14

566 116 0
                                    

"سلام خوشحالم دوباره میبینمت جیمین" جیمین لبخندی به هوان زد"منم همینطور هیونگ" و تو دلش نالید(ولی از دیدن جونگکوک نه) همون لحظه جونگکوک با عجله درو باز کرد وخودشو داخل پرت کرد"دیر کردم معذرت میخوام" هردو با تعجب نگاش کردن"دیرنکردی جیمینم چنددقیقه اس رسیده..بیاتو" روبروی جیمین ایستاد جیمین به هرجایی نگاه میکرد غیر از جونگکوک جونگکوک متوجه شد هوان نگاشون میکنه دستشو جلو برد"خوشحالم بازم قراره باهم کارکنیم جیمین شی" جیمین لبخندی که هرکسی متوجه میشد زورکیه روی لباش کاشت ودستشو تو دست جونگکوک گذاشت"جونگکوک شی امیدوارم بتونیم بازم باهم به خوبی کارکنیم" با تموم شدن حرفاشون هوان روبروشون ایستاد"خب برای امروز تمرین زیادی نداریم..این کانسپت متفاوت تر از قبلیه...قراره زمان بیشتری برای تمرین این بزاریم" با ریموت کوچیکی که دستش بود پروژکتور روشن کرد"میخوام روی این کارکنیم" با پخش شدن فیلم لبخندی روی لب هردو نشست هردو از اون رقص خوششون اومده بود هوان با دیدن چهره هاشون که حالا طبیعی ومشتاق به نظر می رسید لبخندزد"خب بریم سراغ گرم کردن"
*
"کافیه...استراحت کنید...جونگکوک باید روی این حرکت بیشتر کار کنی" جونگکوک سرتکون داد با تنها شدنشون جونگکوک به طرف بطری آب رفت جیمین خسته روی یکی از صندلیا نشست نگاهی به بطری آبی که جونگکوک بطرفش گرفته بود انداخت جونگکوک بی هیچ حرفی ازش دور شد وبه طرف پنجره رفت"جین هیونگ" جیمین نگاش کرد"دوست داره باهات آشنا شه...ازم خواست دعوتت کنم...برای شام" قبل ازاینکه جیمین اعتراضی کنه جونگکوک نگاش کرد"دختر کوچیکش طرفدار سرسختته...ازوقتی فهمید باهم کارمیکنیم مرتب اصرار میکرد بهت معرفیش کنم" جیمین لباشو به هم فشرد"امشب برنامه ای ندارم" جونگکوک لبخندزد"ممنون"
**
جین با باز کردن در ودیدن اون دوتا کنارهم خوشحال لبخندزد"اوه جونگکوک بالاخره موفق شدی جیمین شی رو بیاری؟" جیمین خجالتزده لبخند زد ونوشیدنی که خریده بود به جین تقدیم کرد"سلام...بابت دعوتتون ممنونم" جین پاکتی که جیمین به سمتش گرفته بود از دستش گرفت وکنار رفت تا داخل شن جونگکوک با ندیدن نیول رو به جین کرد"اون آتیش پاره کجاست؟" جین خندید وهمونطور که جیمینُ تا نشیمن همراهی میکرد گفت"خونه ی دوستشه...یکم دیگه میرسه" جونگکوک با عذرخواهی ازشون جدا شد تا صورتشو آب بزنه جین روبروی جیمین نشست"میدونم زمان مناسبی برای دعوتت نبود مخصوصا که هنوز باهم کاملا آشنا نشدیم...جونگکوک فکرمیکنه بخاطر دخترمه ولی خب راستش بیشتر من دوست داشتم باهات آشنا شم" جیمین روی مبل جابه جا شد لبخند زد"منم دوست داشتم ببینمتون اما نمیدونستم زمان مناسب کیه...جونگکوک مرتب ازشما حرف میزنه" جین لبخندزد"همونطور که جونگکوک همیشه میگفت خیلی زیبایی" جیمین باشرم خندید"اوه واقعا؟