«جونگکوک زیاد ازت حرف میزد همیشه..خیلی دلم میخواست ببینمت..اوه حالا که فکر میکنم ما چندباری همو دیدیم ولی نشد باهم صحبت کنیم» جیمین لبخندمودبانه ای به مرد روبروش زد نگاشو از افرادکمپانی گرفت وجواب داد«نمیدونستم جونگکوک رابطه ی نزدیکی باشما داره جونسو شی» جونسو لبخندی زد«جونسو مثل پسرم میمونه..ازوقتی کارآموز بود تا حالا مراقبش بودم..راستی میتونی هیونگ صدام کنی» جیمین لبخندزد اگه اون هیونگ جونگکوک بود پس نمیتونست آدم بدی باشه«جونگکوک کجاست؟» جیمین شات جونسو رو پرکرد«نمیدونم..گفت که کامبک بعدیش نزدیکه باید تمرین کنه» جونسو سرتکون داد«اوه اره بخاطر اون...فکرمیکردم شام گروهیو از دست نمیده» جیمین خندید«من جای اون اومدم هیونگ» جونسو سری با خنده تکون داد«درسته تو هم ازالان به بعد مثل جونگکوکی» چیزی تا نیمه شب نمونده بود که همه بلندشدن تا برای مرحله دوم سمت مقصد بعدی برن جیمین که تا الانشم زیاده روی کرده بود دعوت همه رو رد کرد ووقتی جونسو پیشنهاد داد براش تاکسی بگیره گفت که خودش ماشین داره به سختی پاهاشو روی زمین نگه داشته بود یه لحظه هایی دیدش تارمیشد اما نمیخواست مزاحم کسی بشه وقتی تو ماشین نشست چندبار پلک زد سرشو به دوطرف تکون داد تا مستی ازسرش بپره وبعد ماشینو روشن کرد لبخندی به اون جوجه ی زرد وکوچیکی که جونگکوک به سوویچ ماشینش وصل کرده بود زدباورش نمیشد الان به تنهایی میتونه رانندگی کنه گاهی از خودش میپرسید اگه جونگکوک دوباره وارد زندگیش نمیشد الان کجا بود؟هنوزم با ترس هاش زندگی میکرد؟جونگکوک تبدیل به یه چراغ شده بود تا مسیر تاریک جیمینو روشن کنه انگار دستی بود که اونو به مسیر روشنی هدایت میکرد همون زمزمه ی آرامش بخشی که تو گوشش میگفت نترس من باهاتم ازاینجا تا ته مسیر!با ویبره رفتن گوشیش نیم نگاهی بهش انداخت[جونگکوکی درحال تماس] با دیدن اسمش لبخندی روی لبش نشست ودستشو سمت صندلی کنارش درازکرد تا گوشیو برداره که گوشی زیر صندلی افتاد هووفی کشید درحالی که یه نگاهش به مسیر بود ویه نگاهش به زیر صندلی سعی میکرد گوشی رو پیدا کنه بعد از کلی تقلا موفق شد موبایلشو بالا بیاره تماس قطع شده بود به محض برگردوندن سرش وحشت زده فرمونو چرخوند تا از برخوردش با ماشین روبرویی جلوگیری کنه با استرس ماشینو کنارکشید وخاموشش کرد قلبش تند تند میزد سرشو روی فرمون گذاشت تا به خودش مسلط شه که با تقه ای که به شیشه ی سمتش خورد از جا پرید با دیدن پلیس خیلی سریع شیشه رو پایین کشید«مدارک ماشین لطفا» جیمین سری تکون داد وداشبوردو بازی کرد سریع همه رو برداشت وبه سمت پلیس گرفت پلیس بعد از چندلحظه با بررسیشون اونارو به جیمین برگردوند جیمین اخم کرد متوجه نمیشد چرا متوقفش کردن اون حتی سرعتش مجاز بود متوجه شد پلیسی که ازش مدارک خواسته بود با اشاره به جیمین چیزی به پلیس روبروییش گفت واونم سری تکون داد گوشیش بازم زنگ میخورد نگاهی به اسم جونگکوک داد وگوشی رو سایلنت کرد پلیس قبلی دوباره سمتش اومد این بار دستگاهی جلوی صورتش گرفت«توی این فوت کنید» جیمین اخم کرد«متوجه نمیشم...میشه بگید دلیل این کارچیه؟» پلیس توضیح داد«به ما گزارشی داده شده که راننده ی این پلاک مسته..ما مجبوریم بررسی کنیم آقای پارک ممنون میشم همکاری کنید» اون واقعا مست بود و با فوت کردن تو اون دستگاه همه چی مشخص میشد ترس به دلش چنگ انداخت چاره ای نداشت توی دستگاه فوت کرد ومنتظر نتیجه شد با صدای بوق ضعیف دستگاه وحشت زده به پلیس نگاه کرد«دستگاه نشون میده میزان الکل توی خونتون بالاس..لطفا پیاده شید» جیمین گوشیشو برداشت وپیاده شد«میتونم با منیجرم تماس بگیرم؟» پلیس تذکر داد«خیلی سریع!» جیمین با استرس شماره ی منیجرشو گرفت«الو هیونگ..بیا به این ادرسی که میگم لطفا تهیونگو هم با خودت بیار..بعدا توضیح میدم لطفا سریعتر بیا» بعد از یکساعت با تعهد دادن جیمین وکمک های تهیونگ جیمین تونست ازایستگاه پلیس خارج شه منیجر بعد ازکلی سرزنش کردنش مبنی براینکه نباید با اون وضع رانندگی میکرد وبهتربود به حرف جونسو گوش میداد وتاکسی میگرفت ترکشون کرده بود تهیونگ اونو تا خونه رسوند وبعد از کلی اصرار راضی شده بود جیمینو تنها بزاره جیمین خسته موهاشو ازروی صورتش کنار زد وموچی رو که خودشو به پاهاش می مالید بلند کرد ولبخند بی جونی زد«ببینم تو تا الان بیداری؟» گربه میو ای تحویلش داد وپلک زد جیمین سرشو نوازش کرد«بریم بخوابیم؟» وقتی از خوابیدن موچی مطمئن شد نیم خیز شد تا گوشیشو چک کنه یه پیام از جونگکوک داشت[فکرکنم امروز سرت شلوغ بوده جونسو هیونگ گفت شام تا دیروقت طول کشیده فقط خواستم صداتو بشنوم هرموقع تونستی بهم زنگ بزن] گوشی رو کنار گذاشت وبا خستگی پلک هاشو روی هم گذاشت خوشحال بود جونگکوک از ماجرای امشب خبرنداشت خیلی زود خوابش برد وفرصت بیشتر فکرکردن به اون شبو از دست داد. با بوسه های کسی روی صورتش چشم باز کرد جونگکوک با لبخند ازش فاصله گرفت«بیدارشدی دردسرساز کوچولو؟» جیمین خمیازه ای کشید وروی تخت نشست«تهیونگ هوم؟» جونگکوک با خنده سرشو تکون داد«نگرانت شدم ولی وقتی اومدم ودیدم با خیال راحت گرفتی خوابیدی فهمیدم استرسم بی دلیل بوده» جیمین مشتی توی هوا پروند«یا من دیشب واقعا حالم خوب نبود واز استرس داشتم غش میکردم ساعت سه شب رسیدم خونه معلومه که هرکسم باشه از خستگی بیهوش میشه» جونگکوک خودشو سمتش کشید«خب من اینجام تا خستگیو از تنت دربیارم» جیمین ابرویی بالاانداخت«احیانا برای این اینجا نیستی که خسته ترم کنی؟» جونگکوک خودشو عقب کشید«یاااا راجب من چه فکری کردی؟» قبل ازاینکه جیمین چیزی بگه گوشیش زنگ خورد با دیدن اسم تهیونگ جواب داد«الو ته!»«وقتی صدات اینطوریه یعنی هنوز ازچیزی خبر نداری!» جیمین شوکه زمزمه کرد«چی؟منظورت چیه؟»«همین الان خبرارو چک کن..دیشب مثل بمب تو رسانه ها ترکیده» وقتی جیمین به سرعت از روی تخت پایین اومد جونگکوک هم نگران پشت سرش از اتاق خارج شد جیمین تلویزیونو روشن کرد و سعی کرد نفسهاشو منظم کنه«پارک جیمین سولویست مشهور کمپانی وینگز دیشب در حین رانندگی توقیف شد طبق اظهارات پلیس این آیدول جوان مست بوده وهشیاری کامل نداشته» با خاموش کردن تلویزیون توسط جونگکوک جیمین که هنوزم شوکه ایستاده بود روی مبل نشست جونگکوک کنارش نشست«جیمینا...