75 invisible

572 123 5
                                    

وقتی جونگکوک وارد اتاق گریم شد گریم جیمین تموم شده بود افرادی که دور وبر جیمین بودن از اتاق خارج شدن تا به بقیه افراد رسیدگی کنن وحالا جیمین وجونگکوک تنها بودن جونگکوک به محض نشستن یکی از مجله های مد که روی میز بود برداشت وشروع کرد ورق زدن بابت دیشب ناراحت بود اما حرفی برای زدن نداشت ترجیح میداد این قضیه همینطوری حل نشده بمونه تا جیمین بالاخره متوجه بشه جونگکوک جدیه وازش دورشه جیمین سعی کرد دیشبو گوشه ی ذهنش دفن کنه با لبخند قشنگی به سمتش چرخید«صبح بخیر» جونگکوک بدون اینکه تغییری تو حالت نشستنش بده زمزمه کرد «صبح بخیر» جیمین که فکر میکرد جونگکوک بالاخره بحثو باز میکنه اما با سکوت آزاردهنده ای که بینشون شکل گرفت جیمین هووفی کشید ویه دستشو زیرچونه اش گذاشت«قراره کل امروزو قیافه بگیری؟» جونگکوک جوابی نداد ویه صفحه رو ورق زدجیمین اخم کرد«کی بود میگفت ازم فرارنمیکنه؟» جونگکوک کلافه به جیمین نگاه کرد«میخوای بلندتربگی؟فکرمیکنم کارگردان ودستیارش صداتو خوب نشنیدن» جیمین عصبی مجله رو از دستش قاپید«اره داد میزنم..چون همه شنیدن ولی تو هنوز صدامو نشنیدی» «جیمین داری سختش می‌کنی..‌لطفا!» جیمین عصبی خندید«نمیفهمم جونگکوک اونهمه عشقی که ازش دم میزدی الان کجا رفته؟چطور میتونی اینقدر زود تسلیم شی ومثل یه سنگ مقابلم بشینی؟»«من تسلیم نشدم باشه؟چون فهمیدم از اولم تو بازی نبودم» قبل ازاینکه جیمین حرفی بزنه سومین وارد اتاق شد وبا اشتیاق طرف جونگکوک رفت سلامی به جیمین کرد وهمونطور که شونه های جونگکوکو ماساژ میداد از آینه نگاش کرد«حال ستارمون چطوره؟» جونگکوک لبخندزد«نونا..فیلمبرداری که تا شب طول نمیکشه؟میدونی که سرما بخورم هم منیجر هم جین هیونگ سرمو ازتنم جدا میکنن» سومین خندید«نگران نباش قبل از تاریک شدن هوا کار تمومه» جیمین که حس میکرد برای اون دوتا نامرئیه با خشم از کنارشون گذشت واز اتاق خارج شد سومین به جونگکوک نگاه کرد «دعوا کردین؟» جونگکوک دستی به بالای ابروش کشید«اره اوضاع درهم برهمه» سومین آهی کشید«فکرمیکردم بعد ازاینکه اعتراف کردی همه چی درست شه» جونگکوک آهی کشید «منم همینطور فکر میکردم» بعد ازنیم ساعت جونگکوک هم آماده بود تا به تیم فیلمبرداری ملحق شه جیمین که اولین تجربه اش تو ظبط تبلیغ بود مشغول حرف زدن با عوامل ودوتا مدل دیگه شده بود جونگکوک نگاهی به اطرافش انداخت وبا صدای خنده ی جیمین با تعجب به اون جمع چهارنفری نگاه کرد درست بود جیمین ادم اجتماعی بود اما اونقدرا هم آسون غریبه هارو نمیپذیرفت چطور شده بود حالا دوست شده بودن؟اون مدل پسر زیادی به جیمین خیره نمیشد؟جیمین چرا همش لبخندمیزد؟ با زنگ خوردن گوشیش ازجاش پرید نگاهی به سومین انداخت که گوشی رو به طرفش گرفته بود بدون اینکه نگاشو ازاونا بگیره جواب داد«الو» سومین تنهاش گذاشت تا صحنه رو آماده کنن«سر ستی؟» «هوم»«فردا بیکاری دیگه؟»«مطمئن نیستم»«من کیم؟»«نمیدونم..عامم..»«یااااا جونگکوک..معلوم هس حواست کجاس؟» با دادی جین به خودش اومد«هیونگ دارم دیوونه میشم» جین پرسید«چی شده؟» «به نظرت مریض شدم؟میخوام بهش فکرنکنم..اما نمیشه..همش جلو چشمامه.. میبینمش عصبانی میشم ولی خوشحالم میشم..وقتی نیس دنبالش میگردم ولی وقتی هس ازش فرارمیکنم..هیونگ حالم خیلی بده»«جیمین دوروبرته نه؟» «هوم» جیمین سرشو لحظه ای بالاگرفت ونگاهشون به هم گره خورد لبخندش کمرنگ شد وجونگکوک حس کرد دیگه قلبی تو سینه نداره که بتپه«حق با توعه مریض شدی..خیلیم خطرناکه..درمانم..خب تا حالا براش پیدا نکردن..متاسفم کوک کاری ازدست من ساخته نیس..اسم چیزی که تو میگی عشقه عشق» با صدای کارگردان جیمین نگاشو از جونگکوک گرفت وهمراه تیم به سمت صحنه فیلمبرداری رفتن جین خندید«کوک تو سالهاس بیماری الان ترسیدی؟»«ترسناک نیس؟»«ولی خودت خواستی»وقتی جونگکوکو صدا زدن جین زودتر گفت«فکرکنم سرت شلوغه..زنگ زده بودم یاداوری کنم نوبتت دو روز دیگه اس..احیانا برنامه ای نچینی وگرنه هرجابری بیمارستانو باخودم میارم» جونگکوک سری تکون داد«میام هیونگ برنامه ای ندارم»«خوبه پس میبینمت..حالا برو موفق باشی» بعد از فیلمبرداری چندتا صحنه نوبت صحنه های انفرادی اون دوتا مدل بود جونگکوک از صحنه خارج شد وبا دیدن جیمین بالای صخره ی نسبتا مرتفعی که روش ایستاده بود وحشت زده بطرفش رفت«چکارمیکنی؟» جیمین به سمتش چرخید«ارتفاعو میسنجم..فقط محض احتیاط که بدونم شانس زنده موندنم چقدره؟» جونگکوک حاضربود قسم بخوره ضربان قلبش تو یه لحظه هزاردرجه بالاتررفته جیمین خندید«الان واقعا نگران شدی؟خوبه پس انگیزه ی درستی برات انتخاب کردم..قرارنیس بپرم..مگراینکه به حرفام گوش ندی» جونگکوک اخم کرد جیمین واقعا داشت سرهمچین چیزی باهاش شوخی میکرد«جیمین بیا اینطرف..خطرناکه..ممکنه بیفتی» جیمین یه قدم به عقب برداشت«جونگکوک من شوخی نمیکنم..اگه این تنها راهی باشه که حرفمو باورکنی میپرم» جونگکوک الان واقعا عصبی وترسیده بود دستپاچه بود ونمیدونست چطور میتونه این شوخی بی مزه رو تمومش کنه جیمین نمیپرید مطمئن بود فقط داره با اعصابش بازی میکنه«جیمین این بچه بازی رو همین الان تمومش میکنی واز اون صخره پایین میای» جیمین نرم خندید«جونگکوک واقعا نگرانمی؟این چندهفته که اصلا اینطور نبودی!» جونگکوک با اخم غلیظی نگاش کرد«میدونی چیه؟هرکاری میخوای بکن..برام مهم نیس..اگه داری اینکارو میکنی که توجه منو جلب کنی باید بگم کافی نیس» جونگکوک چرخید تا به طرف تیمش بره که صدای جیمینو پشت سرش شنید«مشکل تو اینه هیچ وقت منو جدی نمیگیری کوک» وقتی منیجر جیمینو صدا کرد جیمین نیم نگاهی به جونگکوک انداخت وبه طرف تیم رفت جونگکوک پوزخندی زد وبه طرف اتاق لباسا رفت تا برای برداشت بعدی آماده شه..یک ساعت گذشته بود جیمین بارها سعی کرده بود بهش نزدیک شه اما جونگکوک اجازه نداده بود این رفتارشون برای بقیه هم سوال برانگیزبود همه از صمیمیت جونگکوک وجیمین باخبربودن وبا رفتارای امروزشون مطمئن بودن اتفاقی افتاده که ازهم دورشدن..همه داشتن برای برداشت آخر آماده میشدن که جیمین جونگکوکو یه گوشه تنها روی نیمکتای چوبی پیدا کرد همونطور که به سمتش میرفت کتشو دورخودش پیچید آفتاب درحال غروب بود وهوا نسبتا سردبود با صدای خش خشی که بهش نزدیک میشد متوجه شد جیمینه وقتی روبروش نشست برای لحظه ای تعجب کرد این اولین بار تو این چندساعت بود که جونگکوک ازش فرارنکرده بود اما هنوزم از تماس چشمی اجتناب میکرد ولی جیمین صبورترازاین حرفا بود این عشق همون عشقی بود که از بچگی رویاشو داشت همون عشقی که سالها منتظرش بود عشق عزیزترین شخص زندگیش برای نگه داشتنش هرکاری میکرد به جونگکوک حق میداد بی اعتماد باشه اما این بی محلیا قلبشو به درد می آورد با احتیاط دست مشت شده ی جونگکوکو لمس کردجونگکوک لحظه ای به دست جیمین روی دستش نگاه کرد وبعد نگاشو به رودخونه ی پشت سرجیمین داد«یادته وقتی تازه اسباب کشی کرده بودیم..اولین روزی که تنها رفتم بیرون چه اتفاقی افتاد؟میخواستم دوستای جدیدی پیدا کنم اما چون ازهمه کپچیکتربودم هیچکس قبول نمیکرد باهام بازی کنه..یادمه وارد دورهمیشون که شدم همه طوری رفتارمیکردن انگار نامرئیم..انگار هیچکس نمیتونست منو ببینه..ولی تو اومدی وبغلم کردی گفتی من نامرئی نیستم گفتی منو میبینی.. الان تو داری همونکارو میکنی..طوری نادیده ام میگیری که انگار نیستم..بعد سالها اونی که منو نمیبینه تویی جونگکوک من برات نامرئی شدم و چشمات دیگه منو نمیبینن!» آهی کشید ونگاشو از چشمای فراری جونگکوک گرفت دستشو عقب کشید وازجاش بلندشد جونگکوک پشیمون دهن بازکرد حرفی بزنه اما ساکت شد اون لحن صادق جیمین دلشو لرزونده بود اما هیچکدوم جونگکوکو قانع نمیکرد اگه این رابطه رو شروع میکردن وبعدها میفهمید جیمین ازش خسته شده چی؟اگه جیمین ازش دل زده میشد چی؟ همه آماده بودن تا برداشت آخرو ظبط کنن فیلمبرداری با جیمین ودخترکنارش شروع میشد وبا جونگکوک ومدل مرد به اتمام میرسید«کات» کارگردان رو به جیمین ودختر گفت ولبخندزد«خسته نباشیدکارتون عالی بود» جیمین بعد از تشکر ازهمه از صحنه خارج شد تا جونگکوک و پسر همراهش برداشت خودشونو ظبط کنن این بار بی اعتنا از کنار جونگکوک رد شد  واز جمع فاصله گرفت جونگکوک وقت نداشت تابرگرده وجیمینو ببینه جمعیت زیادی از کارکنا دورشون حلقه زده بودن وچیزی تا تاریک شدن هوا نمونده بود همه عجله داشتن تا کارو سریع ودقیق پیش ببرن! جیمین از بالا به آب زیرپاش وبعد به جمعیت که حالا باهاشون فاصله داشت نگاه کردنفسشو فوت کرد ویه قدم به جلو برداشت  اینکارش دیوونگی بود اما جیمین عاشق دیوونه ترین آدم روی زمین بود نوک کفشش از زمین جدا شده بود فقط یه قدم دیگه لازم بود! تشکری از کارگردان وعوامل فیلمبرداری کرد وبا عجله از بین جمعیت خارج شد تا به اتاقش بره باید آماده میشد تا به کمپانی برگرده چیزی نمونده بود به اتاق برسه که با صدای جیغ یکی از دخترا متوقف شد لبخند ازروی لبش پرکشید وقتی به سمت صدا چرخید وجمعیت زیادی رو روی صخره دید همون صخره بود! خشکش زده بود یکی از دخترا به پایین اشاره میکرد واز چیزی با وحشت حرف میزد جونگکوک اخم کرد نمیشنید...اون دختر چی میگفت که همه ترسیده بودن؟چرا کارگردان دادمیزد چرا سومین با بغض بهش خیره شده بود؟چرا پاهاش به زمین چسبیده بودن؟گیج به جمعیت نگاه کرد جیمین کجا بود؟چرا بین این آدما نبود؟ صداها تو گوشش کم وزیاد میشد«واقعا افتاده تو رودخونه؟کدومتون دیدش؟من###صداکردم ولی نشنید..فکرکنم پاش لیزخورده...شاید حالش بدشده...ممکنه سرش گیج رفته باشه؟###اونجا چکارمیکرد؟» صدای کوبش قلبش توی گوشش اکو میشد یه قدم برداشت قدم بعدی آسونتر بود وقدمای بعدی سریعتر با وحشت جمعیتو کنارزد واز بالا به آب نگاه کرد«جونگکوک جیمین» سومین با ترس گفت وساکت شد جونگکوک سراسیمه از صخره پایین اومد وبه طرف پایین دوید جیمین خودشو پرت کرده بود واقعا اینکارو کرده بود کتشو از تنش خارج کرد وروی زمین انداخت قبل ازاینکه توی آب بپره یکی از پسرا صداش کرد«جونگکوک..من اون سمتو چک میکنم تو برو طرف صخره ممکنه همونجا ازحال رفته باشه» سری تکون داد وتوی آب شیرجه زد با سرعت شنا میکرد وهرچندلحظه سرشو بالامیگرفت«دووم بیار جیمین» سرشو زیرآب فرو کرد وچشماشو باز کرد هیچی جز اب دیده نمیشد قلبش تا ایستادن کامل فاصله ای نداشت با سرعت بیشتری جلو رفت با قدرت آبو کنارمیزد به نفس نفس افتاده بود سرشو بالاگرفت پسری که داوطلب شده بود کمکش کنه با ناامیدی سری تکون داد ودوباره سرشو زیرآب فرو برد«مشکل تو اینه هیچ وقت منو جدی نمیگیری کوک»صدای جیمین تو گوشش پیچید کلافه چنگی به موهای خیس وبه هم ریخته اش زد وبا عجزدادزد«جیمین کجایی؟جیمییییین؟صدامو میشنوی؟؟؟» سرشو زیرآب برد وبه سختی چشماشو باز کرد درست وقتی ناامیدشده بود جسمی توجهشو جلب کرد چشماشو ریز کرد وبا دیدن دست جیمین انگار جون دوباره ای گرفته بود با سرعت به سمتش شنا کرد وچنگی به کمرش زد به سختی جیمینو بالای آب کشید بیهوش بود ولباساش بخاطر خیس بودن سنگین ترش کرده بودن با کمک همکارش جیمینو به خشکی رسوندن جونگکوک با عجله ازآب خارج شد وروی جیمین خیمه زد«جیمین؟» ضربه ای به گونه ی خیسش زد«جیمین عزیزم صدامو میشنوی؟چشماتو بازکن» پسری که کنارش ایستاده بود تعجبشو پنهان کرد حدس میزد رابطه ی بینشون فراترازدوتا دوست باشه اونطور که جونگکوک نگرانش شده بود معمولی نبود وقتی جمعیتو دید که بطرفشون می اومدن کنار جونگکوک نشست«فکرکنم آب زیادی قورت داده» جونگکوک گیج نگاش کرد پسر متوجه حال بد جونگکوک بود«باید آب از معده اش خارج شه..ممکنه راه تنفسش بسته شه» روی زانوهاش ایستاد ودستهاشو روی سینه ی جیمین گذاشت با چندبار جایی نزدیک معدشو فشارخفیفی داد هربار ازش فاصله میگرفت تا واکنش جیمینو ببینه باید به جیمین تنفس مصنوعی میداد وگرنه ازدستش میدادن با تردید به جونگکوک نگاه کرد نمیتونست اینکارو جلوی دوست پسرش انجام بده«جونگکوک...همین کاری که من کردم بکن..چندبارماساژش میدی بعد تنفس مصنوعی...میدونی چطور انجامش بدی نه؟» جونگکوک با شک سرتکون داد هنوز درک نکرده بود چه اتفاقی افتاده همه دورشون جمع شده بودن ونگران به جیمین رنگ پریده خیره شده بودن«جونگکوک جیمین نمیتونه نفس بکشه..اگه نمیتونی من» «میتونم»جونگکوک گفت وروی جیمین خم شد لباشو به لبای نیمه باز وسفید جیمین رسوندتمام نفس توی سینشو توی دهنش فوت کرد و ازش فاصله گرفت همونطور که دیده بود سینشو ماساژمیداد«بعد سالها اونی که منو نمیبینه تویی جونگکوک»صدای جیمین یبار دیگه تو گوشش پیچید«بجنب جیمین» با خشم غرید ویبار دیگه روی لباش خم شد« من برات نامرئی شدم و چشمات دیگه منو نمیبینن!» این حقیقت نداشت جونگکوک که جز جیمین چیزی نمی دید!چشماش فقط جیمینو میپرستیدن چرا جیمین فکر میکرد نامرئیه؟ با زور بیشتری سینشو ماساژ داد و وقتی جیمین تکونی خورد به عقب پرت شد آب از دهن جیمین به بیرون پاشید جیمین بالاخره هوشیارشده بود با سرفه های پی درپی آب از معده اش خارج شد با کمک دستش نیم خیز شد وروی زانوهاش نشست چندبار دیگه سرفه کرد وابی که بلعیده بود از دهنش خارج شد منیجرش سریع کنارش ایستاد وپتویی دورتنش پیچید جونگکوک خسته وترسیده نگاشو از اونا گرفت وموهاشو کنارزد هنوز نفس هاش منظم نشده بود اگه بلایی سرجیمین می اومد میمیرد! با جمعیتی که احاطه اش کرده بودن جونگکوکو نمی دید«خیلی نگرانت شدیم جیمین..چه اتفاقی افتاد؟» یکی از دخترا پرسید وبه جیمین نگاه کرد«من نمیدونم..فکرمیکنم چشمام سیاهی رفت و» با ایستادن جونگکوک بالاخره تونست ببینش لباساش گلی وچروک شده بود برخلاف تصورجیمین بطرفش برنگشت با قدم های محکمی ازشون دور شد جیمین دید که سومین هم دنبالش از جمعیت خارج شد«جیمین میتونی راه بری؟» منیجر تو گوشش گفت جیمین سرتکون داد وبا کمک منیجر به سختی روی پاهاش ایستاد وقتی توی کابین خودش نشست یکی از کارکنا با حوله بطرفش اومد«ممنونم نونا»جیمین گفت وحوله رو ازش گرفت موهاشو خشک کرد«جونگکوک کجاس؟» منیجر پک گرمایشی رو به دستش داد«تو کابین خودشه..دارن آماده میشن برگردن» جیمین با تعجب نگاش کرد برگردن؟جونگکوک نگرانش نبود؟نمیخواست ببینش؟نمیخواست مطمئن شه حالش خوبه؟ وقتی جیمین حوله رو روی زمین انداخت وایستاد ماشین جونگکوک از کنارش گذشت و وارد جاده شد ناباور به ماشینی که دور میشد نگاه کرد جونگکوک واقعا رفته بود!
با ورود جیمین به کمپانی همه ی سرها بطرفش چرخید«جیمینا خوبی؟به منیجرگفتم لازم نیس بیای میتونستی استراحت کنی» کارگردان رو به جیمین گفت. جیمین روبروی جونگکوک نشست«من خوبم متاسفم که نگرانتون کردم» جونگکوک با اخم به میزخیره شده بود وسرشو بالا نمیگرفت کارگردان سری تکون داد«خب وقتتونو نمیگیرم..قراره یه مصاحبه ی کوچیک برای مجله اس کیو داشته باشین..چنددقیقه دیگه میان تا باهاتون مصاحبه کنن..بیشتر راجع به همکاریتون سرهمین پروژه ایه که ظبط کردیم» جیمین هنوز به جونگکوک خیره بود بعد از دقایقی همه پراکنده شدن تا آماده شن جونگکوک با عجله از روی صندلی بلندشد که جیمین صداش کرد«کوکاه..ازم دلخوری؟» جونگکوک خشمگین نگاش کرد وباصدای خفه ای غرید«میخوای نباشم؟جیمین تو چطور تونستی همچین کاری کنی؟اصلا به عواقبش فکرکردی؟اگه بلایی سرت می اومد هوسوک هیونگ و ته هیونگ چی میشدن؟» جیمین اخم کرد«اگه بلایی سرم می اومد تو چی میشدی؟برام ازبقیه نگو» جونگکوک نفسشو فوت کرد«خدای من!!جیمین معلومه که نگرانت شدم..داشتم از ترس میمیردم تو که برام غریبه نیستی...دیگه همچین کاری نکن خواهش میکنم» جیمین عصبی نگاش کرد این چیزایی نبود که میخواست بشنوه«خودت میدونی از چی حرف میزنم...من بخاطرتو پریدم پایین بخاطر اینکه باورکنی عاشقتم» جونگکوک دستی به صورتش کشید«اره از ترس منجمدشدم..ترسیدم ازدستت بدم اما هیچی عوض نشده جیمین..من هنوز سرحرفم هستم..ازت خواهش میکنم دیگه هیچکار خطرناکی نکن» صندلیو به عقب هل داد و از مقابل جیمین ناپدیدشد بعد از یه مصاحبه که یکساعت طول کشیده بود همه نشسته بودن تا برای انتخاب بهترین عکسا تصمیم بگیرن جونگکوک قهوه ای مقابل جیمین که به سختی چشماشو بازنگه داشته بود قرارداد و دورترنشست جیمین یکم نگاش کرد ووقتی دید جونگکوک بازم نادیده اش میگیره با حرص قهوه رو چنگ زد و نگاشو به دستیارکارگردان داد شب درازی بود وبا تنهایی که روی دوشش سنگینی میکرد درازترهم احساس میشد.

موقع خروج جونگکوکو تو پارکینگ دید که به سمتش می اومد هنوزم اخم داشت«جونگکوک من» با حرکت جونگکوک ساکت شد جونگکوک شالگردنی که دورگردنش بود باز کرد ودور گردن جیمین پیچید«صدات همین الانم گرفته..اینو درنیار..وگرنه فردا نمیتونی بخونی» فقط همین..یه جمله ی خشک ودستوری وبعدش ترکش کرده بود بغض توی گلوش کهنه شده بود اما نمیتونست حرفی بزنه چندتا نفس عمیق کشید تا اشکاشو پس بزنه وبعد به طرف منیجری که با تعجب منتظرش بود چرخید.

Sorry that I left 2Où les histoires vivent. Découvrez maintenant