چپتر44؛ هامبرت هامبرت11

339 70 36
                                    

"بعضی وقتا دیدن اینجور مسائل، باعث میشه آدم حس کنه که خود 'زندگی 'بشدت زشته."

****

فی دو یهویی لبخند زد، سرش رو چرخوند و رو به دوربین امنیتی توی اتاق بیمار حاد بوس فرستاد: "ترسوندمت."

اون خم شد و از روی میز کوچیک کنارش یه کارت بیرون آورد—این رو میشد یه سرویس متمایز آسایشگاه خصوصی گرون قیمت حساب کرد، برای اعضای خانواده اون بیمارهایی که هیچ راهی برای ارتباط نداشتن، وراجی های یکطرفه تخلیه احساسی رو واقعا سخت میکرد، درنتیجه آسایشگاه کنارشون یه قلم و کارت کوچیک آماده میکرد، اینجوری اعضای خانواده ی بیمار میتونستن روی کارت یسری حرفاشون رو بنویسن، و احساسات ملموس تری بجا میذاشتن.

فی دو با نگاهی که یکم طعنه آمیز بود نگاه گذرایی به مرد روی تخت انداخت، بدون مقدمه و بدون نوشتن اسم نوشت: "امیدوارم که بتونی چندسال بیشتر دووم بیاری."

هزینه ی آسایشگاه خصوصی کم نبود، هزینه ی همین ینفر که اینجوری دراز بکشه، میتونست چندتا دکتر و پرستار رو ساپورت کنه.

بهرحال، یسری آدما تو کل زندگیشون که به سر میرسید، احتمالا هم همین چندسالی که بی درک و بی حس روی تخت بیمارستان دراز میکشیدن، درنهایت میتونست برای افراد دورشون یکم سود به همراه بیاره.

بیرون پنجره خورشید آتشین و سوزان بود، تهویه ی مرکزی توی اتاق بیماری های حاد توی هرچهار فصل دمای ثابتی داشت، و زیر سایه های بلند، درواقع یکم سرد بنظر میرسید.

فی دو بجا گذاشتن احساسِ "دیدن اینکه تو ناخوشی، باعث خوشی منه" رو تموم کرد، و بنظر مراسم هرساله ش رو تکمیل کرده بود، تنها سوار ماشین شد و به شهر برگشت.

از آسایشگاه ساحلی تا یان چنگ، حتی اگه ترافیک نبود هم بالای چهار ساعت طول میکشید، فی دو با خانم بای قرار گذاشته بود، که شب به خونه‌ش بره و ازش یه کتاب بگیره—اون دیگه رسما مشاوره ی منظم طولانی مدتش رو تموم کرده بود، ولی هنوزم دوستیش با خانم بای رو حفظ کرده بود، و هنوزم گهگداری میرفت تا از لیست کتابهای پیشنهادی اون یسریا رو قرض بگیره.

اگه مشکلی پیش نمیومد، رانندگی طولانی مدت تو کل روز,ملاقات از فرد توی وضعیت نباتی,دوباره رفتن و قرض کردن یه کتاب درباره بیماری های روانی، به خونه بردن و تا نصفه شب خوندنش، دراز کشیدن و استراحت کردن، این کل برنامه ش برای روز تولد بیست و دو سالگیش بود.

فی دو معمولا تو هرجا که شلوغی بود میرفت، ولی آدمایی که خیلی باهاش قاطی بودن و خوب میشناختنش میدونستن، که تو روز تولدش,سالگرد مادرش,یا رسیدن به هرجور مناسبت دیگه ای، اون معمولا گم و گور میشه و تو حالت خارج از دسترس بودن میره، حتی ژانگ دونگلای اون آدم بی ملاحظه هم تو این زمانا مزاحمش نمیشد—بهرحال میخواست هم نمیتونست مزاحم بشه، تلفن فی زونگ که معمولا بیست و چهار ساعته روشن بود به شکل اجتناب ناپذیری غیرقابل دسترس میشد.

modu; silent reading (persian translation)Where stories live. Discover now