39

598 123 0
                                    

جیمین در اتاقو باز کرد ونیم نگاهی به جونگکوک انداخت که به پشت خوابیده بود ودستاش دو طرف بدنش رها شده بودن با صدای خنده ی ریز نیول به روبروش نگاه کرد انگشت اشارشو تا روی دماغش بالا آورد وپچ پچ کرد"هیییس...بیدارمیشه" نیول با لبخند سرشو به معنی باشه بالا پایین کرد جیمین داخل شد و نیول هم پشت سرش، نیول اونطرف تخت بالای سر جونگکوک وجیمین این سمت تخت ایستاده بودن به نیول نگاه کرد مشتشو بالا آورد جیمین انگشت کوچیکشو بالا آورد..نیول با لبخند پهنی منتظر شمارش جیمین بود جیمین انگشت حلقشو اضافه کرد لبخند زد وانگشت وسطشو به اون دوتا انگشت اضافه کرد همزمان با رسیدن به شماره سه با سروصدا روی تخت پریدن نیول روی تخت بالا پایین میپرید وآهنگی رو با صدای بلندی میخوند جیمین به محض باز شدن چشمای جونگکوک بالشتو از زیر سرش کشید جونگکوک بهت زده به اطرافش نگاه کرد قلبش تندمیزد هنوز نمیدونست چی شده که جیمین با خنده بالشتو تو صورتش کوبید با اخم غلیظی که روی صورتش نشست جیمین شوکه بالشتو روی تخت گذاشت عصبانی شده بود؟نیول هم با ترس ساکت شد وسرجاش نشست"اینجا چه خبره؟" جونگکوک با اخم پرسید ونگاشو بین هردو چرخوند نیول که جرات نداشت چیزی بگه جیمین جواب داد"نیول گفت بیدارت کنیم...منم خواستم امروز متفاوت تر از هرروز بیدارشی...فکرکنم....ایده ی بدی بود" جونگکوک به جیمینی که خجالتزده سرشو پایین انداخت نگاه کرد"خیلی ایده ی بدی بود" جیمین ازکارش پشیمون شده بود درست به اندازه ی حس خوبی که اول داشت حالا از جونگکوک خجالت میکشید احتمالا جونگکوک فکر میکرد چقدر کارجیمین بچه گانه اس با صدای جیغ نیول با تعجب سرشو بالا گرفت جونگکوک نیولو تو بغلش گیر انداخته بود وهمونطور که قلقلکش میداد میگفت"منو میترسونی؟ازکی تا حالا به جیمین کمک میکنی فسقلی؟من عموتم یا اون؟" نیول که از خنده روده بر شده بود به زور جواب داد"عایییی...بب....شید....دیگه....تترار نیمیشه" وقتی جونگکوک به جیمین نگاه کرد نیول از فرصت استفاده کرد واز دستش به بیرون فرار کرد جیمین هنوز خجالتزده نگاش میکرد که جونگکوک نیشخندزد"خب...حالا نوبته هیونگه" جیمین عقب عقب رفت جونگکوک که متوجه دستپاچه شدنش شده بود خیز برداشت وبازوهاشو محکم گرفت اگر جیمین یه قدم عقب برمیداشت از روی تخت می افتاد جیمینو روی تخت انداخت وروش خیمه زد جیمین ترسیده نگاش میکرد"جون...کوک...گفتم که....متاس" با حرکت انگشتای جونگکوک روی پهلوهاش نفسش تو سینه حبس شد ونتونست جملشو کامل کنه همونطور که جیمین تو تخت تقلا میکرد از دست جونگکوک فرار کنه جونگکوک بی وقفه هرقسمتی از بدن جیمین که میدونست بهش حساسه رو قلقلک میداد بعد از دقایقی که هردو خسته شده بودن جونگکوک به جیمین نگاه کرد هنوز روش خم شده بود وفاصله کمی ازهم جداشون میکرد جیمین با چشمهایی که از زور خنده به سختی باز میشدن ونفس های نامنظمش بریده بریده گفت"دی...گه....نمی...تونم...لطفا" جونگکوک ابرویی بالا داد"میدونی چقدر ترسیدم؟یه لحظه فک کردم اتفاقی براتون افتاده!!!" جیمین با خنده دستشو روی قلب جونگکوک گذاشت"این که خیلی آروم میزنه...بهت نمیاد ترسیده باشی" جونگکوک که از سنگینی خفیفی که دست جیمین روی سینه اش ایجاد میکرد حس خوبی تمام وجودشو گرفته بود لبخندزد"ولی چندلحظه پیش داشت از کار می افتاد" جیمین تک خنده ای کرد"به نظرم خوبه گاهی اوقات بهش هیجان تزریق کنی" جونگکوک خندید"فکرمیکنی هیجان زندگیم کمه؟" جیمین هنوز دستشو برنداشته بود کوبش منظم قلب جونگکوک زیرانگشتاش باعث میشد تمام دنیای اطرافشو فراموش کنه سرشو تکون داد"وقتی هرروز با آلارم بیدارشی...یعنی هیجان توی زندگیت وجود نداره" جونگکوک جلوتر رفت"خب باید چکارکنم جیمین شی؟راه حلی واسش داری؟" جیمین هنوز لبخندشو روی لبش حفظ کرده بود با شیطنت به چشمهای گرد وبزرگ پسر مقابلش نگاه کرد"شاید بتونم کمکت کنم" جونگکوک هرلحظه نزدیکتر میشد"چطوری؟" جیمین زیر فشار بدن جونگکوک درحال له شدن بود اما ازاین وضعیت ناراحت نبود با هرحرفش جونگکوک فاصله رو کمتر میکرد اگه این بارم حرف میزد حرکت بعدی جونگکوک چی بود؟"من...میتونم" "تو؟" حالا نفسهای گرم جونگکوک روی لبای جیمین پخش میشد(عمووووووووو.....من گشنمه.....بیااااااا دیگه) جیمین تو دلش خداروشکر میکرد که نیول به اون کشکمکش عجیب خاتمه داده بود جونگکوک اخم کرد"بنظرت باید چکارکنیم؟"جیمین به اخم بامزه ی جونگکوک خندید"باید بهش صبحانه بدیم" جونگکوک هل داد وروی تخت نشست جونگکوک مقاومتی نکرد واجازه داد جیمین از زیرش خارج شه دستی به موهاش کشید داشت چکار میکرد؟چرا باز بی جنبه شده بود؟چرا هربار به جیمین نزدیک میشد عقلش از کار می افتاد؟"کوک...خوبی؟" جیمین با تعجب به جونگکوک نگاه کرد دونه های عرق روی پیشونیش به خوبی دیده میشد جونگکوک سریع از روی تخت بلند شد"من خوبم...دست وصورتمو میشورم ومیام" جیمین سری تکون دادو از اتاق خارج شد.
یه تیکه دیگه از پنکیکی که جلوش بود برداشت وبا بی میلی تو دهنش گذاشت نگاهی به نیول انداخت که با اشتها تیکه های بزرگی از پنکیک جدا میکرد ومی جوید چنگالو تو بشقاب رها کرد همون دو لقمه رو هم به زور خورده بود با دیدن جونگکوک که روی مبل غرق گوشیش شده بود کنارش نشست نگاهی به گوشیش انداخت داشت یه ویدیو از درست کردن غذا توی یوتیوب نگاه میکرد"عااااح دیدن غذا اول صبح حالمو به هم میزنه" نگاشو از گوشی گرفت جونگکوک به سمتش چرخید اخم کرد"چرا اینقدر زود اومدی؟چیزیم خوردی؟" جیمین ریموت تی وی رو برداشت"اره یکم" "هنوز این عادت بدو ترک نکردی هیونگ؟" جیمین تی وی روروشن کرد"نمیتونم صبحا چیزی بخورم میل ندارم" جونگکوک گوشی رو خاموش کرد ریموتو از دست جیمین قاپید"چکارمیکنی؟بدش من!" جیمین با تعجب نگاش کرد"اول صبحانتو کامل میخوری بعد میشینی اینجا" جیمین نالید"میدونی که نمیتونم..اصرار نکن...اینو بده من" به طرف جونگکوک خم شد جونگکوک دستشو بالا گرفت"پاشو هیونگ...هیچ اعتراضی هم قبول نیس" جیمین هووفی کشید"زورگو"
با ورودشون نیول از روی صندلیش پایین پرید"عمو میشه من کارتون ببینم؟" جونگکوک لبخندزد"به شرطی که به بابات نگی" نیول ریزخندید واز آشپزخونه خارج شد جیمین با تعجب به جونگکوک نگاه کرد"مگه هیونگ نمیزاره کارتون ببینه؟" جونگکوک بشقاب پنکیکو جلو کشید"باید درسای انگلیسیشو تمرین کنه..زیاد اجازه نمیده پای تی وی بشینه..بعضی روزا به زور یه ساعت"
