70

696 147 8
                                        

با صدای نوتفیکشن گوشیش نگاشو از هوسوک وتهیونگ که به شخصیت منفی فیلم غر میزدن گرفت وپیامو باز کرد(بیا به ادرسی که میگم)گیج به گوشی نگاه میکرد متوجه نمیشد چرا باید الان همچین پیامی دریافت کنه نگاهی به آدرس انداخت اونجارو میشناخت اما هیچ وقت نرفته بود قبل ازاینکه جواب بده پیام بعدی اومد(هیچکس نباید بفهمه) نگاهی به دوستاش انداخت وبعد به ساعت نگاه کرد هشت شب بود منظورش ازپیاما چی بود؟(میدونی که اگه نیای اتفاقای خوبی نمیفته) چشماشو گرد کرد اون داشت تهدیدش میکرد؟ اگه نمیرفت چی؟چکار میتونست بکنه؟ با پیام آخری که خوند گوشی رو کنار گذاشت واز روی مبل بلند شد با ایستادنش هردو به سمتش چرخیدن هوسوک زودتر پرسید«کجا؟» جیمین گوشی رو تو جیب شلوارش هل داد«یه کاری برام پیش اومده..مجبورم برم» هوسوک قوطی آبجویی که حالا خالی شده بود روی میزگذاشت«برمیگردی که؟» جیمین با اضطراب گوشه ی ابروشو خاروند«فکر نمیکنم..یعنی نمیدونم چقدر ممکنه طول بکشه»تهیونگ اخم کرد وبا دهن پر از پاپ کورن غرزد«امشب قراربود باهم باشیم جیمینا..این برنامه ی یهویی از کجا پیداش شد» هوسوک هم به تایید سرشو بالا پایین کرد«کنسلش کن..میدونی که چقدر سخته سه تامونم یه وقت خالی گیر بیاریم» جیمین لبشو گزید اونم از اینکه باید اینطور میرفت خوشحال نبود ولی اون پیام چیزی نبود که نادیدش بگیره«معذرت میخوام بچه ها...یه شب دیگه جبران میکنم اما الان باید برم...میبینمتون» بدون اینکه اجازه هیچ اعتراض دیگه ای بهشون بده کتشو چنگ زد وبه طرف در قدم برداشت با عجله از خونه خارج شد وبا رسیدن به خیابون اصلی برای اولین تاکسی که رد میشد تند تند دست تکون داد با نشستنش تو تاکسی پیرمرد با صدای ضعیفی پرسید«کجا برم آقا؟» جیمین که ازهیجان به سختی نفس میکشید بریده بریده جواب داد«هتل...هتل پادا» گوشیشو ازجیبش خارج کرد هیچ پیام یا تماس جدیدی نداشت یبار دیگه پیامای قبلیو خوند لبخندی زد و زیرلب زمزمه کرد:دارم میام!
با عجله به طرف رزوشن هتل رفت بدون اینکه ماسکشو پایین پیاره با صدای خفه ای زمزمه کرد«اتاق۷۸۹..رزرو داشتم.» دختر سری تکون داد وبعد از چک کردن سیستمش پرسید«لی هیون جه؟» جیمین سرتکون داد با عجله کلیدو از دست دختر قاپید وتوی لابی گم شد با رسیدن آسانسور به طبقه ی هفتم نفس عمیقی کشید این اولین باری نبود که همو می دیدن چرا قلبش اینقدر محکم می زد؟کف دستش چرا عرق کرده بود؟ از آسانسور خارج شد وارد راهروی سمت راستش شد ونگاهی به درها برای پیدا کردن اتاقش انداخت دم در یکم مکث کرد تا به خودش مسلط بشه احتمالا این همه اضطرابش بخاطر این بود که تا حالا تو هتل قرار نذاشته بودن کلیدو به سنسور روی در چسبوند ودر باصدای بوق ضعیفی باز شد جیمین درو هل داد وقدم به اتاق گذاشت اتاق خالی بود ولی از صدای آب مشخص بود مشغول دوش گرفتنه ماسکشو پایین کشید وکلاهشو از روی سرش برداشت کتشو از تنش خارج کرد وروی صندلی نزدیکش رها کرد به طرف پنجره ی بزرگ روبروش رفت ونگاهی ازبالا به خیابون انداخت جز ماشینا چیزی دیده نمیشد با قطع شدن صدای آب وباز شدن درحموم نفسشو حبس کرد ازکی تا حالا برای دیدنش اینطور هیجان زده میشد وخودشو گم میکرد؟ عطرشامپو که تو اتاق پیچید لبخندی زد حضورشو پشت سرش احساس میکرد جیمین هنوز برنگشته بود و وانمود کرد متوجهش نشده حس کرد داره به طرفش میاد چون بو داشت شدیدتر میشد هرچقدر هم وانمود میکرد بی اهمیته کوبش شدید قلبش قراربود رازشو فاش کنه جسم بزرگی از پشت درآغوشش گرفت و دستای بزرگی دورشکمش حلقه شدن سرش که تو گودی گردن جیمین فرو رفت جیمین چشماشو با لذت بست«دلم برای عطر تنت تنگ شده» موهاش هنوز خیس بود وخنکیش پوست جیمینو قلقلک میداد بوسه ای روی گردنش گذاشت«دلم برای صدات هم تنگ شده» جیمین هنوز ساکت بود میخواست ببینه تا کجا پیش میره قبل ازاینکه صبرشو ازدست بده با گذاشتن بوسه های ریزی ازگردنش گذشت و این دفعه پشت گوششو بوسید جیمین به سختی لبشو گزید تا ناله ای از دهنش خارج نشه داغی زبونش روی لاله ی گوشش دیگه خارج از تحمل جیمین بود ناخواسته چنگی به دستی که روی شکمش بود زد«میخوای باهم یه بازی کنیم جیمینا؟» میدونست جیمین جوابی نمیده پس ادامه داد«حالا که حرف نمیزنی من یکاری میکنم به حرف بیای» تو گوشش زمزمه کرد ویبار دیگه گوششو مکید نیشخندی زد ازش جدا شد و تو یه حرکت روی دستاش بلندش کرد جیمین که کاملا غافلگیرشده بود هین خفه ای کشید با پرتاب شدنش روی تخت با چشمای گردشده بهش نگاه کرد جز یه حوله کوچیک که پایین تنشو پوشونده بود چیزی تنش نبود وسخت بود جیمین چشماشو کنترل کنه از شکم شیش تیکه اش گذشت وروی عضلات پهن سینه اش مکث کرد بازوهاشو از نظر گذروند خط فکش که عجیب جیمینو برای بوسیدن وسوسه میکرد لب های مرطوبش واون چشمها...چشمهایی که دنیای جیمین بودن با همون حوله روی تخت اومد وروی تنش خیمه زد از چشمای جیمین گذشت و نگاهی به لب هاش انداخت هربار که به اون لبها نگاه میکرد تکون خوردن چیزی درونش حس میکرد لبای جیمین هربار براش یه تجربه ی جدید بودن اون بالم صورتی روی لب هاش باید همین الان پاک میشد بی صبرانه روی صورتش خم شد ولب هاشو بین لب هاش گرفت دست جیمین که وارد موهاش شد لذت بوسه رو چندبرابر کرد تو دهن جیمین نالید وخشن تر لب هاشو مکید اینکه جیمین هم مثل خودش به بوسه جواب میداد نشون میداد اون هم درست به اندازه اش دلتنگه فشاری به پهلوش وارد کرد وگازی از لب پایینش گرفت لب هاشون با صدا ازهم جداشد نگاهی به چهره ی برافروخته جیمین انداخت چشماش از لذت خمارشده بود وبه سختی نفس میکشید پوزخندی به نگاه منتظرش انداخت وسرشو تو گردن سفیدش فرو برد بوسه های خیس وپرسروصداش داشتن اثر میکردن چون جیمین بیشترازاین نمیتونست ساکت باشه چنگی به شونه اش زد تا متوقفش کنه اما اون برعکس با جدیت بیشتری به کارش ادامه میداد گازی از پوست سفید وتمیز گردنش گرفت وهمونجارو بارها لیس زد وبین لباش مکید میدونست جیمین به گردنش حساسه بخاطرهمین این نقطه رو انتخاب کرده بود جیمین به خودش میپیچید وهنوزم به بازی که خودش شروع کرده بود ادامه میداد گونه هاش گر گرفته وصورتی شده بودن لباشو گازمیگرفت تا صدایی از دهنش خارج نشه وقتی دید هنوزم ساکته گردنشو رها کرد نگاشو با لذت از ردی که بجا گذاشته بود گرفت ودوباره به لب هاش حمله کرد چشمای جیمین به محض برخورد لب هاشون روی هم افتاد ودستاش روی صورت پسربالاییش قرارگرفت تا دسترسی بیشتری به لب هاش داشته باشه حالا جیمین با حرارت بیشتری به بوسه هاش جواب میداد زبونشو روی لب هاش کشید وجیمین هم بی معطلی لباشو ازهم فاصله داد تا به زبونش اجازه بده وارد دهنش بشه با مکی که به زبون جیمین زد ناله ی خفه ای ازش شنید داشت موفق میشد با فشاری که به لگن جیمین وارد کرد بوسه رو عمیق تر کرد ناخن های جیمین روی بازوش حس میکرد جیمین هومی از لذت کرد وسرشو کج کرد تا عمیق تربوسیده بشه که یهو ازش جداشد ولب هاشو ازهم فاصله داد نیشخندی به چهره ی ناراضیش انداخت«قراربودصداتو بشنوم که شنیدم اونم دوبار فکرکنم همینقدر کافی باشه»«قراربود به حرفم بیاری نه یه صدای ضعیف بشنوی» خندید«همین الان به حرف اومدی» جیمین اخم کرد باخته بود بازی رو با حواس پرتی خودش باخته بود وقتی دید میخواد ازش دورشه  سریع نیم خیزشد وبا یه حرکت جاهاشونو عوض کرد روی تخت هلش داد وروی پاهاش نشست دقیقا روی لگنش که با یه حوله پوشیده شده بود به اخمای جیمین خندید«اینقدر بی صبر شدی؟» جیمین خم شد و روی لباش زمزمه کرد«خفه شو ومنو ببوس» عملا کنترلی روی بوسه نداشت اما ازتسلط جیمین لذت میبرد چنگی به کمرباریکش شد وگردنشو بالاتر اورد بعد از دقایقی جیمین عقب کشید سینه اش از نرسیدن هوا بهش برای مدت طولانی میسوخت نگاشو از اون لبای خیس گرفت وبه چشماش نگاه کرد«نگفته بودی امروز میای» جونگکوک خندید«ولی با اون استقبالی که ازم شد فک نمیکنم زیادم از اومدنم ناراحت شده باشی» جیمین ضربه ای به سینه ی لختش زد«من جدیم» «میخواستم سوپرایز شی..کارهام زودتر تموم شده بود بقیه میخواستن بقیه ی ماهو برای دیدن شهر بمونن ولی من اصرارکردم برام بلیط برگشت بگیرن...دیگه نمیتونستم یه شبو بدون اینکه ببینمت بگذرونم» جیمین لبخندی زد وگونشو نوازش کرد«لاغرشدی» جونگکوک نالید«بخاطر دوری از توعه» جیمین ازروی پاهاش بلند شد وروی تخت نشست جونگکوک هم نشست با دل تنگی صورت جیمین لمس کرد«خوشحالم که میبینمت» جیمین دستشو کنار زد و خودشو تو آغوشش رها کرد همون طور که گردن وموهاشو بو میکرد زمزمه کرد«داشتم از دلتنگی میمردم» جونگکوک با خنده کمرشو نوازش کرد«از منم بیشتر؟» جیمین صورتشو مثل یه گربه به گردن جونگکوک مالید«دیگه تنهام نزار» جونگکوک بوسه ای به گردنش زد«هیچ جا نمیرم» فشار جیمین دورتنش اونقدر زیاد بود که اگه کسی از دور می دیداصلا به بغل فکر نمیکرد اما جونگکوک هیچ اعتراضی نمیکرد اونم دلتنگش بود با لذت گردن جیمینو بوکشید«لی هیون جه؟» جیمین با خنده پرسیدوجونگکوک هم به خنده انداخت«میخواستی تیتر خبرای فردا اینطوری باشه؟جئون جونگکوک پس از بازگشت ازچین با رزرو اتاقی در هتل به دیدن معشوقه اش رفت؟» جیمین خندید وازش جدا شد«میدونی که اگه تهدیدمم نمیکردی می اومدم» جونگکوک تک خنده ای کرد«اون دیگه برای محکم کاری بود» «هیچکس نمیدونه برگشتی؟» جونگکوک سرشو به دوطرف تکون داد«بخاطرهمین گفتم هیچکس نفهمه» جیمین پرسید«حتی جین هیونگ؟» جونگکوک تایید کرد«حتی جین هیونگ» «منیجرت بهش میگه»«بخاطرهمین گوشیمو خاموش کردم» جیمین خندید«نگران میشه»«اون به ناپدیدشدنام عادت داره مشکلی نیس» با سکوتی که بینشون ایجاد شدجیمین پرسید«نمیخوای لباس بپوشی؟سرما میخوری!» جونگکوک جوری نگاهش میکرد انگار بهش فحش داده بود«چیه؟حرف بدی زدم؟» جونگکوک با یه حرکت غافلگیرش کرد واونو روی تخت زیرخودش گیرانداخت«من لباس نمیپوشم حتی» مشغول باز کردن دکمه های پیرهن جیمین شد«توهم باید لباستو دربیاری» دست جیمین روی مچش نشست«جونگکوک چکار میکنی؟اینجا جاش نیس» جونگکوک اخم کرد«جیمین من کلی پول اتاقو ندادم که بشینیم دردودل کنیم..بعدشم تا یه هفته دیگه وقت نمیشه چون جین قراره بهم سربزنه بعد هوسوک هیونگ بعد ته هیونگ بعد» جیمین چشم غره ای بهش رفت«خسیس» جونگکوک خندید«فقط دلم برات تنگ شده» بوسه ای گوشه ی لبش زد«هوم؟» جونگکوک تا اجازه ی جیمینو نمیگرفت ادامه نمیداد جیمین هووفی کشید وسرشو بالاگرفت تا لبای جونگکوکو ببوسه«این آخرین باریه که اجازه میدم اینطوری گولم بزنی» جونگکوک خندید«تو بهترینی»
*

Sorry that I left 2Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang