با تکون خوردن تخت وپایین اومدنش با چشمای بسته لبخند زد چشماشو باز نکرد میدونست جونگکوک طاقت نمیاره همونطورم شد چون جونگکوک با دیدن جیمین توی تختش بعد از شب سختی که داشتن احساساتی شده بود خودشو به سمت جیمین کشیدو گونشو بوسید جیمین چشماشو باز کرد لبخندزد"صبح بخیر" جونگکوک به چشمای عروسکیش نگاه عمیقی انداخت"صبحت بخیر" جیمین به چشمای شاد جونگکوک نگاه کرد"برنامه ی امروز چیه؟" جونگکوک لباشو غنچه کرد وانمود کرد داره فکر میکنه"یه برنامه که از اول تا آخرش شامل پارک جیمین بشه" جیمین تک خنده ای کرد"اینطوری زود ازم خسته میشی" جونگکوک اخم کرد"هیچ وقت همچین اتفاقی نمیفته" قلب جیمین با این حرف لرز خوشایندی کرد نیاز داشت بشنوه که جونگکوک دوسش داره همونقدر که ادعا میکرد"ولی من ازت خسته میشم" خجالتزده بحثو عوض کرد جونگکوک سرشو تو گردن جیمین فروکرد وبا خنده تو گوشش زمزمه کرد"مهم نیس...بعد از دیشب هرچقدر سعی کنی منو از خودت دورکنی بیشتر بهت میچسبم" جیمین دست روی شونه ی جونگکوک گذاشت تا بلندش کنه"گوشیت داره زنگ میخوره" جونگکوک بی اعتنا بوسه ای به گردن جیمین زد"مهم نیس" جیمین معذب زمزمه کرد"شاید مهم باشه..باید جواب بدی" جونگکوک بوسه ای زیر گوش جیمین گذاشت"امروز قراره فقط به یه نفر توجه کنم اونم تویی" جیمین وحشت زده از اینکه هرچقدر بیشتر تو تخت بمونه جونگکوک ادامه میده نیم خیز شد وجونگکوکم مجبور کرد همراهش ازروی تخت پاشه جونگکوک گیج نگاش کرد جیمین چنگی به موهاش زد"باید دوش بگیرم...موهامو ببین...کثیف به نظر میاد" جونگکوک لبخندزد"هرجورباشی زیبایی" گوشی جونگکوک که مدتی بود ساکت شده بود دوباره به صدا در اومد جیمین سریع ایستاد"جواب بده" جونگکوک هووفی کشید وگوشی رو برداشت"الو؟" جیمین از شر لباسهای دیشبش خلاص شد وزیردوش آب سرد ایستاد چشماشو بست واجازه داد آب صورتشو کامل خیس کنه دستی به گردنش کشید وموهاشو با یه حرکت به بالا کشید لباشو روی هم فشرد دیشب به جونگکوک گفته بود دوسش داره قلبش به تپش شیرینی افتاد جونگکوکم اعتراف کرده بود عاشقشه بخاطر همین تنهاش گذاشته بود تمام سالهایی که فکر کرده بود جونگکوک ازش بیزاره وازش فرار کرده چیزی جز خیالات جیمین نبود شامپو رو برداشت وکف دستش ریخت بوسه های گرم جونگکوک روی پوستش حس شیرینی داشت هنوزم میتونست حسشون کنه انگشتاشو روی گردنش کشید جای بوسه ی چنددقیقه ی پیش با لبخند جدیدی که روی لبش نشسته بود انگشتاشو بالاتر کشید وزیرگوششو لمس کرد با صدای تقه ای به در از جاش پرید وچشماشو باز کرد"جیمین!" با صدای مرتعشی جواب داد"ب..بله؟" "من دارم میرم صبحونه رو آماده کنم لباس تمیز روی تخته..چیز دیگه ای لازم داری؟ممکنه صداتو نشنوم" جیمین نه ای زمزمه کرد وخواست کارشو ادامه بده که جونگکوک در حمومو باز کرد جیمین پشت در ایستاد ودرو تا حدودی بست با اخم غرید"چکار میکنی؟" جونگکوک خندید"میخوام بیام تو""چ..چی؟" جیمین ترسیده پرسید جونگکوک قاه قاه خندید"نترس نمیام فقط..میخواستم بهت حوله رو بدم" جیمین نفس راحتی کشید وحوله رو گرفت"ممنون" جونگکوک لبخندی زدودروبست. وقتی وارد آشپزخونه شد جونگکوک تو آشپزخونه دور خودش می چرخید"چیزی شده؟" جیمین پرسید جونگکوک گوشه ی ابروشو خاروند"تست ومربا نیس...یعنی تموم شده" جیمین موهاشو با حوله خشک میکرد"خب میتونیم چیز دیگه ای بخوریم" جونگکوک من من کرد"راستش جز قهوه هیچی تو خونه ندارم چندروز حواسم به خونه نبود ویادم نبود خرید کنم" جیمین حوله رو روی دستش انداخت"میتونیم بریم بیرون صبحونه بخوریم...یجا رو میشناسم که دوناتای عالی میپزه زیاد ازاینجا دور نیس" جونگکوک لب ورچید"اما میخواستم اولین صبحونه رو بعدآشتی کردن تو خونه بخوریم" جیمین لبخندزد"ما هنوز صبحونه های زیادی رو قراره باهم بخوریم" جونگکوک لبخندزد"حق با توعه...پس میرم آماده شم" جیمین با لبخندی بدرقه اش کرد وخودشم به سمت لباسهاش رفت* جونگکوک از وقتی اومده بودن درگیر برگه هایی بود که براش فرستاده بودن وهنوز دست به صبحونه اش نزده بود جیمین لبخندی به پسر اخمو روبروش زد گوشیشو آروم از روی میز برداشت وازش تو همون وضعیت عکس گرفت سریع توی توییتر آپلودش کرد ونوشت"سر میزم به کار فکر میکنه!" با صدای نوتفیکشن گوشیش سرشو از فیلمنامه خارج کرد وگوشیشو چک کرد با دیدن نوتفیکشنهای بالای صفحه وارد توییتر شد واولین چیزی که دید عکس خودش بود که تو اکانت جیمین آپلود شده بود با تعجب نگاش کرد جیمین خندید"چطوره؟ازاین زاویه هات بنظر می اومدی" جونگکوک لبخندناباوری زد جیمین یجورایی به بقیه نشون داده بود باز باهمن نگاهی به کامنتا انداخت[باورم نمیشه اونا باهمن؟/خدای من منتظرتون بودم/این یعنی بازم یه همکاری توراهه؟/جونگکوکا خیلی کیوتی/اونا کیوتنننننن]
YOU ARE READING
Sorry that I left 2
Fanfictionفصل دو . ژانر:انگست،رومنس،اسمات کاپل:کوکمین . . بعد ازاینکه جونگکوک متوجه حس واقعیش نسبت به هیونگش جیمین میشه درست همون موقع اتفاقی میشنوه که جیمین از علاقه اش به شخص دیگه ای حرف میزنه و تصمیم میگیره همه چی رو پشت سرش رها کنه وبره اما اگه گره های سر...