چپتر 100؛ ورخاوینسکی 10

219 33 73
                                    

فی دو یهویی جمله ای گفت: "نصفه شبی به برج طبل و ناقوس رفتن، اون دوتا بخاطر دیدن آیینه ی معشوق اینکارو کردن درسته؟"

****

فی دو ماشین رو کنار خیابون متوقف کرد، و دوتایی مسیری که فنگ بین و شیا شیائونن رفته بودن رو دنبال کردن، مسیر به در کوچیک شرقی برج طبل و ناقوس منتهی میشد.

حول و حوش انقلاب زمستانی، آخرای دوران روزای کوتاه زمستونی با شبای بلندش، اینموقعا دیگه درست شبیه این بود که وارد شب شدن، زنجره ي يشمي گوآنگ‌هان که از يه گوشه ي برج طبل و ناقوس دوردست بين هلال و نيمه ي ماه آويزون شده بود، به یکم بخار شفافي آغشته بود، و با برف ريزي که روي کاشي ها بود تضاد آشکاري داشت. (گوآنگ‌هان اسم قصر الهه چانگ عه در ماه. آویز یشمی به طرح زنجره(جیرجیرک دشتی) بعنوان سمبلی از تولد دوباره استفاده میشه)

"پس دلیل فرار کردنشون این بود که فشار درس روشون زیاد بود، و برای گذروندن کریسمس فرار کردن؟" فی دو شالگردنش رو محکم پیچیده بود، و طوری که انگار غرق افکارش شده گفت، "این دلیل رو شماها هم باور کردین؟"

"منطقی بود، کیه که جوون نبوده باشه؟ توله کوچولوها همه جور کاري رو انجام ميدن، گاهيم لزوما لازم نيست با منطق بزرگسالا مطابق باشه." لو ونژو تصادفا برای اون جلوی باد رو گرفته بود، و همزمان بااحتیاط فضای اطراف رو با نگاهش وارسی میکرد.

وقتی تو روز روشن اومده بودن همچین حسی نداشت، اما الان که آسمون تاریک شده بود، کل منطقه توریستی برج طبل و ناقوس تبدیل به یه هزارتوی بزرگ شده بود، تمام چراغ های خیابون درست مثل هم بنظر میرسیدن، بلند و صف کشیده، انگار شبيه به يجور آرايه ی تاکتيکي جادوهاي مخفيانه توي رمان هاي ژانر ووشيا بودن. (همههههه تون ميدونين ووشیا چه ژانریه ولی بازم، داستان هایی که درباره ی قهرمانان شمشیرزن، مهارت های رزمی و کنگ فوعه و توی دنیای هنرهای رزمی رخ میده)

بجز خود برج طبل و ناقوس که از دور هم مشخص بود، تمام کوچه پس کوچه ها انگار درست شبیه هم بودن، حتی موقعیتِ نمای مقابل مغازه های قدیمی سبک کهن هم یکسان بود، همه جا سه راهی داشت، گهگداری میتونستن مثل برنده شدن بخت آزمایی به یکی دوتا تابلوی خیابون بربخورن، که بازم چیز نامشخص و گنگی رو برنده میشدن، اون وسط، میرفتی و میرفتی و نمیفهمیدی داری کجا میری.

اون دونفر جاده کوری نداشتن که نتونن مسیرشون رو تشخیص بدن، مخصوصا لو ونژو، که برای سالیان زیادی افسر جنایی خط مقدم بود، و حساسیت خاصی نسبت به وضعیت جغرافیایی و مشخصه های چهره ی افراد داشت، اما علیرغم این، تو طول شب با رفت و آمد توی این مسیرهای باریکِ پرپیچ و خم و صعب العبور، بازم یکم احساس گیجی و سرگردونی میکرد. (جاده کوری: افرادی هیچ درکی توی مسیر و جهت ها ندارن، و مسیرها رو یادشون نمیمونه)

modu; silent reading (persian translation)Место, где живут истории. Откройте их для себя