ممنون لطف دارید" "لطفا با من راحت باش لازم نیس رسمی صحبت کنی" جیمین این بار لبخند عمیق تری روی لباش نشست همون حسی که از بدو ورود به جین داشت حالا شدت بیشتری داشت احساس میکرد سالها میشناسش وخیلی راحت میتونه باهاش صحبت کنه جین هم به سبک شدن جو کمک میکرد"پس میتونم هیونگ صدات کنم؟" جین ابروبالا داد"اوه البته...خوشحال میشم" "چندوقته جونگکوکو میشناسید؟" جین به مبل تکیه داد"اگه بخوام دقیق بگم چهارسال..از سال آخر دبیرستان" چهره ی جیمین برای یه لحظه درهم شد که جین هم متوجه شد وبرای عوض کردن جو لبخندزد"سرگرم حرف زدن شدم یادم رفت ازت بپرسم چی میخوری؟" جیمین لبخند کمرنگی زد"هرچیزی که خنک باشه" جین بلند شد وهمون لحظه جونگکوک با حوله از از دستشویی خارج شد"هیونگ..دارم از گرسنگی تلف میشم" جین پچ پچ کرد"غذا حاضره..الان میزو میچینم..جیمینو تنها نزار" جیمین لبخندی به مکالمشون زد جونگکوک روبروش جایی که جین چندلحظه پیش نشسته بود نشست وبرای اینکه از اون جو سنگین فرارکنه گوشیشو برداشت ومشغول حرف زدن با نامجون شد"زیاد اینجا میای؟" متعجب ازاینکه جیمین مخاطب قرارش داده بود سرشو از گوشی خارج کرد این اولین باری بود که بعد از دوهفته تمرینشون جیمین مستقیما باهاش حرف میزد"خب...من بیشتر از اینکه خونه ی خودم بمونم اینجام" جیمین لبخندزد"حالا که دیدمش بهت حق میدم...خیلی مهربون وصمیمیه" جونگکوک لبخندزد"همینطوره" "جونگکووووووک...بیا" با صدای جین که از آشپزخونه داد میزد جونگکوک ازجاش پاشد وارد آشپزخونه که شد جین سینی رو به دستش داد"اینارو ببر من میزو بچینم" همون لحظه صدای در اومد"نیوله...تو برو..من درو باز میکنم" جونگکوک با سینی آب پرتقال به سالن برگشت جیمین که خیلی تشنه بود سریع خم شد ولیوانی برداشت جونگکوک که هنوز ایستاده بود به در نگاه کرد نیول خسته وبی انرژی وارد شد جین همونطور که مشغول دراوردن پالتو از تن نیول بود تذکر داد"اول دستاتو میشوری بعد میای به مهمونا سلام میکنی" نیول سرشو بالا گرفت تا ازجین بپرسه کی که با دیدن جونگکوک تو سالن جیغ خفه ای از ذوق کشید وبه طرفش دوید جونگکوک با خنده به طرفش رفت و دستاشو از دو طرف باز کرد جیمین هم از جاش پاشد وبا لبخند بهشون نگاه کرد نیول هنوز چشمهاشو بسته بود ومحکم جونگکوکو به آغوش گرفته بود چندهفته بود که ندیده بودش جونگکوک هم به همون اندازه دلتنگ بود موهاشو نوازش کرد"ببین با خودم کیو آوردم" از نیول جدا شد وایستاد نیول که تازه متوجه شده بود جز جونگکوک شخص دیگه ای هم تو سالنه با دیدن جیمین جیغ بلندتری کشید که هرسه با صدا خندیدن"جیمین اوپا" جیمین لبخند زد ونزدیک تر رفت"شنیدم اینجا یه طرفدار کوچولو دارم" نیول با اشتیاق به طرفش دوید وبغلش کرد جیمین زانو زد تا راحت تر بتونه نیولو بغل کنه"خیلی خوشحالم میبینمت اوپا" جیمین به لفظ اوپایی که نیول به کار میبرد لبخند زد"منم از دیدنت خوشحالم خانوم کوچولو" "نیول..بیا بریم لباساتو عوض کنی" نیول با بی میلی از جیمین جدا شد وبه جونگکوک نگاه کرد"برو....نترس فرار نمیکنه" جیمین خندید جونگکوک هم لبخند زد
