20

624 124 0
                                        

"جیمین؟" جیمین سرشو از روی شیشه برداشت جونگکوک ماشینو خاموش کرد"پیاده نمیشی؟" جیمین با تعجب به اطراف نگاه کرد دم در خونه بودن اصلا متوجه نشده بود جونگکوک کی غذا خریده وکی برگشته سعی کرد کمربندشو بازکنه"چرا...چرا..الان پیاده میشم" جونگکوک به جیمین که با کمربند ور میرفت اما نمیتونست بازش کنه نگاه کرد لبخندزد هنوزم همون جیمینی بود که مثل یه بچه گربه با ساده ترین چیزا درگیر میشد مثل گربه کوچولویی که بهش نخ کاموا بدی با جدیت سعی میکرد کمربندو باز کنه هووفی کشید که چندتا تار روی پیشونیش تکون خوردن جونگکوک با لذت به تقلاهاش نگاه میکرد مهم نبود جیمین چکار میکنه تو هرحالتی برای جونگکوک تماشایی ترین پدیده جهان بود جیمین خسته به صندلی تکیه داد ونفسشو فوت کرد به جونگکوک نگاه کرد"نمیخوای کمک کنی؟میخوای تو ماشین رقص تمرین کنیم؟" جونگکوک خندشو قورت داد وبه سمت جیمین خم شد جیمین به جونگکوک نگاه کرد که با گزیدن لبش سعی میکرد جلوی خندشو بگیره"به چی میخندی؟" جونگکوک تلاش کرد با لبخندی قضیه رو جمع کنه"چیز خاصی نیس"جیمین سعی میکرد سمت دیگه ای رو نگاه کنه اما جونگکوک عمدا لفتش میداد بالاخره جیمین خسته شد وبه سمتش چرخید"چی شد؟بازنشد؟" همون لحظه جونگکوک کمربندو باز کرد وسرشو بالا اورد که نگاهشون باهم تلاقی کرد وجونگکوک نتونست تکون بخوره جونگکوک غرق چشمهای جیمین ازخودش میپرسیدتا حالا اشاره کرده جیمین زیباترین چشمها رو داره؟ جیمین احساس میکرد اگه تا چندثانیه دیگه به اون وضعیت ادامه بده نفس کشیدنم از یاد میبره توهمچین موقعیتی با جونگکوک قرارگرفته وبدتر از اون بدنش به این موقعیت واکنش نشون میداد با صدای بلند پارس سگی هردو از جا پریدن جونگکوک زودتر ازماشین خارج شد وجیمین با عجله خودشو از ماشین پرت کرد"تو سگ داری؟"جیمین پرسید وبه حیاط نگاه کرد جونگکوک سرشو تکون داد"مال همسایه اس"
جونگکوک رفت تا لباسهاشو عوض کنه وجیمین تصمیم گرفت غذا ها رو میز بچینه دستشو رو قلبش گذاشت هنوز بخاطر چندلحظه قبل محکم می تپید(تو داری چه غلطی میکنی؟اون جونگکوکه!!)اینارو به قلبش میگفت ولی میدونست موثر نیس با صدای جونگکوک از جا پرید"ترسوندمت؟ببخشید...تو برو لباستو عوض کن من میزو میچینم" جیمین سرشو تندتند تکون داد وخیلی سریع از جلوی چشمهای کوک ناپدیدشد"خوبه که مجبور نیستم امشبو تنها شام بخورم" جونگکوک با سربه زیری گفت وجیمین با تعجب نگاش کرد"فکر میکردم همیشه با جین هیونگ باشی" جونگکوک سرشو به نشونه نفی تکون داد" اینطورم نیس که همیشه اونجا باشم من  بعضی وقتا بهشون سرمیزنم..بیشتر موقع ها تنهام" جیمین به چشمهای غمگین جونگکوک خیره شد وناخواسته دردی رو تو سینه اش احساس کردهرچقدر که جونگکوکو نمیخواست ولی دوست نداشت تنها ببینش دلش میخواست خوشبخت باشه چون بعد ازاونهمه تنهایی این تنهایی حقش نبود"توچی...فکرنکنم هیچ وقت تنها باشی" جیمین تو جاش جابه جاشد"من خب..کم پیش میاد تنها باشم...هوسوک هیونگ وتهیونگ همیشه اونجان وبعضی وقتا هم یونگی هیونگ میاد" جیمین ناخواسته موقع اوردن اسم یونگی آروم صحبت کرده بود جونگکوک سرتکون داد"متاسفانه خونه ی من همیشه خالیه" جیمین بالا اومدن بغض تو گلوش حس کرد نگاهی به دست جونگکوک که کنارش روی میز بود انداخت تردید داشت نمیدونست این کارش درسته یا نه اجازه داره بهش دست بزنه یا نه قبل ازاینکه دستاشون به هم برسه گوشی جیمین زنگ خورد وجیمین با ترس دستشو پس کشید جونگکوک سرشو بالاگرفت"فکرکنم گوشیتو تو سالن جا گذاشتی" جیمین ازجاش پاشد ومضطرب موهاشو چنگ زد[تهیونگ درحال تماس]"الو ته" "جیمین هیونگ چی میگه؟تو قراره شبو خونه ی اون بمونی؟؟" جیمین با قیافه ای درهمی گوششو گرفت"عاییییی چرا داد میزنی؟" تهیونگ دادزد"با توام...واقعا قراره بمونی؟؟؟؟" جیمین اخم کرد"آره...وقبل ازاینکه یبار دیگه داد بزنی وپرده ی گوشمو بلرزونی باید بگم دست من نبود...هوان هیونگ گفت باید" تهیونگ غرید"اصلا برام مهم نیس کی چی گفت جیمین همین الان میام دنبالت فردا خودم میرسونمت کمپانی" جیمین روی مبل نشست وبا صدایی که به گوش جونگکوک نرسه پچ پچ کرد"فکرکردی من خیلی دلم میخواد اینجا باشم؟نمیشه...از تمرینا عقب افتادیم وباید فردا آماده باشیم" تهیونگ هووفی کشید"باشه...گوشیم تا صبح روشنه...هراتفاقی افتاد خبرم کن""ته داریم راجب جونگکوک حرف میزنیم...قاتل سریالی که نیس...طوری حرف میزنی که احساس میکنم خواهرکوچیکتم که بدون اجازه رفته خونه ی دوست پسرش" تهیونگ عصبی جواب داد"خواهرم نیستی برادرم که هستی...بعدشم چندساله از جونگکوک دوریم؟ازکجا معلوم شاید قاتل نشده باشه اما با قاتلا درارتباط باشه...چه میدونم درگیرمواد مخدری چیزی شده باشه" جیمین خندید"دیگه داری چرت وپرت میگی ته شب بخیر" تهیونگ هم حالا آروم تر شده بود"شب بخیر"
با ظاهرشدن جونگکوک ازجا پرید جونگکوک ظرف غذا رو همونجا روی میزگذاشت"دیدم نیومدی...من اومدم...داره سردمیشه" جیمین گوشی رو کنارگذاشت"متاسفم..تهیونگ بود" جونگکوک پوزخندزد"نگرانت شده بود؟چطورمگه؟قراره بلایی سرت بیارم مثلا؟" جیمین اخم کرد"فکرمیکنی هنوزم قابل اعتمادی؟" جونگکوک نگاش کرد"پس چرا باهام اومدی؟الان تو خونه ی منی...هرکاری بکنم هیچکس نمیفهمه میدونی که" جیمین چاپستیکشو برداشت"نگفتم ازت میترسم که" جونگکوک نیشخندزد"مطمئنی؟" جیمین چشم غره ای به جونگکوک رفت ومشغول خوردن شد
***
جیمین روی زمین درازکشید وبا نفس نفس گفت"احساس میکنم باید یبار دیگه مرغ سفارش بدیم" جونگکوک هم با خستگی با مقداری فاصله کنار جیمین درازکشیدبا خنده سرشو به سمت جیمین چرخوند"میخوای تا استیج وزن اضاف کنی؟" جیمین چشماشو بست"نه اون وقت هوان هیونگ مجبورمون میکنه تو یه شب وزن کم کنیم" جونگکوک خندید"ازش بعید نیس"‌ هردو زدن زیر خنده جیمین به سقف خیره شد"حتی نمیخوام بهش فکرکنم...به اندازه کافی تو دوران کارآموزی با این کابوس زندگی کردم" جونگکوک به نیم رخش نگاه کرد به مژه هاش که ازاین زاویه بهتر دیده میشد انحنای دماغش لبای برجسته اش که جونگکوک تحمل  نمیکرد زیاد بهشون خیره بشه"من هیچ وقت مشکل وزن نداشتم" جیمین یکی از دستاشو روی شکمش گذاشت خندید"تو هیچ وقت اضافه وزن نداشتی..فکرنکنم درک کنی من چی میگم" جونگکوک لبخندزد"به نظر من تو با همون چهره هم میتونستی دیبو کنی" جیمین تک خنده ای کرد"اره همون شب اول هم اخراجم میکردن" جونگکوک اخم کرد"تو هرطورکه باشی خوش قیافه ای" جیمین با بهت بهش نگاه کرد انگار میخواست مطمئن شه این حرفو جونگکوک زده جیمین با دیدن نگاه خیره ی جونگکوک سرفه مصلحتی کرد ودوباره به سقف خیره شد جونگکوک خودشو به سمت جیمین کشید"جیمین؟" هربار که جونگکوک اینطوری صداش میکرد دلش می لرزیداحساسات تازه ای تو وجودش درحال شکوفه دادن بودن احساساتی که قبلا کنار جونگکوک تجربه نکرده بود"جیمین؟" جونگکوک با سماجت دوباره صداش کرد تصمیم داشت تا وقتی جیمین بهش نگاه نکرده به صدا زدنش ادامه بده جیمین سرشو به سمت جونگکوک چرخوند"من ازت متنفر نیستم" جیمین شوکه نگاش کرد"تو اینطوری فکرکردی...من هنوزم همون حسیو بهت دارم که چهارسال پیش داشتم" مردمک های جیمین لرزون روی صورت جونگکوک می چرخید اخم ریزی روی پیشونیش دیده میشد وتیشرتش توی دستش مچاله شده بودجونگکوک ادامه داد"هیچ وقت نبودم...من نمیتونم بهت چنین حسی داشته باشم" جیمین دلگیرجواب داد"پس چرا طوری رفتار میکنی که احساس بدی داشته باشم؟" جونگکوک بدون اینکه نگاهشو بگیره زمزمه کرد"هربار که میبینمت گیج میشم...نمیدونم چه رفتاری درسته وچه رفتاری غلط" جیمین چشماشو بست و نالید"تمومش کن" جونگکوک انگشتاشو بین انگشتای جیمین قفل کرد"میشه ازم متنفر نباشی؟" جریان لذت بخشی از سرانگشتاش تا قلبش نفوذ کرد قلبش حالا آروم ومنظم می تپید اما عقلش هنوزم بهش اجازه نمیداد حرفی بزنه جونگکوک کنار گوشش پچ پچ میکرد"میشه دوباره دوست باشیم؟" نفسهای جیمین داشت به شماره می افتاد بازم بدنش داشت برخلاف میلش عمل میکرد آب دهنشو قورت داد چرا جونگکوک ازش فاصله نمیگرفت جونگکوک به گردن جیمین که از عرق برق میزد نگاه کرد قلبش دردناک میکوبید...پرتپش...بی قرار میدونست نمیتونه بیشتر ازاین ادامه بده دستشو عقب کشید وازجاش بلندشد"میرم یه چیزی بیارم بخوری" با رفتن جونگکوک جیمین مثل یه نوزاد پاهاشو تو شکمش جمع کرد به دستش نگاه کرد که چندلحظه پیش تو دست جونگکوک قفل شده بود تصویر دستش اون موقع قشنگ تر بود جیمین دوریی از جونگکوکو نمیخواست هیچ وقت نخواسته بود اما خود جونگکوک ترکش کرده بود جونگکوک خودشو به دستشویی رسوند مشتشو از آب پر کرد وبه صورتش پاشید سینه اش از هیجان بالاوپایین میشد همون حرکت کوچیک برای جونگکوک قدم بزرگی به حساب می اومد جیمین مثل قبل واکنش بدی نشون نداده بود این یعنی اونم راضی بود دستشو روی قلبش گذاشت پروانه ها دوروبرقلبش پرسه میزدن با یادآوری تصویر دست هاشون حس خوشایندی قلبشو میفشرد به خودش تو آینه نگاه کرد شاید ازاین به بعد اوضاع با جیمین طور دیگه ای رقم میخورد.
فنجون های قهوه رو کنار گذاشت وبه سمت جیمین چرخید چشماش بسته بود وبدنش با ریتم منظمی بالاپایین میشد ظاهرا تو خواب عمیقی بود لبخند عمیقی رولبای جونگکوک نشست به طرفش رفت روی زمین نشست وبهش خیره شد تنها زمانی که میتونست یه دل سیر بی نگرانی نگاش کنه وقتی بود که خواب بود نتونست درمقابل تارهای طلایی روی پیشونیش مقاومت کنه ودست برد تا کنارشون بزنه خندید"با خودم چکار کردم که دیدنت برام به حسرت تبدیل شده؟"دستشو از موهاش فاصله داد وتارهای موهاش دوباره سرجای قبلی برگشتن خندید"البته خب این موها باید به صاحبشون رفته باشن دیگه" نفس عمیقی کشید"میتونیم بازم مثل قبل بشیم؟یعنی یه روز بازم مثل قبل نگام میکنی؟" طوری باهاش حرف میزد که انگار بیداربود وبه حرفاش گوش میداد"من فقط میخوام کنارم باشی...حتی اگه هیچ وقت بهت راز کوچیکمو نگم...اهمیتی نداره..فقط میخوام باشی جیمینا"
با تکونی که جیمین خورد جونگکوک نگاهی به وضعیتش انداخت نمیتونست همونطور روی زمین سرد سالن رهاش کنه ممکن بود بدن درد بگیره دستشو زیر کمر جیمین سر داد واون یکی دستش زیر زانوهای جیمین برد با یه حرکت بلندش کرد سنگین بود ولی نه اونقدر که جونگکوک نتونه حملش کنه جیمین از قبلم سبک ترشده بود سرجیمین روی سینه ی پر تپشش قرارگرفت وانگار چیزی تو وجود جونگکوک تکون خورد به قدم هاش سرعت داد وبه طرف اتاق رفت درو با پاش باز کرد وجیمینو به نرمی روی تخت گذاشت لحظه ای به خودش اومد بازم جیمینو به اتاق خودش اورده بود لبخند زد حس شیرینی از حضور جیمین تو اتاقش تو تمام سلولاش جا گرفته بود امکان نداشت همچین فرصتی رو با دستای خودش ازخودش بگیره جیمینو به یه اتاق دیگه میبرد وفرصت تماشاش تا صبح رو از دست میداد مگر اینکه دیوونه شده باشه.به طرف کمد رفت تیشرت تمیزی برداشت وتنش کرد چراغاهای اتاقو خاموش کرد نیازی به نور نبود تا وقتی ماهش روی تخت نفس میکشید وشب تاریک چشمهاشو روشن میکرد با احتیاط روی تخت درازکشید ومثل اوندفعه دستشو زیر سرش قرار داد وبهش خیره شد نفس عمیقی کشید وعطرشو با تمام وجود به ریه هاش هدایت کرد این معنی بهشت برای جونگکوک بود جیمینی که روی تخت کنارش به خواب رفته بود ومیتونست هرچقدر میخواد از بودنش تو اتاق استفاده کنه با تردید دستشو به طرف دست جیمین که کنارش افتاده بود برد ولمسش کرد سرمای دست جونگکوک وگرمای دست جیمین باهم درآمیختن وجونگکوک مست از امنیت حضور جیمین کم کم پلک هاشو بست.دستشو تکون داد اما دستش سنگین بود وانگار دست دیگه ای هم روش حس میکرد پلک هاشو از هم فاصله داد جونگکوک فقط چندسانتی متر ازش به خواب رفته بود نگاهی به دست هاشون کرد جونگکوک محکم دست جیمینو نگه داشته بود درست مثل بچگی هاش هربار که با ترس به اتاق جیمین پناه میبرد درآخر جیمین با خنده بهش گفته بود چطوره اتاقمون یکی باشه وهمیشه کنارهم بخوابیم؟وجونگکوک با اشتیاق پذیرفته بود.[من ازت متنفر نیستم] قلب جیمین با یاداوری دیشب لرزید نگاشو از دست هاشون گرفت وبه چهره ی غرق خواب جونگکوک دوخت نمیتونست آرامشی که تو این اتاق داشت انکار کنه حتی اگه منطقی نبود اما کنار جونگکوک آروم بود عطر خنک جونگکوک به دماغش میخورد ونفس هاش روی صورتش پخش میشد[میشه ازمن متنفر نباشی؟] نیرویی قلب جیمینو فشرد(میتونم ازت متنفرباشم؟) با باز شدن چشمهای جونگکوک دستپاچه شد اما برای دزدیدن نگاهش خیلی دیر بود جونگکوک چندبارپلک زدنگاهش به دست هاشون که کشیده شد دستپاچه دستشو عقب کشید ونیم خیزشد"معذرت میخوام...من" جیمین هم نیم خیز شد ودستی به موهای نامرتبش کشید"دیشب خیلی خسته بودم..نتونستم ببرمت اتاق مهمان" جیمین فقط سرتکون داد اونم خوشحال بود که اینجا خوابیده بود اما تو یه لحظه با مرور کردن دیشب مثل برق گرفته ها به طرف جونگکوک چرخید"من چطور اومدم؟" جونگکوک با سوال جیمین به لکنت افتاد نمیتونست بگه بغلش کرده نمیدونست واکنش جیمین چی میتونه باشه!! دستپاچه دستی به گردنش کشید"ممم...بیدارت کردم...وکمکت کردم تا اتاق بیای" جیمین با چشمای گردبهش زل زده بود"اما من چیزی یادم نمیاد" جونگکوک مثل پسربچه ای که مچشو گرفته باشن از روی تخت پرید ودرحالی که سعی میکرد از نگاه های جیمین فرارکنه گفت"خب هوشیار نبودی معلومه یادت نمیاد"
با پیاده شدن جیمین از ماشینش آهی کشید تمام شده بود به همین زودی،از رویای قشنگش بیدارشده بود،از دنیای پری ها پرت شده بود بیرون،مدت زمان طلسمش به پایان رسیده بود وجادوش بیشتر از این اثر نداشت"نمیای؟" با صدای جیمین از جا پرید کمربندشو باز کرد"اومدم" جیمین لبخندی به گیجیش که حدس میزد بخاطر تازه بیدارشدنش از خواب باشه زد وبه طرف کمپانی رفت.
.
.

***

Sorry that I left 2Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora