63

719 128 5
                                        

"منتظر کسی بودی؟" جونگکوک سرشو به دوطرف تکون داد وصندلیو به عقب هل داد"میرم ببینم کیه" جیمین که برای اوردن اب سر میز بلند شده بود با شنیدن صدای دخترونه ای اخم کرد و از آشپزخونه خارج شد جونگکوک با لبخند به سومین نگاه کرد"نونا به موقع رسیدی..میخواستیم شام بخوریم..بیا تو" جیمین  بااخم نگاش کرد سومین با دیدن جیمین متوقف شد"نمیدونستم مهمون داری..مثل اینکه مزاحم شدم " جونگکوک با لبخند نفی کرد"مشکلی نیس..بشین برات بشقاب میارم" جیمین نفسشو فوت کرد از سومین خوشش نمی اومد ازاینکه جونگکوک اینقدر بهش احترام میگذاشت وباهاش صمیمی بود عصبی میشد"نگرانت بودم..متاسفم نتونستم بیام بیمارستان" جونگکوک روبروش کنار جیمین نشست"میفهمم حتما سرت شلوغه..همین که اینجایی کافیه" وقتی سومین تیکه گوشتی روی برنج جونگکوک گذاشت جیمین خشمگین نگاش کرد این کارش چه معنی داشت جز اینکه حرص جیمینو دربیاره؟ وسط غذا خوردن بودن که جونگکوک با پریدن لقمه تو گلوش به سرفه افتاد دست سومین که دور لیوانش حلقه شدجیمین با سریع ترین حالت ممکن از روی صندلی بلندشد ولیوان خودشوبه طرف دهن جونگکوک برد نگاهی زهرآگین تحویل سومین داد ومشغول نوازش پشت جونگکوک شد وقتی جونگکوک دست جیمینو پس زد جیمین دوباره رو صندلی نشست سومین نگران نگاش کرد"حالت خوبه؟" جونگکوک با لبخند سرتکون داد جیمین گوشت روی برنجشو برداشت وروی برنج جونگکوک گذاشت"بخور..بدنت خیلی ضعیف شده کوکاه" سومین نگاشو از جیمین گرفت"کی برمیگردی کمپانی؟بچه ها همه نگرانتن" جیمین چشم غره ای بهش رفت"هرموقع که حالش خوب باشه میره...البته که الان هنوز نیاز به استراحت داره...بچه های کمپانی میتونن منتظر بمونن سومین شی" جونگکوک که متوجه جوسنگین شده بود گلوشو صاف کرد"این هفته رو جین هیونگ ازم خواست استراحت کنم از هفته ی بعد میام..منم دلم تنگ شده" جیمین نگاهی به ساعت کرد"اوه ساعتو ببین..خیلی دیر شده جونگکوکا...باید بخوابی" سومین از گوشه چشم نگاش کرد"الان؟هنوز غذاش هضم نشده..اینطوری ازش مراقبت میکنی جیمین شی؟" جیمین اخم کرد"وقتی حالش بد شد من کنارش بودم نه تو سومین شی..وخیلی خوب بلدم ازش مراقبت کنم...فکر نمیکنی ملاقات بیمار باید کوتاه باشه؟کی این وقت شب میاد ملاقات؟" جونگکوک با تعجب به جیمین نگاه کرد"جیمینا!" جیمین روشو به سمت مخالف چرخوند سومین لبخندی به جونگکوک زد"مشکلی نیس حق با جیمینه...من دیگه باید برم" جونگکوک خجالتزده دنبالش راه افتاد جیمین صدای ضعیف جونگکوکو شنید که ازش معذرت خواهی میکرد ازجاش پاشد پالتوشو تنش کرد جونگکوک که تازه درو بسته بود با دیدن جیمین متوقف شد"کجا؟" جیمین کوتاه جواب داد"خونه" از کنار جونگکوک گذشت"ظرفاروهم خودت بشور غذات هضم بشه جونگکوک شی" با کشیده شدن بازوش در دوباره بسته شد جونگکوک با خنده نگاش کرد"ببینم تو الان حسودی کردی؟" جیمین با اخم نگاشو گرفت"اصلنم اینطور نیس" جونگکوک دستشو پشت گردنش برد"نگام کن" جیمین نگاش کرد"اره حسودی کردم...