عزیزم...میدونم الان چه حالی داری ولی باید به خودت مسلط شی باشه؟بخاطر همین گفتم مراقب باش..وقتی تو همچین موقعیت حساسی بودیم نباید همچین ریسکی میکردی» جیمین بهش نگاه کرد«بنظرت کار کمپانی شماس؟» جونگکوک آهی کشید«امیدوارم نباشه» جیمین کلافه موهاشو کشید وسرشو پایین انداخت ای کاش بیشتر مراقب میبود.* ته کیونگ با اخم از تهیونگ پرسید«جیمین چیز دیگه ای نگفت؟» تهیونگ تو جاش جابجاشد نمیخواست با اون رئیس خودخواه حرف بزنه ولی نمیتونست هم بگه این کاریه که خودت شروعش کردی ناچار جواب داد«دیشب جیمین گفت که دلیل اینکه پلیس راهشو گرفته این بوده که یه نفر گزارش جیمینو به پلیس داده یعنی یکی خبرداشته وعمدا خواسته جیمین گیربیفته» ته کیونگ عصبی دستشو روی میز کوبید«مطمئنم کار اوناس...بهش نشون میدم نمیتونه راحت منو بازی بده..میخوام هرچی که مربوط به این خبره از رسانه ها پاک کنی..مطمئن شو هیچ خبرگزاری راجبش صحبت نمیکنه» تهیونگ ازجاش بلند شد وتعظیم کرد«چشم قربان به همه چی رسیدگی میکنم» موقع خروج دید که نوچه ی همیشگیش وارد اتاق رئیس شد با تاسف نگاشو از مرد گرفت وبه سمت اتاقی که جیمین مشغول تمرین بود راه افتاد جیمین این چندروز به خودش خیلی فشار می اورد ضعیف شده بود وخوب غذا نمیخورد.*
.
جیمین با عجله روبروی آینه ایستاد از توی اینه به جونگکوکی که هنوز تو تخت درازکشیده بود نگاه کرد«تو هنوزاینجایی؟هرلحظه ممکنه برسن کوک پاشو» جونگکوک همونطور که غرغرمیکرد از لابه لای پتو ولحافی که توشون گیرافتاده بود خارج شد هنوز خواب آلود بود«حالا حتما باید الان دعوت میکردی همه رو؟پس من چی؟» جیمین چشم غره ای بهش رفت ودستی به موهای نمدارش کشید«دیشب به اندازه کافی ازت پذیرایی کردم» جونگکوک ازپشت بهش چسبید «ولی من یه ماه نمیتونستم نزدیکت بشم هنوز ازت سیرنشدم» جیمین سعی کرد تیشرت تمیزی از توی کمد پیدا کنه«حالا که همه شایعه ها پاک شده میتونیم مثل قبل باهم باشیم اینقدر غر نزن دلم برای اوناهم تنگ شده» جونگکوک دماغشو روی گردن برهنه ی جیمین کشید«بوی خوبی میدی» جیمین خندید«چون تازه حمام کردم» با حرکت دست جونگکوک به سمت لگنش اخم کرد واز اینه نگاش کرد«چکارمیکنی؟باید آماده شم ممکنه تو راه باشن» جونگکوک لاله ی گوش جیمینو مکید«کی الان میاد جیمینا؟هنوز یازده صبحه» جیمین زمزمه کرد«ولی ما دیشب باهم بودیم وتو به این زودی بازم» جونگکوک جیمینو سمت خودش چرخوند«چون یه ماهه ندیدمت با یه شب یه ماه جبران میشه؟» جیمینم همونقدر دلتنگ جونگکوک بود پس بهونه اوردن بیهوده بود با صدایی که از پایین شنید سعی کرد لب هاشو از جونگکوک پس بگیره که با گازی که جونگکوک از لبش گرفت اخمی کرد وآخی گفت«هی گازم گرفتی» جونگکوک خندید«چون کارم هنوز تموم نشده بود وتو خواستی ازم جداشی»«یه صدایی شنیدم تو نشنیدی؟» جونگکوک اخم کرد«چه صدایی؟صدا نمیاد جیمین» با صدای زنگ در نیول به سمت در دوید با دیدن تهیونگ پشت در با ذوق صداش کرد«عمو ته ته» تهیونگی با لبخند وارد شد سرشو نوازش کرد ونگاهی به اطراف انداخت«ببینم تو تنهایی؟» نیول سری تکون داد«بابا مجبور شد بره بیمارستان وگفت عموکوکی وجیمین اوپا خوابن مزاحمشون نشم» تهیونگ سری تکون داد پس بخاطر همین بود از صبح زود نیول اینجا بود نگاهی به انیمیشنی که نیول سرگرم دیدنش بود انداخت«تو همینجا باش الان برمیگردم» با اخم از پله ها بالا رفت اون دوتا تا الان خواب بودن؟ با صدای ناله ی جیمین سرجاش خشکش زد به گوشاش شک داشت بخاطر همین چندلحظه سرجاش ایستاد ووقتی صدایی نشنید جلوی در قرارگرفت تا اگه مشکلی نیست واردشه با تصویری که خیلی سریع از جلوی چشمش گذشت دستی که برای در زدن بالا اورده بود تو هوا خشک شد جونگکوک جیمینو روی دستاش بلند کرده بود وطوری همدیگررو با سروصدا میبوسیدن که هرکس میدید فکرمیکرد فردایی نیس تهیونگ اخم کرد میخواست دربزنه تا بهشون تذکربده که نیول پایینه اما با کوبیده شدن جیمین به در وبسته شدنش چشماش گردشد شوکه سرجاش ایستاده بود صداهاشون هرلحظه بالاتر میرفت واونطوری که از وضعیتشون مشخص بود نمیشد جلوشونو گرفت سریع از پله ها پایین رفت«نیولی؟میای بریم خرید؟» نیول با خوشحالی پرسید«واقعا؟» تهیونگ سری تکون داد«اره اگه بخوای میتونیم بریم پارک هوم؟» نیول با ذوق بالاپایین پرید«عالیییییه!» تهیونگ خندید و نیولو بغل کرد با عجله ازخونه خارج شد درحالی که زیرلب به اون دوتا فحش میداد نیولو تو ماشین گذاشت وبعد ازبستن کمربندش با جین تماس گرفت تا بهش خبر بده با نیول بیرونه.
جیمین زیرجونگکوکی که بعد از کام شدن هنوزم نفس نفس میزد تکونی خورد«کوک از روم بلندشو..ساعتو ببین..واقعا ممکنه همین الان برسن» جونگکوک با وجود خستگیش سرشو از گردن جیمین خارج کرد وخیلی آروم ازش خارج شد«تمام تنم درد میکنه» جیمین با عجله از روی تخت بلندشد«خسته نباشی..منم بودم تنم دردمیکرد» جونگکوک سرشو از روی بالشت بلندکرد«منم میام» جیمین سریع تر وارد حمام شد«نخیر نمیای چون بازم میفتی به جون من...من زود درمیام صبرکن» جونگکوک با قیافه ی درهمی نگاشو از جیمین گرفت ودوباره چشماشو بست.
وقتی برای بار دوم موهاشو خشک میکرد با تهیونگ تماس گرفت و یخچالو برای پیدا کردن بسته های گوشت باز کرد«الو ته..کجایی؟» تهیونگ که منتظر فرصتی برای سرزنش اون دوتا بود غرید«پارک با نیول منتظریم شب پرحرارتتون تموم شه تا بتونیم برگردیم؟» جیمین با چشمای گردشده ای لب زد«چی؟شب پرحرارتمو...ته تو اومدی خونه؟» «وقتی اومدم نیول تو نشیمن بودبچه ی بیچاره فکرمیکرد خوابین نیومده اتاقتون..بازم خوبه من زود رسیدم وازخونه بردمش بیرون وگرنه چه جوابی داشتین به جین هیونگ بدین؟» جیمین خجالتزده چشماشو بست ولبشو گازگرفت«متاسفم که متوجه نشدم حق با توعه...خیلی خب زودتربرگردین هوا سرده نمیخوام نیول سرمابخوره»«خیلی خب داریم میاییم» با بوسه ی جونگکوک پشت گردنش ازجاپرید با اخم چرخید طرفش«ازم فاصله میگیری وتا رفتن مهمانا بهم دست نمیزنی کوک» جونگکوک شوکه نگاش کرد«چی شده؟من کاری کردم؟» «بهت گفتم یه صدایی شنیدم..نیول اومده بود...ما متوجه نشدیم اونم فکرکرده خوابیم مزاحممون نشده» جونگکوک لبخندعمیقی زد«پرنسس فهمیده ی من» جیمین چشم غره ای بهش رفت «الان بحث این نیس...تهیونگ بعدش اومده واز صدامون متوجه شده نیولو برده بیرون» جونگکوک اخم کرد«تو به جین هیونگ رمز درخونه رودادی؟» جیمین ناباور نگاهش کرد وعصبی داد زد«کوک خدای من باورم نمیشه من چی میگم وتو چی میگی...اره اون موقع ها که حالت بد بود بهش دادم اتفاقی افتاد مشکلی نداشته باشه بتونه راحت بره وبیاد...میفهمی چی میگم؟میگم نیول ممکن بود بیاد تو اتاق ومارو تو اون وضعیت ببینه..اگه تهیونگ نجاتت نمیداد الان جین هیونگ تبعیدت کرده بود قطب جنوب» جونگکوک نفسشو فوت کرد«خیلی خب متاسفم..حق با توعه اشتباه من بود ولی بهم حق بده تو خیلی خوشمزه ای ومن» جیمین دستای جونگکوکو از دور کمرش باز کرد وبه عقب هلش داد«گفتم که تا آخر امشب به من دست نمیزنی...برو به هوسوک هیونگ زنگ بزن ببین کجاست؟» جونگکوک اخم کرد«ظالم» وراهشو کج کرد.یکساعت بعد همه اومده بودن و خونه جیمین طوری شلوغ بود که انگار هیچ وقت سکوتو به خودش ندیده بود جونگکوک وارد آشپزخونه شد تا جیمینو پیدا کنه«جیمینا» جیمین که با جین مشغول غذا پختن بود متوجه نشد تهیونگ که همون نزدیکی بود درحالی که دستاشو میشست چشم غره ای به جونگکوک رفت وطوری که فقط خودشون بشنون غرید«کوک...یکم اونو تو شلوارت نگه دار» جونگکوک نیشخندی زد«یهویی شد معذرت میخوام هیونگ» «کوکاه؟» با صدای جیمین جونگکوک نگاشو از تهیونگ گرفت تازه یادش اومد برای چی اومده«نامجون هیونگ گفت تو راهه احتمالا یکساعت دیگه میرسه» جیمین لبخندی زد«خوبه..تا اون موقع غذاهم آماده اس» تهیونگ از آشپزخونه خارج شد وجونگکوک سمت جیمین قدم برداشت نگاهی به جین که مشغول شستن برنج بود انداخت وبعد تو گوش جیمین زمزمه کرد«کمک نمیخوای؟» جیمین از حس قلقلک روی گوشش ریزخندید«نه منو جین هیونگ ازپسش برمیاییم» جونگکوک بازم اصرارکرد«مطمئنی..هیچکس کمک منو رد نمیکنه ها!» جین با خنده نگاش کرد«تا جایی که خبردارم کمکات فقط به پایین تنه مربوط میشه پس لطف کن ازاینجا برو» جونگکوک چشماشو گرد کرد«هیونگ من اونقدرام منحرف نیستم» جین چشم غره ای بهش رفت«من بزرگت کردم پس سعی نکن منو قانع کنی» جونگکوک به جیمین مظلوم نگاه کرد«جیمینا تو یه چیزی بگو» جیمین با خنده جلو اومد بوسه ی ریزی روی لباش گذاشت«بیبی تا قبل ازاینکه جین هیونگو بببینی هم من داشتم بزرگت میکردم» هوسوک با خنده وارد آشپزخونه شد وقتی دید جین وجیمین از خنده ریسه میرن وجونگکوک با اخم بهشون نگاه میکنه یه دستشو دور گردن جونگکوک انداخت واونو سمت خودش کشید«چی شده؟به چی میخندین؟» جونگکوک که حس میکرد یه حامی پیدا کرده لباشو جلو داد«هیونگ..تو فکرمیکنی من منحرفم؟» هوسوک گیج نگاش کرد وبعد با خنده پرسید«چرا مگه مشکل منحرف بودن چیه؟» جیمین خندید«هیچی فقط بجای فکرکردن با مغزش با اون پایینی فکرمیکنه» هوسوک خندید«یاااا..دونسنگ منو تنها گیرآوردین؟» جین خندید«ما که چیزی نگفتیم» جونگکوک اخم کرد«هیونگ باورم نمیشه ازوقتی جیمینو شناختی همش طرف اونو میگیری» هوسوک موهای جونگکوکو به هم ریخت«هی جی کی غصه نخور هوسوک هیونگ همیشه هواتو داره..به اینا توجه نکن»«عموووو جونییییی!!!» با صدای نیول جیمین لبخندزد«مونی هیونگ هم رسید» جونگکوک با بی میلی از بغل نامجون خارج شد«هیونگ قرارنبود چندماه بمونی» نامجون خندید«کارپیش اومد مجبور بودم» نگاهی به بقیه انداخت ولبخندزد«هی خوشحالم همتونو اینجا میبینم»..نیول همونطور که از گردنش آویزون شده بود پرسید«هدیه هام کجاس عمو جونی؟» تهیونگ خندید «جین هیونگ دخترت خیلی منفعت طلبه ها» جین نیم نگاهی با اخم به جونگکوک انداخت«تقصیر اینیه که کنارته» جونگکوک هووفی کشید«تو امروز با من کلا مشکل داری»*جیمین نگاهی به نیول که بین هوسوک وتهیونگ نشسته بود وباهاشون از مهدکودکش حرف میزد انداخت جین یه گوشه با لپ تاپش مشغول بود ظاهرا بازم کارشو با خودش به خونه آورده بود با حس دست کسی روی شونه اش از پشت نگاشو از سالن گرفت نامجون با لبخند زمزمه کرد«اینجایی؟اگه دنبال جونگکوک میگردی باید بگم بالا پیداش میکنی» جیمین خندید«گاهی فکرمیکنم نیول ازش بزرگتره» «این چیزیه که منو جین هم سرش توافق داریم» جیمین سری تکون داد«پس من میرم منت کشی» «خوشحالم که رابطتون باهم خوب شده مینی» جیمین لبخندی زد وبعد از دورشدن نامجون به طرف اتاقش راه افتاد در اتاقو باز گذاشت و سرکی داخل کشید جونگکوک مشغول بازی با گوشیش بود جیمین روبروش روی تخت نشست«چرا تنها نشستی؟مگه دلت برای مونی هیونگ تنگ نشده بود؟» جونگکوک بی تفاوت لب زد«فردا قراره باهم بریم بیرون حالا حالاها اینجاس» جیمین هومی گفت«نیول چی؟» جونگکوک فحشی به شخصیت هدایت کننده بازیش داد وبعد جواب داد«بهش قول دادم امشبو باهم بخوابیم» جیمین لبخندزد«ومن؟» جونگکوک نیم نگاهی بهش انداخت«تو هم میتونی با جین هیونگت وقت بگذرونی...ببینم چرا اینجایی؟نمیترسی یهو بهت حمله کنم؟» جیمین خندید وگوشی جونگکوکو ازش گرفت«کوک...تو ازمن ناراحت شدی؟» جونگکوک خنده ی مسخره ای تحویل جیمین داد«نه خیلی خوشحال شدم همچین تصویر قشنگی ازمن بین هیونگا جا انداختی» جیمین اخم تصنعی کرد«یاااا اولا که تو صبح اصرارداشتی...دوما جین هیونگ بود که شروعش کرد نه من» «ولی توهم تاییدش کردی» «جونگکوک اونا هیونگامونن..بزرگش نکن» «اصلا هرچی تو امروز منو کلا فراموش کردی..همش با نامجونی هیونگ حرف میزدی» جیمین خندید وموهاشو به هم ریخت«حسود کوچولو» جونگکوک با تخسی دستاشو دورکمرجیمین حلقه کرد ولباشو جلو داد«اصلا میخوام حسودترین جونگکوک دنیا باشم..مال خودمی» جیمین دستی لای موهاش کشید«پس دیگه برام قیافه نمیگیری؟» وقتی جوابی از جونگکوک نگرفت خم شد ولب بالاشو نرم بوسید جونگکوک انگشت اشارشو سمت لب پایینیش گرفت«اینم ببوس..