چپتر 98؛ ورخاوینسکی 8

242 40 21
                                    

این چپتر کلش پرونده ست

****

"پسره فنگ بین اون زمان نزدیک تقاطع برج طبل و ناقوس بود، حدودا پنج دقیقه منتظر موند، که شیا شیائونن اومد." توی اتاق کنفرانس کوچیک تیم تحقیقات جنایی، لانگ چیائو بخشی از ویدیوی امنیتی که از حوالی صحنه جرم منطقه ی برج طبل جمع شده بود رو پخش کرد.

"همین دوتان؟ بقیه شون چی؟" لو ونژو نزدیک اومد تا به ویدیوی دوربین امنیتی نگاه کنه، "وایسا، استپش بده، ببین فنگ بین تو دستش چی نگه داشته؟"

بعد از اینکه لانگ چیائو ویدیو رو استپ داد بخشی از اون رو زوم کرد، از طریق دوربین باکیفیت، حتی بااینکه منابع نوری شب کم بودن، بازم میشد واضح دید چیزی که فنگ بین توی دستش نگه داشته کیسه ی پلاستیکی ایه که روش علامت سوپرمارکت داره، و داخلش یسری خوراکی و نوشیدنی بودن.

همه ي اونا دوره ی بلوغ رو تجربه کرده بودن، و تو یه نگاه فهمیدن بین اون دونفر چه خبره-پسر دنبال بهونه ای گشت تا زودتر بره، و تو مکانی که قرار گذاشته بودن منتظر دختر موند، اون دونفر ميتونستن بدون باخبر کردن هیچکس از زیر نگاه بقیه ی همکلاسی هاشون خارج بشن، و یواشکی مدتی رو تنهایی بگذرونن. این دختر و پسرای نوجوونی که سنشون بین کودکی و بزرگسالیه، دورهم جمع میشن و درباره ی عشقی که نصفه نیمه میفهمنش حرف میزنن، و مثل آدم بزرگا اونقدرام "موضوع" واسه صحبت کردن ندارن، گاها هنوزم یسری عادات معصومانه ی کودکی رو دارن، و همش خوراکی های مسخره و خجالت آور و فست فودهای غربی همراهشونه.

پس این همون دلیلیه که چرا این دونفر از بقیه جدا شدن.

"سوپرمارکت 'BD'......یادمه انگار یه فروشگاه زنجیره ای بود، برین مشخص کنین منطقه ی برج طبل چندتا فروشگاه زنجیره ای داره، و یکی یکی ازشون سوال کنین. بقیه ی اون چندتا بچه هم به احتمال زیاد تو همون نزدیکیان." لو ونژو سر چرخوند و دستور داد، زودبعدش با بهت زدگی گفت، "اون دوتا اونوقت شب، مگه نمیتونستن دنبال یه جای بهتر واسه لاو ترکوندنشون برن، چرا حتما باید دزدکی و بدون بلیط به برج طبل و ناقوس میرفتن؟"

لانگ چیائو با چشمایی که قد توپ پینگ پونگ بودن چشم غره ای بهش رفت: "رئیس، از افراد بومی هستی؟"

لو ونژو گیج شد.

"پشت برج طبل و ناقوس یه نقطه کوچیک توریستی هست، که بهش میگن 'آینه ی معشوق'، درواقع یه تیکه سنگ بزرگ صیقل داده شده ست، که میگن اگه آدم جلوی آینه ی معشوق وایسه، تصویرش میتونه به بهشت منعکس بشه، در اون زمان ها الهه بانوی هفتم از توی همين آینه دونگ یونگ رو ديده بود و توی یه نگاه عاشقش شد، کنارشم عبارات 'یکی شدن قلب بهشت و انسان' وجود دارن، اینکه عشاق مقابل آینه ی معشوق بایستن، برابر با اینه که خدایان آسمان رو شاهد گرفتن، و میتونن تو طول زندگی باهم باشن." (این بخش مربوط به آیینه ی ماجرا رو که قطعا پریست از خودش درآورده، اما داستان الهه بانوی هفتم و دونگ یونگ جزو افسانه های چینیه، هفتمین الهه بانو هفتمین دختر امپراطور یشم بود که به دنیای فانی ها میاد و بعدا عاشق دونگ یونگ میشه، این دونفر به زوج پریان یا زوج بهشتی هم معروفن)

modu; silent reading (persian translation)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant