واقعیت، این واقعیت بی رحمانه
****
واقعیت، این واقعیت بی رحمانه. __«سرخ و سیاه»
منطقه ی تو همسایگی شمال خیابون نانپینگ ناحیه ی هوآشیِ یان چنگ، مثل یه هیولاست که نصف صورتش رو آرایش کرده. (یان-چنگ یا شهر یان اسم اون شهر هست)
جاده ی دوطرفه ی عریض و مستقیمی تمام ناحیه ی هوآشی رو به دو قسمت تقسیم کرده، ناحیه ی شرقی یکی از مراکز تجاری مناطق پر رونق این شهر بود، و ناحیه ی غربی بخش قدیمی شهری بود که فراموش شده بود، محلی برای جمع شدن فقیر فقرای شهری.
به دنبال به مزايده فروختن هاي پشت سر هم بخش شرقی با قيمتاي سرسام آور توسط "كله گنده هاي املاكي" توي این چندسال، ناحیه ی قدیمی شهر که نیاز فوری ای به بازسازی داشت هم بدنبالش تاثیر درخشانی گرفت، هزینه ی اینکه یه خونه رو تخریب کنن و جای دیگه ای ساكنانش رو اسكان بدن طبق شرایط بالا رفته بود، که دسته ای از توسعه دهنده ها رو ترسوند، و حصاری از ثروت رو برای کوچه های باریک و شلوغ و فقیر نشین کشید.
همسایه ها توی ساختمونایي كه تو مرز از هم پاشیدن بودن تمام روز رو فانتزي ميبافتن که ميتونن یه شبه با این یدونه خونه ی کوچیک فکستنی بيشتر از ده متر مربعشون پولدار بشن، و از نظر ذهنی تاحالا شروع به لذت بردن از حس والا بودنِ "خونه م كه خراب بشه چندین میلیون ميارزه" کرده بودن.
و البته که، این میلیونرای توی گدامحله هنوز باید هر روز دمپاییاشونو ميپوشيدن و صف ميشدن تا مثانه شونو خالي كنن.
شبای اوایل تابستون هنوزم سرمای کمی توی هوا داشت، و اون یه ذره گرمایی که تو طول روز ذره ذره جمع شده بود خیلی سریع کاملا خالی شده بود، تو بخش غربی دکه های کوچیک باربیکیو که بصورت غیرقانونی خیابون رو اشغال کرده بودن یکی یکی تعطیل کردن، اهالی ای که از هوای خنک لذت میبردن هم زود به خونه هاشون برگشته بودن، گهگداری چراغ قدیمی خیابون بخاطر ولتاژ ناپایدارش سوسو میزد، که به احتمال خیلی زیادی بخاطر خونه اجاره ای های گروهی توی همسایگی بود که از بالا کابل رو بصورت اختصاصی وصل کرده بودن.
و تو ناحیه ی شلوغ و رونق یافته ی جداشده ی یه خیابون اونورتر، زندگی شبانه تازه شروع شده بود__
هنگام عصر، تو کافه ای رو به خیابون ناحیه ی تجاری بخش شرقی، فروشنده ای که تازه به مشتری های خیلی زیادی رسیدگی کرده بود بالاخره فرصت کرد تا یه نفس عمیقی بکشه، ولی هنوز وقت نشده بود که چهره ی با لبخند خشک شده ش رو بصورت دستی به حالت اصلیش برگردونه، که زنگوله ی کوچیکی که بالای در شیشه ای آویزون بود باز صدا داد.
فروشنده ناچار بود دوباره لبخند استاندادی که هشت تا دندونش رو نشون بده بزنه: "خوش اومدین."
YOU ARE READING
modu; silent reading (persian translation)
Romanceرمان مودو به معنی خاموش خواندن یکی دیگه از رمان های پریست همون نویسنده ی رمان ژن هون (گاردین) هست. توضیحات مربوطه توی همون بخش معرفی هست پس اینجا چیزی نمیگم. این رمان بصورت پی دی اف بازم توی همون چنل @priest_novels قرار میگیره و چیزای مرتبط دیگه ش ه...