ای فرد سرگردان، مروارید شبتاب گمشده ت را پیدا کرده ای؟
****
مهمونا همه رفته بودن، و تائو ران هم احتمالا دیگه به بُعد متفاوتی از خواب رفته بود.
توی اتاق نشیمن با نور خوبیو عطر ظریف شناوری از شراب همراه بود، ترش شیرین و ماندگار. فی دو کولر رو خاموش کرد، پنجره رو باز کرد، و با قهوه ساز جدید یه لیوان قهوه اسپرسو درست کرد، که عطر و بوی قویش همراه بخار از گوشه ی میز بیرون میومد.
نسیم گرم تابستونی درست رو به لو ونژو میوزید، برای مدت کوتاهی ساکت بود، و بعد دستش که قطره های آب روش بودن رو تکون داد، با کف دست سردش پیشونیش رو فشار داد، و با نهایت درموندگی آه کشید: "مرد جوون، میتونی یکم باتدبیر باشی؟ دستمال گردن قرمزا از بچگی به ما یاد دادن کارای خوب رو بدون اینکه اسممون رو بجا بذاریم انجام بدیم، وقتی تو اینجوری لو میدیش، قشنگیش کجاش میشه، هوم؟" (دستمال گردن قرمز: پیشاهنگ های جوون)
فی دو حرفی نزد، کل هیکلش دیگه بنظر منجمد شده بود، و توی "ریاکار بودنش" تقریبا راست و دروغ قاطی شده بود.
لو ونژو به اون نگاه کرد، و یهویی فهمید تنها کسی که تو وضعیت معذبانهای قرار داره به خودش ختم نمیشه—با توجه به حافظه ی فی زونگ که خیلی قوی بود و همچی توش حک میشد، به احتمال زیاد اون صحنه ای رو یادش اومده بود که اون PSP قدیمی رو نگهداشته بود، و تو اداره ی شهری با خودنماییِ زیادی باهاش بازی میکرد، همزمانم با تمسخری سرد و سوزان با پرمدعایی براش بدعس بازی درمیاورد.
لو ونژو صادقانه خودشو به جای فی دو گذاشت، اون صحنه رو تصور کرد، و حس کرد که بطرز شرم آوری کل موهای ریز تنش سیخ شدن.
اینطوری، توی نگاه اون به شکل غیرارادی " لنز فیلتر" مو به تن سیخ شدن اضافه شد، دوباره به فی زونگ نگاه کرد، و حس کرد لبهاش به شکل یه خط صاف کشیده شدن و به شکل غیرطبیعی ای انگشتاش کنارش بهم قفل شدن، نگاهش هنوزم پشت لنزهای شیشه ایش مخفی شده بود، و بطور غیرقابل مقایسه ای معذب بنظر میومد.
وقتی خودش معذب میشد، هرچی بیشتر دستمالیش میکرد سیاهتر میشد,هرچی بیشتر میگفت بیشتر قاطی میکرد، ولی اگه میتونست بفهمه که طرف مقابل هم مثل خودش معذبه، اون نشونه ی بیماری میتونست توی کسری از ثانیه بدون مداوا خودش خوب بشه. (هرچی دستمالیش میکرد سیاهتر میشد: فقط مسئله رو بدتر میکرد)
لو ونژو یهویی لبخند زد، و بی عجله دستش رو تو جیب شلوارش برد.
اون سرش رو پایین آورد و یه نخ سیگار تو دهنش گذاشت، پلکش رو اول پایین، و بعد باز بالا آورد، از پایین نگاهی به بالا و فی دو انداخت، و بخاطر اینکه دهنش مشغول بود، حرفاش که از فاصله ی بین دندوناش میومدن یکم همراه با صدای تودماغی بودن: "چیشد؟ بالاخره فهمیدی عمو دونگبین که اینهمه سال گازش میگرفتی یه آدم خوبیه؟ چیزی نیست آ بیبی، نیاز نیست انقدر مضطرب باشی، ما لِی فنگ های زنده همینطوری نمیذاریم مردم با بدنشون واسمون جبران کنن."
YOU ARE READING
modu; silent reading (persian translation)
Romanceرمان مودو به معنی خاموش خواندن یکی دیگه از رمان های پریست همون نویسنده ی رمان ژن هون (گاردین) هست. توضیحات مربوطه توی همون بخش معرفی هست پس اینجا چیزی نمیگم. این رمان بصورت پی دی اف بازم توی همون چنل @priest_novels قرار میگیره و چیزای مرتبط دیگه ش ه...