10

593 123 1
                                    

جونگکوک.....کوک....بیدارشو...ساعت هفته" جونگکوک بیشتر نیولو به خودش فشرد وبا اشتیاق موهاشو بوکشید"هیونگ یکم دیگه" جین نفسشو فوت کرد هنوزم بیدارکردن جونگکوک سختترین چالش زندگیش بود"واقعا اون حقوقی که منیجرمیگیره کمه...چطور هرروز صبح تو رو از تخت بیرون میکشه" جونگکوک پلک هاشو باز کرد"گشنمه" جین از تخت فاصله گرفت"صبحانت آمادس..بجنب" جونگکوک دستاشو از دور نیول باز کرد وبوسه ای روی گونه اش گذاشت به نقاشی که روی میز بود لبخندزد دیشب نیول جونگکوکو کشیده بود تا جونگکوک اینو با خودش به خونش ببره نقاشی رو برداشت و بعد از نیم نگاهی به نیول از اتاق خارج شد
***
با واردشدن جونگکوک همه بهش نگاه کردن هوان اخم کرد"معلوم هس کجایی؟امروز باید اینقدر دیر می اومدی؟" جونگکوک سریع مشغول درآوردن لباس هاش شد"معذرت میخوام هیونگ...باید یه سر به کمپانی میزدم" بعد ازاینکه یکم بدنشو گرم کرد به جیمین ودنسرا ملحق شد خیلی زود جونگکوک هم تونست مثل جیمین خودشو با دنسرا هماهنگ کنه همه تقریبا آماده بودن فقط برای احتیاط باید تا هفته ی بعد تمرین میکردن"عالیه...ده دقیقه استراحت میکنیم" همه با خستگی روی زمین نشستن جونگکوک به جیمین نگاه کرد که سعی میکرد کتفشو ماساژ بده وصورتش از درد درهم شده بود بهش نزدیک شد"بزار من انجامش بدم" جیمین چیزی نگفت وجونگکوک پشتش نشست دستاش که روی شونه هایی که تو دستای جونگکوک خیلی ظریف به نظر می رسیدن قرار گرفت لبخندزد وخیلی نرم مشغول ماساژ دادنش شد"عاحح" با ناله ی جیمین انگشتشو دایره وار یکم پایین تر از کتفش به حرکت دراورد"ماهیچه هات منقبضن" جیمین چشماشو از درد بست"مطمئنی میتونی تمرین کنی؟میخوای به هیونگ بگم که""لازم نیس" جونگکوک با تعجب به جیمین که ازش فاصله گرفته بود نگاه کرد"امشب استراحت میکنم خوب میشم" جونگکوک آهی کشید نگرانش بود اما جیمین لجباز بود سرشو تکون داد وازجاش پاشد.
"اشکالی نداره...من که بهت گفته بودم لازم نیس هرروز بیای دنبالم" جونگکوک با شنیدن مکالمه ی جیمین با شخص پشت خط ایستاد وبه جیمین که مشغول جمع کردن وسایلش بود نگاه کرد به طرف منیجر رفت"هیونگ میشه خودم تنها برگردم باید برم جایی" منیجر سوییچو به طرفش گرفت"مواظب باش کسی تو رو نبینه" سری تکون داد وسویچو گرفت با عجله سوار ماشین شد وحرکت کرد و یکم اونطرف تر پارک کرد جیمین احتمالا تا اونجا می اومد که سوار تاکسی شه با رعد وبرقی که زد به آسمون گرفته ی بالای سرش نگاه کرد با قرارگرفتن جیمین تو دیدرسش از ماشین پیاده شد"جیمین شی؟" جیمین با تعجب نگاش کرد جونگکوک توضیح داد"داشتم رد میشدم که دیدمت" یه رعدوبرق دیگه آسمونو شکافت وقطره های بارون راه خودشونو به زمین پیدا کردن جونگکوک به قطره هایی که روی سر جیمین می ریخت نگاه کرد"سوار شو میرسونمت" جیمین تشکر کرد وگفت"نه با تاکسی میرم" جونگکوک نفسشو فوت کرد درک نمیکرد الان وقت لجبازی بود؟ به طرف جیمین رفت"داری خیس میشی...الان راحت ماشین گیرت نمیاد...بیا میرسونمت...تو که نمیخوای سرما بخوری" جیمین مکث کرد وبه خیابونی که هنوز هیچ تاکسی ازش رد نشده بود نگاه کرد به جونگکوک نگاه کرد اگه سوارماشینش میشد که اتفاقی نمیفتاد میفتاد؟ جونگکوک حالا کاملا خیس شده بود وکت چرمش زیربارون برق میزد جیمین کلافه بهش نگاه کرد یبار دیگه اقرارکرد"از بارون متنفرم" جونگکوک با تعجب نگاش کرد از بارون متنفربود چرا؟"جیمین" کلافه صداش کرد بارون شدت گرفته بود وبه سختی میتونست چشماشو بازکنه تا جیمینو ببینه"داری می لرزی..برای بدنت خوب نیس" جیمین دستی لای موهای خیسش کشید وبه طرف ماشین جونگکوک رفت به محض سوارشدنشون جونگکوک بخاری ماشینو روشن کرد ودرجشو بالا برد جیمین تو خودش جمع شد دندوناش به هم میخوردن جونگکوک کلافه از شنیدن صدای دندوناش غرید"نمیفهمم چرا لج میکنی؟داری از سرما یخ میزنی" جیمین اخم کرد"ترجیح میدم یخ بزنم تا سوار ماشینت بشم" جونگکوک عصبی زمزمه کرد"حالا که ترجیح دادی سوار ماشینم بشی تا اینکه یخ بزنی" جیمین درو بازکرد"نظرم عوض شد" جونگکوک بی اختیار دادزد"بشین جیمین" جیمین شوکه نگاش کرد در هنوز باز بود وسرما داخل ماشین میشد جونگکوک موهاشو کشید"هرچقدر که برات نفرت انگیزم...میتونی تا رسیدن به خونه تحملم کنی" به سمت جیمین خم شد جیمین به صندلی چسبید جونگکوک با اخم درو بست"کمربندتو ببند" جیمین غرید"به من دستور نده" جونگکوک کلافه لب زد"میخوای بمیری؟به تصمیمت احترام میزارم" جیمین کمربندشو بست وبه جاده خیره شد از حرف جونگکوک دلخورشده بود شاید چون انتظار داشت جونگکوک همیشه باهاش خوب برخورد کنه ولی کیو گول میزد؟جونگکوک وقتی ترکش کرده بود با صراحت گفته بود جیمینو نمیخواد"سردته؟" جیمین اخم کرد"گفتم که" جونگکوک نفسشو فوت کرد"ترجیح میدی یخ بزنی تا...آره میدونم..ولی من نمیخوام یخ بزنی" جیمین نگاش کرد"میشه ادای کسایی که نگرانن درنیاری؟خیلی مضخرف به نظر میرسی" جونگکوک عصبی زبونشو به لپش فشرد وبه جاده نگاه کرد چیزی نگفت تا بیشتر ازاین بحث ادامه پیدا نکنه جیمین با پوزخندی نگاشو از جونگکوک گرفت واقعا فکر میکرد جیمین اونقدر احمقه که این نگرانیای نمایشی رو باور کنه؟ نیم ساعت بود هیچ کدوم حرف نمیزدن جونگکوک سکوتو شکست"آدرس خونتو بده" جیمین تازه گرما به بدنش نفوذ کرده بود"بارون بند اومده...منو یجایی پیاده کن تاکسی میگیرم" جونگکوک نگاش کرد"تمومش کن جیمین...خودم میرسونمت چرا هنوز این بحث مسخره رو ادامه میدی؟" جیمین چشم غره ای بهش رفت"من اونی نبودم که ازت درخواست کرد برسونیش" جونگکوک دستشو روی فرمون کوبید"میدونم...من اونی بودم که درخواست کرد....لطفا تمومش کن" "برو طرف هونگده" جونگکوک دنده رو عوض کرد وهووفی کشید ازکی تا حالا تحمل کردن جیمین اینقدر سخت شده بود؟ جیمین به دکه ی دوکبوکی فروشی که باز بود نگاه کرد وبی اختیار زمزمه کرد"عاحح...خیلی گشنمه" جونگکوک بهش نگاه کرد ومسیر نگاشو دنبال کرد بارون دوباره شروع به باریدن کرده بود ماشینو کنارزد جیمین با تعجب نگاش کرد جونگکوک کمربندشو باز کرد"چندتا بگیرم؟" جیمین به روبرو خیره شد"گشنم نیس بریم" همون موقع صدای قاروقور شکمش بلند شد جیمین خجالتزده دستشو رو شکمش گذاشت ولب گزید جونگکوک لبخندزد"برمیگردم" با پیاده شدن جونگکوک جیمین با اخم به شکمش نگاه کرد"نمیشد جلوی این یکی خفه شی وتا خونه صبرکنی؟" صدای بعدی که ازشکمش خارج شد جوابش بود جیمین آهی کشید وبه صندلی تکیه داد جونگکوک تازه به دکه رسیده بود با یه تصمیم آنی دستگیره رو کشید وپیاده شد جونگکوک با تعجب نگاش کرد"گفتم خودم میخرم چرا پیاده شدی؟" جیمین زیر چادر قرارگرفت"تا تو بیاریش یخ زده باید دوکبوکی رو گرم خورد" همون لحظه فروشنده با لبخندی دوکبوکی رو به طرف جیمین که حالا متوجه شده بود همراه جونگکوکه گرفت جیمین گاز بزرگی بهش زد وآه پرلذتی کشید جونگکوک خندید وقتی اینطوری غذاخوردنشو می دید اشتهای خودشم باز میشد بر خلاف بارون شدیدی که همه رو فراری داده بود اون دوتا دور از هیاهوی پشت سرشون تو همون دکه ی کوچیک دوکبوکی فروشی با آرامش مشغول لذت بردن ازاون دلخوشی کوچیک بودن جونگکوک به جیمینی که چهارمین دوکبوکی رو تموم کرده بود نگاه کرد جیمین سراغ بعدی رفت اما با حس کردن سنگینی نگاهی به جونگکوک نگاه کرد"هوم؟" جونگکوک شونه ای بالا انداخت"هیچی" بعد از دوتای دیگه جیمین کاملا سیر شده بود به گوشه ی لب جیمین نگاه کرد"لبت" جیمین دستی روی لبش کشید جونگکوک بیخیال توضیح دادن شد دستشو جلو برد"هنوزم مثل بچه ها هرچی میخوری خودتو کثیف میکنی" جیمین عصبی دستشو پس زد"داری چه غلطی میکنی حواست هس کجاییم؟" جونگکوک خندید"اهمیتی نمیدم" جیمین دوکبوکی که تو دست جونگکوک مونده بود قاپید"پس اهمیتی هم نمیدی اگر اینو بخورم" جونگکوک خندید"نه" بعد از حساب کردن پول دوکبوکیا جونگکوک کتشو از تنش خارج کرد وروی سرهردو گرفت"تا ماشین بدو" جیمین سرتکون داد وبا شماره ی سه جونگکوک هردو به سمت ماشین دویدن با رسیدن به ماشین جیمین لبخندزد"میتونی برش داری رسیدیم" جونگکوک لبخندزد جیمین با لبخند گیجی پرسید"چیه؟""امروز...خوش گذشت" "به منم همینطور" "ممنونم" جیمین خندید"که پولاتو خرج کردم؟" جونگکوک لبخندنرمی زد"که قبول کردی برسونمت" جیمین خندید"والبته کت چندمیلیونیتو نابود کردم" جونگکوک پلک زد"هیچ ارزشی نداره"
****
به خونه که رسیدن بارون هنوز با سماجت می بارید"پیاده نمیشی؟" جونگکوک با تعجب به جیمینی که همچین پیشنهادی داده بود نگاه کرد"چی؟" "خب میتونی تا وقتی بارون بند بیاد بمونی..فکر کنم خسته باشی ومیخوام مودبانه ازت بخاطر دوکبوکیا تشکر کنم" جونگکوک لبخندزد"واقعا؟" جیمین که داشت زیربارون خیس میشد این بار برخلاف دفعه ی قبلی غرید"اگه یه ثانیه دیگه پیاده نشی نه احمق....دارم خیس میشم...پیاده شو" جونگکوک با عجله از ماشین پیاده شد جیمین سریع کلیدشو از جیبش بیرون آورد با وارد شدنشون به خونه جیمین پالتوشو که خیس شده بود دم در آویزون کرد گرمای مطبوعی تو خونه حس میشد"کتتو بده" جونگکوک کتو به طرفش گرفت"زود برمیگردم" جونگکوک سری تکون داد و وارد نشیمن شد خونه ی قشنگی بود درست همونطور که قبلا تصور میکرد جیمین خونه ی شیکی داشت روبروی شومینه نشسته بود که ماگی جلوی صورتش قرارگرفت به جیمین نگاه کرد"ممنون" جیمین با فاصله کنارش نشست"فکرکردم هنوز سردته هات چاکلت اماده کردم مشکلی که نداره؟" جونگکوک لبخند ریزی زد"عالیه ممنون" جیمین درحالی که به چوب هایی که میسوخت خیره شده بود از هات چاکلتش مینوشید"خونه ی قشنگی داری" جونگکوک برای شکستن قفل لب های جیمین شروع کرده بود جیمین لیوانشو جلوی پاش گذاشت"راستش من این خونه رو انتخاب نکردم...وقتی اومدم سئول یونگی هیونگ خیلی کمکم کرد این خونه رو هم اون برام پیدا کرد" جونگکوک انگشتاشو محکمتر دور ماگ حلقه کرد ظاهرا یونگی نقش پررنگی تو زندگی جیمین داشت

Sorry that I left 2Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin