چپتر 84؛ مکبث 25

359 72 114
                                    

ینفر چشماش رو باز کرد، و فی دو بخاطرش نور رو دید، میگفتن اگه تمام مدت اون نور رو دنبال کنی، میتونی هوشیاریت رو از نو بازیابی کنی، اما اون به شخصه علاقه ی چندان زیادی به این نداشت، برای همین فقط به کنار نگاه کرد، بی توجه و بی تفاوت

****

ژنگ کیفنگ، یه آدم فوق العاده بی پروا و بشدت حریص، قبول میکرد بره بمیره؟

ولی اگه برای قتلش توطئه کرده بودن، پس بمب رو کی روی ماشینش کار گذاشته بود؟

ازونجا که قاتل توانایی اینو داشت که بی اینکه کسی خبردار بشه توی کامیونش بمب کار بذاره، چرا یذره ساده ترش نکرد، که سرراست یه حمله ی غافلگیرانه انجام بده و بهش چاقو بزنه تا بمیره، یا ماشینشو بدزده و صاف به یچیزی بکوبه؟

چرا قاتلای اخیر نمیتونستن ثابت قدم کارشونو بکنن، و همش میخواستن یه خبر بزرگ درست کنن؟

این سری سوالات، هرکدومشون، ارزش بارها و بارها تفکر و تعمق داشتن.

ولی توی مغز فی دو که همیشه انگار یه سیاهچاله ی مرموز درحال چرخیدن بود، درعوض انگار یه بیگ بنگ رخ داد، تمام افکارش نیروی جاذبه‌شون رو از دست دادن، و با گیجی از قاب منطق خارج شدن. (اگه نمیدونین، بیگ بنگ انفجار عظیم کیهانی بود که اونو سرآغاز هستی میدونن)

شاید نوری که روی شلوار لو ونژو منعکس شده بود، فقط بخاطر تداخل نور و سایه ی درخشش آشفته ی چراغ ماشین پلیس بود. شایدم اون احساس بحران قوی که تو کسری از ثانیه داشت، فقط بخاطر بیش از حد مشکوک بودن خودش بود......اونوقت این جوک احمقانه انقدری کفایت میکرد تا همکار لو ونژو رو واسه کل زندگیش سرگرم کنه.

اما تو کسری از ثانیه، فی دو فقط از غریزی ترین غرایزش پیروی کرد.

دلیلی هم نداشت.

لو ونژو دراصل رو در کانتینر تقه ای زده بود تا واسه ژنگ کیفنگ قدرت نمایی کنه، که بدون هیچ هشداری توسط فی دو از بغل اونو به پشت توی شاسی‌بلند پرت کرد، فی دو با یه دست به در ماشین چنگ زد، و بی اینکه نگاهی کنه کشید و بازش کرد، از فرصتی که لو ونژو هنوز محکم نایستاده بود استفاده کرد، و اونو به داخل هل داد.

بعد از گوشه ی چشمش جرقه هایی رو دید که از زیر کانتینر یهو منفجر میشدن.

فی دو فقط فرصت کرد مثل بازتاب شرطی دری که با دستش نگهداشته بود رو ببنده، هنوز فرصت نکرده بود کاملا در رو سپر بدن خودش کنه، که قدرت انفجار عظیم بهش فشار آورد، و در ماشین باخشونت به پشت اون کوبیده شد.

فی دو بعد از تصادف رانندگیش کل ماشین رو از نو محکمتر کرده بود,شیشه ها رو هم عوض کرده بود، و یدور کاملا زیر و روش کرده بود، بعد از تعمیر اساسیش این اولین روزی بود که میروندش، تاثیر حفاظتیش دربرابر ضربه بدون شک خوب بود، ولی انتظارشو نداشت اینبار یه راست با یه بمب روبرو بشه.

modu; silent reading (persian translation)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora