«جیمین..این شام یهویی ازکجا اومد؟من میخواستم امشبو تنها باشیم» جیمین لبخند مصنوعی تحویل هوسوکی که با اخم مشکوکی نگاش میکرد داد ویکم ازش فاصله گرفت«کوکاه..میدونم سرت شلوغه ولی هیونگ کلی زحمت کشیده و دوست داره باهم باشیم»«من دلم برات تنگ شده میفهمی..ازوقتی باهم اشتی کردیم یسره کمپانی بودم..توهم مشغول ظبط بودی...جیمینا بیب...نمیتونی کنسلش کنی؟خواهش میکنم هرکاری بخوای میکنم» جیمین ریزخندید«عااااا....به هیونگ میگم چقدر دلتنگشی»«نمیتونی حرف بزنی؟هوبی هیونگ پیشته؟»«اوهوم» «فهمیدم یکم بعد بهت زنگ میزنم تو هم نگران شو مثلا یه خبر بد شنیدی بگو یکی از دوستات تصادف کرده منم میام دنبالت دوتا کوچه اونورترسوارمیشی هوم؟» جیمین لبخندی به هوسوک زد و از اشپزخونه خارج شد به محض خارج شدنش لبخندش ازلباش پاک شد«کوک میفهمی چی میگی؟میخوای بکشتم؟»«آاااااه پس میگی چکارکنم..من میخوام تنها باشیم»«همش یه شبه اینقدر غرنزن یه شام میخوریم وتمام..داری میای با خودت یه نوشیدنی بیار..هیونگ یجوریه امروز انگار عصبانیه»«خیلی خب چی بیارم؟»«شراب قرمز بیار...اره قرمز...هیونگ ازش خوشش میاد»«باشه..پس شب میبینمت»«میبینمت» «مشکلی پیش اومده؟» با صدای هوسوک پشت سرش ازجاش پرید وحشت زده به سمتش چرخید ودستشو روقلبش گذاشت«هیونگ...ترسوندیم» با صدای در جیمین سریع تر قدم برداشت«من درو بازمیکنم..حتما تهیونگه»** کل عصرو جیمین همراه هوسوک تو اشپزخونه گذروند تا تو درست کردن شام کمکش کنه این اولین باری بود که به عنوان یه زوج به خونه هوسوک دعوت میشدن وجیمین یکم استرس داشت تهیونگ وارد اشپزخونه شد«من ظرفارو میچینم» جیمین سمت بشقابا رفت«منم کمکت میکنم» وقتی میز رو چیدن صدای زنگ در تو خونه پیچید تهیونگ بطرف در رفت«من باز میکنم» جونگکوک همراه با نوشیدنی توی دستش وارد شد هوسوک هم به استقبالش اومده بود نوشیدنی رو به طرف هوسوک گرفت«این مال توعه هیونگ» هوسوک لبخندی زد«اوه اینو ببین..همون برندیه که دوست دارم» جونگکوک نفس راحتی کشید ولبخندی زد هوسوک نگاهی به جمع انداخت«غذا یکم دیگه اماده میشه تا استراحت کنی اماده اس» جونگکوک سری تکون داد«هیونگ میشه قبل ازشام دوش بگیرم عادت ندارم اینطوری سرمیز بشینم» هوسوک سرتکون داد«حتما..تهیونگ از کمدم به جونگکوک لباس تمیز وحوله بده» جیمین سریع تر دست جونگکوکو کشید«من بهش لباس میدم هیونگ» هوسوک به تهیونگ نگاهی انداخت تهیونگ نیشخندی زد«هیونگ مطمئنی میتونی این دوتا رو ازهم دورنگه داری؟»... وقتی وارد اتاق شدن جونگکوک چشماشو با عجز بست وباز کرد رو به جیمین نالید«باورم نمیشه فقط خودمون دوتاییم» جیمین خندید وجونگکوکی که داشت می اومد تا بغلش کنه هل داد«باید بهت لباس بدم دیرکنم بهمون شک میکنن» جونگکوک پشت سرش راه افتاد«خب شک کنن اصلا اونا بخاطر همین دعوتمون کردن دیگه» «حالا هرچی دوس ندارم تمام شب نگاه های سنگینشونو تحمل کنم» جونگکوک هوفی کشید وحوله رو ازدست جیمین چنگ زد ونگاشو ازش گرفت با اخم درو کوبید وحوله رو اویزون کرد بی حوصله لباساشو از تنش خارج کرد وشیر ابو باز کرد چشماشو بست ودستی به موهاش کشید وقتی تمام تنش خیس شده بود با چشمای بسته به جایی که چنددقیقه قبل برای شامپوها دیده بود دست کشید و با برداشتن یه شامپو چشماشو باز کرد ونوشته روشو خوند اخم کرد این که شامپوی بدن بود نگاهی به اطرافش انداخت شامپو تموم شده بود از زیر اب خارج شد ودرو باز کرد«جیمینا» جیمین که میخواست از اتاق خارج شد متوقف شدوسمتش رفت«میشه برام یه شامپو بیاری شامپو تموم شده» جیمین سری تکون داد«باشه صبرکن ازهیونگ بپرسم شامپوها کجان» اونقدر برگشتن جیمین طول کشیده بود که جونگکوک مشغول شستن بدنش شده بود با تقه ای که به درخورد لبخندی زد با فکر خبیثی که به ذهنش رسید پشت در ایستاد درو باز کرد وبه محض ظاهرشدن دستی اونو به داخل کشید ودروبست هوسوک شوکه به جونگکوک برهنه ای که تا گردنش تو کف بود نگاه میکردجونگکوک با تعجب زمزمه کرد«هیونگ تویی!» هوسوک اخم کرد«اره خوشبختانه منم نه اونی که منتظرش بودی»«اما چرا؟قراربود جیمین»«میدونستم اگه اون بیاد این حمام تا فردا طول میکشه...صبرکن ببینم تو میخواستی چه بلایی سر جیمین معصوم من بیاری؟»جونگکوک اخم کرد«داریم راجب جیمین حرف میزنیم؟» هوسوک هومی گفت وسرشو تکون داد«اون معصوم نیس هیونگ» «اگه اون جیمینیه که من بزرگش کردم معصومه» جونگکوک با اخمای درهمی جواب داد«نیس هیونگ..جیمین بود که اونشب بهم درخواست»هوسوک سریع شامپو رو به سینه ی جونگکوک کوبید«خیلی خب نمیخوام راجب جزئیات رابطتون چیزی بدونم..زود باش اینقدر آب خونه منو هدرنده»...وقتی از حموم دراومد جیمین روی تخت نشسته بود جونگکوک با دیدنش لبخندزد«اینجایی؟» جیمین سری تکون داد«اون دوتا مشغولن منم گفتم بهت سربزنم شاید چیزی لازم داشته باشی» جونگکوک حوله ی کوچیکی که دستش بود وباهاش موهاشو خشک میکرد بی دقت یه گوشه پرت کرد وبطرف جیمین رفت جیمینم ایستاد وقتی دستای جونگکوک دورکمرش حلقه شده با خنده گردنشو تو دید جونگکوک قرار داد جونگکوکم بی معطلی لباشو به گردنش رسوند بوسه هاشو بالاترکشید تا به لباش برسه که در یهو بازشدوتهیونگ تو درگاه در ظاهرشد هردو شوکه ازهم فاصله گرفتن تهیونگ انگشت اشارشو هشدارگونه تکون داد«شما دوتا فقط پنج دقیقه» درو که بست جونگکوک خندید «کجا بودیم؟» جیمین با خنده سرشو کج کرد وچشماشو بست که در دوباره باز شد جیمین شوکه به طرف درچرخید تهیونگ با اخم نگاشون کرد«نظرم عوض شد...جیمین تو بیا کمکم غذارو اماده کنیم» جیمین نگاهی به چشمای ملتمس جونگکوک انداخت ودستای جونگکوکو از دور کمرش باز کرد تهیونگ هنوز دم درایستاده بود«خیلی خب بریم» جونگکوک چشم غره ای به تهیونگ رفت وعصبی روی تخت نشست. بعد از خشک کردن خودش ولباس پوشیدن از اتاق خارج شد جیمین کنار میز مشغول مرتب کردن ظرفا بود وتهیونگ وهوسوک سر مزه ی غذا باهم بحث میکردن با عجله به سمتش رفت چنگی به کمرش زد جیمین با تعجب برگشت تا بپرسه چی شده که جونگکوک با شدت لباشو روی لبای جیمین کوبید جیمین شوکه دستشو به لبه ی میز گرفت با این حرکت هوسوک وتهیونگ هم شوکه بهشون خیره شده بودن جیمین سعی کرد جونگکوکو هل بده که جونگکوک اونو بیشتر به سمت خودش کشید وبوسه رو عمیق تر کرد جیمین هم ناخواسته چشماش بسته شده بود وفراموش کرده بود دوجفت چشم بهش خیره شدن بوسشون داشت خیلی طولانی میشد هوسوک همین الانشم اخم کرده بود جونگکوک ازش جداشد وبوسه ی ریزی روی لباش گذاشت به سختی نگاشو از مردمک های لرزون جیمین گرفت ونگاهی به اون دوتا انداخت«وقتی جلومو میگیرید مجبورم اینجا انجامش بدم» تهیونگ خندید«عااا خب نظرتون چیه شام بخوریم..داره سردمیشه» جیمین با قدردانی نگاش کرد که نجاتش داده بود معلوم نبود بین هوسوک وجونگکوک چه اتفاقی بیفته جیمین نشست ودست جونگکوکم کشید هوسوک چشم غره ای به جونگکوک رفت وکنار تهیونگ روبروی اون دوتا نشست تهیونگ که متوجه جوسنگین شده بود لبخندی زد وبه جونگکوک نگاه کرد«این بخاطر تنبیه کردنتون بود چون رابطتونو از ما مخفی کرده بودین» جونگکوک نگاش کرد«واقعا هیونگ؟» ته یه تیکه گوشت دهنش گذاشت وبا لبخند سرتکون داد جیمین لبخندی زد«پس همه اش برنامه ریزی شده بود!»هوسوک نگاهی زیرچشمی به اون دوتا انداخت وزمزمه کرد«معصوم نیس....معصوم نیس»...یکساعت بعد جونگکوک اماده بود تا به هربهونه ای از اونجا برن ازجاش بلند شد خمیازه ای کشید و به جیمین نگاه کرد«تو خوابت نمیاد جیمین؟» قبل ازاینکه جیمین حرفی بزنه هوسوک نگاش کرد«کجا؟امشبو همین جا میمونید..خیلی وقته جیمینو ندیدیم..توهم که فردا خونه ای»جونگکوک دلش میخواست فریاد بزنه دقیقا بخاطر همینه که میخوام برم اما با تاییدجیمین ناچار دوباره سرجاش نشست تهیونگ با اشتیاق ازجاش بلندشد وروبه جیمین کرد«پس باهام بیا تا پاپ کورن اماده کنیم» جیمین لبخندی زد ودست تهیونگو گرفت با رفتن اون دوتا جونگکوک معذب تو جاش جابجاشد هوسوک خندشو قورت داد وبهش نگاه کرد«چیزی شده؟مشکلی هس کوک؟اگه کاری داری میتونی بری من درک میکنم اما جیمین امشب اینجا میمونه» جونگکوک سریع نفی کرد«نه نه همه چی خوبه هیونگ منم میمونم»...تهیونگ نیشخندی زد وبه جیمینی که به کانتر تکیه داده بود ویه دستش اویزون بود نگاه کرد «امشب خیلی کم طاقته..