برای یه مدت کوتاه...گذشته ای که باهم دارید دو قسمته کوک یه بخشیش شیرینه واونو تو بخاطر میاری ولی بخش دومش دردناکه...جیمین بخش دومو به یاد میاره...هربار که تو رو میبینه یادش میاد چطور تنهاش گذاشتی...اون حتی دلیلشم نمیدونه...باید بهش حق بدی..میدونم چقدر دلت برای دوباره مثل قبل شدنتون تنگ شده اما باید بهش این فضا رو بدی...تو خودتم با وجودش توی زندگیت مشکل داری...احتمالا اونم هنوز نتونسته با موقعیت جدید کنار بیاد" حق با نامجون بود جونگکوک عجله کرده بود اینطوری نمیتونست اوضاع درست کنه برخلاف خواسته ی قلبیش زمزمه کرد"تنهاش میزارم...همونطور که میخواد"
"میشه دستتو روی صندلی بزاری؟" جونگکوک کلافه بود اما مجبور بود هرچی که ازش خواسته میشد رو انجام بده به صندلی تکیه داد وناخواسته با چشمای سردی به دوربین عکاس خیره شد که عکاس ازاین ژستش استقبال کرد"عالیه" اینو گفت ودوسه تا عکس دیگه گرفت همونطور که عکسایی که گرفته بود چک می کردگفت"آقای جئون خسته نباشید" جونگکوک لبخند زورکی زد و از کارکنا خداحافظی کرد به محض خارج شدنش گوشیش که تازه روشن کرده بود زنگ خورد"الو" "الو کوک کجایی میدونی چقدره تیمُ بخاطر تو نگه داشتیم؟" همونطور که از ساختمون خارج میشد دزدگیر ماشینو زد"الان عکسبرداری تموم شد..نیم ساعت دیگه اونجام" ***با عجله وارد سالن شد"معذرت میخوام" همه متوقف شدن ونگاش کردن هوان که مشخص بود کلافه اس با اخم گفت"بیا تو" "جیمین چیزایی که تمرین کردیم با جونگکوک کار کن...من باید برم دنسرا رو چک کنم" جونگکوک که اونقدر عجله کرده بود که بندکفشش باز مونده بود و خم شده بود تا بندشو گره بزنه با شنیدن حرف هوان با تعجب پاشد"چی؟ولی اون که" "چیه؟میترسی اشتباهی یادت بدم جونگکوک شی؟" اینو جیمین با دلخوری گفت هوان بیشتر ازاین اونجا نایستاد اون دوتا رو تنها گذاشت جونگکوک مستقیم تو چشماش زل زد"فراموشش کن بیا شروع کنیم" ازاونجایی که هردو تصمیم گرفته بودن فاصلشونو باهم حفظ کنن هیچ حرفی جز کار بینشون ردوبدل نشد اما چشمهاشون هرازگاهی روی هم سر می خورد"چرا اینقدر بدنت خشکه؟" جیمین پرسید واز دو طرف شونه های جونگکوکو گرفت سعی میکرد ماهیچه هاشو شل کنه جونگکوک نفس عمیقی کشید وسعی کرد به جیمینی که از پشت بهش چسبیده بود توجه نکنه با فشار انگشتای جیمین روی کتفش مثل کسی که با برق تماس داشته خودشو جلو کشید جیمین با دستایی که روی هوا مونده بودن نگاش میکرد"فکر کنم میتونم بقیشو خودم تمرین کنم" جیمین اخم کرد درک نمیکرد چرا جونگکوک اینطوری برخورد میکنه هرچی که بینشون گذشته بود سرکار باید مثل دوتاهمکارخوب رفتارمیکردن هوان به جیمینی که با ابروهای گره خورده از سالن خارج شد نگاه کرد وبعد به طرف جونگکوک چرخید جونگکوک شونه ای بالا انداخت ودوباره تمرینو از سرگرفت.
با فشاری که به شونه اش وارد شد ناخواسته خم شد وآهی از درد کشید جین لبخندزد"فک کنم زیادی از بدنت کار کشیدی" جونگکوک با چشمایی که به زور باز بودنگاش کرد وسرتکون داد"دارم از خستگی میمیرم" جین تلویزیون خاموش کرد"پس پاشو برو که بخوابی ساعت 12شبه" جونگکوک خمیازه ای کشید"منتظر پرنسسمم" جین نگاهی به اتاق انداخت"اعلی حضرت تشریف اوردن" جونگکوک با لبخند درحالی که یه دستشو روی مبل تکیه گاهش کرده بود به عقب چرخید نیول با حوله ای که دورش پیچیده شده بود فقط لبای کوچولوش دیده میشد به طرفشون می اومد جونگکوک اونقدر دلش تنگ شده بود که نمیتونست صبر کنه تا نیول بهش برسه از روی مبل پاشد وبه طرفش رفت با چندقدم بزرگ جلوش زانو زدوکلاهشو بالا کشید به چشمای گردش با اون مژه های خیس نگاه کرد"این آخرین باریه که اجازه میدم تنهایی بری حموم کیم نیول"جین از اونطرف غرید نیول اخم کرد"بابا...تو قول دادی...من دیده بزرک شدم" جونگکوک دلش برای اون همه شیرینی تو وجود اون فسقلی ضعف رفت وبا حوله موهاشو به هم ریخت"نیول شی من باید برم" نیول لب ورچید"سامچون(عمو)!!!!!" جونگکوک لبخندزد"لباتو اونطوری نکن میخورمت" نیول دست به سینه با اخم نگاش میکرد جونگکوک خندید سرشو پایین انداخت وتویه حرکت به نیول حمله کرد وشروع کرد قلقلک دادنش جیغ نیول بلند شد"باش...باشه...ببشید" هنوز تو بغل جونگکوک بین بازوهاش اسیر بود"میدونی فردا استیج دارم؟" نیول سرشو بالا پایین کرد"میای دیدنم نه؟" نیول سرشو بالا پایین کرد جونگکوک لبخندی به جوابای شیرین نیول زد"میدونی که اگه تشویقم نکنی نمیتونم خوب اجرا کنم؟" نیول بازم سرتکون داد جونگکوک وانمود کرد ناراحت شده"نمیخوای حرف بزنی؟" جین با لبخند نگاشون میکرد"اگه بیام برام بستنی میخری؟" جونگکوک به تقلید از حرکت نیول سرتکون داد.
"نمیخوای حرف بزنی؟" جونگکوک خندید"ببوسم تا برم" نیول نالید"پیشم بخواب" جونگکوک دستاشو دورکمر کوچولوش حلقه کرد"میدونی که نمیشه" "پس فردا
YOU ARE READING
Sorry that I left 2
Fanfictionفصل دو . ژانر:انگست،رومنس،اسمات کاپل:کوکمین . . بعد ازاینکه جونگکوک متوجه حس واقعیش نسبت به هیونگش جیمین میشه درست همون موقع اتفاقی میشنوه که جیمین از علاقه اش به شخص دیگه ای حرف میزنه و تصمیم میگیره همه چی رو پشت سرش رها کنه وبره اما اگه گره های سر...