توی تراس ایستاده بود وبه دریا خیره شده بود دریایی که تو گذشته اش یه عالمه خاطره براش ثبت کرده بود با شکست موج آه عمیقی کشید اینجا بودنش هم تلخ بود هم شیرین اینجا رو انتخاب کرده بود نه بخاطر اینکه زادگاهش بود بخاطر پیدا کردن ردپایی از پسر دوس داشتنی گذشته اش ،حتی یبار دیدنش کافی بود دستی به گردن دردناکش که از صبح درد میکرد کشید با صدای در از تراس خارج شد درو که باز کرد نیول کوچولو با اون پیراهن صورتی و دوتا آبنبات تو دستش بهش نگاه میکرد روی زانوهاش خم شد وبا لبخند پرسید"ببخشید من شما رو میشناسم؟" نیول خندید"من دنبال عموم میگردم" جونگکوک ابرویی بالا انداخت"خب خانوم کوچولو عموت چه شکلیه؟" نیول به جونگکوک نگاه کرد"قدبلنده...موهاش مشکیه..خوشتیپه" به گونه اش اشاره کرد وگفت"آااا...اینجاشم سوراخه" جونگکوک خندید وبغلش کرد"خب فکر کنم عموت تو اتاق منه" درو بست و دوباره وارد تراس شد نیولو روی صندلی پشت میز گذاشت وخودشم روبروش نشست"بابات کجاس؟" نیول موهاشو باتکون دادن سر از روی چشماش کنار زد"بابا خوابه...منم حوصلم سل رفت" جونگکوک لبخندی به شیرینی حرف زدنش زد"اینا برامنه؟" نیول به آبنباتایی که جونگکوک بهشون اشاره کرده بود نگاه کرد"یکیش مال منه یکیش مال تو" جونگکوک آبنباتی که نیول به طرفش گرفته بود گرفت وروی میزگذاشت نیول مشغول لیس زدن آبنباتش بودکه به جونگکوک نگاه کرد"کی میریم دریا رو ببینیم؟" جونگکوک با لبخندنگاش کرد"هرموقع نیولی بخواد" نیول با ذوق پرسید"واقعا؟میشه الان بریم؟" جونگکوک سرتکون داد"آره ولی قبلش باید بریم باباتو بیدار کنیم" وقتی جونگکوک لباسشو تنش کرد نیول هم آبنباتشو تموم کرده بود از روی صندلی پایین پرید ودست جونگکوکو گرفت به طرف اتاق جین رفتن جونگکوک نگاش کرد"ببینم کلیدو آوردی؟" نیول سرتکون داد و کارتو به جونگکوک داد وارد اتاق که شدن نیول به طرف تخت پدرش دوید وخودشو روی باباش پرت کرد"بابایی....پاشو" جین نالید"نیول...کمرم" نیول بی توجه دوباره روی کمرش بالاپایین شد"بابایی...گفتی منو میبری دریا" جونگکوک خندید"هیونگ پاشو...بعدا میتونی بخوابی" جین چشماشو باز کرد وبا اخم به جونگکوک نگاه کرد"تو فکر دریا رو تو سرش انداختی نه؟" جونگکوک شونه ای بالا انداخت"خودش گفت به من چه؟بعدشم بوسان همش دریاس هرجا رو نگاه کنه دریا میبینه نمیخواد من تو سرش بندازم" جین هووفی کشید ونیول از روی کمرش پایین آورد"میرم آماده شم..نیول تو هم لباستو عوض کن" نیول به طرف جونگکوک اومد جونگکوک هووفی کشید"موندم پدرت اونه یا من!" نیول لبخندزد"میخوای تو بابام باشی؟" جونگکوک نالید"من بچه نمیخوام ممنون" نیول گیج پرسید"چرا بچه نمیخوای؟" جونگکوک لبخندزد وبهش اشاره کرد"من همین الانم یه بچه دارم" نیول خندید"میتونم بابا صدات کنم؟" جونگکوک اخم کرد وپیراهن نیولو از تنش درآورد"نه من عموتم" نیول لب ورچید"من میخوام تو بابام باشی" جونگکوک پیراهن یاسی که برداشته بود از گردن نیول رد کرد"دستتو ردکن... نمیشه نیول" نیول دستشو از جایی که جونگکوک گفته بود رد کرد"چرا ممیشه؟" جونگکوک هووفی کشید وکفشاشو جلوی پاهاش جفت کرد"هرکس یه بابا داره نیول" نیول پاهاشو تو کفش قرار داد ودستاشو روی شونه ی جونگکوک گذاشت تا نیفته"ولی من میخوام دوتا بابا داشته باشم" جونگکوک به چهره ی کوچولوش از اون فاصله نگاه کرد از بحث کردن با اون فسقلی خسته شده بود"نیولی....منم مثل باباتم...ولی منو باید عمو صداکنی باشه؟بابات ناراحت میشه" نیول سرتکون داد همون لحظه جین از دستشویی با یه حوله خارج شد"آماده شدی نیول؟" نیول به طرف جین چرخید وسرتکون داد جین به جونگکوک نگاه کرد"چیزی شده؟" جونگکوک ایستاد"نه منو نیول پایین منتظرت میمونیم" نیول دست جونگکوکو گرفت ولبخندزد.
***
جین با بستنی ها به طرف جونگکوک ونیول که مشغول درست کردن قلعه ی شنیشون بودن رفت"کی بستنی میخواد؟" نیول با ذوق به طرف جین دوید"من...من" جین بستنی توت فرنگی که موردعلاقه ی نیول بود به طرفش گرفت وبستنی نعنایی رو به جونگکوک داد"بیا خمیر دندونتو بگیر" جونگکوک چشم غره ای به جین رفت"هیونگ قراره هربار من اینو میخورم بهم تیکه بندازی؟" جین سرتکون داد"اوهوم" جین کنار جونگکوک نشست وبه خورشیدی که داشت کم کم غروب میکرد نگاه کرد نیول هم بینشون نشست"این اولین باریه که میام بوسان" جونگکوک نگاش کرد"خب چطوره؟بازم میای؟" جین خندید"فکر کنم تا یه ماه شایدم بیشتر نتونم از بیمارستان مرخصی بگیریم" نیول به جین نگاه کرد"من ممیخوام بریم خونه" جونگکوک خندید"نیولی...نظرت چیه من وتو اینجا زندگی کنیم؟" نیول به جین نگاه کرد وپرسید"پس بابا چی؟" جونگکوک سرشو به دوطرف تکون داد"اون نمیتونه بمونه...فقط منو تو" نیول به جین که با لبخند نگاش میکرد نگاه کرد"اما من دلم برای بابام تنک میشه" جونگکوک خندید وجین موهاشو نوازش کرد"ما سه تا قرار نیس ازهم جدابشیم نیولا" نیول لبخندزد با زنگ خوردن گوشی جین ازجاش بلندشد"ازبیمارستانه...برمیگردم" نیول خودشو تو بغل جونگکوک جا داد وسرشو به شکمش تکیه داد"بابا میگه اینجا خونته" جونگکوک موهاشو نوازش کرد"بابات درست گفته" "پس بابا ومامانت اینجان؟" جونگکوک به خورشیدی که بی رمق می تابید نگاه کرد"بابامو نمیدونم اما مامانم تو آسموناس" نیول به جونگکوک نگاه کرد"دلت براش تنگ شده؟" جونگکوک سرتکون داد"خیلی" نیول غم زده نگاش کرد"منم دلم برای مامانم تنگ شده" جونگکوک آه کشید نیول دوباره پرسید"دوستات چی؟دوستات هم اینجان؟" جونگکوک نفسشو به سختی بیرون داد"نمیدونم شاید" "میخوای ببینیشون؟" جونگکوک گونشو نوازش کرد"میخوای باهم بریم مدرسمو ببینی؟" نیول ذوق زده به طرفش چرخید"آره" "یه میز رزرو کردم...به زور میشه اونجا میزخالی پیدا کرد...بریم تا به ترافیک نخوریم" جونگکوک سرتکون داد"باشه بریم"
"بابا میخواییم بریم مدرسه ی عمو رو ببینیم" جین لیوانشو روی میز گذاشت"واقعا؟هومم خوبه.. منم قراره یکی از دوستامو ملاقات کنم...پس ناهارو باهم میخوریم" جونگکوک استیک تیکه شده رو جلوی نیول گذاشت و یه تکیه از گوشت توی بشقابشو تیکه کرد"جونگکوک...چرا اومدی بوسان؟" جونگکوک لقمه ای که به طرف دهنش برده بود پایین آورد"گفتم که" جین اجازه نداد حرف بزنه"میدونم گفتی برای تعطیلات...ولی منو با این حرفا نمیتونی گول بزنی" جونگکوک نگاشو به بشقابش دوخت"فکر میکنی میتونی پیداش کنی؟" نیول گیج به هردو نگاه میکرد جونگکوک به جین نگاه کرد"مطمئن نیستم.. اما میخوام تلاش کنم" جین نگاش کرد نمیخواست ناامیدش کنه اما میدونست اون ملاقات اگه اتفاق بیفته هم قرارنیس اوضاع خوب پیش بره.