جریان چیه؟» جیمین که انتظار همچین سوالیو نداشت سرخ شد ودستی به گردنش کشید«چی؟...عاااا جونگکوکو میگی؟ خب چیزه...چون خیلی وقته همو ندیدیم..»«اگه بخوای میتونم با هیونگ حرف بزنم که امشب برگردین خونه» جیمین سری به علامت منفی تکون داد«نه مشکلی نیس...نمیخوام هیونگ ناراحت بشه» تهیونگ شونه ای بالاانداخت«امیدوارم پشیمون نشی چون فقط یبار همچین پیشنهادی میتونستم بدم» جیمین خندید«نمیشم».. جیمین زودتر به سالن برگشت وکنار جونگکوک نشست جونگکوک با نگاه خیره هوسوک معذب از جیمین کمی فاصله گرفت به اندازه یه نفر بینشون فاصله بود جیمین خندید وزمزمه کرد«کوک تو خوبی؟» جونگکوک نگاهی به هوسوک که حالا به تی وی خیره شده بود انداخت وبعد سمت جیمین خم شد وتو گوشش زمزمه کرد«هوسوک هیونگ امشب..خیلی ترسناکه» جیمین ریزخندید وموهای جونگکوکو نوازش کرد «نگران نباش...اون کاری به ما نداره» جونگکوک دستپاچه دست جیمینو پایین اورد«نکن جیمین من هنوز از جونم سیر نشدم» جیمین که میدونست حواس هوسوک پرت فیلم شده بیشتر خودشو سمت جونگکوک کشید وسرشو روی شونه اش گذاشت جونگکوک با احتیاط یه دستشو دور تنش حلقه کرد از دور مثل دوتا پرنده بودن که از سرما تو بغل هم جمع شدن جونگکوک بوسه ای به موهای جیمین زد«متاسفم که برنامه ی امشبتو به هم زدم» جیمین گفت و نگاهی به جونگکوک انداخت جونگکوک لبخندزد«اشکالی نداره..همین که کنارتم کافیه» هوسوک که وانمود میکرد مشغول تماشاس اما صداشونو میشنید لبخندی به مکالمشون زد برای اون دوتا خوشحال بود میدونست هردو اونقدر عاشق همن که لحظه ای نمیتونن ازهم دوربمونن قصد نداشت ازهم دورشون کنه فقط میخواست یکم جونگکوکو اذیت کنه جونگکوک نگاهی زیرزیرکی به هوسوک انداخت وتو گوش جیمین زمزمه کرد «ولی مطمئنم تو اگه برادر واقعی بزرگترازخودتم داشتی اینقدر ترسناک نمیشد» جیمین خندید ومشتی به سینه اش زد«راجب هیونگ درست صحبت کن» با ورود پرسروصدای تهیونگ به سالن همراه با پاپ کورن توی دستش جیمین از بغل جونگکوک خارج شد و کنار رفت تا برای تهیونگ جادرست کنه تهیونگ دقیقا وسط اون دوتا نشست وجونگکوک مجبور شد بخاطر کمبود جا از اونجا بلندشه هوسوک کاسه ای برداشت وفیلمی که به تازگی دانلود کرده بودن پخش کرد جونگکوک تا وسطای فیلم همراهیشون کرده بود وبعدش خوابش برده بود جیمین وتهیونگ با اشتیاق فیلمو دنبال میکردن وهوسوکم چشم از تی وی برنمیداشت دوساعت بعد وقتی تی وی رو خاموش کردن متوجه جونگکوکی که سرش روی شونه اش آویزون بود شدن جیمین به طرفش رفت با احتیاط سرشو روی دستش بلند کرد«کوکاه؟...کوک..بیدارشو..