این هفت سال من همیشه حواسم به اون بوده
****
اطراف خیابون نانپینگ، سخت ترین منطقه تو اوج صبحاست، و مدت زمان تراکم ترافیک از ساعت شیش و نیم صبح بود تا ده شب.
یقه سفیدای رده بالا سمت منطقه شرقی مرکز تجاری میرفتن و به دوچرخه موتوری های الکتریکی کوچیک که توی خیابون رو پر کرده بودن گه گاهی مثل دشمنایی که باهم روبرو بشن برمیخوردن، اگه باز یه اتوبوس بزرگِ کند هم بهشون ملحق میشد، میتونستن ملاقات "یه نفرم نمیتونه فرار کنه" رو تو قرن درست کنه.
وضعیت جاده ای بخش غربی بطور خاصی پیچیده بود، جاده ها یسریا پهن بودن,یسریا باریک، و توی هم قفل شده بودن. واسه افراد محلی تمرین عادیای شده بود که خودخواهانه ساختمونای آشفته ای بسازن، بن بست های دست ساز همه جا بوضوح قابل مشاهده بودن، ماشینایی که اشتباها توشون میرفتن مثل حشره ی کوچیکی میشدن که به تار عنکبوت چسبیده—باید واسه رهایی زندگیشون به چپ و راست تقلا میکردن، تا بتونن یبار دیگه نور روز رو ببینن.
لو ونژو سرش رو از پنجره ی ماشین بیرون آورد، و اجازه داد تا آژیر پلیس یه صدا بده، و از حنجره ش داد زد: "خوشتیپ پسر، ما داریم به مسائل اجتماعی رسیدگی میکنیم، و نمیتونیم رد شیم، بی زحمت میشه شما اون بی ام دبلیو رو از جلو ورودی جابجا کنی؟" (بی ام دبلیو بصورت تحت الفظی معنی اسب با ارزش هم میتونه بده)
از توی حیاط ساختمون کوچیک یه طبقه ی کناری یه پیرمرد جواب داد و بیرون اومد، با دهن بسته نگاهی به اون انداخت، و وسیله نقلیه ی کهنه ش رو لرزون به داخل حیاط هل داد.
سمت چپ وسیله نقلیه ی کهنه "مخصوص نوه هام" چسبیده بود، و سمت راستش "هرچی بیشتر عجله داشته باشی کندتر میرم چون من بدعَسم" چسبیده بود، همینجور که میرفت، صدای "واق واق" هم میومد، لو ونژو با بُهت عینک آفتابیش رو روی پل بینیش بالا برد، سرش رو پایین آورد و نگاه کرد، و معلوم شد که یه سگ بزرگ زرد از پشت وسیله نقلیه بیرون پریده.
سگ بزرگ زرد قدم زنان کنار ماشین پلیس اومد، با اون رخ به رخ شد، و وقیحانه رو به چرخ ماشین پاش رو بالا برد.
لو ونژو برای اون سوت زد، و مهربانانه گفت: "جیش ميکنی، بیبی کوچولو، جیش کردنت که تموم شد شومبولتو قیچی میکنم و ازش پنکیک میپزم و میخورمش."
این مدل طبخ غذا واقعا چیز جدیدی بود، و سگ بزرگ زرد چیزی رو شنیده بود که تاحالا نشنیده بود، تو همون نقطه بخاطر برخورد افسر لو گانگستر با تجربه وحشت کرد، و با صدای "آعو" دمش رو بین دوتا پاش برد و جیم زد.
لانگ چیائو تبلتش رو گرفت و صورتشو پوشوند: "رئیس لو، احیانا دقت کردی یه زن جوون مجرد هم این پشت نشسته—شعبه ی اونجا الان اطلاعات موجود رو فرستاد."
YOU ARE READING
modu; silent reading (persian translation)
Romanceرمان مودو به معنی خاموش خواندن یکی دیگه از رمان های پریست همون نویسنده ی رمان ژن هون (گاردین) هست. توضیحات مربوطه توی همون بخش معرفی هست پس اینجا چیزی نمیگم. این رمان بصورت پی دی اف بازم توی همون چنل @priest_novels قرار میگیره و چیزای مرتبط دیگه ش ه...