"ته بیا مزش کن ببین خوب شده؟" هوسوک همونطور که دنبال تهیونگ میرفت صداش کرد تهیونگ به سمتش چرخید"هیونگ بهترنیس ازجیمین بپرسی؟میدونی که من از غذا سردرنمیارم" جیمین لبخندی بهشون زد هوسوک چشم غره ای بهش رفت"آشپزی بلد نیستی غذا خوردن که بلدی..پس میتونی نظر بدی" درحالی که یه دستشو زیر قاشق گرفته بود تا چیزی روی زمین نریزه قاشقو به طرف دهن تهیونگ برد تهیونگ با احتیاط سوپو مزه کرد چشماش از طعم فوق العاده اش گشاد شد"هیونگ این عالیه" هوسوک هیجان زده پرسید"واقعا؟خوب شده؟" تهیونگ سرتکون داد"فقط!" هوسوک نگران پرسید"فقط چی؟یه چیزی کم داره؟" تهیونگ نگاش کرد"فقط اینو برای هیچکس دیگه درست نکن" هوسوک ترسیده پرسید"چرا؟مگه نگفتی خوب شده؟" جیمین گیج به تهیونگ نگاه کرد تهیونگ سرتکون داد"اینو ازاین به بعد فقط برای منو جیمین درست میکنی...چون ممکنه به خاطر داشتن بهترین دستور پخت سوپ گوشت بدزدنت...اونوقت منو جیمین یتیم میشیم" هوسوک که فکرمیکرد غذاش بد شده با این حرف تهیونگ عصبی مشتی به بازوش زد"تو میمیری درست حرف بزنی؟" تهیونگ با قیافه ی درهمش بازوش تو دستش گرفت"عایییی چرا میزنی؟" هوسوک اخم کرد"زدم که یادبگیری چطور ازکسی تعریف کنی" تهیونگ دنبال هوسوک راه افتاد"هیونگ میشه یه قاشق دیگه بخورم...فکر کنم درست متوجه چاشنیاش نشدم" جیمین خندید هوسوک وتهیونگ حالا از دیدش خارج بودن ولی هنوز صداشونو میشنید"تو از چاشنی سر درمیاری آخه؟" "معلومه که درمیارم...اگه اشتباه نکنم...توش زنجبیل ریخته بودی" "پودر سیر بود نابغه" لبخند جیمین با یادآوری صبح از روی لبش پاک شد اون وجونگکوک دیگه هیونگ ودونسنگ نبودن...هنوزم فکرکردن بهش اذیتش میکرد...اون احساس گناه هنوزم همراهش بود...وقتی یاد حرفای مامان جونگکوک میفتاد که ازش خواسته بود مراقبش باشه ازخودش خجالت میکشید مطمئنا مادر جونگکوک میخواست جیمین فقط مراقبش باشه نه عاشقش بشه...اون نتونسته بود پای حرفش بایسته! "جیمین؟اینجایی؟" هوسوک با تعجب نگاش کرد"میگم غذا حاضره بیا سرمیز...تو خوبی؟" جیمین آهسته موهاشو بالا داد"خوبم هیونگ..بریم" سرمیز غذا هم فکرش درگیر قرار فرداش با جونگکوک بود اون جونگکوکو دوست داشت جونگکوکم دوسش داشت اما چرا نمیتونست با شکل جدید رابطشون کنار بیاد؟چرا پذیرفتنش اینقدر سخت بود؟ وقتی برای خواب به اتاقش رفت متوجه پیام یونگی شد[فردا چه ساعتی بیام دنبالت مینی؟] تازه یادش می اومد با یونگی قرار داشت وحرفی به جونگکوک نزده بود پیامی برای جونگکوک تایپ کرد[جونگکوکی...سلام...متاسفم فردا نمیتونم باهات بیام سرقرار...با یونگی هیونگ از قبل قرارداشتم فراموش کردم بهت بگم متاسفم] روی تخت درازکشید وچشماشو بست میدونست جونگکوک با دیدن اسم یونگی به راحتی با کنسل شدن قرارشون کنار نمیاد اما الان برای کنسل کردن قرارش با یونگی خیلی دیر بود هوووفی کشید وگوشی رو کنارش گذاشت همونطور که منتظر پیامی از جونگکوک بود کم کم پلک هاش روی هم افتاد وخوابش برد. خمیازه ای کشید وپتو رو کنار زد بعد از شستن صورتش با لبخند به خودش توی آینه نگاه کرد امروز فقط مال خودش وجیمین بود میخواست به بهترین شکل ازش استفاده کنه نگاهی به ساعت انداخت نمیخواست با دوش گرفتن جیمینو منتظر بزاره سریع لباسی که از قبل کنار گذاشته بود تنش کردو دستی به موهای پریشونش کشید با عجله سوییچ ماشینو وگوشیشو برداشت وبا لبخندی که از لباش جدا نمیشد سوارماشین شد به خونه ی جیمین که رسید لبخندی زد اونقدر هیجان زده بود که نمیخواست با تلفن خبررسیدنشو بده ازماشین پیاده شد وارد حیاط بزرگ وسرسبز خونه شد نگاشو از سنگ فرشایی که به در می رسیدن گرفت وبه در نگاه کرد زنگ درو زد ویه قدم عقب رفت لبخندش با باز شدن در روی لبش خشکید"جونگکوک؟این وقت صبح اینجا چکارمیکنی؟" جونگکوک گیج پلک زد وبا صدای خشکی پرسید"ته!!!" تهیونگ از جلوی در کناررفت"بیا تو" جونگکوک که خیال میکرد جیمین داره آماده میشه وتهیونگ ازش میخواد داخل منتظرش باشه بی هیچ حرفی داخل شد تهیونگ جلوتر راه میرفت"انتظار نداشتم بیای...یعنی جیمین چیزی نگفته بود!"جونگکوک نگاهی به تهیونگ که پرونده هاشو روی میز چیده بود ولیوان نوشیدنیش انداخت"جیمین!" جونگکوک گفت تا به تهیونگ یادآوری کنه وتهیونگ جرعه ای از نوشیدنی گرمش نوشید"صبح زود رفت بهت نگفته بود؟" جونگکوک اخم کرد"رفت؟منظورت از رفت چیه؟ما امروز قرار داشتیم" تهیونگ گیج نگاش کرد"قرار؟من از چیزی خبر ندارم" جونگکوک کلافه دسته ی مبلو چنگ زد هنوز ایستاده بود"با کی رفت؟اصلا کجا رفت؟" تهیونگ با دیدن اخمای جونگکوک به سختی لب زد"با یونگی هیونگ قرار داشت..معمولا هر دوسه هفته یبار باهم میرن بیرون..بستگی به کار هیونگ داره" جونگکوک ناخن هاشو توی مبل فرو کرد"پس چرا چیزی به من نگفت؟" تهیونگ شونه ای بالا انداخت"نمیدونم...شاید فراموش کرده..شاید فرصتش پیش نیومده!" جونگکوک گوشیشو از جیبش خارج کرد یه پیام از جیمین داشت بازش کرد جیمین دیشب گفته بود که قرارشون کنسله اما اون ندیده بود هرچند هیچی از تقصیرجیمین کم نمیکرد اون نباید جونگکوکو تو همچین موقعیتی قرار میداد عصبی گوشی رو تو جیب کتش جا داد وبه طرف در پاتند کرد"هی کجا میری؟" تهیونگ با تعجب ازجاش بلند شد"خونه!!!!" جونگکوک تقریبا فریاد زد ودرو کوبید تهیونگ گیج سرجاش نشست"بین این دوتا چی میگذره؟" موچی با میو ضعیفی وارد سالن شدوروی مبل پرید خودشو به پای تهیونگ کشید تهیونگ سرشو نوازش کرد"موچی تو میدونی این دوتا چشونه؟" گربه میو دیگه ای کرد تهیونگ آهی کشید"منم نمیدونم!" خونه تاریک شده بود اما همچنان تو تاریکی نشسته بود وبا اخم به روبروش زل زده بود اون به سختی موقعیتی برای تنها شدن با جیمین گیر می آورد ومین یونگی خیلی راحت اون موقعیتو مال خودش میکرد ازاینکه جیمین هیچ وقت به اون نه نمیگفت وهمیشه اون به جونگکوک اولویت داشت عصبی بود...با صدای ویبره ی گوشیش بی حوصله بهش نگاه کرد[جیمین درحال تماس] عصبی گوشی رو خاموش کرد الان نمیتونست باهاش حرف بزنه مطمئن بود اگه حرف بزنن جیمینو ناراحت میکنه.