گردنت دردمیگیره» جونگکوک گیج نگاش کرد«ساعت چنده؟» جیمین نرم خندید «نیمه شبه پاشو بریم بخوابیم» هوسوک بطرفش اومد«تو برو بخواب جیمین من میبرمش تو اتاق» جیمین گیج از جونگکوک فاصله گرفت«مگه ما قرارنیس تو یه اتاق» با اخم غلیظ هوسوک بقیه حرفشو قورت داد وسری تکون داد جونگکوک که حالا بیدار بود اخم کرد وروبه هوسوک گفت«خودم میرم هیونگ..الان بیدارم» هوسوک تو اتاق خودش خوابیده بود وجونگکوک تو یه اتاق دیگه جیمین وتهیونگ هم تو یه اتاق بودن جیمین کلافه غلت زد وبه سمت تهیونگ چرخید تهیونگ خندید «بهت گفتم میتونم کاری کنم برگردین خونه..گفتی پشیمون نمیشی» جیمین دلش میخواست خودشو خفه کنه بلایی بود که خودش سرخودش اورده بود تهیونگ به پهلو چرخید وهمونطور که پتو رو روی خودش میکشید زمزمه کرد«چیزی تا صبح نمونده بگیر بخواب فردا صبح زود کلیدو از زندان بان میدزدیم» جیمین آهی کشید وپشت به تهیونگ به پهلو خوابید یه دستشو زیر سرش گذاشته بود وبه درخیره شده بود عادت نداشت وقتی جونگکوک همراهشه ازهم جدا بخوابن خیلی وقت بود به هم عادت کرده بودن بعد ازنیم ساعت خسته از تلاش ناموفقش برای خواب هووفی کشید وتوجاش نشست نگاهی به تهیونگ انداخت که خواب خواب بود با فکری که به ذهنش رسید آروم از تخت پایین اومد ودرو با احتیاط باز کرد لبشو به دندون گرفت ودرو بدون صدا بست مثل کسی که اومده بود دزدی دستپاچه به اطرافش نگاه انداخت وروی نوک پاهاش از اتاق دور شد از کنار اتاق هوسوک گذشت ووقتی مطمئن شد خوابه به طرف اتاقی که جونگکوک توش بود قدم برداشت نگاهی به جونگکوک انداخت که خروپف میکرد اخم کرد اون جدی جدی راحت گرفته بود خوابیده بود؟ با همون اخم به طرف تخت رفت باید بیدارش میکرد روی تخت رفت وروی جونگکوک خیمه زد بوسه ای روی پلکاش گذاشت وروی گونه اش یه بوسه ی دیگه ،یه بوسه روی دماغش وبوسه ی بعدی روی لباش بود وقتی لیسی به لباش زد جونگکوک ناله ای کرد وچشماشو باز کرد با دیدن جیمین با تعجب نیم خیزشد«جیمین اینجا چکارمیکنی؟» جیمین انگشتشو جلوی دماغش گرفت وهیسی کشید«بیدارمیشن» جونگکوک صداشو پایین تراورد ودوباره پرسید«اینجا چکارمیکنی؟» جیمینم پچ پچ کرد«بدون تو خوابم نمیبره» جونگکوک با خنده سرشو جلو برد وبا لذت لباشو به لبای جیمین چسبوند جیمینم با اشتیاق روی جونگکوک قرارگرفت و همراهیش کرد جونگکوک بوسه رو شکست«نصف شبی بیدارم میکنی ومیبوسیم میدونی قدم بعدی چیه دیگه نه؟ومتوجهی کجاییم؟» جیمین روی لباش زمزمه کرد«اینقدر ترسو نباش..زودباش شروع کن»
![](https://img.wattpad.com/cover/289772417-288-k324466.jpg)
VOCÊ ESTÁ LENDO
Sorry that I left 2
Fanficفصل دو . ژانر:انگست،رومنس،اسمات کاپل:کوکمین . . بعد ازاینکه جونگکوک متوجه حس واقعیش نسبت به هیونگش جیمین میشه درست همون موقع اتفاقی میشنوه که جیمین از علاقه اش به شخص دیگه ای حرف میزنه و تصمیم میگیره همه چی رو پشت سرش رها کنه وبره اما اگه گره های سر...