وقتی لانگ چیائو با دست خالی یه قاتل چاقو به دست رو میگرفت، بازم همچین چهره ی وحشت زده ای از خودش نشون نمیداد: "بنـ......بنظر یکی بود......"
****
"غیرممکنه، غیرممکنه!"
این زمان دیگه از نیمه شب گذشته بود، مشخص بود که مدیر مسئول کاخ کودکان رو از وسط رویا دیدنش به زور آورده بودن بیرون، دوتا چشمای خواب آلودش تا استخوان ابروش باد کرده بودن، دکمه های لباسش باهم جور نبودن، و واضحا یه جفت دمپایی پوشیده بود: "اینجا از صبح تا شب چندتا بچه رفت و آمد میکنن؟ امنیت سفت و سختی داریم، و حتی والدین هم موقع ورود و خروج باید اسمشون رو ثبت کنن، دوربین امنیتی سیصد و شصت درجه و بدون هیچ نقطه ی کوریه، شما میگی اینجا یکی بچه دزدی کرده، چه شوخی ایه؟ من به سر خودم قسم میخورم، کاملا غیرممکنه! جز اینکه اون بچه خودش با پای خودش رفته باشه، وگرنه آدم فضایی هم به زمین حمله کنه، بازم نمیتونه به آموزشگاه ما وارد بشه!"
"معاون تائو، ما همین الان از نرم افزار ردیابِ روی گوشی ژانگ یوچِن استفاده کردیم تا از راه دور گوشی رو روشن کنیم، دیگه موقعیت احتمالیش رو پیدا کردیم، اطراف کوچه ی بای تائوعه!"
"کوچه ی بای تائو،" تائو ران گیج شد، "چرا توی کوچه ی بای تائوعه؟"
کوچه ی بای تائو با کاخ کودکانِ اینجا حدود سه تا ایستگاه فاصله داشت، یه مرکز توزیع کالاهای کوچیک معروف توی شهره، خیلی از فروشگاه های اینترنتی اینجا تجارت میکنن، و معمولا تمام شب رو بازن و مشغول کارن، عمده فروشی لباس,بدلیجات کوچیک که جینی فروخته میشدن، عمده فروشهایی با کیسه های بزرگ و کوچیک همه جا پراکنده بودن، و یه لحظه که بی حواسی کنی، توی مسیر به جیب بر و کلاهبردارا برمیخوری، حسابی شلوغ و آشفته ست. (هر جین معادل 0.5 کیلوگرم)
برای بچه ای که خودش دزدکی فرار کرده رفته بازی کنه، کوچه ی بای تائو خیلی آشفته ست، واقعا هم هیچ چیز سرگرم کننده ای نداره، و برای فرد منحرفی که بچه میدزده، کوچه ی بای تائو زیادی شلوغه، و ریسکش خیلی بالاست.
تائو ران محکم پل بینیش رو فشار داد: "وایسا، بذار اول فکر کنم......"
صداش هنوز قطع نشده بود، که مادر چن چن دیگه دوتا افسر پلیس رو کنار زد و جلو اومد: "افسر تائو، من شنیدم، گوشی چن چن ردیابی شده؟ اون کجاست؟"
لانگ چیائو که نصفه شبی تازه باعجله خودش رو رسونده بود بدون فوت وقت جلو رفت، جلوی اون رو گرفت و با لحن آرومی آرومش کرد.
"من خیلی واضح بهش گفته بودم، من هرروز براش میگفتم، که موقع بیرون رفتن حواسش به امنیتش باشه، همینجوری با غریبه ها نره، به جاهایی که بلد نیست نره، اگه موقتا مسئله ای پیش اومده بود، به بزرگترش یه خبر بده، انقدر بهش گفتم که خودمم اذیت میشدم، اگه این دهن از آهن ساخته شده بود، الان دیگه صیقلی میشد......"
YOU ARE READING
modu; silent reading (persian translation)
Romanceرمان مودو به معنی خاموش خواندن یکی دیگه از رمان های پریست همون نویسنده ی رمان ژن هون (گاردین) هست. توضیحات مربوطه توی همون بخش معرفی هست پس اینجا چیزی نمیگم. این رمان بصورت پی دی اف بازم توی همون چنل @priest_novels قرار میگیره و چیزای مرتبط دیگه ش ه...