*
"جیمین خوبی؟" یونگی پرسید وبه قیافه ی درهم جیمین خیره شد جیمین گوشی رو از کنار گوشش پایین آورد"خوبم هیونگ" یونگی چیزی نگفت به خونه رسیده بودن ماشینو متوقف کرد"خب رسیدیم" جیمین گیج به بیرون نگاه کرد متوجه نشده بود کی رسیدن لبخند سردی به یونگی زد"ممنون هیونگ روز خوبی بود" یونگی لبخندزد"من ازت ممنونم به لطف تو بابا اصلا حوصله اش سر نمیره" "بابا آدم خوش مشربیه هیچکس از هم صحبت شدن باهاش خسته نمیشه" جیمین با لبخند اضافه کرد وباعث عمیق ترشدن لبخند یونگی شد"ممنونم که همراهم اومدی" "لازم نیس هربار ازم تشکر کنی هیونگ" یونگی سری تکون داد"شب بخیر" جیمین زمزمه کرد واز ماشین پیاده شد خسته وارد اتاقش شد روی تخت درازکشید یبار دیگه با جونگکوک تماس گرفت هنوزم خاموش بود گوشی رو کنار گذاشت وخسته سرشو روی بالشت گذاشت خوشبختانه فردا دیرتر به کمپانی میرفت پس میتونست به جونگکوک سر بزنه وبراش توضیح بده قبل ازاینکه پلک هاش به هم برسن خوابش برده بود.* "جونگکوک؟" جونگکوک درحالی که نفس نفس میزد به دختری که تمرینو متوقف کرده دم درایستاده بود سوالی نگاه کرد"جیمین شی اومدن میخوان تو رو ببینن" جونگکوک اخم کرد"میبینی که سرم شلوغه..بگو نمیتونم بیام" اعضای تیم با تعجب به هم نگاه کردن این اولین بار بود جونگکوک خوش روی کمپانی رو اینقدر بدخلق وعصبی می دیدن قبل ازاینکه دختر خارج شه جیمین پشت سرش قرار گرفت ودرو بیشتر باز کرد لبخندزد"معذرت میخوام آقایون...میتونم وقتتو بگیرم جونگکوک شی؟" اعضا با دیدن جیمین با لبخند سرتکون دادن ویکی یکی سالنو ترک کردن جیمین دروبست وبه جونگکوک نزدیک شد جونگکوک به سمت حوله ی تمیزش رفت تا اینطوری مانع رو در رو شدنش با جیمین بشه جیمین سرجاش متوقف شد متوجه دوری جونگکوک شده بود اما بهش حق میداد"اومدم که حرف بزنیم جونگکوک" جونگکوک گردنشو خشک کرد"انگار که چیزیم برای حرف زدن داریم" جیمین اخم کرد"باید بهم گوش بدی" جونگکوک گوشیشو برداشت نمیخواست به جیمین نگاه کنه"مشکل اینجاس که نمیخوام" جیمین عصبی نگاش کرد هنوز پشتش به جیمین بود"وقتی باهام حرف میزنی نگام کن جئون جونگکوک!" جونگکوک که خودشم بیشتر ازاین طاقت نداشت به سمتش چرخید"اگه اومدی راجب دیروز توضیح بدی نفستو هدر نده چون دیرشده!" جیمین شوکه نگاش کرد"منظورت چیه؟" "خیلی قبل تر باید میگفتی با مین یونگی قرار داری نه اینکه یه شب قبل خبرم کنی..میدونی منو تو چه موقعیت مضخرفی قراردادی؟ توکه میدونستی با یکی دیگه قرار داری چرا به من گفتی بریم سرقرار؟" "فراموش کرده بودم...نمیتونستم بعد از یه هفته بهش بگم کنسلش کنه...اساسا اون زودتر قرارگذاشته بود نمیشد به همش زد" جونگکوک غرید"چرا؟چون مین یونگیه؟چون اول اون اهمیت داره بعد من؟میشه قرارمنو کنسل کنی ولی اونو نه؟" جیمین کلافه نفسشو فوت کرد"چی میگی کوک؟چه ربطی به اهمیت داره؟