(دو ماه بعد)
جیمین خسته کش وقوسی به بدنش داد ونالید"لعنت به این رژیم کوفتی...من هنوزم گشنمه" یکی از رقصنده ها که صداشو شنیده بود خندید"میخوای برات یکم غذا بیارم؟" جیمین سری تکون داد"من میرم به هوسوک هیونگ سربزنم" با تعجب به هوسوک وتهیونگ که مشغول غذا خوردن بودن نگاه کرد تهیونگ بادیدنش لبخندزد"به موقع رسیدی بیا توهم بخور" "شما یه ساعت پیش مگه ناهار نخوردین؟" هوسوک هوومی کرد"این فرق میکنه" جیمین گیج پرسید"چه فرقی؟" ونگاهی به لقمه ای که تهیونگ به طرفش گرفته بود انداخت"من جاجانگ میون نمیخورم ته چربه" تهیونگ شونه ای بالا انداخت هوسوک بعد از قورت دادن غذاش گفت"اینو جونگکوک فرستاده...خودش پخته گفته بودم از دستپختش خوشم میاد اونم فرستاده" ابروی جیمین بالا پرید البته که اونا با جونگکوک درارتباط بودن جای تعجب نداشت سری تکون داد"من برمیگردم سر تمرین" هوسوک سرتکون داد وارد اتاق شد دستی روی شکمش که قاروقور میکرد کشید"شروع کنیم؟" جیمین نگاهی به همراه رقصش انداخت وسرتکون داد همه تو جایگاه خودشون ایستادن وبا پخش شدن موسیقی برای ادامه ی تمرین آماده شدن.
[من هروقت که بخوای برات غذا میپزم دیگه اینارو نخور. جیمین یه تیکه گوشت تو دهنش گذاشت وچشماشو از لذت بست"خوشمزه شده؟" چشماشو باز کرد وابرویی بالا انداخت جونگکوک ناامید زمزمه کرد"باید بیشتر میپخت...فکرکنم هنوز یکم سس نیاز بود" "هی" جیمین از روی کانتر پایین اومد ودستشو گرفت"خوشمزه نشده...بی نهایت خوشمزه شده" لب های پسر کوچیکتر به دوطرف کش اومدن"چون برای تو پختمش" جیمین تیز نگاش کرد"یعنی غذاهایی که برام میپزی با بقیه فرق میکنن؟" جونگکوک هوومی گفت جیمین پرسید"چطور؟چیزخاصی بهش اضافه میکنی؟یجور دستور پخت خاصه یا " جونگکوک خندید"از جادوی جئون جونگکوک استفاده میکنم...البته فقط برای پارک جیمین" جیمین لبخندزد"اگه این جادو تموم بشه چی؟" "توی شیشه نگهش میدارم...درضمن تا وقتی پارک جیمین کنار جونگکوک باشه این جادو بیشترم میشه" جیمین تک خنده ای کرد"نمیدونستم وجود من اینقدر مفیده" جونگکوک لبخندزد"چون نمیتونی خودتو از چشمای من ببینی"] "جیمین خوبی؟" جیمین گیج به اطرافش نگاه کرد همه دورش جمع شده بودن"میخوای دکتر خبر کنم؟" جیمین گیج نگاشون میکردمگه چه اتفاقی افتاده بود همون لحظه در باز شد وهوسوک با نگرانی وارد شد"چی شده؟جیمینی تو حالت خوبه؟" وقتی هوسوک کنارش نشست یکی از دخترا توضیح داد"یهو افتاد...فکرمیکنم ضعف کرده" یکی دیگه از پسرا گفت"دورشو خلوت کنید" وقتی همه پخش شدن هوسوک با ترس صداش کرد"جیمین خوبی؟یه چیزی بگو" وزن زیادی رو هرروز با خودش حمل میکرد وزنی به اسم دل تنگی هرروز تلاش میکرد روز جدیدی بدون فکرکردن بهش شروع کنه اما تو هیچ کدوم از تلاش هاش موفق نشده بود اون دلتنگ بود دلتنگ پسری که دوماه بود ازش فاصله گرفته بود"هیونگ" هوسوک لب زد"چی شده جیمین؟" "میشه منو برسونی خونه؟" هوسوک سری تکون داد"میریم خونه...میتونی راه بری؟" جیمین با کمک هوسوک ایستاد چرا بااینکه میدونست تصمیم درستی گرفته بازم عذاب میکشید چرا هربار چشمهاشو به یاد می آورد که چطور ناامید وغمگین شدن وقتی بهش گفته بود ازهم دورباشیم. دوماه جونگکوک وجیمین رو ازهم جدا کرده بود دوماهی که برای هردو پرازموفقیت کاری بود جونگکوک فیلمبرداریشو به اتمام رسونده بود وهمه از کاندیدشدنش برای جایزه بازیگر تازه کار حرف میزدن جیمین با برگزاری یه تور بیست هزارنفری هرروز طرفدارای بیشتری رو جذب خودش میکرد همه خوشحال بودن که همه چیز عالی پیش میره اما هیچکس نمیدونست پشت اون لبخندها چقدر دلتنگی پنهان شده جونگکوک کت چرمشو برداشت به قرص توی دستش نگاهی انداخت چرا باید به سلامتیش اهمیت میداد اون به همچین چیزی احتیاج نداشت فقط یه چیز میتونست حالشو بهترکنه که حالا خیلی ازش دور بود گوشیشو از جیبش خارج کرد نامطمئن به اسم جیمین نگاه کرد وقبل ازاینکه پشیمون بشه اسمشو لمس کردبیشتر ازاین نمیتوست تحمل کنه مهم نبود جیمین چه فکری راجبش کنه فقط میخواست صداشو بشنوه اما وقتی بعد از دو بار بوق خوردن تماس قطع شد ناامید گوشی رو پایین آورد جیمین حتی اجازه نمیداد صداشو بشنوهه؟*اونقدر راه رفته بود که پاهاش درد گرفته بود اما هنوزم میلی به متوقف شدن نداشت هوا داشت سرد میشد وجونگکوک جز اون کت چرم چیزی همراهش نبود نگاهی به اطرافش کرد نمیدونست کجاست از منطقه ای سردرآورده بود که برای باراول میدیدش قفسه ی سینه اش تیرمیکشید صورتش بخاطر بادسردی که می وزید یخ کرده بود وسرش پرازافکاری بود که اونو به ادامه دادن راه ترغیب میکرد اون احساس تعلق نداشتن به جایی...تنها بودن...نفرت انگیز بودن بازم سراغش اومده بود با دردی که توی شونه ی چپش احساس کرد متوجه شد به کسی برخورد کرده بدون اینکه نگاهی بندازه گفت"معذرت میخوام" وخواست به راهش ادامه بده که دست بزرگی اونو به عقب کشید"فکرکردی کجا داری میری؟" جونگکوک نگاشو بالاترکشید تا صاحب صدارو ببینه مرد درشتی به همراه دوستش روبروش ایستاده بودن مشخص بود دنبال دردسرن وجونگکوک این فرصتو بهشون داده"تو کی ای؟این وقت شب اینجا چی میخوای؟" جونگکوک نفسشو بیرون داد"من فقط داشتم از اینجا رد میشدم معذرت میخوام" سعی کرد کنارشون بزنه ورد بشه که مرد دومی بازوشو کشید"اینجا کسی بدون اجازه ی ما رفت وآمد نمیکنه باید بگی کی هستی واینجا چکار داری؟" جونگکوک کلافه غرید"دستتو بکش" مرد با پوزخندی نگاش کرد"اگه نکشم چی میشه؟" جونگکوک دست آزادشو تو صورت مرد رها کرد مرد که غافلگیر شده بود عقب عقب رفت ودستی به دماغش کشید با دیدن خون روی انگشتاش اخم کرد"نشونت میدم اینجا کجاس" جونگکوک به مرد دوم حمله کرد اما مرد اولی زودتر اونو بین بازوهاش اسیر کرد وبه دیوار کوبید با ناله ای روی زمین افتاد سرش گیج میرفت شاید نباید امشبو برای مست کردن انتخاب میکرد با کشیده شدن یقه اش تو دست مرد ودوباره کوبیدنش به دیوار با صورت درهم رفته ای نگاشون کرد"گفتم که من کسیو نمیشناسم...بزارید برم به کسی چیزی نمیگم" مرد خندید"میری میری ولی بعد از اینکه ازت پذیرایی بشه" مشت سنگین مرد روی گونه اش باعث شد چشماشو ببنده ودندوناشو از درد روی هم فشار بده مشت بعدی توی شکمش فرود اومد وجونگکوک روی زمین انداخت دستشو روی شکمش مشت کرد وگیج بهشون نگاه کرد ظاهرا قصد نداشتن ولش کنن واونم تو حالی نبود که ازخودش دفاع کنه نفس کوتاهی کشید که درد تو شکمش پیچید با لگدی که به قفسه ی سینه اش خورد ناخن هاشو روی زمین کشید درد اونقدر زیاد بود که نمیتونست حرف بزنه ضربه های بی هدفشون روی تن جونگکوک تا وقتی ادامه داشت که جونگکوک روی زمین تو خودش جمع شد"بهتره دیگه اینورا پیدات نشه خوشتیپ...دفعه ی بعدی بهت رحم نمیکنیم" با رفتن اون دوتا نور چراغ چشماشو هدف گرفت پلک هاشو بست درد نفسشو بریده بود دستشو تکیه گاه بدنش کرد میخواست از روی زمین پاشه اما تمام بدنش دردو فریاد میزد درد تمام حواسشو از کار انداخته بود حتی یادش نمی اومد گوشیشو کجا گذاشته والبته ساعدش اونقدر درد میکرد که جونگکوک مطمئن بود شکسته دوباره روی زمین درازکشید دیدش تارشده بود خسته پلک هاشو روی هم گذاشت شاید کسی کمکش نمیکرد وهمین جا از درد میمرد شاید کسی جرات نمیکرد این وقت شب با رسیدگی به یه جوون زخمی برای خودش دردسر درست کنه شاید هیچ کس کمکش نمیکردلباشو از درد روی هم فشرد[من کنارتم هرچی هم که بشه] صدای جیمین توی گوشش مثل یه نجوا پخش میشد لبخند بی جونی زدقطره خونی از ابروی شکافته اش روی پلکش چکید[دیگه هیچ وقت نمیخوام ببینمت] سرش سنگین شده بود صدای جیمین گوشاشو پرکرده بود لحظه ای لبخند میزد ولحظه ای بعد بغض میکرد با شنیدن صدای قدم هایی گوشاشو تیزکرد"آقا؟....حالتون خوبه؟" جونگکوک دندوناشو روی هم فشرددرد هرلحظه شدیدتر میشد انرژی حرف زدن هم نداشت"آقا صدامو میشنوید؟؟؟" مرد نگران روبروش نشست وبه صورت زخمیش نگاه کردجونگکوک از درد بیهوش شده بود با عجله جیب هاشو گشت وبا پیدا کردن گوشیش با عجله وارد لیست تماس هاش شد اولین اسمو لمس کردوگوشی رو گوشش گذاشت"الو"* نگاهی به اسم مخاطب انداخت با دیدن اسم جونگکوک آب دهنشو به سختی قورت داد حس بدی که از صبح تو وجودش بالا پایین میشد سبب شد گوشی رو برداره آب دهنشو قورت داد"الو" صدای پر استرسی پشت خط فریاد زد"الو آقا حال دوستتون اصلا خوب نیس....من با اورژانس تماس میگیرم لطفا خودتونو برسونید" صدای بوق ممتد توی گوشش پیچید جونگکوکش حالش بد بود یه غریبه اونو پیدا کرده بود واون با تماس یه ناشناس خبردارشده بود بعد از دوماهی که بی خبر ازش سپری کرده بود اولین خبری که حالا میشنید وخیم بودن حالش بود گوشی رو پایین آورد گیج به اطرافش نگاه کرد قدرت پردازشش ازدست داده بود باید چکارمیکرد؟اون مرد چی گفته بود؟باید کجا میرفت؟جونگکوک زنده بود نه؟چه اتفاقی براش افتاده بود؟[لطفا خودتونو برسونید] صدای مرد بازم توی گوشش زنگ خورد جیمین زمزمه کرد"باید برم بیمارستان" با قدم های کندی به سمت کمدش رفت"چی باید بپوشم؟" بی هدف لباسارو برانداز کردبازم دستوری از مغزش صادرنمیشد بغضشو قورت داد اما اون توده ی سنگین وچسبناک هنوزم انتهای گلوش بود بدون کوچیکترین حرکتی پالتوی آبیشو چنگ زد وبا عجله پوشید ذهنش کم کم داشت گرم میشد حرف های مردو به یاد می آورد جونگکوک حالش بد بود توی بیمارستان بود واون باید خودشو می رسوند خون دوباره تو پاهاش به جریان افتاده بود قلبش محکم میکوبید گوشیشو تو جیبش گذاشت وازخونه خارج شد.
جین با صدای آژیر کنار بقیه تیم ایستاد خوشبختانه کسی که بیمار پیدا کرده بود جز کادر اورژانس بود وتوضیح دقیقی از وضعیت بیمار داده بود همه چیز آماده بود با متوقف شدن آمبولانس همه به طرف در رفتن جین سریع تر خودشو به بیمار رسوند وقتی بیمار روی برانکارد قرار گرفت نفس تو سینه ی جین حبس شد اون جونگکوک بود"دکتر؟" جین گیج به پرستاری که صداش میکرد نگاه کرد"حالتون خوبه؟" جین نگاهی به اطرافش انداخت جونگکوکو برده بودن واون هنوز اونجا ایستاده بود سرشو تکون داد وبه طرف بیمارستان دوید با عجله وارد اورژانس شد بالای تخت جونگکوک ایستاد یکی از رزیدنت ها توضیح داد"استخون گونه اش شکسته...ساعد دست چپ هم همینطور...خونریزی داخلی نداره..اما نبضش خیلی کنده..و تشخیص کنتزیون(آسیب شدید به ماهیچه قلب)" جین با صدای لرزونی دادزد"الکتروکاردیوگرام(نوارقلب)...فشار خونش هم مرتب چک کنید" "بله دکتر" همه یکصدا گفتن وهرکس مشغول کاری شد."لطفا خوب باش"جیمین زمزمه کرد و وارد بیمارستان شد اگه اتفاقی برای جونگکوک می افتاد خودشو مقصر اصلی میدونست اگر تنهاش نمیگذاشت کار به این جاها نمیرسید اونقدر عجله داشت که فراموش کرده بود نباید بدون ماسک تو مکان های عمومی ظاهر بشه خودشو به اطلاعات رسوند ودرحالی که نفس نفس میزدپرسید"جئون...جونگ...کوک...یکم پیش...آوردنش" زن چیزی رو توی کامپیوترش تایپ کرد وبعد چندثانیه گفت"اتاق سیصدو بیست وپنج" جیمین با قدم های بزرگی که برمیداشت به طرف اتاقی که گفته شده بود رفت نگاشو از عدد روی در گرفت دست لرزونشو جلو برد ودستگیره ی سردو لمس کرد در باز شد جیمین یه قدم به جلو برداشت نگاش از انتهای تخت روی بدن بی جون جونگکوک چرخید از پای زخمی وخون مرده اش گذشت دست چپش گچ گرفته شده بود صورتش پر از زخم وکبودی بود خون تو رگهای جیمین ازحرکت ایستاد ناباور لب زد"جون....جونگکوک" پاهاش اونو به سمت تخت کشیدن با دیدن حال بد جونگکوک اونم توانی برای ایستادن نداشت اما باید قوی میموند روی صندلی نشست ودست سالم جونگکوک گرفت"من همیشه کنارتم" زمزمه کرد واشک هاش روی گونه هاش سرخورد"من اینجام کوک...ببین اومدم...من کنارتم" نگاهی به چشمهای بسته اش انداخت انگار با یه عروسک حرف میزد نه صدایی نه حرکتی نه حتی ناله ای لب های ترک خورده جونگکوکو نگاه کرد جرات نداشت بهش دست بزنه تمام تنش زخم بود لب هاش می لرزید وکاسه ی چشمهاش مرتب پروخالی میشد دست سرد جونگکوکو فشرد"هیونگ اینجاس هوم؟چیزی نیس!!!هیونگ تنهات نمیزاره جونگکوکی" "جیمین؟" با صدایی که شنید به طرف در چرخید جین واردشد"هیونگ...حالش خوبه نه؟" جیمین با گریه پرسید جین نیم نگاهی به جونگکوک انداخت"هنوز نمیدونم" جیمین اخم کرد"منظورت چیه که نمیدونی؟" جین شونه های جیمینو گرفت"باهام بیا...تو اتاقم حرف میزنیم" جیمین سرتکون داد ونگاهی به جونگکوک انداخت"الان بهوش نمیاد" جیمین اشکاشو پاک کرد وهمراه جین ازاتاق خارج شدن وقتی جین پشت میزش نشست جیمین بی طاقت نگاش کرد"توی موقعیت هایی مثل جونگکوک این اتفاق خیلی شایعه وقتی آسیب به قفسه ی سینه بیشتر دیواره ی آزاد قلب آسیب میبینه...اتفاقی که الان برای جونگکوک افتاده...نیازی به عمل نداره اما وضعیت حساسی داره" جیمین به سختی لب زد"یعنی" جین نفس عمیقی کشید"هرلحظه امکانش هست که ضربان قلبش نامنظم بشه وبه شوک قلبی نیاز پیدا کنه" جیمین وحشت زده نگاش کرد"هیونگ جونگکوک چیزیش نمیشه نه؟" جین از روی صندلیش بلند شد کنار جیمین روی صندلی راحتی نشست دست های سردشو گرفت"جیمین میدونم برات سخته اما تنها چیزی که میدونم اینه که باید بیست وچهارساعت مراقبش باشیم...الان نمیتونم هیچ حرفی راجب بهبودیش بزنم فعلا باید روی زنده نگه داشتنش تمرکز کنیم...باید قوی باشیم...جونگکوک هم با مرگ میجنگه...اون هنوز اینجا یه چیزی داره که شدیدا به زندگی وصلش میکنه..نترس باشه؟" جیمین سرشو بالا پایین کرد وبه دست هاشون نگاه کرد جونگکوک سخت برای زنده موندن تلاش میکرد وجیمین احساس میکرد فاصله ای با مرگ نداره...با وجود تمام سختی ها نخی هردو رو به هم متصل میکرد همون نخ نامرئی امید که هردو هیچ وقت رها نکرده بودن.*
.
.
قشنگام فیک برای دیده شدن به ووت های شما نیاز داره پس لطفا اون ستاره کوچیکو لمس کنید🥺

ŞİMDİ OKUDUĞUN
Sorry that I left 2
Hayran Kurguفصل دو . ژانر:انگست،رومنس،اسمات کاپل:کوکمین . . بعد ازاینکه جونگکوک متوجه حس واقعیش نسبت به هیونگش جیمین میشه درست همون موقع اتفاقی میشنوه که جیمین از علاقه اش به شخص دیگه ای حرف میزنه و تصمیم میگیره همه چی رو پشت سرش رها کنه وبره اما اگه گره های سر...