مال خودمی..خوشم نمیاد اینقدر بهت بچسبه..اون چرا باید سهم گوشتشو بده به تو؟ دوست پسرت منم پس من باید سهم گوشتمو بدم بهت" جونگکوک به جیمین که داشت از حسادت حرفای بی معنی میزد خندید"جیمین..خودت فهمیدی چی گفتی؟" جیمین یهو آروم شد وصادقانه اعتراف کرد"نه" جونگکوک لبخندزد"الان اونقدر شیرینی که میتونم قورتت بدم" جیمین با یاداوری چیزی دوباره اخم کرد"تو که نخوردیش نه؟" جونگکوک گیج نگاش کرد"چیو؟" "سهم گوشتشو" "الان جدی ای؟این چه سوالیه؟من ازکجا باید یادم باشه" "منو خر نکن کوک...میدونم یادته خوردیش یا نه؟" جونگکوک با چشمای گردشده نگاش کرد"خب اگه خورده باشم چی میشه؟" جیمین جدی بازوهاشو گرفت"باید بالا بیاریش بجنب" جونگکوک نگهش داشت"صبر صبر کن...نخوردم...اونی که تو دادی خوردم عزیزم" جیمین با شنیدن کلمه ی عزیزم یباره عصبانیتش فروکش کرد لبخندی زد"یباردیگه بگو...این کلمه رو بارها شنیدم ولی ازلبای تو که بیرون میاد خیلی متفاوته...انگار میخوام بارها بشنومش" جونگکوک خندید جیمینو تو بغلش کشید وتوی گوشش زمزمه کرد"عزیزم" بعد از چندلحظه جیمین سرشو از روی سینه ی جونگکوک برداشت"من دیگه باید برم کاری داشتی زنگ بزن" جونگکوک اخم کرد"جدی جدی میخوای بری؟فکر میکردم امشب پیشم میمونی" جیمین دستکش هاشو دستش کرد"میدونی که تازه از بیمارستان مرخص شدی احتمالا تا ده فرسخ اونور ترم پاپارازی احاطه ات کرده...همین که تا این ساعت اینجام هم ریسک بزرگیه" "آدرس خونه ی منو کی مدیا نداره" "نمیتونی مطمئن باشی" "صبرکن" جیمین سوالی نگاش کرد جونگکوک دوقدم باقی مونده رو طی کرد"بدون بوس خداحافظی کجا میری؟" جیمین خندید چشماشو بست جونگکوک با خنده به چشماش وبعد لباش نگاه کرد این بار بوسه ای روی پیشونیش گذاشت جیمین چشماشو بازکرد"امشب بهترین شب عمرم بود ممنونم" جونگکوک بعد از چسبوندن پیشونیش به پیشونی جیمین زمزمه کرد ولب های جیمینم به لبخندی وادار کرد"شب بخیر" جیمین زمزمه کرد ودرو باز کرد"شبت بخیرآرامشم" جونگکوک با لبخند زمزمه کرد وبه دیوار تکیه داد.* جیمین همونطور که غرغر میکرد از ماشین پیاده شد"این عکسبرداری از کجا پیداش شد من واسه امروز برنامه داشتم هیونگ" منیجر کنارش ایستاد"حالا که اینجاییم جیمین..بهتر نیس به عکسبرداری فکرکنی؟" جیمین هووفی کشید وجلوتر ازمنیجر راه افتاد با ورودش یکی از کارکنا به طرفش رفت"از دیدنتون خوشحالم...لطفا ازاین طرف" منیجر روی یکی از صندلیا نشست وجیمین به طرف اتاقی که برای گریم ولباس بود راه افتاد به محض نشستنش میکاپ آرتیست دستشو لای موهاش کشید"عکسبرداری نیم ساعت دیگه شروع میشه پس پونزده دقیقه وقت داریم جیمینا" جیمین از اینه نگاهی به دختر انداخت"هرکاری میخوای بکن نونا" دختر خندید"امروز حوصله نداریا" جیمین گوشیشوبرداشت"همه برنامه هام بخاطر این عکسبرداری کنسل شد بعد ازاین جا هم باید برم کمپانی" دلش برای جونگکوک تنگ شده بود سه روز بود همدیگررو ندیده بودن ومیخواست امروز به دیدنش بره اما این برنامه های کاری گند زده بودن به همه چی...