من قراربود به دیدن پدرش برم..البته که نمیشد نرم بی ادبی بود" جونگکوک کلافه موهاشو عقب داد"هیچ اهمیتی واسم نداره...من با بقیه فرق میکنم جیمین...من هرکسی نیستم...میتونستی هزارتا بهونه پیدا کنی ولی اینکارو نکردی" جیمین با اخم نگاش کرد"معلومه که اینکارو نمیکنم...این دور ازادبه!!" جونگکوک از کنارش گذشت"جیمین این حرفات برام هیچ اهمیتی ندارن..هیچ کدوم باعث نمیشن دیروز فراموش کنم حالا هم اگه تموم شده میشه بری تا به کارم برسم؟" جیمین به سمتش چرخید"قبول دارم کارم اشتباه بود من باید برناممو چک میکردم...من اون روز یادم نبود اخر هفته باید به دیدن پدر هیونگ برم...معذرت میخوام میدونی که عمدی نبود! اما کوک این تقصیر منه...هیچ ربطی به یونگی هیونگ نداره" جونگکوک ازاینکه جیمین هنوزم حقو به یونگی میداد با خشم نرسیده به در ایستاد ونگاش کرد"اگه توضیح میدادی بین منو تو چه خبره به هیچ بهونه ای برای نرفتن هم نیازی نبود" جیمین اخم کرد"اون هنوز چیزی نمیدونه چطور میتونستم بگم؟" جونگکوک پوزخندزد جیمین درمونده دستی به موهاش زد"توکه اینقدر بی منطق نبودی کوک" جونگکوک دروبازکرد"شاید باید از نو برای شناختنم وقت بزاری!" جیمین به در بسته خیره شد آهی کشید فکرمیکرد با عذرخواهی کردن وتوضیح دادن جونگکوک کوتاه میاد اما اوضاع بهترنشده بدتر هم شده بود نگاهی به ساعتش انداخت اگه الان راه نمیفتاد دیرش میشد حالا که جونگکوک به حرفاش گوش نمیداد دلیلی برای بیشتر موندنش نبود.*با صدای زنگ در اخم کرد به ساعت نگاه کرد نیمه شب بود کی همچین ساعتی ممکن بود به دیدنش بیاد؟ لپ تاپو بست وروی مبل گذاشت به طرف در رفت با باز کردن در جیمین که به دیوار تکیه داده بود صاف ایستاد"سلام...میتونم بیام تو؟" جونگکوک گیج نگاش کرد جیمین به بسته ی آبجویی که دستش بود با کج کردن سرش اشاره کرد"تنها نیومدم این دوستا هم تصمیم گرفتن همراهیم کنن" جونگکوک ناخواسته لبخند زد جیمین که بادیدن لبخند جونگکوک خیالش کمی راحت شده بود لبخندزد"میشه بیام تو؟هوا سرده ومن لباسم زیاد مناسب نیس" جونگکوک سریع خودشو کنار کشید جیمین با لبخند وارد شد وجونگکوک به محض بستن در پرسید"این وقت شب اینجا چکارمیکنی جیمین؟" جیمین به سمتش چرخید"اومدم معذرت خواهی...چون پسر کوچولوم هنوز باهام قهره" جونگکوک با اخم از کنارش گذشت"ما حرف زدیم...نه تو درک میکنی چی میگم نه من درک میکنم" جیمین بسته ی آبجو رو روی میز گذاشت"قراره همینطوری بمونیم؟" جونگکوک دوباره لپ تاپشو روی پاهاش گذاشت"شاید" جیمین پاشو روی زمین کوبید ولب ورچید"ولی من دلم برات تنگ شده" جونگکوک شوکه نگاش کرد شاید جیمین مست بود که همچین اعترافی میکرد!