به محض وارد شدن نامجون به راهروی بیمارستان جیمین شتابزده ازجاش پاشد وبه طرف نامجون رفت نامجون با دیدن سرووضع آشفته جیمین ودستای خونیش با وحشت نگاش کرد"چه اتفاقی افتاده؟" جیمین که خودشو مقصر میدونست بغضش ترکید"جونگکوک...بخاطر من چاقو خورده" نامجون با دیدن جیمین که نزدیک بود روی زمین سقوط کنه کمرشو گرفت وبه طرف صندلی ها برد"خیلی خب...آروم باش...من میرم برات آب بیارم" همون لحظه پرستار از اتاق خارج شد نامجون به طرفش رفت وجیمین با پاهای سست شده سر پا ایستاد"به خون نیاز داریم...بیمار خون زیادی از دست داده" قبل ازاینکه نامجون حرفی بزنه جیمین جلو رفت"من خون میدم...گروه خونی ما یکیه" پرستار سرتکون داد"همراه من بیایید" نامجون نگاهی به اتاق عمل انداخت شاید بیشتر از جیمین ترسیده بود اما با دیدن حال بد جیمین نمیتونست چیزی بگه "نامجون" با صدای نگران جین به طرفش چرخید"هیونگ""چی شده؟وقتی اسم جونگکوکو تو لیست اتاق عمل دیدم باورم نشد...جونگکوک اینجا چکارمیکنه؟" نامجون کلافه موهاشو چنگ زد"نمیدونم هیونگ جونگکوک رفته بود دنبال جیمین نمیدونم چه اتفاقی افتاده وقتی به گوشی جونگکوک زنگ زدم جیمین جواب داد وگفت بیام بیمارستان" جین سرتکون داد"باشه تو مواظب جیمین باش من میرم حال جونگکوکو بپرسم"
*
وقتی جین از اتاق عمل خارج شد جیمین هم به سالن برگشته بود وبا ضعف سرشو به دیوار تکیه داده بود هوسوک وتهیونگم با فهمیدن موضوع خودشونو به بیمارستان رسونده بودن هوسوک شونه های جیمینو ماساژ میداد وتهیونگ کلافه تو راهرو قدم میزد همه با دیدن جین به طرف جین ودکتر کناریش رفتن دکتر لبخند زد"حالش خوبه...فقط بیست وچهارساعت باید تحت نظر باشه" جیمین با شنیدن این جمله انگار دنیا رو بهش داده بودن چشماشو بست ونفس راحتی کشید هوسوک با لبخند به جیمین وبعد به جونگکوک بیهوش روی تخت نگاه کرد .
"تونستید چهره ی شخصی که به آقای جئون حمله کرد ببینید؟" جیمین نگاهی به هوسوک انداخت هوسوک با سر تایید کرد که حرف بزنه جیمین نگاهی به پلیس انداخت"اول مزاحم من شد جونگکوک خواست کمکم کنه که باهم درگیر شدن وقتی میخواستیم سوار ماشین شیم میخواست به من حمله کنه که جونگکوک خودشو انداخت جلوی من وچاقو خوردهوسوک با تعجب نگاش کرد جونگکوک بخاطر جیمین چاقو خورده بود؟"من تونستم پلاک ماشینشو حفظ کنم" جیمین گفت وسرشو پایین انداخت"میخوایید ازش شکایت کنید؟""بله" با صدای منیجر جیمین با تعجب به در نگاه کرد منیجر وارد شد وبعد از معرفی کردن خودش گفت"چندماهه که مزاحمت تلفنی برای جیمین ایجاد کرده وامشب هم میخواست بهش آسیب بزنه من از طرف کمپانی میخوام ازش شکایت کنم" پلیس سری تکون داد وجیمین لبخندی به منیجر زد"ممنون هیونگ"
*
با باز کردن چشمهاش گیج به اطرافش نگاه کرد وقتی دیدش واضح شد تونست جیمینو ببینه که با گردن افتاده روی صندلی کنار تخت خوابش برده سعی کرد تکون بخوره که درد تو کل بدنش پیچید وناخواسته ناله کرد جیمین با شنیدن صداش وحشت زده چشم باز کرد وبه طرفش رفت با دیدن چشمهای بازش با تعجب زمزمه کرد"جونگکوک. بهوش اومدی؟" جونگکوک گیج پرسید"چقدر بیهوش بودم؟" "24ساعت" جیمین زمزمه کرد ونیم خیزشد"میرم دکترو صدا کنم" با قفل شدن مچش تو دست جونگکوک متوقف شد"نرو" جونگکوک نالید"من خوبم" جیمین دستشو کشید"باید دکتر معاینه ات کنه" جونگکوک دستشو ول نکرد"جیمین" جونگکوک جدی گفت وبهش خیره شد"بشین" جیمین نشست وبه دست هاشون نگاه کرد"هنوز جواب سوالمو ندادی" جیمین گیج پرسید"کدوم سوال؟" جونگکوک لبخند بیجونی زد"حالا دیگه با طفره رفتن ردم میکنی؟میدونم که اون شیشه رو برداشتی" جیمین تازه متوجه منظور جونگکوک شده بود"من" جونگکوک اجازه نداد جیمین حرفی بزنه"این آخرین درخواست منه..میدونم ازمن دل خوشی نداری.. ولی به عنوان آخرین شانسم برای بهتر کردن اوضاع میشه قبولش کنی؟" قبل ازاینکه جیمین جوابی بده دکتر به همراه نامجون جین هوسوک وتهیونگ وارد اتاق شدن جیمین از تخت فاصله گرفت وکنار پنجره ایستاد جونگکوک نگاشو با تاخیر از جیمین گرفت وبه دکتر نگاه کرد. با پیشنهاد نامجون همه برای ناهار از اتاق جونگکوک خارج شدن جونگکوک بخاطر مسکن ها چندساعت خواب بود ونامجون که چهره ی رنگ پریده ی جیمین اذیتش میکرد با این پیشنهاد سعی کرد برای چندساعت جیمینو از محیط بیمارستان دور کنه هوسوک وقتی متوجه منظور نامجون شده بود به گرمی استقبال کرده بود وتهیونگم ظاهرا از نامجون وجین خیلی خوشش اومده بود که از وقتی باجین آشنا شده بود مرتب لبخند میزد وتو بحث شرکت میکرد ظاهرا تهیونگم با فهمیدن فداکاری جونگکوک در حق جیمین نرم تر شده بود و گاردشو پایین آورده بود"جیمین؟" جیمین نگاه خستشو به چشمهای نگران نامجون داد"خوبی؟جونگکوک حالش بهتره پس نگران چی ای؟" نامجون وقتی دیده بود جیمین هنوزم تو خودشه پرسید جیمین نگاهی به بقیه کرد که حواسشون به اون دوتا نبود"من نمیدونم باید چه جوابی بدم؟" نامجون اول سردرگم نگاش کرد وبعد پرسید"جونگکوک ازت خواست باهاش به سفر بری وتو نمیدونی باید چه جوابی بدی؟اینه که فکرتو درگیر کرده؟" جیمین سرتکون داد نامجون لبخندزد"اون دوست نداره ازش دلخور باشی میخواد جبران کنه واگه تو این فرصتو بهش بدی خوشحال میشه" جیمین صادقانه اعتراف کرد"ولی اونی که ناراحتش کرد من بودم" نامجون لبخندزد"من بهت حق میدم" جیمین با تعجب نگاش کرد نامجون سری تکون داد"من میدونم جونگکوک چکار کرده...رفتارتو کاملا درک میکنم...اما میدونم تو دوسش داری...میتونی بهش یه شانس بدی...یه شانس آخر؟" جیمین نگاشو به روبرو دوخت یه شانس آخر؟ شاید این چیزی بود که خودشم بهش نیاز داشت تا ازاین سردرگمی خارج شه
*
با تعجب به تهیونگ نگاه کرد که داشت به تختش نزدیک میشد سعی کرد بشینه اما با تیرکشیدن پهلوش نفس تو سینه اش حبس شد تهیونگ دستشو تو هوا تکون داد"تکون نخور زخمت هنوز تازه اس" جونگکوک نفسشو آزاد کرد وبعد از قورت دادن آب دهنش پرسید"مطمئنم برای اینکه نگرانمی اینجا نیومدی" تهیونگ یکی از مبلای راحتی که اونجا بود انتخاب کرد ونشست نیشخندزد"همیشه آی کیو بالاتو تحسین میکنم" جونگکوک به سمتش چرخید"اگه قراره بازم در مورد جیمین حرف بزنیم" "ممنونم" تهیونگ وسط حرفش پرید"که دنبال جیمین رفتی" جونگکوک با تعجب نگاش کرد"اگه نرفته بودی معلوم نبود چه بلایی سر جیمین می اومد" "اون جیمینه" جونگکوک با نگاه جدی گفت"هربار که لازم باشه نجاتش میدم...حتی اگه بدونم قراره بمیرم" میتونست جدی بودنشو از چشمهاش ولحن صادقش ببینه وحس کنه میدونست جونگکوک جیمینو از خودش بیشتر دوست داره اما بازم نمیتونست بهش کاملا اعتماد کنه"من هنوز سر حرفم هستم...ازش" جونگکوک تیزنگاش کرد"فاصله بگیرم؟ما قراره باهم بریم سفر..جیمین بهت چیزی نگفته؟فکر میکردم دوست نزدیکشی!" جونگکوک با حرص گفت ونگاشو به روبروش دوخت تهیونگ با فک منقبض شده ای به نیم رخ پسر روی تخت خیره شد کاملا واضح حرفی که تهیونگ اون روز تو خونش زده بود رو به روش اورده بود"نمیدونم به چی فکر میکنی ولی من نمیزارم هر غلطی دلت میخواد بکنی...جیمین شاید خام این رفتارآقا منشانه ات بشه ولی من نه جونگکوک...یادم نمیره چطور ترکش کردی...واگه لازم باشه روزی هزار دفعه تو گوشش تکرار میکنم تا یادش بیاد تو چقدر براش خطرناک هستی" جونگکوک با اخم به طرفش چرخید"من برای هرکاری که کردم دلیل داشتم...هرچقدر میخوای تلاش کن ازم دورش کنی وبه همون اندازه منم تلاش میکنم بهش نزدیک شم" تهیونگ عصبی از روی مبل بلند شد به تخت جونگکوک نزدیک شد یه دستشو کنار بالشت جونگکوک گذاشت به دستش تکیه داد وتو صورت جونگکوک خم شد"به نفعته حرفامو جدی بگیری...مجبورم نکن کاری بکنم که دوست ندارم...حتی اگه مجبور شم دل جیمینو بشکنم بهش ثابت میکنم براش مناسب نیستی" رنگ جونگکوک به وضوح پرید مشخص بود تهیونگ از تهدیدای تو خالی برای ترسوندن جونگکوک استفاده نمیکنه کاملا واضح بود که از چیزی خبر داره تهیونگ با دیدن تاثیر حرف هاش روی پسر جوونتر پوزخندی زد همون لحظه در باز شد وجیمین وارد اتاق شد با دیدن اون دوتا با تعجب به تهیونگ نگاه کرد تهیونگ سریع از تخت فاصله گرفت"وقتی دیدم دیر کردی زودتر اومدم تا حالشو بپرسم...من بیرون منتظرت میمونم" لبخندی به جونگکوک زد"امیدوارم هرچی زودتر سلامتیتو بدست بیاری...خوب استراحت کن جونگکوک شی" با لبخند از کنار جیمین گذشت واز اتاق خارج شد جیمین دوقدم به جلو برداشت"جین گفت قراره مرخص شی...به هوان هیونگ خبر دادم.. یعنی اون زنگ زد ومن تماسشو جواب دادم...گفت اجراهات تا وقتی خوب شی کنسل میشن....معذرت میخوام بدون اجازه به گوشیت دست زدم" جونگکوک لبخندی به چهره ی دستپاچه جیمین زد"چرا اونجا ایستادی؟" جیمین سریع به حرف اومد"من اینجا راحتم" جونگکوک درحالی که به سختی سرشو بالا گرفته بود تا جیمینی که پای تخت ایستاده بود ببینه گفت"ولی من راحت نیستم...گردنم درد میگیره ونمیتونم خوب ببینمت" جیمین خجالتزده تختو دور زد وجایی که تهیونگ چندلحظه قبل نشسته بود نشست"جیمین راجب حرفی که زدم" میخواست بگه پشیمون شده ولازم نیس جیمین به پیشنهاد سفرش فکر کنه از لحن جدی وهشدار های تهیونگ احساس خطر کرده بود باید مطمئن میشد تهیونگ چی میدونه تا بتونه به جیمین نزدیک بشه"قبوله" جونگکوک شوکه نگاش کرد جیمین نگاشو دزدید"من باهات میام" "تو مطمئنی؟میدونی که تهیونگ با این حرفت مخالفت میکنه؟" جیمین اخم کرد"من یه آدم بالغم میتونم خودم برای خودم تصمیم بگیرم" جونگکوک که ازاین جواب جیمین خوشش اومده بود لبخندزد"البته که میتونی" حالا که جیمین اینقدر مصمم بود جونگکوک نمیتونست ودلش نمیخواست اون سفرو کنسل کنه با باز شدن یهویی در هردو به در نگاه کردن نیول با سروصدا وارد اتاق شد وبه طرف تخت جونگکوک دوید"عمووووو" جین اخم کرد"نیول راجب سروصدا نکردن تو بیمارستان بهت چی گفته بودم؟" جین به تخت جونگکوک نزدیک شد نیولو بغل کرد وبا احتیاط کنار جونگکوک گذاشت نیول خودشو تو بغل جونگکوک پرت کرد که جین بازم اخم کرد"نیول...مواظب باش" جونگکوک با دیدن نیول انگار تمام دردهاشو فراموش کرده بود با لبخند دستاشو دور بدن کوچولو وظریف نیول حلقه کرد"دلم برات تنگ شده بود فسقلیم" نیول به لباس بیمارستانی که تن جونگکوک بود نگاه کرد وهمونطور که طبق عادت همیشگی دستاشو دور گردن جونگکوک حلقه کرده بود پرسید"بابا میگه یکی از آدم بدا میخواسته جیمین اوپا رو اذیت کنه و تو نجاتش دادی" جیمین معذب به جین نگاه کرد جونگکوک با لبخند سرشو بالا پایین کرد"اوهوم" نیول با چشمایی که برق میزد پرسید"یعنی تو یه قهرمانی؟" جونگکوک خندید"بنظرت هستم؟" نیول سرتکون داد جیمین با صدای ضعیفی زمزمه کرد"من میرم پیش هوسوک وتهیونگ...خیلی وقته منتظرن" جین با لبخندی سرتکون داد جونگکوک بوسه ای روی گونه ی نیول گذاشت"خب برای عموی قهرمانت چی آوردی؟" جین با خنده ازشون دور شد واز اتاق خارج شد.
*
"همه ی اتاقا پر بودن...فقط همین یه اتاق بود میدونی که فصل بهار چقدر توکیو شلوغ میشه" جونگکوک در جواب جیمینی که پرسیده بود چرا فقط یه اتاق رزرو کرده گفت وکوله پشتیشو دم در روی زمین گذاشت جیمین نگاشو تو اتاق چرخوند وبه طرف پنجره رفت پرده رو کنار زدوبه بیرون نگاه کرد"حداقل اتاقی که پنجرش به خیابون باز شه انتخاب نکردی" جونگکوک که رضایت جیمینو جلب کرده بود لبخند زد وبا خیال راحت بافتشو ازتنش خارج کرد وخودشو روی تخت پرت کرد جیمین نگاهش کرد"هی کفشاتو دربیار...منم قراره اینجا بخوابم...هی منم قراره اینجا بخوابم...جونگکوک چرا اتاقی که یه تخت دونفره داره رزرو کردی؟" جیمین که تازه متوجه وخامت اوضاع شده بود با وحشت پرسید وجونگکوک که انگار مچشو گرفته بودن نیم خیز شد"خب...چیزه...تخت دو نفره راحتتره" جیمین نگاه مشکوکی بهش انداخت جونگکوک برای فرارکردن اززیر نگاه های سنگین جیمین از روی تخت بلند شد"من میرم که تو راحت لباس عوض کنی" از در که خارج شد صدای فریاد جیمینو شنید"جونگکوک....شوخی میکنی؟یه حمام تمام شیشه ای؟نکنه فکر کردی اومدیم ماه عسل؟" جونگکوک با تموم شدن جمله ی جیمین چشماشو با احتیاط باز کرد"مطمئن نیستم سفر کردن ایده ی خوبی بود یا نه"
.
.
حمام اتاق
YOU ARE READING
Sorry that I left 2
Fanfictionفصل دو . ژانر:انگست،رومنس،اسمات کاپل:کوکمین . . بعد ازاینکه جونگکوک متوجه حس واقعیش نسبت به هیونگش جیمین میشه درست همون موقع اتفاقی میشنوه که جیمین از علاقه اش به شخص دیگه ای حرف میزنه و تصمیم میگیره همه چی رو پشت سرش رها کنه وبره اما اگه گره های سر...