"خب حالا جیمینی دهنشو باز میکنه تا من بهش صبحونه بدم؟" جیمین به لحن بچگونه ای که جونگکوک براش به کار میبرد اخم کرد"یبار دیگه با من اینطوری حرف بزنی" جونگکوک لبخندی به اخماش زد"چکارکنم خب؟وقتی نمیخوری مجبورم!" جیمین دستشو روی مچ جونگکوک گذاشت"خودم میخورم" جونگکوک نچی گفت"خودم میخوام بهت بدم" جیمین گاز ریزی به چنگالی که کوک به طرفش گرفته بود زد"حالم به هم میخوره" دست جونگکوکو پس زد جونگکوک اخم کرد"من نمیفهمم تو چطور هرروز صبح میری کمپانی واون همه تمرین میکنی؟" جیمین لقمشو قورت داد"چیزی نمیخورم اگه گشنه ام بشه یه چیزی اونجا پیدا میشه" جونگکوک ناباور چنگالو توی بشقاب گذاشت"باورم نمیشه هیچکس نیس حواسش به خوراکت باشه" جیمین خندید"چرا اینقدر بزرگش میکنی؟من صبحا نمیتونم چیزی بخورم...همه میدونن" جونگکوک همونطور که تیکه ی بزرگی از پنکیک جدا میکرد با اخم اضافه کرد"فکر میکردم بعد از این همه سال عادت بدتو ترک کرده باشی" جیمین با لبخند نگاش کرد"من تو ترک عادتهای بد خیلی ضعیفم...درست مثل تو که نتونستم ترکت کنم" جونگکوک دستی که به طرفش میبرد تو هوا نگه داشت باید ازاین اعتراف خوشحال میشد یا ازاینکه جیمین یکی از عادتهای بدش لقب داده بود ناراحت "من یکی از عادتهای بدتم؟" جیمین با همون لبخند خونسرد جواب داد"یه عادت بد اما شیرین...عادتای بد دوس داشتنی ترن" جونگکوک دستشو به طرف دهن جیمین برد هرچی که جیمین میگفت حق داشت همین که دوباره تونسته بود کنارش باشه باید راضی میبود هرچند هرحرف جیمین مستقیما قلبشو نشونه میگرفت جیمین که متوجه شده بود جونگکوک جنبه ی بد حرفشو برداشت کرده سرشو کج کرد تا از سلاح همیشگیش برای نرم کردن جونگکوک استفاده کنه"جونگکوک...منو ببین...از حرفم ناراحت شدی؟...من منظور بدی نداشتم معذرت میخوام" جونگکوک به لبخند شیرین هیونگش با اون چشمهای هلالی نگاه کرد نمیتونست در مقابل این چهره اش مقاومت کنه لبخندزد جیمین صاف نشست"میدونم گاهی یه حرفایی میزنم که ناراحتت میکنه اما" "هیونگ...فراموش کردم...راجبش حرف نزنیم" جیمین لبخندزدبه دست جونگکوک نگاه کرد"اینطوری خوشمزه نیس" جونگکوک گیج به پنکیک وبعد به جیمین نگاه کرد"چرا؟" جیمین خندید"توهم همراهم بخور...تنهایی اشتهام باز نمیشه" جونگکوک بی صدا خندید جیمین گازی از پنکیک زد ودست جونگکوکو به طرف دهنش برد جونگکوک باقی مونده پنکیک که تیکه ی بزرگی هم بود توی دهنش گذاشت اونقدر غرق حرف زدن بودن که متوجه نشدن تمام پنکیک هارو خوردن. وقتی جونگکوک ازجاش پاشد تا بشقاب هارو بشوره جیمین با تعجب به میز نگاه کرد"همه ی اینارو من خوردم؟" جونگکوک خندید"البته با کمک من" جیمین ناباور سرتکون داد"بازم زیاده" جونگکوک با اخم مصنوعی نگاش کرد"زیاد نیس...اندازه ی استانداردیه که باید همیشه بخوری" "میدونی که رژیمم" "میدونی که سلامتیت مهم تره" "گوشیت داره زنگ میخوره ول کن سلامتی منو" جونگکوک شیرآبو بست"حتما جین هیونگه" با خارج شدنش از آشپزخونه به طرف نشیمن رفت ریموتو برداشت وصدای کارتونو کم کرد نیول اعتراض کرد"عمووو...صداشو کم نکن" جونگکوک انگشتشو روی بینیش به نشونه ی سکوت بالا گرفت"باباته" جیمین چشم غره ای بهش رفت وکنار نیول روی مبل نشست"الو هیونگ...اره خوبه..همین جاس...اره صبحونه خورده...اره همین الانم داره تمرین میکنه...میخوای از جیمین هیونگ بپرسی اصلا؟من؟من که حالم خوبه...آره داروهامو خوردم" جیمین نگاش به دست جونگکوک که پشت کمرش پنهان کرده بود کشیده شد به انگشتاش نگاه کرد انگشت اشاره اش روی انگشت وسطش نگه داشته بود اخم کرد ولی اون که داروهاشو نخورده بود اونا از صبح تا حالا باهم بودن جونگکوک هربار انگشتاشو به این حالت در می آورد یعنی دروغ میگفت با فکری که به ذهنش رسید از جاش پاشد و از پله ها بالا رفت با عجله وارد اتاق جونگکوک شد وکشوهای میزو یکی یکی باز کرد تو هیچ کدوم نبود کلافه نگاهی به اطرافش انداخت قرصا رو کجا نگه میداشت با شتاب از جاش پاشد به طرف کمد لباساش رفت قوطی سفیدی روی لباسا دیده میشد درست لحظه ای که دستشو جلو برد تا قوطی رو لمس کنه صدای جونگکوکو پشت در شنید وحشت زده در کمدو بست وبه طرف تخت رفت"هیونگ...اینجایی؟" جونگکوک وقتی پیداش کرد زمزمه کرد جیمین که نفس نفس میزد خم شد گوشیشو از روی تخت برداشت لبخند دستپاچه ای زد"دنبال گوشیم میگشتم" جونگکوک سرتکون دادجیمین به جونگکوکی که هنوز دم دراتاق منتظرش ایستاده بود نگاه کرد چاره ای نداشت جز اینکه از اتاق خارج شه جلوتر از جونگکوک از اتاق خارج شد"اوپا میای نقاشیت کنم؟" نیول به محض دیدن جیمین با ذوق از روی مبل پاشد جونگکوک تک خنده ای کرد"نیول میخواد تو رو بکشه" جیمین لبخند زد"باعث افتخاره"
"باورم نمیشه خوابیده" جیمین به حرف جونگکوک خندید فقط دو روز از نیول مراقبت کرده بود اما مثل پدرایی به نظر می رسید که مسئولیت پنج تا بچه رو به گردن دارن"فکر میکردم این بار اولی نیس که نیول پیشت میمونه" جونگکوک دفتر نقاشی نیولو بست وروی زمین نشست تا مدادارو یکی یکی جمع کنه"باراول که نیس...ولی اولین باره دو روز میمونه از صبح تا شب.. معمولا شبو پیش من نمیخوابه مگراینکه باباشم بمونه" "خیلی به هیونگ و تو وابسته اس!" جونگکوک تلویزیونو خاموش کرد"چون جز ما کسیو نداشته" جیمین تردید داشت بپرسه یا نه که جونگکوک توضیح داد"مامانش خیلی وقته فراموشش کرده...آخرین باری که جین هیونگ از نیول بهش گفت...گفته بود دیگه بهش خبر نده.. چون زندگی جدیدی دور از نیول وجین هیونگ شروع کرده" جیمین آهی کشید"اون هنوز خیلی کوچیکه که با همچین شرایطی کناربیاد" جونگکوک کاسه های خوراکی رو که نیول ازشون خورده ورها کرده بود برداشت وبه طرف آشپزخونه رفت"همینطوره...گاهی سراغ مامانشو میگیره" جیمین همراهش به آشپزخونه رفت جونگکوک مشغول تمیز کردن ظرفها شد"گاهی بهونه گیر میشه...هیچ جوره نمیشه راضیش کرد" جیمین دستشو به لبه ی میز گرفت"اون موقع چکار میکنید؟" جونگکوک ظرفها رو توی ماشین گذاشت"هیچی...گریه میکنه...سروصدا میکنه..بعدش ساکت میشه...درسته کوچیکه اما میدونه که نمیشه...فقط بعضی وقتا دل تنگیشو اینطوری نشون میده.. هیونگ تمام تلاششو میکنه تا کمبودی احساس نکنه اما.. اون جای خالی مادرشو احساس میکنه" جیمین غمگین نگاش کرد جونگکوک به طرف یخچال رفت دوتا بطری سوجو از یخچال خارج کرد وروی کانتر گذاشت"نیول برام فقط یه برادرزاده ی کوچولو نیس هیونگ" جیمین نگاش کرد"تمام سالایی که تنها بودم کنارم بود.. وقتی کسیو نداشتم اون برام همه بود....وقتی گریه میکردم اون اشکامو پاک میکرد با همون دستای کوچولوش..همیشه میگفت دوستام یه روز برمیگردن...یه روز منو میبخشن" جیمین به جونگکوک نزدیک شد به چشمهای براق از اشکش نگاه کرد"کوک" جونگکوک با صدای گرفته ای زمزمه کرد"همون دختر کوچولو بهم انگیزه میداد تا ادامه بدم...وقتی می دیدم تو اون سن چطور محکم ایستاده وبه زندگیش ادامه میده...تصمیم گرفتم بجنگم...برای زندگیم تلاش کنم....اگه نیول نبود....منم امروز اینجا نبودم" جیمین بغضشو به سختی قورت داد دستشو روی شونه ی جونگکوک گذاشت"کوک" صدای جیمین از جونگکوکم گرفته تر بود جونگکوک به جیمینی که اونو به آغوشش دعوت میکرد نگاه کرد بدون اینکه وقتو از دست بده خودشو تو بغل جیمین پرت کرد جیمین تکون کوچیکی خورد اما دستاشو محکم دور جونگکوک حلقه کرد جونگکوک انگار به گذشته سفر کرده بود بازم ترسو با بند بند وجودش حس میکرد ترس از دست دادن جیمین...ترس ترک شدن...ترس تنهایی...محکم به کمرجیمین چنگ زد"هیونگ....دیگه نمیخوام تنها بمونم....بدون تو دنیا خیلی ترسناکه" جیمین سرجونگکوکو نوازش کرد وچشماشو بست"دیگه...ازهم جدا نمیشیم...هییییس.. هیچ کس قرارنیس تنها زندگی کنه...هیونگ کنارته" قلب جیمین از صدای هق هق جونگکوک به درد می اومد اما کاملا به جونگکوک حق میداد خودشم تمام اون حسای بدو تجربه کرده بود حتی شاید بدتر اون چیزهایی از دست داده بود که دیگه جبران نمیشد...میدونست که هنوز به زمان نیاز دارن...با وجود اون همه فاصله ای که بینشون شکل گرفته بود هنوز کلی مسئله حل نشده داشتن وهمه به دست زمان حل شدنی بود هرچقدر کنارهم خوب بودن بازم این تمام ماجرا نبود هنوز قلب جیمین با جونگکوک صاف نشده بود اما می دید چطور جونگکوک تلاش میکنه تا خودشو اثبات کنه"کی بود به من میگف بچه؟" جونگکوک از جیمین جدا شد دستی به دماغ قرمز شده اش کشید"کی گفته فقط بچه ها گریه میکنن؟" جیمین به صدای گرفته ی جونگکوک خندید که جونگکوک نالید"هیونگ" جیمین سرتکون داد"خیلی خب...برو صورتتو بشور...بعدش باید نقاشیاتو نشونم بدی" جونگکوک دستی به چشمهای خیسش کشید"کدوم نقاشیا؟" جیمین به طرف یخچال رفت تا یخ برای سوجوهایی که حالا گرم شده بودن خارج کنه"نیول گفت یه دفتر کامل از نقاشیای من داری" جونگکوک دماغشو بالاکشید"باز با نیول تنها شدی...ازش حرف کشیدی هیونگ؟" جیمین خندید"حرفایی که به من مربوط میشن اشکالی نداره اگه بدونم...بعدشم اگه من از نیول نپرسم تو هیچ وقت هیچی نمیگی" جونگکوک لبخندزد اون جیمین بود هیچ چیز ازش مخفی نمی موند
جیمین بعد از ده دقیقه هنوزم ازنقاشیا دل نکنده بود به هر نقاشی می رسید با لذت بررسیش میکرد دستشو روی نقاشی زیر دستش کشید"اینو بیشتر از بقیه دوست دارم" جونگکوک بطری رو از دهنش جدا کرد وبه نقاشی که جیمین گفته بود نگاه کرد همون نقاشی که جونگکوک روز تولد جیمین کشیده بود وآرزو کرده بود بازم جیمینو کنار خودش داشته باشه"چرا؟" جیمین لبخندزد"چون هردوکنارهمیم...من تنها نیستم" جونگکوک لبخندزد"منم اینو دوس دارم" جیمین دفترو بست نگاهی به آسمون شب انداخت"زیاد میای اینجا؟" با دیدن نگاه گنگ جونگکوک لبخندزد"منظورم پشت بومه" جونگکوک به آسمون نگاه کرد"از وقتی کنارمی ماهو نمیبینم" جیمین که جواب سوالشو نگرفته بود با تعجب نگاش کرد"ها؟" جونگکوک بهش نگاه کرد"اره زیاد میام یعنی می اومدم...وقتی دلم برات تنگ میشد...میرفتم جایی که به آسمون نزدیک باشه....یه جا که ماهو ببینم" جیمین به نیم رخ جدی جونگکوک خیره شده بود که جونگکوک به سمتش چرخید"اما ماه من قشنگتر از ماهیه که تو آسمونه" جیمین لب زد"ماه تو؟" جونگکوک سرتکون داد جیمین ازحرفای جونگکوک سردرنمی آورد"اون کجاست؟" جونگکوک با لبخند نگاشو از جیمین گرفت"هیونگ...میتونی منو تا اتاق برسونی نه؟" جیمین بازم سردرگم نگاش کرد قبل ازاینکه برسه حرفی بزنه جونگکوک کل بطری رو سر کشید چشماش خمار بود اونقدر مست بود که جیمین سعی نمیکرد به حرفاش فکرکنه چون میدونست جونگکوک هم فردا هیچ کدوم از حرفاش یادش نمیمونه.
جونگکوکو به سختی روی تخت دراز کرد وپتو رو روش کشید کمرشو صاف کرد ونفسشو فوت کرد"دیگه نمیتونم یه اینچ هم تکونت بدم" جونگکوک ناله ای کرد وبه پهلو چرخید بالشتی رو بغل کرد وتو خودش جمع شد جیمین با دیدن این حرکتش لبخندی زد کنارش روی تخت نشست وقتی خواب بود معصوم ترین پسر دنیا بود انگشتهاشو لای موهای سیاهش فرو کرد"همه ی اینا واقعیه جونگکوکی....من واقعیم....تو واقعی ای....اینکه کنارهمیم....هیچ کدوم نمیتونه خواب باشه....قول بده این بار ناامیدم نمیکنی"
"صبح بخیر" با خمیازه وارد آشپزخونه شد جیمین به جونگکوکی که از اتاق مستقیم وارد آشپزخونه شده بود نگاه کرد"تو که هنوز چشمات بسته اس" جونگکوک غرزد"صبح بخیر هیونگ" جیمین خندید"صبح بخیر کوک...برو صورتتو بشور بعد بیا" جونگکوک دستی به چشماش کشید"خیلی گرسنه ام هیونگ" جیمین تخم مرغا رو توی ماهی تابه شکست"تا برگردی صبحونه حاضره....برو دوش بگیر کوک...بوی الکل میدی" جونگکوک سری تکون داد"نیول کجاس؟" جیمین همونطور که تخم مرغا رو هم می زد جواب داد"بیدارش نکردم...خواستی بیای بیدارش کن" جونگکوک از پشت میز بلند شد همون لحظه گوشی جیمین روی میز لرزید نگاه جونگکوک ناخواسته روی گوشی لغزید[یه پیام از یونگی هیونگ] جیمین به طرف میز اومد وگوشی رو برداشت بعد از خوندن پیامی که یونگی داده بود بلافاصله باهاش تماس گرفت با تعجب به جونگکوک نگاه کرد"تو که هنوز اینجایی!" جونگکوک اخم کرد واز آشپزخونه خارج شد.
"نیولا...پدرت زنگ زد...گفت..میاد دنبالت...اگه صبحونتو کامل خوردی برو وسایلتو جمع کن" نیول بعد از تشکر از جیمین برای صبحونه از پشت میز بلند شد جونگکوک نیم نگاهی به نیول انداخت"هیونگ برگشته سئول؟" جیمین سرتکون داد"وقتی تو حمام بودی زنگ زد...اول به گوشیت زنگ زده بود...گفت یه ساعت دیگه میرسه"

Sorry that I left 2Where stories live. Discover now