" معمولا که یه زیبارو اینجوری بهم نگاه میکنه، بصورت ضمنی درنظر میگیرم که طرف مقابل ازم میخواد ببوسمش."
****
"من ديروز براي سفركاري به كانادا رفته بودم، كه فهميدم اتفاقي افتاده و باعجله برگشتم، و تو مسير شنيدم كه هوئيجين دا-گه......" يانگ بو يجورايي نميتونست حرفش رو كامل بزنه، دوتا آرنجش رو روي زانوهاش زد، و محكم صورتش رو ماليد، پشت سر هم با سنگيني چندتا نفس عميق كشيد، "متاسفم، خيلي يهويي شد، من يكم......من واقعا نميدونم بايد چيكار كنم......"
پليس جنايي اي كه روبروش نشسته بود با نگاه حسابگري يدور يانگ بو رو اسكن كرد، دفترچه ی كوچيكش رو باز كرد، براش هم طفره نرفت، و مستقيم و بي تشريفات دهن باز كرد و پرسيد: "آقاي يانگ، براي درك جزئيات پرونده، طفره نمیرم، يسري شايعات ميگن كه شما و جناب ژو رابطه ي پدر و پسري دارين، ميشه بپرسم كه اين واقعيت داره؟"
يانگ بو برای مدت طولانی ای به غیرمستقیم نزدیک شدن به آدما عادت داشت، و براي مدتي نتونست با همچين رک بودن گستاخانه اي سازگار بشه، گونه هاش یهویی سفت شدن: "چه حرفيه كه داري ميزني!"
زودبعدش، اون باسرعت زيادي صحبت كرد: "اينا مزخرفات محضن، اين توهيني به توانايي كاري شخص خودم,مادرم و جناب ژوعه، نميفهمم شما از كجا اين شایعات رو شنيدي. شماها......"
اون با خشم به پلیس جنایی مقابلش خیره شد، و باقدرت نوک زبونش رو گاز گرفت، که تازه جمله ی "شماها با تکیه به شایعات پخش شده پرونده حل میکنین" رو قورت داد.
ژو هوئیشین که به سختی متوقفش کرده بودن این جمله رو شنید، و فورا باز روند فوران آتشفشان رو پیش گرفت، صداش رو از دیافراگمش درآورد، و یه صدای تف از راه دور اومد: "تف بهت!"
ولی "آب دهن" تف کردنش هنوز فرصت نکرده بود روی زمین بیوفته، که لو ونژو دیگه با رفتار بدون تبعیضی یه افسر جنایی دیگه رو صدا زده بود تا بیاد، به ژو هوئیشینِ بهت زده اشاره زد و گفت: "اونا رو جدا کنین و جداگونه بازجویی کنین، ژو هوئیجین توی شهر دزدیده شده، تمام اونایی که از مردنش سود میکنن مظنونن، شامل بستگان هم هست."
"چی؟ من مظنونم؟ نکنه مریضی! نکنه کوری!" ژو هوئیشین توسط دوتا افسر جنایی که اجازه به اعتراض اضافه نمیدادن به ایستادن "دعوت" شد، انقدری عصبانی بود که میتونست سقفو بیاره پایین، و سرش رو به سمت فی دویی که قیافه ی میخوام کمک کنم ولی راهی ندارم چرخوند، "ارباب فی، این پلیسه چشه؟ من ازش شکایت میکنم! عموتو گاییدم، حواست باشه که ولت نمیکنم، جرعت کردی با بابابزرگ مثل یه مظنون رفتار کنی، من......بهم دست نزنین!"
از یه طرف یانگ بو پر از خویشتن داری و خشم گفت: "مادرم و جناب ژو واقعا از آشناهای قدیمی بودن، منم بخاطر این ارتباط تازه با خوش شانسی وارد کار خاندان ژو شدم، اما اینکه تونستم به اینجا برسم کاملا با تکیه به تلاش زیاد خودم بود، نه بخاطر اون چیزای کثیفی که تصور میکنین."
YOU ARE READING
modu; silent reading (persian translation)
Romanceرمان مودو به معنی خاموش خواندن یکی دیگه از رمان های پریست همون نویسنده ی رمان ژن هون (گاردین) هست. توضیحات مربوطه توی همون بخش معرفی هست پس اینجا چیزی نمیگم. این رمان بصورت پی دی اف بازم توی همون چنل @priest_novels قرار میگیره و چیزای مرتبط دیگه ش ه...