***
"حالا که دیدمش میتونم بگم کارت اونقدراهم سخت نیس" جونگکوک از جایی که نشسته بود به جیمین ونیول که روی تاب توی باغ نشسته بودن نگاه کرد"منظورت چیه؟" جین نگاش کرد"نگاش کن دعوتمو قبول کرد با اینکه منو نمیشناخت فقط بخاطر نیول...خیلی زود با نیول گرم گرفت...تو همه ی رفتاراش میتونی محبتو ببینی...چطور ممکنه نبخشه؟" جونگکوک هووفی کشید وبه مبل تکیه داد"به این راحتیام نیس هیونگ...الان چندهفته اس باهم حرف نزدیم" جین ضربه ای به رون جونگکوک زد"نگفتم فوری میبخشه...معلومه که باید بهش زمان بدی اما بالاخره میبخشه" جونگکوک به جیمینی که با لبخند به حرفای نیول گوش میداد وگاهی هم جواب میداد نگاه کرد وآهی کشید(کاش میفهمیدم چی تو فکرت میگذره)
***
"تو با عمو دوستی؟" جیمین لبخندشو جمع کرد"نه" نیول با تعجب نگاش کرد"ولی عمو میگفت باهم دوستین" جیمین که فهمید نیول بیشتر از چیزی که فکر میکرد میدونه سعی کرد توضیح بده"خب قبلا دوست بودیم" نیول که انگار چیز بزرگی کشف کرده بود با هیجان گفت"پس تو همون دوستی هستی که عمو میگفت ازش ناراحته؟"جیمین ابرویی بالا داد"عموت راجع به من چی گفته؟" نیول به شکم جیمین تکیه داد وهمونطور که به باغ نگاه میکرد شروع کرد تعریف کردن"یبار که باهم رفته بودیم بوسان من با عمو رفتم مدرسش اون بهم گفت ازش پرسیدم که کجان وگفت نمیدونه گفت دوستشو ناراحت کرده و اون نمیبشتش" جیمین آب دهنشو قورت داد انگار چیزی درونش به لرزه افتاد جونگکوک همچین حرفی زده بود؟نیول بیشتر ازاین به جیمین اجازه نداد با افکار جدیدش تنها بمونه"من بهش گفتم باید عرزبخواد...اوپا تو عمو رو میبشی نه؟اون تو رو خیلی دوس داره" جیمین موهای نیولو نوازش کرد"واقعا؟"نیول سرتکون داد"عمو همیشه ناراحته..اگه تو باهاش دوست بشی خوشحال میشه" غمی روی دل جیمین نشسته بود جونگکوک خوشحال نبود؟"تو مطمئنی عمو جونگکوکت بخاطر من ناراحته؟اون تنها نیس...باباتو داره...نامجون هیونگ وتو..شما باهاش دوستید" نیول به طرفش چرخید"اما اون بازم بعضی وقتا گریه میکنه...اگه تو اونو ببشی دیگه گریه نمیکنه نه؟" جیمین شوکه نگاش کرد نمیدونست باید چی بگه جونگکوک گریه میکرد؟یعنی همش بخاطر خودش بود؟ نیول از روی تاب پایین اومد ودست جیمینو گرفت"اوپا میخوام اتاقمو نشونت بدم بیا" جیمین پلک زد تا به خودش بیاد وهمراه جیمین داخل خونه شد جین با دیدنشون نیم خیزشد"جیمین...معذرت میخوام نیول اذیتت کرد...بیا بشین..میرم چای بیارم" جیمین لبخندمهربونی زدنیول هنوز دستشو محکم گرفته بود ومنتظر نگاش میکرد چطور میتونست دلشو بشکنه ازاولم بخاطر نیول این دعوتو پذیرفته بود"میخوام اتاق نیولو ببینم..ممنون هیونگ" جین سرتکون داد"هرطورراحتی..پس من چای میارم اتاق نیول" جیمین به جونگکوک نگاه کرد ومتوجه شد تمام این مدت بهش خیره بود دستپاچه نگاشو گرفت وبه سمت اتاق چرخید بعد از شنیدن حرفای نیول براش سخت بود به جونگکوک نگاه کنه نیول با اشتیاق درو باز کرد جیمین روی تخت نشست ونیول به طرف وسایلش رفت آلبوم های جیمین وآلبوم عکسش ولایت استیکشو برداشت تا به جیمین نشون بده جیمین لبخند زد وبه کمکش رفت نیول طوری به جیمین نگاه میکرد که انگار به یه فرشته نگاه میکرد هنوزم باورش نمیشد پارک جیمین روی تختش نشسته جیمین متوجه نگاه دخترکوچولوی روبروش شد وگونشو لمس کرد"نمیخوای وسایلتو نشونم بدی؟" نیول لبخند زد وآلبومشو باز کرد
جین به سمت جونگکوکی که روی مبل لم داده بود وبه صفحه نمایش تلویزیون خیره شده بود رفت"پاشو اینو ببر" جونگکوک خسته به جین نگاه کرد"چیو؟" جین به فنجون چای که تو سینی بود اشاره کرد"اینو" جونگکوک نیم خیز شد وبا چشمای گردشده نگاش کرد"من؟چرامن؟خودت ببر دیگه هیونگ" جین چشم غره ای بهش رفت"پاشو...مگه نمیخواستی بهش نزدیک بشی؟تو که همش ازش فرار میکنی" جونگکوک آب دهنشو قورت داد"چرا خب اما...من" "کووک...دستم درد گرفت..میبری یا" جونگکوک قبل ازاینکه جین پشیمون شه از جا پرید"میبرم"
صدای خندشون از پشت در شنیده میشد  جونگکوک بازم استرس داشت هنوز نمیدونست رفتار درست با جیمین چه شکلیه جیمین بعضی وقتا نرم بود بعضی وقتا مثل یه سنگ غیرقابل نفوذ چندتقه به در زد وواردشد جیمین با دیدن جونگکوک به جای جین جا خورد ودستپاچه لب زد"جو..جونگکوک" جونگکوک وارد شد وسینی رو روی میز کنار تخت گذاشت"اینو میزارم اینجا قبل ازاینکه سرد شه بخورش" جیمین دستی به گردنش کشید"ممنون" هردو به هم نگاه میکردن که نیول معترض به جونگکوک نگاه کرد"عمو میشه تنهامون بزاری؟من دارم با جیمین اوپا خوصوشی حرف میزنم" جونگکوک به طرفش رفت لپشو کشید"توی وروجک چه حرف خوصوشی با جیمین شی داری؟" جیمین خندید جونگکوک نگاش کرد"فکرکنم سردرد گرفتی نه؟" جیمین لبخندزد"نه برعکس اونقدر شیرین حرف میزنه که متوجه گذر زمان نشدم" نیول لبخند پهنی زد"عمو هم میگه من شیرینم" با این حرفش باز نگاه هردو روی هم لغزید جیمین سریعتر نگاشو به زمین دوخت که متوجه برگه ای که روی زمین افتاده بود شد"نه خیر من میخوام با جیمین اوپا ازدباج کنم" جیمین بهشون نگاه کرد جونگکوک اخم کرد"باز یه آدم جدید دیدی منو کنار گذاشتی؟مگه قرارنبود عروس من بشی؟" جیمین خندید نیولو به خودش فشرد"جونگکوک شی...خوشحال میشیم به جشنمون بیای" نیول که باور کرده بود با غرور به جونگکوک نگاه کرد"من دیده انتخاب کردم...عروس جیمین اوپا میشم" جونگکوک دستاشو دور نیول حلقه کرد وبه سمت خودش کشید"من اجازه نمیدم" نیول از روی تخت پایین پرید"میرم به بابا بگم" جونگکوک هم با خنده دنبالش رفت"هی نیولی...صبرکن ببینم" جیمین با تنهاشدنش ازجاش بلند شد وبه طرف نقاشی که توجهشو جلب کرده بود رفت خم شد برش داشت وکاغذو چرخوند تا بهتر ببینه با دیدن چهره ی خودش ناباور زمزمه کرد"این منم" "جونگکوک کشیده" با صدای جین از جاش پرید"هیونگ" جین با لبخند وارد شد در اتاقو پشت سرش بست جیمین بهش نگاه کرد سعی نکرد تعجبشو پنهان کنه جین به نقاشی نگاه کرد"اون هیچ وقت فراموشت نکرده جیمین" جیمین به نقاشی نگاه کرد"میدونم چقدر ازدستش عصبانی ای حتی شاید متنفر باشی اما تو همه چیزو نمیدونی..بهش وقت بده" جیمین اخم کرد"چیو نمیدونم؟" جین روی تخت نشست"وقتی دیدمش خیلی درمونده بود" جیمین کنار جین نشست وبه قفسه ی کتابای نیول چشم دوخت"یه پسر17ساله..ترس تو چشماش فریاد میزد...بی هدف تو سالن انتظار کمپانی نشسته بود.. اومده بود اودیشن بده اما تردید داشت...رفته بودم به نامجون سر بزنم که دیدمش...با اضطراب پوست لبشو می جوید وپاهاش یه لحظه هم روی زمین ثابت نمیشد...وقتی متوجه ی لهجه اش شدم  فهمیدم مال اینجا نیس ... کنارش نشستم...ازش پرسیدم ازکجا اومده وچرا تنهاس اولش مقاومت کرد اما کم کم به حرف اومداومد برام از تصمیم یهوییش گفت...از دلیلی که باعث شده خونه رو ترک کنه...پدری که ازش بی خبر بود و دوستاش" جیمین نگاش کرد جین به چشمهای جیمین نگاه کرد"وقتی راجع به شما حرف میزد لبخند از لبش پاک نمیشد چشماش برق میزد انگار از قشنگترین پدیده ی هستی حرف میزد جیمین دوباره نگاشو گرفت"این حرفا چیزیو عوض نمیکنه" جین سرشو بالا گرفت"خودش باید بگه...این قولیه که من دادم که تا خودش نخواد حرفی نزنم...هرموقع آماده بودی برات تعریف میکنه..من فقط ازت میخوام بهش اعتماد کنی...اونطور که تو فکرمیکنی نیس...اون دوستون داره جیمین" جیمین با خشم از جاش پاشدونقاشی که مچاله شده بود از دستش روی زمین افتاد جین ازجاش پاشد میدونست به اندازه کافی حرف زده جیمین با اخم از پله ها پایین رفت جونگکوک با دیدنش شوکه از نیول جدا شد وبه طرف پله ها رفت جیمین از کنار جونگکوک ردشد وبه طرف در رفت با کوبیده شدن در جونگکوک به خودش اومد ودنبالش از خونه خارج شد"جیمین شی" جیمین درحالی که به سختی خودشو کنترل میکرد ایستاد به سمتش چرخید"تنهام بزار" جونگکوک خشکش زده بود جیمین از در باغ خارج شد وخیلی سریع از اونجا دور شد هنوز متوجه نشده بود چه اتفاقی افتاده به طرف در چرخید با دیدن جین لب زد"بهش...چی گفتی هیونگ؟" جین خونسرد جواب داد"اینکه ازش فرصت جبران میخوای" جونگکوک سنگ کوچیکی که نزدیک پاش بود پرت کرد وزمزمه کرد"فکرمیکنی فرصتی مونده باشه؟" جین لبخندزد انگار از حرفایی که میزد مطمئن بود"مونده جونگکوک"

Sorry that I left 2Where stories live. Discover now