بعد از آزمایشها وتست های زیادی که بازم دوهفته وقت برده بود و رفت آمد های جین بالاخره جونگکوک برای پیوند آماده شده بود جیمین به پسرا که دور جونگکوک جمع شده بودن و سعی میکردن با شوخی روحیشو حفظ کنن نگاه کرد وآهی کشید برخلاف ظاهر قویش جیمین خیلی ترسیده بود ترس از دست دادن جونگکوک ترس ندیدن دوباره اون چشمها ولبخند داشت دیوونه اش میکرد«جیمین؟» با صدای جونگکوک از فکر خارج شد نگاهی به دستی که سمتش درازکرده بود انداخت جلو رفت و با گرفتن دستش روبروش روی تخت نشست جونگکوک لبخندی زد وگونشو نوازش کرد«تو حالت ازمنم بدتره» جیمین سرشو پایین انداخت«من فقط نگرانم» جونگکوک چونشو بالا داد ومجبورش کرد تو چشمهاش نگاه کنه«حالا که کنارمی حالا که میدونم وقتی تو اتاق عملم یکی پشت اون در منتظرمه قصد ندارم به راحتی تسلیم مرگ شم ..من قراره اونجا با مرگ بجنگم نمیخوام نگرانت باشم باشه؟» هوسوک لبخندغمگینی زد«کاپلمونو تنها نمیزارید؟» تهیونگ و نامجون با لبخند سری تکون دادن وهمراه هوسوک از اتاق خارج شدن جیمین با حسرت به چشمهای جونگکوک نگاه میکرد انگار قرار نبود دوباره ببینش«میدونم ازچی میترسی..جین هیونگ بهم گفت زندگیم بعد از پیوند چطوری میشه من ازچیزی نمیترسم جیمین وقتی تو قراره دست هامو بگیری وقتی به این فکرمیکنم که قراره هرصبح کنارتو بیدارشم شب ها با عطرتو خوابم ببره وقتی میدونم قراره شریک اشک ها ولبخندام باشی ازهیچی نمیترسم..هیچی ترسناک تراز ازدست دادنت نیس» جیمین گونه ی جونگکوکو نوازش کرد«بهم قول بده زنده میمونی» جونگکوک نرم خندید«قول میدم حتی مهرم میزنم» گفت ولبای جیمینو بوسید جیمین محکم جونگکوکو بغل کرد«یادت باشه یکی اینجا چشم از اتاق عمل برنمیداره و قلبش با قلب تو میتپه» جونگکوک موهای جیمینو نرم نوازش کرد«میدونی چی ناراحتم میکنه؟اینکه قلبی که برای اولین بار عاشقت شد وبرات تپید قراره از بدنم خارج شه» جیمین خندید «هومم مشکلی نیس چون قراره با یه قلب جدید برای بار دوم عاشقم بشی» جونگکوک با چشمای بسته هوومی کرد«هیجان انگیزه» جیمین ازش جدا شد کوتاه لباشو بوسید«مواظب دوست پسرم باش» جونگکوک با لبخند نگاش کرد«توهم مواظب مال من باش»
***
«جیمین آروم باش خواهش میکنم فقط دوساعت گذشته اینجوری پیش بری ازحال میری» جیمین نگران روی صندلی های انتظار نشست چنگی به دست تهیونگ زد«میشه تنهام نزاری؟قلبم خیلی محکم میزنه...میترسم ته...از وقتی که قراره اون درها بازبشن میترسم» تهیونگ کنارش نشست وسرجیمینو روی سینه اش گذاشت«به تموم شدن تمام این لحظه های سخت فکر کن به خاطره های جدیدی که قراره جونگکوک وتو بسازین فکرکن..به روزای خوبتون فکر کن جیمین..جونگکوک خیلی زود خوب میشه»
هوسوک به طرف تهیونگ رفت«تو برو مینسو رو برسون خونه..من با جیمین میمونم یکم استراحت کن بعد بیا» تهیونگ به چهره ی خسته و داغون هیونگش نگاه کرد«خودتم خسته ای» هوسوک به نامجون اشاره کرد«نامجونم اینجاس نگران نباش پاشو» تهیونگ با تردید جیمینی که خوابش برده بود از خودش جدا کرد هوسوک خیلی سریع جای تهیونگ نشست وسر جیمینو روی شونه اش گذاشت«پالتومو بده ته احتمالا سردشه» تهیونگ پالتو رو از روی صندلی کناری برداشت و روی تن جیمین انداخت«چیزی شدبهم خبر بدین..یکی دوساعت دیگه برمیگردم» هوسوک سری تکون داد نامجون کنارش نشست وسرشو به دیوار تکیه زد
«خوبی؟» هوسوک پرسید نامجون چشماشو بست«دلشوره دارم...آسون نیس پشت این درها بشینم و قوی باشم سالها باهاش زندگی کردم وفکرنمیکردم یه روز حالش اونقدر بد بشه که به این درجه برسه..منو جین هیونگ دقیقا داریم ترسی رو زندگی میکنیم که سالها ازش فرارمیکردیم..همیشه بیش ازحدمراقبش بود که کار به اینجا نکشه ولی کوک قلبش ضعیف ترازاون بود که تحمل کنه بعد از ماجراهایی که بین خودشو جیمین اتفاق افتاد ازقبلم ضعیف تر شد تپش قلبش حتی شب ها موقع خوابم اذیتش میکرد شبایی بود که از درد نمیخوابید این اواخر زندگیش واقعا سخت شده بود اما بازم تظاهر میکرد مشکلی نداره» هوسوک موهای جیمینو نوازش کرد«اون قویه میدونم که از پسش برمیاد جونگکوک هیچ وقت به جیمین قولی نداده که نتونه پاش وایسه..اون جیمینو ناامید نمیکنه چون این بار قراره تمام نبودن هاشو جبران کنه»
**
«جیمین؟» گیج به اطرافش نگاه کرد جز تاریکی چیزی نمی دید دوباره صدایی اسمشو صدا کرد یه قدم به طرف صدا برداشت«جیمین!» صدا،صدای جونگکوک بود«کوکاه؟» جیمین پرسید وسعی کرد دنبالش بگرده«منو ببخش هیونگ.. میدونم که بخاطر من خیلی اشک ریختی» جیمین نگران یه قدم دیگه تو تاریکی برداشت چرا نمیتونست اونو پیدا کنه؟«کوک...توکجایی؟» «هیونگ متاسفم..متاسفم که ترکت کردم» زمین زیرپاش تو یه لحظه فرو ریخت وجیمین تو دره عمیقی پرتاب شد با تمام توان فریاد زد ولحظه ای بعد تاریکی اونو بلعید با وحشت چشم باز کرد نفس نفس میزد وقلبش محکم میزد«جیمینا» هوسوک با دیدنش لیوان کاغذی قهوه رو کنار گذاشت وسمتش دوید«هی تو خوبی؟» جیمین نگاهی به اتاق عمل انداخت ونمایشگری که میگفت پنج ساعت از عمل گذشته دوباره به هوسوک نگاه کرد«حالش خوبه نه؟» هوسوک سری تکون داد«خوبه حالش خوبه تو آروم باش میخوای بریم یه هوایی بخوری؟» همون لحظه در اتاق باز شد وجین از اتاق خارج شد جیمین به طرفش دوید«هیونگ» جین با تعجب به چشمهای خیس جیمین نگاه کرد وماسکشو پایین کشید«جونگکوک..حالش خوبه نه؟» جین سری تکون داد«وضعیتش تا الان پایدار بوده فعلا جای نگرانی نیس..میرم یکم استراحت کنم وبرگردم..بهتره یکم استراحت کنی جیمینا..ببینم غذا خوردی؟» هوسوک به جای جیمین جواب داد«ازصبح تا حالا هیچی نخورده» جین اخم کرد«جونگکوک بهت چی گفته بود جیمین؟» نگاهی به هوسوک انداخت«عملش زمان زیادی میبره بهتره ببریش خونه خودم خبرتون میکنم» جیمین سریع مخالفت کرد«من هیچ جا نمیرم» «خیلی خب پس با هوسوک تا تریا برو یه چیزی بخور تا اجازه بدم اینجا بمونی» هوسوک سری تکون داد«نگران نباش مراقبشم» جین سری تکون داد وبه طرف اتاقش رفت.
**
با دیدن جونگکوکی که با چهره ی جدی شنا میرفت لبشو گزید جونگکوک با بالا تنه ی برهنه درحالی که ازشدت ورزش کردن عرق کرده بود با اخمی که بین ابروهاش بود خیلی خواستنی شده بود جیمین دیگه نمیتونست روکتابی که میخونه تمرکز کنه کتابو بست و به طرف جونگکوک رفت«من حوصلم سررفته جونگکوکاه» جونگکوک همونطور که میشمرد بریده بریده گفت«ورزشم تموم شه باهم میریم بیرون..یجوری خودتو سرگرم کن» جیمین اخم کرد«من الان حوصلم سررفته» وقتی جوابی ازجونگکوک نگرفت کنار دست جونگکوک درازکشید وخودشو زیر جونگکوک کشید«تو اصلا به من توجه نمیکنی» جونگکوک که با هربار شنا رفتن به جیمین نزدیک میشد با خنده نگاش کرد«چکارباید بکنم؟» جیمین به چشمهاش ازاون فاصله ی نزدیک نگاه کرد«نمیدونم» جونگکوک با دیدن لب ورچیدنش لبخندزد بوسه ای روی لباش گذاشت وبالا رفت جیمین خواست حرف بزنه که جونگکوک دوباره پایین اومد ویه بوسه ی دیگه روی لباش گذاشت «فکرکنم راه توجه کردن بهتو پیدا کردم» جیمین غرزد«اسم اینو میزاری بوسه؟»دستاشو دور گردن جونگکوک حلقه کرد و عمیق از لبای جونگکوک کام گرفت جونگکوک که با دست هاش بدنشو بالا نگه داشته بود تا وزنشو روی تن جیمین نندازه از لب های جیمین جداشد«اینطوری سخته..نظرت چیه جاهامونو عوض کنیم؟» جیمین لبخندزد«هووم فکربدی نیس» جیمین با فشاری که به سینه ی جونگکوک وارد کرد مجبورش کرد درازبکشه وروی تنش خیمه زد لبخندترسناکی زد«هومم ببین اینجا چی داریم یه کوکی که آماده ی خوردنه» جونگکوک خندید«واقعا دارم ازت میترسما»
![](https://img.wattpad.com/cover/289772417-288-k324466.jpg)
DU LIEST GERADE
Sorry that I left 2
Fanfictionفصل دو . ژانر:انگست،رومنس،اسمات کاپل:کوکمین . . بعد ازاینکه جونگکوک متوجه حس واقعیش نسبت به هیونگش جیمین میشه درست همون موقع اتفاقی میشنوه که جیمین از علاقه اش به شخص دیگه ای حرف میزنه و تصمیم میگیره همه چی رو پشت سرش رها کنه وبره اما اگه گره های سر...