وقتی اون قدم های خسته و قلبش رو کشون کشون به تیم تحقیقات جنایی برگردوند، یهو فهمید که اینجا دیگه دفتری که میشناختش نیست-
****
لو ونژو هنوز فرصت نکرده بود واکنشی نشون بده، که لانگ چیائویی که پشت سرش میومد یه نفس بزرگ کشید.
لانگ چیائو این روزا گهگاهی یاد لبخند دزدکی اون روز فی دو قبل رفتنش میوفتاد، و هرروز تو مسیر رفتن و تعطیل شدن از کار قدرت تخیلش رو به پرواز درمیاورد، دیگه هشتگ های "به زور بدست آوردن" و "عشق عمیق سادومازوخیسمی" و اینجور چیزا براش صف شده بودن، و سریال های تلویزیونی مثبت هیجده ی هارت پوکون رو تصور میکرد-فقط اینکه تو این بازه ی زمانی فشار کاریشون خیلی زیاد بود، و تمام مدت فرصت نکرده بود برای لو ونژویی که یکی از شخصیتای اصلی بود "اسپویل" کنه. (سادومازو اینجوریه که فرد با آزار دیدن و آزار دادن لذت میبره و باعث ارضای روانیش میشه، این سبکیه که توی رمان ها یا برنامه های تلویزیونی آنلاین رایجه، اینجوری که دونفر بوضوح عاشق همن ولی از نظر روحی و جسمی بهم آسیب هایی میزنن که شادی و درد عشق باهم ترکیب میشه.)
اتفاقا همین دو روز پیش بارون پاییزی باریده بود، همکار لانگ چیائو بخاطر فی دویی که یهویی ظاهر شده بود، چنان ترسید که توی چاله ی آب دم در لگد کرد، و تقریبا داشت با صورت پهن زمین میشد، که از دست و پاش همزمان استفاده کرد و دیوار رو گرفت.
لو ونژو صدای حرکت شنید، سرش رو چرخوند و نگاهی به اون انداخت، این مرتیکه ی گی لعنتی اول به شکل غیرانسانی ای ژست اون رو مسخره کرد، و زود بعدش گفت: "سرکار پاشنه بلند چیه پوشیدی، همه مون فقط وقتی میتونیم ببینیمت که سرمون رو بیاریم پایین، انگار کسیم هست که ندونه کوتاهی."
لانگ چیائو: "......"
اون چشم غره رفت، به سختی پاشنه هاش رو درست کرد، کاملا یادآوریای که میخواست به اون بکنه رو قورت داد، و تو دلش فکر کرد: "تف، میخوای بمیر نمیخوای نمیر اصلا برام مهم نیست."
قبلا فی دو هم صبح میرفت سرکار و شب پی الواطی بود، گهگداری میدویید میومد تائو ران رو اذیت میکرد، و اکثرا هم فقط یچیز سرگرم کنندهی تازه میاورد تا تقدیم کنه. بدون یه دلیل واضح، اونم هرروز نمیومد به دپارتمان پلیس گزارش بده. لو ونژو قبلا گاهی بهش اهمیت میداد و نگرانش بود، ولی اونم مال وقتی بود که هنوز کوچیک بود، از موقعی که فی دو بزرگ شد یه حرومزاده ای بود که تو کل سیصد و شصت درجه ش نقطه ی کور نداشت، و ارزش اهمیت دادن و نگرانی هم نداشت.
توی شهر همیشه شلوغ پلوغ بود، همه باعجله مشغول سخت کار کردن بودن، بعلاوه ترافیک سنگین و دریایی از آدما بینشون فاصله بود، اینکه دوستای عادی برای چندماه همدیگه رو نبینن هم نرمال بود.
YOU ARE READING
modu; silent reading (persian translation)
Romanceرمان مودو به معنی خاموش خواندن یکی دیگه از رمان های پریست همون نویسنده ی رمان ژن هون (گاردین) هست. توضیحات مربوطه توی همون بخش معرفی هست پس اینجا چیزی نمیگم. این رمان بصورت پی دی اف بازم توی همون چنل @priest_novels قرار میگیره و چیزای مرتبط دیگه ش ه...