34

578 122 2
                                    

جیمین نگاهی به آسمون ابری انداخت دستاشو تو جیبش مشت کرد وبا حسرت زمزمه کرد"دلم" "بستنی میخواد"جونگکوک جملشو کامل کرد با شنیدن صدای جونگکوک شوکه به عقب چرخید جونگکوک به جیمینی که از بالکن به آسمون چشم دوخته بود لبخندزد"میخواستی همینو بگی مگه نه؟" جیمین سرتکون داد ولبخند محوی روی لباش خزید"پنج دقیقه ی دیگه پایین نبودی تنها میرم" جونگکوک گفت واز اتاق خارج شد جیمین نیم نگاهی به آسمون انداخت وبعد به جایی که چندلحظه پیش جونگکوک ایستاده بود نگاه کرد لبخندزد وبه طرف پالتویی که یکم اونطرف تر از در آویزون کرده بود قدم برداشت.
با نشستن جونگکوک روبروش وبستنی شکلاتی وانیلی که بطرفش گرفته بود تازه یادش اومد اونقدر غرق اطرافش بوده که فراموش کرده به جونگکوک بگه چه طعمی میخواد خوشبختانه هنوزم میتونست با خیال راحت جونگکوک برای سفارش بستنی بفرسته اون هیچ چیز راجع به جیمینو فراموش نکرده بود حتی بطری آب کوچیکی که گرفته بود روی میز گذاشت وبستنی خودشو مزه کرد بارون نم نم روی زمین مینشست ومردم با عجله برای خیس نشدن قدم برمیداشتن جونگکوک با چشمهایی که انگار ستاره ها درونشون برق میزدن به جیمین نگاه میکرد وجیمین بعد از لیسی به بستنی توی دستش سرشو بالا گرفت واجازه داد مردمک های سرگردون وبی هدفش توی مردمک های به رنگ شب جونگکوک قفل بشن بستنی روی لباشو با زبون تمیز کرد"فکر نمیکردم هنوزم یادت باشه" جونگکوک لبخند زد"نصف فکرایی که راجع به من میکنی کاملا غلط وبی اساسن" جیمین اخم کرد"بی اساس؟" جونگکوک دستاشو به نشونه ی تسلیم بالا آورد"معذرت میخوام...حرفمو پس میگیرم" جیمین که نیم خیز شده بود به صندلیش تکیه داد وبا لذت مشغول لیس زدن بستنیش شد جونگکوک تا تموم شدن بستنی نگاشو ازش نگرفت خیلی وقت بود بستنی خوردن جیمینو ندیده بود جیمین که حالا تموم کرده بود دستمالی برداشت لباشو پاک کرد وازجاش پاشد بطری آبو برداشت"بجای بستنی منو خوردی...پاشو داره شب میشه باید برگردیم" جونگکوک نیشخندزد"مگه چندنفر تو این دنیا شانس اینو دارن که به پارک جیمین موقع بستنی خوردن زل بزنن که من این فرصتو از خودم بگیرم؟" جیمین پشت چشمی نازک کرد به جونگکوک نزدیک شد یه دستشو روی میز گذاشت وپای چپشو بین پاهای باز جونگکوک قرارداد نیشخندی شبیه مال جونگکوک زد"چندنفر تو دنیا هستن که شانس دیدن جونگکوک موقع خوابو ازدست میدن اونم وقتی بادهن باز میخوابه وآب دهنش بالشتو خیس میکنه؟" از جونگکوک فاصله گرفت وبه چشمای گردشده واخم بین ابروهای جونگکوک لبخندزد"کمن نه؟میتونم به میلیون ها تبدیلشون کنم...کافیه روی این کلیک کنم" گوشیشو توی دستش تکون داد وجونگکوک با بهت به عکسی که احتمالا جیمین دیشب ازش گرفته بود خیره شده بودجیمین با کج خلقی نگاش کرد"طوری باهام حرف نزن که انگار داری با دوست دخترت لاس میزنی" جیمین به سرعت عبور باد از مقابل جونگکوک گذشت و وارد خیابون شد بارون شدت گرفته بود اما اهمیتی نداشت فقط میخواست برگرده هتل "چشمات برق میزنن وقتی بستنیو میبینی" جیمین که هنوز از زیر سایه بون کافه ای که توش بودن خارج نشده بودن قبل ازاینکه پاشو تو خیابون بزاره با شنیدن صدای کوک گیج به سمتش چرخید جونگکوک ایستاده بود و مستقیم بهش زل زده بود"طوری لبخند میزنی انگار باارزش ترین چیز توی دنیا همون بستنیه" جیمین پلک زد جونگکوک یه قدم جلو برداشت"کافیه بستنیو تو دستت بگیری...طوری غرقش میشی که همه چیز ارزششو ازددست میده...حتی صدای کسیو نمیشنوی" جونگکوک با هرکلمه یه قدم به جلو برمیداشت"وقتی چشماتو با لذت میبندی...وقتی دماغت شکلاتی میشه...وقتی از یخ زدن سرت بخاطر بستنی غرمیزنی...من پارک جیمین بالغو نمیبینم....همون جیمنیو میبینم که تازه داره حروف الفبا رو یادمیگیره وبه سختی میتونه اسمشو بنویسه" حالا بهش رسیده بود کاملا روبروش...با فاصله ای که میتونست تک تک مژه هاشو بشماره انگشتشو روی دکمه فشرد وچتر توی دستاش باز شد چتر رو روی سر هردوشون گرفت"نمیخواستم لاس بزنم فقط...یه سری چیزا هیچ وقت عوض نمیشن...مثل جیمینی که موقع بستنی خوردن ستودنی ترین آدم روی زمین میشه" جیمین خشکش زده بود جونگکوک اونقدر دقیق همه چی روتوصیف کرده بود که جیمین اگر ویدیویی از خودش موقع بستنی خوردن ظبط میکرد نمیتونست به این وضوح راجع بهش نظر بده"میخوای برگردیم هتل؟" جونگکوک پرسید وکاملا مکالمه ی چندلحظه قبلشونو نادیده گرفت میدونست افکار جیمین آشفته اس وخودش هم راهشو به بیرون از اون افکار پیدا نکرده نمیخواست تحت فشار قرارش بده فقط ازش میخواست گوش بده وببینه حرفای نگفته جونگکوکو وکارایی که حاضره برای بخشیده شدن انجام بده جیمین خجالتزده نگاشو به کفش های جونگکوک که به کفشهاش چسبیده بودن دوخت"نمیخوام برگردم هتل" جونگکوک هنوز نگاش میکرد لبخندزد"خوشحالم که نظرت عوض شد" گوشیشو از جیبش خارج کرد"پس یه تاکسی میگیرم که" "میشه پیاده بریم؟" جونگکوک قبل از لمس کردن شماره ها مکث کرد سرشو بالا گرفت وبه جیمین نگاه کرد"البته اگه اونجایی که قراره بریم دور نیس" جونگکوک با لبخند سرشو به دوطرف تکون داد"فقط یه خیابون با محله ی میناتو فاصله داریم" گوشیشو تو جیبش برگردوند وکنار جیمین ایستاد"از اینطرف" با دست اشاره کرد وجیمین هماهنگ با سرعت قدمهاش قدم برداشت بارون داشت بند می اومد میشد از کم شدن شدتش گفت اما هنوزم میتونست کاملا خیسشون کنه جونگکوک بدون اینکه خسته بشه چترو جوری که بیشتر سر جیمینو پوشش بده گرفته بود"چرا از بارون بدت میاد؟" جیمین اخم کرد"نمیخوام راجبش حرف بزنم" جونگکوک لبخندزد"برعکس تو من دوسش دارم...از وقتی همو دیدیم بارون برام اتفاقات قشنگی رقم زد" جیمین به برجی که حالا از پشت ساختمونا به چشم میخورد نگاه کرد"از وقتی بارون به حرفام گوش نداد دوسش ندارم" جونگکوک به سمتش چرخید"منظورت..چیه؟" جیمین دیگه حرفی نزد جونگکوک هم فهمید سوال کردن بی فایده است تا رسیدن به مقصدشون هیچ کدوم حرفی نزدن.
"معذرت میخوام" جونگکوک همونطور که  دستاشو روی نرده ها دراز کرده بود گفت جیمین نگاشو از پل رنگین کمونی گرفت وبهش نگاه کرد جونگکوک توضیح داد"راجب اون شب" جیمین دستپاچه گفت"اون شب" این اولین باری بود که بعد از چهار روز هردو مستقیم بهش اشاره میکردن هرچند تو این چهار روز عادی برخورد کرده بودن اما هردو میدونستن به زودی باید راجبش حرف بزنن وجیمین جونگکوکو بخاطر شجاعتش تو پیش قدم شدن تحسین میکرد"من" جونگکوک حالا به جیمین نگاه میکرد شرم زده با سری افتاده وکاملا بی دفاع
"اون شب یه اشتباه بود" جیمین حرفشو قطع کرد وگفت جونگکوک نگاشو تا چشمهای جیمین برای مطمئن شدن از حرفی که شنیده بود بالا کشید"یه اشتباه؟" با صدایی از ته چاه شنیده میشد پرسید جیمین سرتکون داد"من مست بودم حالم خوب نبود و تو هم همینطور...میدونم توجیه خوبی نیس واز عجیب بودنش کم نمیکنه اما..آدما وقتی مستن ممکنه هرکاری ازشون سر بزنه" به طرف جونگکوک قدم برداشت"بیا فراموشش کنیم" جونگکوک دستشو مشت کرد"بیا فراموشش کنیم"
جیمین از حرفی که زده بود حتی یه درصد هم مطمئن نبود همچین اتفاقی فراموش کردنش سختتر از انجام دادنش بود میدونست وقتی جونگکوکو تو بوسه همراهی کرداونقدر مست نبود که ندونه داره چکارمیکنه هرچندمست وگیج بود اما همه چیز با میل خودش ادامه پیدا کرده بود اونقدر هوشیار بود که جونگکوکو پس بزنه ومانعش بشه اما خودش هم لذت برده بود برای جونگکوک هیچ توجیهی جز اینکه اونقدر مست کرده که جیمینو با دوست دخترش اشتباه گرفته نمی دید اما برای خودش هیچ توجیهی وجود نداشت هنوزم یادش می افتاد دلش میخواست خودشو توی رودخونه غرق کنه جونگکوکو بوسیده بود جونگکوک کسی که تموم این سالا یه برادر کوچیکتر دیده بودش همون جونگکوکی که هیونگ صداش میکرد وبهش پناه اورده بود اون بوسه اشتباه بود ،اشتباه جیمین!   نمیای تو؟" جیمین با تعجب به جونگکوکی که پشت در اتاق ایستاده بود نگاه کرد وپرسید"میخوام به یکی از دوستام سر بزنم...تو بخواب...احتمالا صبح برمیگردم" جیمین سرتکون داد اما چهره ی گرفته وچشمهای تیره از غم جونگکوک زیادی برای نادیده گرفتن واضح بودن"تو حالت خوبه؟" جیمین بازم پرسید درحالی که با یه دست درو باز نگه داشته بود"خوبم" جواب کوتاهی که جیمین باور نکرده بود اما ترجیح داده بود وانمود کنه باورش شده"شب بخیر" جونگکوک گفته بود و تو یه لحظه ناپدیدشده بود با بستن در بهش تکیه داد وآه کشید"احتمالا خودشو مقصر میدونه وهمش بخاطر حرفای منه...من چکار کردم؟" نالید وموهاشو چنگ زد
*با پتویی که روی شونه هاش افتاد چشمهاشو باز کرد[میشه بهم یه قولی بدی؟میخوام همیشه اون پتوی گرم وامنم بمونی]صدای گذشته توی گوشش پیچید جونگکوک با لباسی که زیاد گرم به نظر نمی رسید کنارش ایستاد وبه نرده های بالکن چسبید"اگه دلت میخواد بریم بیرون میتو" "امروز میخوام فقط تو هتل بمونم...اگه دوس داری میتونی بری" جونگکوک بدون اینکه نگاشو از توکیو توی یه صبح بهاری وبارونی بگیره جواب داد"نه.. منم امروز خستم" جیمین با لبخند نگاشو از جونگکوک گرفت بعد از دو روز این اولین باری بود که جونگکوک لبخند میزد وبه حالت قبلش برگشته بود هردو با این فکر که دیگری اون شبو فراموش کرده به هم نگاه میکردن ولبخند میزدن هردو وانمود میکردن اتفاقی نیفتاده درحالی که میدونستن اون بزرگترین واجتناب ناپذیرترین اتفاق زندگیشونه هردو فقط لبخند میزدن اما ساختگی!
جیمین نفس عمیقی کشید"عاشق بوی بارونم" جونگکوک خندید"در واقع چیزی به اسم بوی بارون نداریم..این بویی که حس میکنی بخاطر باکتری اکتین وسیانوعه...این بو بخاطر ژئوسمینه" جیمین درحالی که یه کلمه از حرفاش نفهمیده بود با اخم به طرفش نگاه کرد"ممنون که گند زدی به حس خوبم" جونگکوک با خنده به جیمینی که از بالکن خارج میشد نگاه کرد"چیه خب؟میخواستم اطلاعاتت رفرش شه...درضمن تا جایی که من میدونم تو از بارون بدت می اومد" جیمین عصبی نگاش کرد"از بارون بدم میاد از بوش که میتونه خوشم بیاد" جونگکوک اخم کرد"عه بازم داره میگه بوی بارون.." طوری نگاش کرد که انگار کشتنش لذت بخش ترین کارممکنه وزمزمه کرد"فقط یه کلمه ی دیگه راجب این مسئله حرف بزنی...کاری میکنم بوی خون بجای بوی بارون اینجا بپیچه" جونگکوک درحالی که به سختی سعی میکرد لبخندشو جمع کنه زیپ دهنشو کشید جیمین نفسشو فوت کرد"خوبه" با خارج شدن جیمین از بالکن جونگکوک نفس حبس شدشو رها کرد"چه بابای ترسناکی میشه" اخماش از هم باز شد وبا یاداوری چهره ی بامزه ی جیمین موقع عصبانیت با لذت لبخند زد"ولی اذیت کردنش مثل خوردن انرژی زا میمونه"
*
"نگفته بودی اون فقط یه مزاحم معمولی نیس" جونگکوک گفت وبه سمت جیمین برگشت جیمین چاپستیکاشو تو ظرف رها کرد وبه صندلی تکیه داد"چه فرقی میکرد؟اگه میگفتم میخواستی چکارکنی؟" جونگکوک عصبی دست مشت شدشو روی میز کوبید که صدای ظرف ها لحظه ای سکوتو شکست اخم کرد"از دست کم گرفتن من دست بردار...من بیشتر ازچیزی که فکرمیکنی میتونم انجام بدم" جیمین که از عصبانی بودن جونگکوک سر همچین مسئله ای تعجب کرده بود لبخندی برای آروم تر کردن جو زد"بحث توانایی تو نیس،بحث رابطه ی ماست...منو تو دوتا همکاریم که دوبار یه پروژه ی مشترک داشتیم...اینکه تو بخوای خودتو قاطی مشکلات من کنی یکم عجیبه موافق نیستی؟" "ما فقط دوتاهمکار نیستیم" جونگکوک عصبی گفت وبه چشمهای جیمین نگاه کرد"ما چی ایم جونگکوک؟درضمن طرفدارا هیچی راجع به گذشته ی ما نمیدونن" جونگکوک با همین مکالمه ی کوتاه اونقدر عصبانی شده بود که نفس هاش به شماره افتاده بود اینکه جیمین حالشو درک نمیکرد وهراتفاقی می افتاد برمیگشتن سرنقطه ی شروع ما فقط دوتا همکاریم چیزی نبود که جونگکوکو عصبانی نکنه با بلند شدن جونگکوک از پشت میز جیمین نگاش کرد"میرم میزو حساب کنم" جونگکوک گفت وبه طرف پیشخوان رفت جیمین هووفی کشید گند زده بود به شبشون اما ناخواسته بود...دست خودش نبود هرچقدر سعی میکرد فکرگذشته رهاش نمیکرد کلاهشو برداشت و ازجاش پا شد همونطور که به زمین خیره شده بود سنگ ریزهای که نزدیک پاش بود  پرت کرد که حضور جونگکوکو کنارش حس کرد سرشو بالا گرفت جونگکوک سرش تو گوشیش بود هنوز اخماش توهم گره خورده بود جیمین لباشو آویزون کرد"فکرمیکردم این سفر بخاطر منه" جونگکوک با مکث نگاش کرد"همینطوره" کوتاه جواب داد ودوباره به صفحه روشن گوشیش خیره شد"پس بخاطر من تاکسی گرفتی و مسیر هتلو مقصد انتخاب کردی؟" جونگکوک دوباره نگاش کرد این بار بدون اخم"فکرمیکردم میخوای برگردی هتل!" جیمین سرشو بالاانداخت"نمیخوام" جونگکوک که دستش روی دکمه ی ارسال تاکسی خشک شده بود پرسید"پس کجا؟" جیمین گوشی رو از دست جونگکوک قاپید وصفحشو خاموش کرد"رودخونه" جونگکوک دستشو درازکرد"اما برای اونم تاکسی لازمه" جیمین نچی کرد"ازاینجا تا رودخونه زیاد فاصله نیس...هوا خوبه...میتونیم پیاده بریم" گوشی رو تو جیبش گذاشت وجلوتر از جونگکوک راه افتاد جونگکوک لبخندزد
"جونگکوک شی؟" با صدای جیمین لبخندشو جمع کردوبه طرفش چرخید تا کنارش قدم برداره شاید جیمین مستقیما عذرخواهی نکرده بود اما یه قدم برداشته بود همین کافی بود که جونگکوک کل شب لبخند روی لب داشته باشه.
"من برای شینجوکوگیوئن برنامه داشتم" جونگکوک اعتراض کرد جیمین بطری نوشیدنیشو که خالی شده بود روی زمین کنار پاش رها کرد وبطری بعدیو از بسته بندی خارج کرد"اگه خوشت نمیاد...میتونی بری...مشکلی ندارم که شبو تنها بگذرونم" جونگکوک چشم غره ای بهش رفت وبطریو از دستش قاپید جرعه ای از نوشیدنی تلخ وخنکی که چندلحظه پیش مال جیمین بود نوشید جیمین اخم کرد"یااااا...اون مال من بود پسش بده"اینو جیمین بعد از چنددقیقه که از شوک حرکت جونگکوک خارج شده بود گفت جونگکوک نیشخندزد"دیگه مال منه...یکی دیگه بردار" با چشم به بسته ای که بین هردو قرارداشت اشاره کرد جیمین با اخم یه بطری دیگه خارج کرد"اون نامه رو خوندی مگه نه؟"
.
.
قشنگام به پارت ووت بدین تا بقیه هم بتونن فیکو ببینن🥺

Sorry that I left 2Where stories live. Discover now