***
وارد حیاط مدرسه که شدن بغض به گلوش حمله کرد هرجایی که نگاه میکرد خودشو واونا رو می دید به درخت گیلاسی که همیشه زیرسایه اش می نشستن نگاه کرد وآه کشید هیچ چیز اونجا تغییر نکرده بود بجز خودش جیمین و هیونگاش. وارد سالن داخلی مدرسه که شدن فقط یه مرد مسن دیدن که مشغول تمیز کردن مدرسه بود جونگکوک سلامی از دور به مرد کرد وهمراه نیول به طرف کلاسی که قبلا مال خودشون بود رفت نیول با چشمای کنجکاوش همه جا رو بررسی میکرد وجونگکوک هرلحظه بیشتر به مرز شکستن بغضش نزدیک میشد به نیمکتی که قبلا روش مینشست نگاه کرد وروی میز دست کشید"من قبلا اینجا مینشستم" نیول به نیمکت نگاه کرد"برای من خیلی بزرگه" جونگکوک خندید نیول به چی فکر میکرد واون به چی"میخوای بقیه ی مدرسه رو هم ببینی؟" نیول سرتکون داد ودوباره دست جونگکوکو گرفت به طرف سالن ورزشی رفتن و بعد از دیدن سالن داخلی به طرف حیاط رفتن جونگکوک روی یکی از پله ها نشست ونیولم کنارش نشست جونگکوک به زمین روبروش اشاره کرد"اونجا مسابقه میدادیم...من کاپیتان تیم بودم" نیول به زمین نیم نگاهی انداخت وبا چشمای گردش به جونگکوک نگاه کرد"کاپیتان؟" جونگکوک لبخندزد"باید با یه مدرسه دیگه مسابقه میدادیم...مدرسه ی ما چهاربار برنده شد" نیول با لبخند پرغروری به عموش که با لذت توی گذشته اش غرق شده بود و داستان هاشو بازگو میکرد نگاه کرد جونگکوک همیشه الگوی نیول بود نیول میدونست جونگکوک یه آدم معروف ومحبوبه ودخترای زیادی دوسش دارن ویدیوهاش همیشه تو اینترنت هس و حتی عکساشو بعضی وقتا تو ایستگاه های مترو یا روی بیلبورد ها می دید اما حالا داشت از گذشته اش میشنید جونگکوک حتی قبلا هم محبوب وموفق بوده اون همیشه می درخشیده"میخوام اگه بزرک شدم مثل تو بشم عمو" جونگکوک نگاش کرد"منظورت چیه؟" نیول سرشو روی بازوی جونگکوک گذاشت"میخوام مثل تو آدمی بشم که همه دوس دارن" جونگکوک لبخندزد"این خوبه ولی منو همه دوست ندارن" نیول با تعجب نگاش کرد"چرا؟" جونگکوک شونه ای بالا انداخت"چون دوست بدی بودم" نیول منتظرنگاش میکرد جونگکوک لبخند به چهره ی معصومش زد"من یه کاربد کردم...من دوستامو ناراحت کردم" نیول پرسید"مگه دوسشون نداشتی؟" جونگکوک لبخندزد"داشتم....خیلی دوسشون داشتم" نیول بازم پرسید"پس چرا کاربدی کردی؟" جونگکوک آهی کشید"بعضی وقتا آدم بزرگا اشتباه میکنن....من فکر نمیکردم کاربدیه" نیول جونگکوکو بغل کرد"عمو تو میتونی بازم باهاشون دوست بشی" جونگکوک دستاشو دور کمر کوچولوش حلقه کردچطوری؟" نیول لبخندزد"باید ازشون عرزبخوای....بابام میگه هروقت کسیو ناراحت میکنم باید عرز بخوام" جونگکوک خندید"عرز نه عذر....هومم فکر خوبیه" نیول لبخندزد"همه دوست دارن عمو" جونگکوک گیج پرسید"ازکجا میدونی؟" نیول به چشمای جونگکوک نگاه کرد"مربیم ازت خوشش میاد...همیشه ویدیوهاتو میبینه.. خیلی از بچه هایی که تو مهدکودکن هم دوست دارن.. همکارای بابا هم دوست دارن... وقتی با بابا رفتم بیمارستان یه خانوم دکتر ازم پرسید تو با کسی دوستی یا نه؟" جونگکوک خندید"خب تو چی گفتی؟" نیول"گفتم نه...اونم خوشحال شد" جونگکوک قهقه زد"تو چرا اینقدر شیرینی؟" نیول با تعجب پرسید"شیرینم؟مگه منو مزه کردی عمو؟" جونگکوک خندید ولپشو گاز گرفت"هوممم...خیلی شیرینه"
.
.
ووت یادتون نره💕با لمس اون ستاره کوچیک پایان هر پارت کلی به دیده شدن داستان کمک میکنید🥺
![](https://img.wattpad.com/cover/289772417-288-k324466.jpg)
CZYTASZ
Sorry that I left 2
Fanfictionفصل دو . ژانر:انگست،رومنس،اسمات کاپل:کوکمین . . بعد ازاینکه جونگکوک متوجه حس واقعیش نسبت به هیونگش جیمین میشه درست همون موقع اتفاقی میشنوه که جیمین از علاقه اش به شخص دیگه ای حرف میزنه و تصمیم میگیره همه چی رو پشت سرش رها کنه وبره اما اگه گره های سر...