جیمین با سکوت جونگکوک دستپاچه نگاش کرد باید حرفی میزد"قراره نادیدم بگیری؟" جونگکوک با اخم از روی مبل بلند شد جیمین ترسیده یه قدم عقب برداشت ولی با فرو رفتن تو آغوش گرم وبزرگ جونگکوک لبخندی زد بوسه ی جونگکوکو روی موهاش احساس کرد"جونگکوک نیستی بفهمی عاشق جیمین بودن چه عذاب شیرنیه!" پروانه ی کوچیکی با شیطنت توی شکمش بالا پایین پرید با لذت چشماشو بست وسرشو روی سینه ی جونگکوک گذاشت"منو بخشیدی؟" جیمین که از قبل جوابو میدونست با شیطنت پرسید تا جواب جونگکوکو بشنوهه جونگکوک موهای جیمینو بو کشید"تو تنها کسی هستی که همیشه میتونم ببخشم" جیمین با لبخند از بغلش دراومد"خب جونگکوک شی...با یه جشن دونفره چطوری؟"جونگکوک لبخندزد"تا وقتی تو پول آبجو رو حساب کنی هستم" جیمین مشتی به بازوش زد"قراره با اون همه پول چکارکنی؟" "احتمالا یه مجسمه از شمع تو موزه مادام توسو ازت بسازم تا همه دنیا ستایشت کنن" جیمین خجالتزده نشست"من شیش تاشو میخوام ازالان گفتم بدونی" جونگکوک با خنده روبروش نشست نگاهی به قوطیا انداخت"همش هشت تاس اونوقت شیش تاش برای تو؟" جیمین اولین قوطی روباز کرد"من پولشو دادم" جونگکوک خندید"باشه به هرحال باید یکیمون هشیار بمونه" جیمین چشماشو ریزکرد"چرا؟قراره بازم به اون تصویر پسر خوب ادامه بدی؟" جونگکوک قوطی که دست جیمین بود ازش گرفت واز همونجایی که جیمین خورده بود خورد"حالا که نمیخوای نه" جیمین با تعجب به چشمای براق جونگکوک نگاه کرد"تو میتونی از پس این همه الکل بربیای؟منظورم اینه که فردا باید بری کمپانی و" با خیمه زدن جونگکوک روی تنش دست از حرف زدن کشیدجونگکوک نیشخندزد"من کنارتو به الکل نیاز ندارم که" جیمین وحشت زده به چشمای جونگکوک نگاه کرد جونگکوک با لبخند سرشو توی گردن جیمین فرو کرد با حس کردن گرمای لبای جونگکوک روی شاهرگش نفس توی سینه اش حبس شد جونگکوک خط بوسشو تا انتهای گردن جیمین ادامه داد بوسه ای به ترقوی جیمین زد جیمین چنگی به سرشونه ی جونگکوک زد"کوک!" لحنش هشدارگونه بود ولی جونگکوک تو حال خودش نبود مست نبود ولی تن جیمین مستش کرده بود با حس کردن دندونای جونگکوک بلندترصداش کرد"جونگکوک...کافیه" جونگکوک ناله ای کرد ومشغول مارک کردن قسمت دیگه ای شد جیمین که از ترس قلبش محکم میکوبید صبرکردنو مناسب ندید با خشونت جونگکوکو هل داد واز روی مبل بلند شد جونگکوک روی زمین نشست جیمین با اخم یقشو صاف کرد وبه طرف تراس رفت جونگکوک دستی به موهای پرش کشید اخم کرد بازم جیمین پسش زده بود دلیلی برای رفتارجیمین پیدا نمیکرد این حرکت جونگکوک خیلی طبیعی بود چرا طوری رفتار میکرد انگار جونگکوک به زور ازش استفاده میکنه؟ به کمک مبل بلند شد وسمت جیمین رفت"متاسفم" بااینکه متاسف نبود گفت وبه جیمین نگاه کرد جیمین با اخم دستی به گردنش کشید"چطور قراره فردا برم کمپانی؟" جونگکوک نفس عمیقی کشید"گفتم که متاسفم" جیمین غرید"چندبار صدات کردم ولی نشنیدی...کوک..فکرنمیکنی داری سریع پیش میری؟" جونگکوک سعی کرد دست جیمینو بگیره" حق با توعه من یه لحظه کنترلمو از دست دادم" جیمین دستشو عقب کشید"دیر وقته باید برگردم خونه" بدون اینکه فرصتی به جونگکوک بده با سرعت ازکنارش گذشت و به طرف در رفت جونگکوک زمزمه کرد"میرسونمت" جیمین سری تکون داد ودرو باز کرد این وقت شب تاکسی گیرش نمی اومد پس مخالفت بی معنی بود میدونست واکنشش بیش از حد بود اما نمیتونست با جونگکوک هماهنگ بشه هنوز آماده ی پیشرفت این رابطه نبود"سوارشو سرده" جونگکوک پشت سرش گفت وبه سمت ماشین رفت نگاهی به چهره ی سخت جونگکوک انداخت اومده بود از دل جونگکوک دربیاره وحالا یه مسئله حل نشده یه مسئله ی دیگه به وجود اومده بود شب بخیر تنها کلمه ای بود که جیمین بعد از نیم ساعت سکوت گفته بود وجونگکوک درجواب فقط سرتکون داده بود وبه سرعت از اونجا دور شده بود. یه روز گذشته بود ولی از شب گذشته ازش بی خبر بود دلتنگ بود اما حسی مانع میشد دوباره پیش قدم بشه میدونست کاری که کرده اشتباه نبود جیمین خودش قبول کرده بود وارد این رابطه بشه واونا قرارنبود مثل دوتا برادر رفتارکنن اینکه جیمین هنوزم پسش میزد دلیلی نداشت جز اینکه این رابطه رو نپذیرفته بود از دوباره تلاش کردن خسته بود وقتی قراربود هربار پس زده بشه فایده ی تلاش کردن چی بود خسته نباشیدی به همکاراش گفت وبا قدم های آهسته ای به سمت ماشین قدم برداشت قبل ازاینکه سوار بشه صدای نوتفیکشن گوشیش مجبورش کرد بایسته[دو تماس از دست رفته از جیمین] با تعجب به گوشیش نگاه کرد جیمین کی زنگ زده بود که متوجه نشده بود همون لحظه پیامی روی صفحه اش ظاهر شد جیمین بود بازش کرد[کوک...باید ببینمت..فوری] جز ادرس چیز دیگه ای ننوشته بود نگرانی به دلش چنگ زد چه اتفاقی افتاده بود که جیمین نتونسته بود تو پیامش توضیح بده شمارشو گرفت فقط بوق میخورد دوبار دیگه تماس گرفت کسی جواب نمیداد با قلبی که بی مهابا به سینه اش می کوبید سوارشد وبا اخرین سرعت به سمت ادرسی که جیمین داده بود حرکت کرد به مقصد رسیده بود با تعجب به اطرافش نگاه کرد حومه ی شهر بود همه جا تاریک بود وجز تپه های بلند چیزی نمی دید جیمین همچین جایی چکارمیکرد ازماشین پیاده شد وسعی کرد تو تاریکی چیزی ببینه"اومدی؟" جونگکوک به سرعت به سمت صدا برگشت تونست جیمینو تو تاریکی بشناسه وحشت زده بطرفش رفت بازوهاشو گرفت وسرتاپاشو نگران بررسی کرد"جیمین؟خوبی؟ببینم تو اینجا چکارمیکنی؟اتفاقی افتاده؟" جیمین با لبخند بازوهاشو آزاد کرد"آروم باش کوک...من خوبم"
🐥🐰🐰🐥🐰🐥🐰🐥🐰🐥🐰🐥🐰🐥🐰
.
.
لطفا ووت دادن یادتون نره 🥺💕
خیلی خیلی به دیده شدن فیک بین بقیه فیکا کمک میکنه وقتتونم نمیگیره
BẠN ĐANG ĐỌC
Sorry that I left 2
Fanfictionفصل دو . ژانر:انگست،رومنس،اسمات کاپل:کوکمین . . بعد ازاینکه جونگکوک متوجه حس واقعیش نسبت به هیونگش جیمین میشه درست همون موقع اتفاقی میشنوه که جیمین از علاقه اش به شخص دیگه ای حرف میزنه و تصمیم میگیره همه چی رو پشت سرش رها کنه وبره اما اگه گره های سر...