ناراحت میشه» جیمین دوباره نیم خیزشد واین بار لب پایینیشوبوسید میخواست عقب بکشه که جونگکوک اجازه نداد ونگهش داشت وبوسه رو عمیق تر کردجیمین بوسه رو شکست وروی لباش زمزمه کرد«بقیه پایینن زشته ما تو اتاق تنهاباشیم»جونگکوک بوسه ای روی گونه اش گذاشت«خیلی خب بریم» با ورودشون به سالن تهیونگ اولین نفری بود که به حرف اومد«بالاخره جونگکوک شی راضی شدن؟» جونگکوک چشم غره ای بهش رفت که تهیونگم درجوابش زبونی براش درآورد جیمین برای جلوگیری از هرگونه دعوای احتمالی دست جونگکوکو کشید«ما الان برمیگردیم» وجونگکوکو با خودش به آشپزخونه کشید«کوک تو قهوه رو آماده کن من کیکو میبرم» وقتی کارش تموم شد نگاهی به فنجونا کرد وبعد به جیمین نگاه کرد جیمین انگشتشو که خامه ای شده بود تو دهنش فرو برد وبعد سمت جونگکوک چرخید«بنظرت کافیه یا باید بیشتر ببرم؟» وقتی نگاه خیره جونگکوکو دید گیج پرسید«چرا اینطوری نگام میکنی؟چیزی رو صورتمه؟» جونگکوک سری تکون داد جیمین بهش نزدیک ترشد«چی؟کجاس؟» جونگکوک انگشتشو به کیک توی بشقاب زد وبعد روی لبای جیمین کشید قبل ازاینکه جیمین متوجه بشه جونگکوک چکارمیکنه بین کانتر وجونگکوک اسیرشده بود وجونگکوک مثل کسی که سالها به آب نرسیده بود به جون لباش افتاده بود وقتی ناخواسته لباشوبرای ناله ای باز کرد ورود زبون جونگکوکو داخل دهنش حس کرد با حس طعم شیرین خامه روی زبون جونگکوک یاد ابنباتا افتاد وهیجان زده دستشو لای موهای جونگکوک فرو کرد با چنگی که جیمین به موهاش زد با ولع بیشتری خودشو به تن جیمین فشرد وزبونشو تو دهن جیمین چرخوند«اومممم» همین صدا ازجیمین کافی بود تا جونگکوک فراموش کنه تو چه موقعیتین چنگی به باسن جیمین زد که جیمین یباردیگه ناله کرد«شما دوتا...یه اتاق گیر بیارید» با صدای تهیونگ جیمین وحشت زده چشماشو باز کرد وجونگکوکو هل داد جونگکوک که تازه متوجه شده بود تو آشپزخونه ان شصتشو گوشه ی لبش کشید تا خامه رو تمیز کنه ونگاهی به گونه های گل انداخته جیمین کرد هردو نفس نفس میزدن وسروضعشون به هم ریخته بود تهیونگ که متوجه شد هیچکدوم تو موقعیتی نیستن که بشه باهاشون حرف زد از بینشون رد شد وسینی قهوه رو برداشت«من اینا و میبرم» جیمین سریع به خودش مسلط شد«منم...کیکو میارم...ممنون ته» با رفتن تهیونگ جونگکوک هم آروم زمزمه کرد«منم..میرم..پی..پیش نیول» جیمین کلافه دستی لای موهاش کشید ویقه ی لباسشو چندبار از گردنش فاصله داد چرا اینقدر گرمش شده بود نمیدونست اینکه هربار جونگکوک بهش نزدیک میشه و اونم اینطوری غرقش میشه چیز خوبیه یا نه!اون به جونگکوک تذکر میداد وحالا می دید که خودش هم هیچ فرقی با اون نداره تو هرشرایطی که بودن کافی بود جونگکوک اونو ببوسه اون وقت جیمین فراموش کرد شبه یا روز فقط حرکت لب ها وزبون جونگکوک بود که فکرشو هدایت میکرد سینی کیکو برداشت ونفس عمیقی کشید تا به جمع دوستاش ملحق شه!
.
.
🙂ووت یادتون نمیره مگه نه؟
YOU ARE READING
Sorry that I left 2
Fanfictionفصل دو . ژانر:انگست،رومنس،اسمات کاپل:کوکمین . . بعد ازاینکه جونگکوک متوجه حس واقعیش نسبت به هیونگش جیمین میشه درست همون موقع اتفاقی میشنوه که جیمین از علاقه اش به شخص دیگه ای حرف میزنه و تصمیم میگیره همه چی رو پشت سرش رها کنه وبره اما اگه گره های سر...