وارد صفحه چتش با جونگکوک شد لبخندی به اخرین پیامی که جونگکوک دیشب براش فرستاده بود زد[حالا برام سخته شب بدون تو بخوابم..ولی شب بخیر] تایپ کرد[جونگکوک؟] خیلی زود گوشی تو دستش لرزید[چه صبح قشنگی که اینطوری شروع بشه] هیجان زده لبشو به دندون گرفت ونوشت[دلم برات یذره شده خیلی یذره ها] نگاهی به آینه انداخت میکاپ آرتیست اونقدر روی موهاش تمرکز کرده بود که نمیتونست متوجه بشه گوشیش لرزید جیمین با دستپاچگی پیامو بازکرد[خوبه حالا شاید یه کوچولو درک کنی من چی میکشم] لبخندزد[حالا قراره مجازاتم کنی یا اجازه بدی ببینمت؟] خیلی زود جوابش اومد[نه..من برعکس تو زیادی مهربونم..کجایی؟] یبار دیگه به آینه نگاه کرد وبعد نوشت[اتاق گریم...زیردست نونا...اونقدر موهامو کشیده..که سرم درد میکنه..برای یه عکسبرداری کوفتی..ولی میخوام ببینمت] پنج دقیقه گذشته بود ولی خبری از جونگکوک نبود اخم کرد وگوشی رو کنار گذاشت بعد از ده دقیقه کارموهاش تمام شده بود دختر از صندلی فاصله گرفت وبه طرف رگال لباس ها رفت یه دست کت شلوار سفید بیرون کشید"اینا لباسای امروزه جیمین" جیمین بی حوصله نگاهی انداخت تقه ای به در خورد دختر لباسو کنار گذاشت ودروبازکرد بعد از حرف زدن با کسی به طرف جیمین چرخید"من زود برمیگردم جیمینا" با بسته شدن در جیمین خسته از جاش بلند شد تا لباسو بپوشه نگاهی به کت انداخت ودستشو روش کوشید با تقه ای با تعجب به طرف در چرخید در باز شد وجونگکوک سرشو از لای در داخل اورد"میتونم وقتتونو بگیرم جیمین شی؟" جیمین با دیدنش با تعجب خندید"جونگکوکا" جونگکوک کامل داخل شد ودرو بست جیمین به طرفش رفت"تو اینجا چکارمیکنی؟" جونگکوک خندید"تو گفتی میخوای ببینیم و تادااااا...من اینجام" جیمین خندید"پس تو هم برای عکسبرداری اینجایی..حداقل امروز یه نقطه ی مثبت داشت" جونگکوک اضافه کرد"شاید بشه گفت دوتا...قراره عکسبرداری مشترک داشته باشیم" "پس چرا هیچکس هیچی به من نگفته بود؟" جونگکوک جیمینو سمت خودش کشید ودستاشو دورکمرش پیچید"خب بابت خبر خوبی که بهت دادم چی گیرم میاد؟" جیمین خندید"هی..کجارو نگاه میکنی؟" جونگکوک نگاشو از لباش گرفت"نمیتونم ببینمت وکاری نکنم" جیمین دستی به موهای مرتب شده جونگکوک زد"این مدل مو خیلی بهت میاد...جذاب شدی" "یادمه قبلا به جذاب بودنم اعتراف کرده بودی..پس احتمالا منظورت اینه جذاب ترشدم..درضمن اگه سعی داری حواسمو ازکاری که قراربود بکنم پرت کنی باید بگم موفق نشدی" جیمین سرشو عقب کشید"صبر کن ببینم رفتن نونا از اتاقم کارخودت بود؟" جونگکوک که هنوز به لبای جیمین نگاه میکردتوضیح داد"من از دیشب خبر داشتم عکسبرداری داریم..فکرمیکردی میذاشتم همچین فرصت هیجان انگیزی از دستم دربره؟معلومه که کارمن بود" "خدای من انگار باید از اول بشناسمت...هی...نمیشه" انگشت اشارشو روی لب جونگکوک نگه داشت"یکم دیگه صدامون میکنن..اونوقت به نونا چی بگم؟" جونگکوک اخم کرد"همین الان بالم لبمو به باد دادی اونوقت نگرانی گریم خودت خراب شه...اجازه نمیدم" جیمین خندید"ولی خب از اونجایی که تجربه ی جدید وهیجان انگیزیه ومنم از تجربه ی چیزای جدید خوشم میاد شاید بشه یکاریش کرد" جونگکوک محکمتر کمرپسرو چنگ زد"پس نشونم بده چطور قراره تجربش کنی؟" جیمین صورتشو جلوتربرد فقط یه اینچ فاصله لب هاشونو ازهم جدا میکرد نفسشو که روی صورت جونگکوک خالی کردجونگکوک منتظر چشماشو بست قبل از برخورد لب هاشون در زده شد وچشمای جیمین به همون سرعتی که بسته شده بودن بازشد نگاهی به جونگکوک انداخت"آروم باش...درو باز کن" جیمین سری تکون داد و به طرف در رفت پسری که پشت در بود توضیح داد"تیم عکاسی آمادن ومنتظر شمان جیمین شی" جیمین سری تکون داد"باشه نونا کجاست؟" "مشغول گریم مدل دختر شده" با تکون دادن سرش پسر از در دور شد وقتی درو بست جونگکوک تو یه قدمیش بود ترسیده نگاش کرد"باید بریم" جونگکوک دستشو روی در گذاشت وبه سمت جیمین خم شد"حیف شد..داشت خوش میگذشت" بوسه ی کوچیکی روی گردن جیمین زد"اون بیرون میبینمت" دروباز کرد وبعد چک کردن اطرافش از اتاق خارج شد جیمین دستی روی قلبش که محکم میکوبید گذاشت از همون یه بوسه ی کوچیک ونگاه خیره گر گرفته بود با لبخندی که نتیجه شیطنت جونگکوک بود به سمت لباسش رفت تا هرچه زودتر به تیم ملحق شه..زمانی که جیمین با یه مدل دختر از کمپانیش مشغول عکسبرداری بود چندقدم اونورتر جونگکوک هم مشغول عکسبرداری با یه مدل دیگه بود "جیمین...به دوربین نگاه کن" عصبی نگاشو از دختری که تو بغل جونگکوک بود گرفت وبه دوربین نگاه کرد بعد از نیم ساعت عذاب آور برای جیمین عکسبرداری موقتا تموم شد و مدل ها برای استراحت کوتاهی از صحنه عکسبرداری خارج شدن"اخمات چرا توهمه؟" با صدای جونگکوک پشت سرش دست از له کردن گلی که توی دستش بود برداشت به سمت جونگکوک چرخید جونگکوک با دیدن گل بیچاره ای که تو دست جیمین نابود شده ابرویی بالا داد"انگار یکی اینجا بدجوری عصبانیه" جیمین مشتشو باز کرد گلبرگای له شده از لای انگشتاش روی زمین سقوط کردن"فقط برای اینکه پا نشم سرشو از گردنش جداکنم" جونگکوک با تعجب پرسید"کی؟" "مدلی که تو بغلت بود" جونگکوک خندید"این چه قیافه ایه؟مگه من جز تو به کسی نگاه میکنم؟" آتیش چشماش خاموش شد"نگاه نمیکنی؟" جونگکوک سرشو به دو طرف تکون داد جیمین باز پرسید"واقعا؟" "واقعا!" جیمین نگاشو از دختر گرفت"ولی اون خیلی خوشکله" جونگکوک خندید"بازم اهمیت نداره...هیچکس به اندازه ی تو برام خوشکل نیس" لبخندی رو لباش نشست که به لبای جونگکوک هم سرایت کرد"جیمین،جونگکوک...بیایین سر صحنه" جونگکوک ایستاد"زیادی جذاب نباش چون نمیتونم قول بدم جلوی اون همه آدم نمیبوسمت" جیمین بی صدا خندید"نه تو همچین کاری نمیکنی" جونگکوک اخم کرد"میدونی که میکنم پس تحریکم نکن" "پسرااااااا.. بجنبید!!!"...اخرای عکسبرداری بودن که جیمین با شنیدن صدایی از ژستش خارج شد"هیونگ!!!" با ذوق گفت واز صحنه خارج شد جونگکوک با تعجب به جیمین نگاه کرد با دیدن شخصی که جیمین بخاطرش صحنه رو ترک کرده بود دندوناشو عصبی روی هم فشرد البته که اون بود کی جز مین یونگی میتونست گند بزنه به روز قشنگش با جیمین؟ ازاینجا صداشونو نمیشنید اما متوجه شد چیزی زمزمه کرد که باعث شد جیمین با صدا بخنده...با صدای بلندی فریاد زد"من کل روزُ وقت ندارما...قرارنیس به ادامه ی کارمون برسیم؟" همه دوباره سر جاهاشون برگشتن وجیمینم با عجله به صحنه برگشت یونگی با نیشخندی بهش خیره بود "من آمادم" با صدای جیمین نگاشو از اون مرد گرفت وبه دوربین نگاه کرد صدای فلش دوربین وآخرین عکس...عکسبرداری تموم شده بود جیمین به سمتش اومد"جونگکوکا بعد ازاینجا میخوای کجا بری؟" جونگککوک که کرواتشو شل میکرد جواب داد"کمپانی چطورمگه؟" جیمین من من کرد"پس من مزاحمت نمیشم ممکنه دیر برسی..من با یونگی هیونگ میرم" "یعنی چی جیمین؟ما باهم هماهنگ کرده بودیم...هنوز وقت دارم دیرم نمیشه..بریم" "مشکلی نیس من با هیونگ میرم اینطوری زودتر میرسی..هیونگ گفت چون همدیگررو ندیدیم این چندوقت منو به ناهار دعوت کرده..بعد از اونجا هم منو میرسونه کمپانی" جونگکوک عصبی نگاهی به یونگی که حالا روبروش بود انداخت"با جونگکوک شی خداخافظی کردی جیمینا؟" جیمین نگاهی به جونگکوک انداخت"میدونم حرف زده بودیم متاسفم" یونگی نگاهشون کرد"چی شده؟جونگکوک با رفتنت مشکلی داره؟" قبل ازاینکه جونگکوک به یونگی حمله کنه منیجر به طرفش اومد"از کمپانی زنگ زدن کوک..باید همین الان بریم" یونگی با لبخند محوی که روی لبش بود به جیمین نگاه کرد"برای ناهار چی میخوری جیمین؟" جیمین لبخندزد"دلم برای خوردن لابستر تنگ شده هیونگ" جونگکوک با انزجار نگاشو از یونگی گرفت"بریم هیونگ" "قبل از اون باید بریم بیمارستان جونگکوک" جونگکوک فقط سری تکون داد و سوارماشین شد* جین همونطور که به نوار قلب نگاه میکرد به تخت نزدیک شد"حالت چطوره؟" جونگکوک نیم خیز شد وبه تخت تکیه داد"خوبم فقط بعضی وقتا ضربان قلبم خیلی بالا میره هیونگ..حتی وقتی فعالیتی ندارم" وقتی با چهره ی خونسرد جین مواجه شد ابرویی بالاانداخت"پس خبر داری" جین روی صندلی کنار جونگکوک نشست"خب بعد از اینکه مرخص شدی نرسیدیم حرف بزنیم کوک..بیماری قبلیت وبی دقتیت توی مراقبت ازخودت یه مشکل جدید به وجوداورده این تپش قلبی که میگی عادی نیس یه بیماری جدیده ودرمانی که ما برات درنظر گرفتیم هم تا حدودی کنترلش میکنه درمان قطعیش تغییر سبک زندگیته ...اگه نظر منو بخوای باید حتی شغلتم عوض کنی" "میدونی که همچین کاری نمیکنم..خب دیگه؟" جین آهی کشید"خودت بهترازمن میدونی..هیجان چه مثبت چه منفی برای قلبت مثل سم عمل میکنه اگه این تپش قلب مهارنشه به مرور قلبو از کار میندازه...برات یه قرص جدید نوشتم..حتما باید سروقت مصرف بشن..این بار جدی بگیر کوک...دفعه ی بعدی که کارت به اینجا بکشه دیگه وقت نمیکنم سرزنشت کنم چون" جونگکوک لبخندتلخی زد"چون مردم" جین از روی صندلی بلند شد پشت میزش نشست"هرماه باید برای چکاب بیای..داروهاتم بعد یه ماه دوباره تغییر میدم...برای تپش قلبتم یه سری تزریق هس که باید مرتب بیای اینجا" جونگکوک دکمه های بالایی پیراهنشو بست واز تخت پایین اومد"نمیخوای به جیمین بگی؟" جونگکوک نگاش کرد"لازم نیس بدونه...همه چی تازه بهتر شده جیمینو که میشناسی اگه بفهمه نگران میشه وهرلحظه فکرمیکنه دارم میمیرم نمیخوام چیزی بدونه هیونگ" جین نسخه ی داروها رو به سمت جونگکوک گرفت"حالا که اوضاع بینتون عوض شده دیگه چرا؟" جونگکوک نسخه رو برداشت"دقیقا بخاطراینکه اوضاع بینمون فرق میکنه نمیخوام چیزی بدونه" جین نگاشو از کامپیوترش گرفت وبا لبخند پرسید"خب از دنیای متاهلی برام بگو" جونگکوک خندید"اونی که یه بچه داره تویی نه من" جین اخم کرد"میدونی من چندساله مجردم دیگه هیچی یادم نمیاد" "راستش ازچیزی که فکرمیکردم هم شیرین تره هیونگ..قبل ازاینکه جیمین قبول کنه باهم باشیم به این فکر میکردم که اگه حسمون به هم یکی باشه زندگیم قراره چه شکلی باشه اما هیچ کدوم از تصورام به قشنگی واقعیتی که الان توش زندگی میکنم نیس..جیمین اونقدر قشنگ نگام میکنه که دلم میخواد هرلحظه برای جلب توجهش یه کاری بکنم" "خوشحالم که این روزا رو میبینم..هردوی شما لیاقتشو دارید" با زنگ خوردن گوشیش نگاهی به اسم مخاطب انداخت سریع جواب داد وبا تعجب زمزمه کرد"جیمین؟" [جونگکوک؟...میدونم جوابت نهِ ولی لطفا بخاطر من هوم؟] جونگکوک خندید"تا وقتی ندونم چیزی نمیگم"[جونگکوکاااا..لطفااا] "خیلی خب بگو به چی نباید نه بگم؟" [یونگی هیونگ همه رو دعوت کرده شام..ازم خواست شخصا دعوتت کنم...میشه بریم..ته ته وهوسوک هیونگم هستن..کوک؟] لبخند جونگکوک به محض شنیدن اسم یونگی از لباش پاک شد اون از یونگی خوشش نمی اومد حالا باید پا به خونش میگذاشت؟ ولی جیمین که اینقدر بهش اصرار میکرد وزیادی هیجان زده بود رو دلش نمی اومد ناراحت کنه ناچار زمزمه کرد"باشه..میام دنبالت" صدای خوشحال جیمین از اونور خط پیچید[تو بهترین جونگکوک دنیایی..شب میبینمت] با قطع کردن تماس جین پرسید"چی بهت گفت که باز قیافت درهم شد؟" جونگکوک عصبی به جین نگاه کرد"این مرتیکه ی نچسب یونگی..دست از سر جیمین برنمیداره...دعوتمون کرده شام...خیلی ازش خوشم میاد که باهاش سر یه میز بشینم؟امروز سر عکسبرداری هم یهو پیداش شد برداشت جیمینو با خودش برد...جیمینم هربار میبینمش انگار طلسم میشه"
.
.
قشنگام یادتون نره ووت بدین 🥺

Sorry that I left 2Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang