you were my moon 58

648 142 0
                                    

جونگکوک گیج نگاش کرد"چراخواستی بیام؟" جیمین خجالتزده سرشو خاروند"نمیدونستم بعد از دیشب چطوری باید ازت بخوام بیای سرقرار؟" قرار؟جونگکوک نگاش کرد تا مطمئن بشه درست شنیده وجیمین شوخی نمیکنه منطقی بود جیمین سالم بود تنها بود وهیچ چیز غیرطبیعی دیده نمیشد"منظورت اینه هیچ اتفاقی نیفتاده؟این فقط یه قرار معمولیه؟" جیمین لب پایینشو به دندون گرفت وسرشو بالا پایین کرد جونگکوک نفس راحتی کشید با یه حرکت سریع جیمینو بغل کرد"میدونی چقدر نگرانت شدم؟تا وقتی برسم هزارجور فکر بد کردم" جیمین زمزمه کرد"متاسفم..نمیدونستم چطور باید ازت بخوام که بیای" جونگکوک ازش جدا شد"فقط کافی بود بگی" جونگکوک گونه ی نرمشو لمس کرد"خب من این قرار مدیون چی ام؟" جیمین لبخندزد"میخواستم با یه قرار بهتر قرار دیشبو جبران کنم و...معذرت بخوام" جونگکوک به چشمای صادقش نگاه کرد"دوست دارم پارک جیمین" قلب جیمین ازاین اعتراف یهویی لرزید اونم باید میگفت دوسش داره؟هرچقدر سعی کرد لباش تکون نخوردن سکوتشون داشت طولانی میشد جیمین دست جونگکوکو گرفت ودنبال خودش کشید"بیا میخوام یه چیزی نشونت بدم" جونگکوک با لبخند مطیعانه دنبالش میرفت حرکات جیمین براش تازه بودن شیرین وخاص بودن خاص خودش!از اخرین باری که می دید جیمین بهش اهمیت میده سالها گذشته بود"تادا!!!" با صدای جیمین پلک زد به زیراندازی که بین درختا پهن شده بود نگاه کرد یه سبد ودوتا بالشت بادی بزرگ به جیمین نگاه کرد جیمین تک خنده ای کرد"چطوره؟" جونگکوک دلش میخواست جیمین تو آغوشش حل کنه وبرای تشکر بوسه ی محکمی به لباش بزنه اما میدونست باید هیجانشو کنترل کنه پس به لبخندی اکتفا کرد"بی نظیره" جیمین خوشحال از تعریف یه کلمه ای که شنیده بود بازم دست جونگکوکو کشید"بشین" جونگکوک کنارش نشست"چرااینجا؟" جونگکوک سوالی که از زمان رسیدنش تو ذهنش می چرخید به زبون آورد جیمین به سمت نیم رخ جونگکوک چرخید"میخواستم ساده اما عالی باشه ازاونجایی که نمیتونیم تو شهر زیاد باهم دیده بشیم فکر کردم یه جای خلوت وآروم بهترین گزینه باشه...درضمن" جونگکوک نگاش کرد اما قبل ازاینکه بتونه جیمینو ببینه با فشار دست جیمین روی شونه اش به عقب پرت شد وروی بالشت بزرگی که پشتش بود افتاد جیمین روی بالشت کناری درازکشید"اینجا چیزی داره که تو خیلی دوست داری" جونگکوک با تعجب نگاش کرد جیمین لبخند زد"باید اون بالا دنبالش بگردی" انگشت اشاره ی جیمین که به بالا اشاره میکرد دنبال کرد جز آسمون چیزی نبود با دیدن آسمون صافی که ماه وستاره ها توش می درخشیدن ناخواسته لبخندعمیقی زد جیمین خوشحال از انتخاب اینجا پرسید"این لبخند یعنی منو بخشیدی؟" جونگکوک نگاشو از آسمون گرفت وبه پهلو چرخید دستشو زیر سرش گذاشت وبا لذت به جیمین خیره شد"میدونی که نقطه ضعف منی" دل جیمین از جمله ی جونگکوک به طرز شیرینی درهم شد لبخندزد"قول میدم ازش علیهت استفاده نکنم" جونگکوک خندید"نمیتونی همچین قولی بدی" جیمین پرسید"چرا؟" جونگکوک آهی کشید"وقتی نگام میکنی تو نگاهت گم میشم انگار بی دفاع ترین آدم روی زمینم..هنوزم فکرمیکنی نمیتونی ازش علیه خودم استفاده کنی؟" بغضی ناخواسته توی گلوی جیمین نشست"جونگکوک...من" جونگکوک دست جیمینو گرفت پلکاشو روی هم گذاشت"لازم نیس چیزی بگی...همین که کنارمی خوشحالم میکنه" جیمین غمگین نگاش کرد اونقدری که جونگکوک دوسش داشت اونم دوسش داشت؟اگر نه میتونست یه روز به همین اندازه دوسش داشته باشه؟اون لیاقت اینقدر عشقو داشت؟میتونست از عشق جونگکوک محافظت کنه ودلشو نشکنه؟"جیمین؟" با نوازش دستش توسط جونگکوک پلک زد جونگکوک با لبخند بهش خیره شده بود"یه سوال خیلی وقته ذهنمو درگیر کرده!" "ب...پرس" "عاقبت لی پیرمرد چی شد؟نمیدونم چرا ولی گاهی بهش فکر میکنم یعنی هنوزم زندس؟" لحظه ای سکوت بینشون شکل گرفت و بعد جیمین پقی زد زیرخنده جیمین نیم خیزشد ازخنده ی جیمین به خنده افتاد"چیه؟چرا میخندی؟" جیمین نفس عمیقی کشید تا به خودش مسلط بشه"آماده شده بودم یه سوال جدی ازم بپرسی...اونوقت تو نگران لی پیرمردی؟واقعا جونگکوک؟اونم تو همچین شبی؟" جونگکوک خندید"دلم میخواست بدونم چه بلایی سرش اومد خب!" جیمین بازم خندید"نمیدونم اخرین باری که اونجا بودم میگفت عاشق یه آجوما شده وقراره بهش درخواست بده" جونگکوک تک خنده ای کرد"دلم به حال اون آجوما میسوزه" جیمین هم با خنده سرتکون داد"فکر کن سر اولین قرار یهو دیوونه بشه وبگه اینجا کجاس؟تو کی ای؟از جونم چی میخوای؟" جونگکوک خندید"یا اولین بوسه" جیمین دستاشو روی بازوش کشید"اییییی یادم ننداز" "هنوزم نگفتی اون روز چی شد" جیمین چشم غره ای بهش رفت"قسم میخورم قبل از مرگم انتقام اون کارتونو ازتون بگیرم" جونگکوک خندید"تو کسی بودی که شرط بوسه رو گذاشت باید باختتو قبول میکردی" جیمین درموندن زمزمه کرد"چقدر اون روز خودمو لعنت کردم"جیمین دوباره درازکشید جونگکوکم درازکشید اما این بار دقیقا کنارجیمین روی یه بالشت جیمین به آسمون نگاه کرد"ماهو میبینی؟انگار میدونسته امشب به دیدنش میای!خیلی بزرگ ودرخشانه" جونگکوک به نیم رخ جیمین خیره شده بود"خیلی" جیمین با صدای نزدیک جونگکوک به سمتش چرخید"هی..تو اصلا نگاش کردی؟" جونگکوک نگاشو نگرفت"هوم؟" "جونگکوک؟متوجه میشی چی میگم؟" جونگکوک هومی کرد"داری فرصت دیدنشو از دست میدی..فکرمیکردم ماهو خیلی دوست داری" "دارم...البته که دارم...ولی ماه خودمو" جیمین نیم خیزشد"منظورت چیه؟" جونگکوک لبخندزد"ماه من تو بودی جیمین...تمام این سالا...هروقت که به آسمون نگاه میکردم...هربار که مقایسه میکردم اون درمقابلت کم وبی ارزش به نظر می اومد...وقتی نبودی به ماه نگاه میکردم چون منو یاد تو می انداخت...ازاونجایی که عادت داشتیم شبا به ستاره ها نگاه کنیم حس میکردم نزدیکمی" جیمین هنوز باورش نمیشد"تو جدی ای؟من...ماه..