چپتر 94؛ ورخاوینسکی 4

320 55 24
                                    

هیچکاریم که بلد نیستی، درست مثل لو ییگو بیمصرفی

****

سرصبح که بیرون میرفت نور آفتاب درخشان و آسمون حسابی صاف بود، طرفای شب درعوض یهو ابرهای غیرمنطقی ای اومدن، و با دردسرسازی برف به روی زمین باریدن.

لو ونژو دوچرخه ش رو مثل سورتمه هل میداد، از یه طرف راه میرفت و از یه طرف اونو بدنبالش سر میداد، وقتی داشت از ورودی اداره ی شهری جیم میزد، تائو ران یهو تو دو سه قدم باعجله اومد، و یه جعبه که خیلی مناسبتی و جشن طوری بسته بندی شده بود رو از دسته دوچرخه آویزون کرد: "چرا انقدر سریع فرار میکنی، اینهمه عجله داری که برگردی خونه و غذا بپزی؟ این بیکن ها رو مامانم از خونه پست کرده، همشون از خوکای بومی هستن که از علوفه نخوردن، ارگانیک طبیعی و خالص درست شدن، همین تازه تو دفتر یه دور تقسیمش کردم، این مال توعه."

لو ونژو هنوز "ممنون" رو کامل نگفته بود، که دید دست تائو ران روی اون جعبه ی بیکن قرار داره، و با انگشت اشاره‌ش خیلی سریع سه بار روش ضربه میزنه.

همینکه سرد شده بود، تائو ران سریع کاپشنی مثل لاک لاکپشت پوشید، و خیلی محکم به خودش پیچیدش، از سر تا پا فقط یه جفت چشمش معلوم بود، وقتی لو ونژو سرش رو بالا آورد و بهش نگاه کرد، دید که توی چشماش ذره‌ای رد از لبخند هم نداره، و فورا فهمید این جعبه "سوغاتی محلی" خالصا فقط یه سوغاتی محلی نیست.

لو ونژو بعد از مکث، انگار هیچی نشده باشه تشکرش رو تکمیل کرد، جعبه ی گرفت و تو دستش وزنش کرد: "همینکه بیکن میبینم، میفهمم زمستون اومده—چرا انقدر سنگینه، مامانت چقدر از اینو واست پست کرده؟"

"یه عالمه،" تائو ران گفت، "دیروز حتی یه بسته برای شینیانگ هم بردم."

لو ونژو یهویی بهتش زد—اینکه تائو ران الان روی جعبه زده بود، بخاطر این بود که به اون علامت بده توی جعبه چیز دیگه ای علاوه بر بیکن وجود داره، با اضافه شدن این جمله، به این معنی میشد که محتویات داخلش از شینیانگ—بیوه ی یانگ ژنگ‌فنگ اومده.

دونفر بی صدا نگاهی رد و بدل کردن.

چیزی از طرف شینیانگ، فقط ممکن بود از دارایی های بجا مونده ی یانگ ژنگ‌فنگ باشه.

لو ونژو امتحانی گفت: "شینیانگ دیدن ما دوتا رو دوست نداره، الانم که عید و سال نو نیست، رفتی مزاحمش شدی، و اونم با کتک بیرونت نکرد؟"

لائو یانگ سه سال پیش خودش رو فدا کرده بود، اگه اون چیزی تو دستش داشت، برای چی تازه الان قبول کرده تحویلش بده؟

تائو ران مکث کرد، و توی نگاهش پر از چیز غیرقابل توصیفی بود.

باد پیچ و تاب خوران شب زمستونی سرد و استخوان سوز بود، میتونست با وزش به داخل پوست تن آدمی نفوذ کنه، و مستقیما به ریه هاش برسه، پرچم سرخ تو ورودی اداره شهری هنوزم از موقع روز ملی وصل مونده بود، و تمام این مدت برنداشته بودنش، توی باد و برف صدای تکون خوردن پرچم بلند شده بود، و انقدر سرخ بود که داشت غروب تیره رو سوراخ میکرد.

modu; silent reading (persian translation)Where stories live. Discover now