توام؟" جونگکوک خندید"چرا تعجب کردی؟" جیمین به یاد شبی که جونگکوک با دیدن ماه آرزو کرده بود زمزمه کرد"همیشه به ماه حسودی میکردم که اینقدر قشنگ نگاش میکنی" جونگکوک نیم خیز شد به جیمین نگاه کرد"اگه میدونستی اون نگاه ها از اولم سهم تو بوده هیچ وقت حسودی نمیکردی" "اون شب وقتی ستاره رو شمردی وآرزو کردی" جونگکوک سرتکون داد تا بگه یادشه وجیمین ادامه بده"چه آرزویی کردی؟" جونگکوک لبخند زد جیمین یادش بود فقط میخواست دوباره بشنوهه"اینکه همیشه دوسم داشته باشی" جیمین ناخواسته زمزمه کرد"دارم" جونگکوک لبخندزد"تو چه آرزویی کردی؟" وقتی جیمین با چشمای گردشده ای نگاش کرد جونگکوک خندید"میدونم توهم آرزو کردی..بگو چی بود؟" جیمین به چشماش نگاه کرد"که هیچ وقت دلت نشکنه" جونگکوک با لبخندمعناداری نگاش کرد"پس نگرانم بودی؟" "من همیشه بهت اهمیت میدادم" "جیمین؟" جونگکوک صداش کرد وبهش نزدیکترشد"ازحالا به بعد میخوام من اونی باشم که ازت محافظت میکنه" جیمین به چشمای خندون جونگکوک ازاون فاصله ی نزدیک نگاه کرد"این یه قوله؟" جونگکوک با لبخندپرسید"میخوای یه قول باشه؟" جیمین زمزمه کرد"میخوام قول بدی از هردومون محافظت کنی..میخوام مواظب خودتم باشی...اگه تو بلایی سرت بیاد من" جونگکوک لباشو روی پیشونی جیمین گذاشت وبوسه ی داغی به پوست نرمش زد"هیچ اتفاقی نمیفته"زمزمه کرد"میخوام قول بدی از هردومون محافظت کنی..میخوام مواظب خودتم باشی...اگه تو بلایی سرت بیاد من" جونگکوک لباشو روی پیشونی جیمین گذاشت وبوسه ی داغی به پوست نرمش زد"هیچ اتفاقی نمیفته"همونطور که با یه دستش گوشی رو نگه داشته بود وبا یه دستش فرمونو گرفته بود با چشماش دنبال نیول میگشت"نه هنوز پیداش نکردم...هیونگ بهت زنگ میرنم" ماشینو گوشه ای پارک کرد ماسکشو بالا اورد وعینکشو روی چشماش گذاشت پیاده شد وبه طرف در مهدکودک رفت ظاهرا یکم زودتر اومده بود وبچه ها هنوز خارج نشده بودن وارد حیاط شد وسعی کرد دورترین نقطه از ورودی بایسته تا نیولو بین بچه ها تشخیص بده بعد از دقایقی با سروصدایی که شنید متوجه شد بچه ها درحال خارج شدنن همونطور که بین بچه ها دنبال چهره ی نیول میگشت اونو کنار پسر بچه ای دید که مشغول حرف زدن باهمدیگه بودن جونگکوک ناخواسته اخم کرداون دوتا فسقلی راجع به چی حرف میزدن که نیول متوجهش نشده واز کنارش رد شده بود لحظه ی اخر از پشت کوله ی نیولو کشید ونیولو متوقف کرد"خانوم کوچولو کجا با این عجله؟" نیول بهش نگاه کرد وبه محض دیدنش شناختش"عمووو!" پسر بچه با تعجب به مردی که نیول عمو صدا زده بود نگاه میکرد ظاهرعجیب غریبی داشت هیچ کدوم از اعضای صورتش دیده نمیشدمگه عموی نیول چکاره بود؟وقتی نیول پرید تو بغلش جونگکوک هم زانو زد وبغلش کرد همونطور که به اون پسر نگاه میکرد تو گوش دختر کوچولوش بچ بچ کرد"این پسره کیه نیول؟" نیول لبخندزد"دوستمه" جونگکوک نیولو ازخودش فاصله داد پسر بچه که تا حالا ساکت ایستاده بود جلو اومد دستشو به سمت جونگکوک درازکرد"سلام من هیون جه ام..دوست نیول"جونگکوک با اینکه ازش خوشش نمی اومد اما اعتراف میکرد پسر مودبی روبروش ایستاده دستشو جلو برد"منم جونگکوکم...عموی نیول" هیون جه لبخندزد"خوشبختم..آقای کیم" جونگکوک لبخندی به برداشت هیون جه زد ازاونجایی که خودشو عمو معرفی کرده بود طبیعی بود که فکر کنه برادرجینه وکیم صداش بزنه به طرف نیول چرخید"خب مادمازل...دیگه باید بریم خونه" نیول دست جونگکوکو رها کرد به طرف هیونجه رفت وبغلش کرد هیونجه هم دستاشو دور نیول حلقه کرد اخم پررنگ تری روی صورت جونگکوک نشست نیولو از کوله اش گرفت و عقب کشید"کیم نیول شی...دیرمون شده"سوار ماشین که شدن بازم نیول برای هیون جه دست تکون میداد قبل ازاینکه جونگکوک وقت کنه با نیول حرف بزنه گوشیش زنگ خورد"کوک چی شد نیولو پیدا کردی؟" نیول باشنیدن صدای پدرش بالا پایین پرید"بابایی!" جین که جوابشو گرفته بودبا مهربونی جواب داد"جان بابایی؟" نیول لبخندزد"من گشنمه" جونگکوک خندید"غذا حاضره خوشکل بابا فقط یادت نره عموهاتم با خودت برای ناهار بیاری" جونگکوک نالید"هیونگ میدونی که" همون لحظه جین تماسو قطع کرد نیول خندید جونگکوک با اخم نگاش کرد"اینطوری نگام نکن من بعدا با تو کار دارم خانوم کوچولو"نیول ساکت سرجاش نشست وجونگکوک همونطور که به طرف کمپانی جیمین میرفت خطاب به سیستم هوشمند ماشینش گفت"با جیمین تماس بگیر" [درحال تماس>جیمین] بعد از دو بوق صدای سرحال جیمین توی ماشین پخش شد"جونگکوکا!" قبل ازاینکه جونگکوک حرفی بزنه نیول با شنیدن صدای جیمین جیغی از خوشحالی زد"جیمین اوپا!!!" جیمین اول تعجب کرد وبعد با صدایی که رگه های خنده توش مشخص بودگفت"نیولی...تو اونجا چکار میکنی؟" "امروز عمو کوکی اومد دنبالم" جونگکوک وسط حرفشون پرید"من دارم میام کمپانی...جین اصرارداشت بریم ناهار برنامه ای که نداری؟" "نه شب تمرین دارم الان دیگه کارم تمومه...منتظرتم" با قطع شدن تماس نیول به جونگکوک نگاه کرد"من بشتنی میخوام" جونگکوک با تعجب به نیول نگاه کرد یهو چطور یاد بستنی افتاده بود وقتی به نشستنش نگاه کرد ناخواسته لبخندزد"با اینکه خیلی خوشکلی...خیلی شیرینی وخیلی دوست دارم ولی نه" نیول که انتظار شنیدن نه نداشت نالید"عمووو" جونگکوک اخم کرد"پدرت اجازه نمیده و منم هنوز از دستت عصبانیم" "مگه من چکار کردم؟" "بعدا حرف میزنیم"* با خنده طرفش رفت"باز تو سرت تو گوشیه؟پاشو وقت ناهاره" پسر توجهی به حرف جیمین نکرد"هیونگ اینو دیدی؟" جیمین کنارش نشست"چیو؟" "قرارگذاشتن دوتا آیدول" جیمین پوزخندزد"این که چیز عجیبی نیس" پسر کوچیکتر همونطور که گوشیو به طرف جیمین میبرد با خنده گفت"اگه اون دوتا آیدل مرد باشن وسرکار مچشونو گرفته باشن عجیبه" جیمین منجمد شده به ویدیو خبری نگاه میکرد کامنتایی که طرفدارا گذاشته بودن...کمپانی هایی که خبر از اخراج آیدول هاشون میدادن..با زنگ خوردن گوشیش از جا پریدجونگکوک بود"من دم درم..اگه هنوز کار داری میاییم تو" "نه نه..الان میام" کلافه دستی به موهاش کشید به طرف لباساش رفت وبدون اینکه حرفی بزنه از سالن خارج شد مدام ویدیویی که دیده بود جلوی چشمهاش رژه میرفت هرلحظه حس بدتری از اینکه با جونگکوک همکار ودونسنگ سابقش تو رابطه بود بهش دست میداد خودشو جونگکوک جای اون دونفر تصور میکردآینده ی کاریشون قراربود نابود بشه اگه مردم میفهمیدن چه فکری راجع به جیمین میکردن که با کسی که سالها کنارش بزرگ شده بود توی یه رابطه ی عاشقانه اس؟بعید نبود حتی روی زندگی دوست هاش هم اثر منفی بزاره...جیمین نمیتونست هدر رفتن زحمتای تهیونگ وهوسوک ببینه...هنوز اونقدر خودخواه نشده بود که خواسته ی قلبیشو به زندگی اون همه آدم ترجیح بده...ازهمه مهم تر جونگکوک...اون نمیخواست جونگکوک بخاطر همچین عشقی تمام زندگیشو به باد بده...جیمین اجازه نمیداد با رسیدن به ماشین ودیدن نیول لبخند مصنوعی روی لباش گذاشت در عقبو باز کردجونگکوک که دلش برای دیدن صورت جیمین تنگ شده بود با لبخند به طرفش برگشت"سلام خسته نباشی" نیول هم از پشت صندلی در اومد"سلام اوپا" جیمین به هردو سلام کرد وعینکشو به چشماش زدجونگکوک که حس کرده بود صدای جیمین بعد از تماسشون تغییر کرده نگران پرسید"چیزی شده؟خوب به نظر نمیرسی!" جیمین خودشو به سمت شیشه کشید وپشت جونگکوک نشست سرشو به شیشه چسبوند"چیزی نیس فقط خیلی خستم وخوابم میاد" جونگکوک از آینه نگاش کرد"نتونستم دعوت هیونگو رد کنم ولی اگه میخوای بهش زنگ میزنم" جیمین که چشماش گرم شده بود با صدای ضعیفی لب زد"لازم نیس" با رسیدن به خونه جین که منتظرشون بود به طرف ماشین رفت نیولو پیاده کرد وبه جونگکوک نگاه کرد"چقدر دیر کردین" جونگکوک که به طرف جیمین میرفت"جیمین کمپانی بود بخاطر همین طول کشید" جین سری تکون داد"الان کجاس؟" "تو ماشینه خوابه..شما برید ماهم میاییم" جین نیولو بغل کرد وبه طرف خونه رفت جونگکوک درو باز کرد جیمین هنوز خواب بود روی صندلی کنارش نشست وبه نیم رخش زیر نورآفتاب خیره شد اونقدر دلش براش تنگ شده بود که اگه جیمین خواب نبود طوری تو بغلش میفشردش که صدای ناله ی جیمینو دربیاره قلبش با دیدن سینه ی جیمین که با نظم خاصی بالا پایین میشد به تپش افتاد زل زدن به جیمین توی خواب هیچ وقت تکراری وخسته کننده نمیشد انگار هربار یه تجربه ی تازه بود یه تجربه برای کشف جیمین دستشو روی شونه ی جیمین گذاشت"جیمین؟" "هوم؟" "جیمینا...بیدارشو رسیدیم" جیمین سرشو به سمت جونگکوک چرخوند بدون اینکه چشماشو باز کنه سرشو روی شونه ی جونگکوک گذاشت"هنوز خوابم میاد" جونگکوک لبخندزد"اول غذا میخوریم بعد میخوابیم...پاشو جیمینا!" جیمین سرشو تو گردن جونگکوک فرو برد ونالید"نمیخوام!!" "اگه پا نشی با یه بوسه بیدارت میکنم" جیمین که بخاطر حرف زدن با جونگکوک هوشیار بود با شنیدن بوسه سریع چشماشو باز کرد وازجونگکوک فاصله گرفت"چیه اینقدر لبای من چندشن که هربار از بوسیدن من فرار میکنی؟" با خنده گفت و به جیمین نگاه کرد جیمین نگاشو دزدیدجونگکوک لبخند زد"بریم تو؟هیونگ منتظره" جیمین سرشو تکون داد"اره بهتره بریم" دستشو به طرف در برد تا پیاده شه که جونگکوک مانعش شد"کجا؟بوسه ی من چی پس؟" جیمین شوکه نگاش کرد"ولی هیونگ منتظرماس" جونگکوک جیمینو به طرف خودش کشید"اون میتونه یکم دیگه هم منتظر بمونه" جونگکوک لبخند ترسناکی زد طوری جیمینو نگه داشته بود که جیمین نمیتونست تکون بخوره به لباش نگاه کرد"اول یه بوس میدی بعد پیاده میشی!" جیمین که هیچ راه فراری نداشت سعی کرد بهونه بیاره"اما کوک...ممکنه نیول بیاد و" "هییییس...همش یه بوسه اس جیمین!" وقتی جلو اومد جیمین به اجبار چشماشو بست این بوسه ای نبود که میخواست ناخواسته اخم کرده بود جونگکوک به گره ی بین ابروهاش نگاه میکرد میدونست جیمین به این بوسه راضی نیس ومیدونست با اجباری بوسیدنش هیچ لذتی نمیبره حتی ممکنه عذاب وجدان بگیره حالا فاصله ای با لب های جیمین نداشت به چشم های بستش نگاه کرد ولبخندزد شاید یه روز دیگه! سرشو بالا اورد ولب هاشو روی پیشونیش گذاشت درست همون جایی که گره ای از اضطراب خورده بودجیمین وقتی گرمای لب های جونگکوکو روی پیشونیش احساس کرد کم کم اخماش از هم باز شد ونفس حبس شدشو از سینه خارج کرد احساس گناه میکرد واز جونگکوک شرمنده بود دست های جونگکوک از روی بازوهاش پایین اومد حالا دست های جیمین آزاد بود صورت جیمینو توی دستاش گرفت ولب هاشو با آرامش ازش جدا کرد نگاهی به چشم هاش که هنوز بسته بودن انداخت"باید بهم این اجازه رو بدی...وقتی دلم برات تنگ میشه...هیچی نمیتونه برطرفش کنه" "عمووو" با صدای نیول جیمین عقب کشید وجونگکوک هم مانعش نشد جیمین از یه در پیاده شده وجونگکوک از یه در دیگه نیول به هردو نگاه کرد وبعد جونگکوکو خطاب قرارداد"نیول گشنشه!" جونگکوک خندید"خب؟" نیول لب ورچید"بابا میگفت تا عموهات نیومدن نمیشه بخوریم" جیمین لبخند زد"متاسفم نیولی بریم ناهار بخوریم" جونگکوک سریع به خودش اومد"نه!" جیمین با تعجب نگاش کرد"چیزی شده کوک؟" جونگکوک سرشو به دو طرف تکون داد"تو زودتر برو من میخوام با نیول حرف بزنم" جیمین گیج نگاهی به هردوانداخت"باشه پس زیاد لفتش نده خیلی از وقت ناهار گذشته!" جونگکوک سری تکون داد وقتی جیمین تنهاشون گذاشت نیول که میدونست عمو جونگکوکش قراره راجب به چی باهاش حرف بزنه سریع پابه فرارگذاشت"من خیلی گشنمه!" جونگکوک که حدس میزد نیول همچین واکنشی نشون میده پیراهن نیولو بین دو انگشتش گرفت ودختر به سمت خودش کشید"هی هی کجا؟ما که هنوز حرف نزدیم"نیول تسلیم شد وبه طرف جونگکوک چرخید سرشو پایین انداخت وآهی کشید جونگکوک سعی کرد گول این ظاهر نخوره دست به سینه شد"خب؟اون پسره که امروز براش دست تکون میدادی!" نیول سریع جواب داد"فقط دوستمه" جونگکوک اخم کرد"من که هنوز چیزی نگفتم..ببینم چرا اینقدر ترسیدی؟" نیول سرشو بعد از دقایقی بالاآورد"اون واقعا دوستمه عمو راست میگم!" جونگکوک هومی گفت"منم دوستای دختر تو مدرسه زیاد داشتم نیول ولی میدونی چیه؟"نیول سوالی نگاش کرد"ما هیچ وقت همدیگررو بغل نمیکردیم" نیول که چیزی نمونده بود بزنه زیر گریه با بغض گفت"متاسفم" جونگکوک نفسشو فوت کرد"اول بگو ببینم بین شما دوتا فسقلی چه خبره؟"
.
.
🐥🐰لطفا ووت یادتون نره با این کارتون کمک میکنید فیک برای بقیه توی واتپد نمایش داده بشه و وارد رنکینگ(رتبه بندی) جیکوک/کوکمین بشه تا بقیه کوکمین لاورا هم بتونن بخوننش🥺

Sorry that I left 2Donde viven las historias. Descúbrelo ahora