37: welcome home

633 130 1
                                    

چنددقیقه بود که هردو ساکت بودن جیمین چشماشو بسته بود وباد موهاشو به بازی گرفته بود جونگکوک  اما همین تصویر جیمینو با کل زیبایی توکیو از بالای برج عوض نمیکرد آرامشی که تو تک تک اجزای صورت جیمین می دید به خودش هم منتقل شده بود جیمین انگار روح جونگکوک بود تو یه تن دیگه هروقت حالش خوب بود جونگکوک آرامش داشت وهروقت حالش خوب نبود جونگکوک گرفته بود دلش نمیخواست از شنیدن صدای نفس کشیدن جیمین دست بکشه اما باید حرف میزد درست بود جیمین بهش اجازه داده بود تا جبران کنه اما هنوز به یه تایید محکمتر نیاز داشت انگشتاشو دور نرده بازوبسته کرد قلبش بی قرار میزد از ترس از هیجان از خوشحالی نفس عمیقی کشید وبه طرف جیمین چرخید"جیمین" جیمین چشمهاشو با مکث باز کرد وبه جونگکوک نگاه کرد"میدونم نمیتونم روزایی که از دست دادم وبرگردونم اما میخوام روزهایی که پیش رو داریم قشنگتربسازم میخوام کنارم باشی...مثل قبل...منو بپذیری...اینجا تو برجی که نماد امید وشروع دوباره اس...میخوام از نو شروع کنم دوباره تلاش کنم..تو امید منی ولی برای شروع دوباره به تو نیاز دارم...توهم اینو میخوای؟" جیمین با چهره ی سرد وبی روحی نگاش کرد"اینکه قبول کردم به این سفر بیام فقط بخاطر تو نبود" جونگکوک نفسشوتو سینه حبس کرد جیمین بازم سرد نگاش میکرد یعنی پشیمون شده بود؟"بخاطر خودم اومدم تا ازاحساسایی که بهت داشتم مطمئن شم...اینکه بدونم هنوز مثل قبل دوست دارم یا فقط کسی هستی که تو گذشتم بوده" جیمین سرشو پایین انداخت دستاشو تو جیبش گذاشت جونگکوک حالا صبرشو از دست داده بود هرلحظه ممکن بود سقوط کنه جیمین برای گفتن چی اینطوری مقدمه چینی میکرد چرا اینطوری آروم وشمرده حرف میزد وقتی جونگکوک با انگشتاش روی رون پاش ضرب گرفته بود و سوزشی رو توی معده اش احساس میکرد؟"هنوزم نمیدونم...تو نه اونقدر برام غریبه ای که نادیده بگیرمت نه اونقدر آشنا که نزدیک نگهت دارم...تو خیلی وقته یه معمای حل نشده تو ذهن منی...اینکه نمیتونم دوست نداشته باشم رو انکار نمیکنم..ولی من نمیتونم گذشته رو فراموش کنم" سرشو بالاگرفت وبه چشمهای جونگکوک خیره شد"من خیلی فکر کردم...یه تصمیم گرفتم...شاید پشیمون شم...شاید کار درستی باشه شایدم غلط نمیدونم" جونگکوک آب دهنشو به سختی قورت داد تلخی ته گلوش احساس میکرد اگه جیمین این فرصتو ازش میگرفت همه چیزشو از دست میداد...همه ی امیدشو همه ی انگیزشو همه ی چیزهایی که تا امروز بدست اورده بود تا فقط به چشم جیمین بیادتا یه روز روبروش بایسته وازش طلب بخشش کنه اگه جیمین از زندگیش میرفت حتی میلی به نفس کشیدن نداشت....اون هیچ وقت زندگی که جیمین توش نباشه رو تصور نمیکرد جیمین کسی بود که به قلب خسته اش رمقی برای دوباره کوبیدن میداد جیمین بود که به لب هاش برای لبخند انحنا میداد"تو...چه..تصمیمی...گرفتی؟" با صدای گرفته وخشکی پرسید وبه چشمهاش نگاه کرد"من میخوام بهت یه فرصت دیگه بدم" جونگکوک ناامید چشمهاشو به زمین دوخت اما به همون سرعت دوباره به جیمین نگاه کرد چیزی که شنیده بود باور نمیکرد"اره درست شنیدی...میخوام یبار دیگه باهم دوست باشیم" جیمین با دیدن چهره ی جونگکوک با خنده گفت وبه سمتش اومد"انگار خوشحال نشدی...خب هنوزم برای اینکه حرفموپس بگیرم دیر نشده" وقتی جیمین به طرف راه پله ها راهشو کج کرد تمام ماهیچه های جونگکوک انگار که جون دوباره ای گرفته باشن برای اینکه جلوی رفتن جیمینو بگیرن به حرکت دراومدن با وحشت مچ جیمینو چنگ زد جیمین ایستاد به دستش نگاه کرد جونگکوک سرشو به آرومی بالا گرفت"نرو" جیمین لبخندزد"جایی نمیرم" جونگکوک لب زد"بمون" جیمین با همون لبخند جواب داد"میمونم کوک" جونگکوک نگاش کرد"باورم نمیشه اینجایی وبهم لبخند میزنی...بدون تو همه چی خیلی خسته کننده بود همه جا دلگیر بود...هیچی بدون تو قشنگ نیس....بدون تو هیچی اونطور که باید باشه نیس" جیمین لبخند آرامش بخشی زد ودست جونگکوکو نوازش کرد"تو از یه شروع دوباره حرف زدی" جونگکوک سوالی نگاش کرد جیمین خندید"برای یه همچین شروعی بهتر نیس با این شروع کنیم که تو منو بجای جیمین هیونگ صدابزنی؟" جونگکوک با چشمای گشاد شده نگاش کرد"جیمین لطفا" جیمین اخم کرد"کافیه یه کلمه اعتراض کنی برمیگردم سئول" جونگکوک چشماشو تو کاسه چرخوند"باشه هیچی نمیگم" جیمین لبخند زد جونگکوک دستشو تو جیبش برد"اما قبل از اون یه چیزی هس که باید بهت برگردونم" جیمین با کنجکاوی به دستش نگاه کرد جونگکوک مشتشو به طرف جیمین گرفت وبازش کرد جیمین بادیدن انگشترش لبخندزد"تمام این مدت با خودت حملش میکردی؟" "دیگه قایمش نکن" جیمین انگشترو از کف دست جونگکوک برداشت توی انگشت اشاره اش گذاشت ودستشو بالاگرفت"اینطوری خوبه جونگکوک شی؟" جونگکوک خندید"از خوبم بهتره""با کی میاد؟" هوسوک بشقابا رو روی میز گذاشت"نمیدونم گفت تنها نیس..یه بشقاب بیشتر بزارم"با صدای تیک در همه سرجاشون ایستادن تا مهمان جیمینو ببینن تهیونگ نگاشو از میز گرفت وبه ورودی چشم دوخت اول جیمین وارد شد وبعد جونگکوک با قدم های کندی وارد شد وکنار جیمین ایستاد هوسوک لبخندشو پنهان کرد سعی کرد جدی باشه تهیونگ با دیدن دستاشون اخم کرد نگاشو تا چشمهای خجالتزده جونگکوک بالا کشید جیمین بی توجه به واکنش اون دوتا دست جونگکوکو محکم تر فشرد با لبخند بزرگی نگاشون کرد"به مهمانم خوش آمد نمیگین؟" هوسوک سریع به خودش اومد لبخند کوچیکی زد وبا لحنی که در ظاهر خشک بود به جونگکوک نگاه کرد"خوش اومدی" جیمین نگاهی به تهیونگ انداخت تهیونگ پوزخندی زد وبه طرف آشپزخونه رفت هوسوک چرخید تا دنبالش بره که جیمین دست جونگکوکو رها کرد"من باهاش حرف میزنم" جونگکوک به هوسوک نگاه کرد جیمین وارد آشپزخونه شد هوسوک لبخند زد"خوشحالم که اینجا میبینمت" جونگکوک لبخندزد"منم خوشحالم که به جمعتون برگشتم" جیمین اخم کرد"این چه رفتاریه ته؟" تهیونگ به طرفش برگشت وبا صدای کنترل نشده ای جواب داد"چه رفتاریه؟اینو از خودت بپرس...چی گفته که تو دو روز تونست خامت کنه؟جیمین حواست هس داری چکارمیکنی؟" جیمین برای اینکه آروم شه لب پایینشو داخل دهنش برد ونفس عمیقی کشید"من میدونم دارم چکار میکنم...متوجهم که نگران منی ولی من هرچقدر سعی کردم نتونستم ازش متنفر باشم...بهش یه فرصت دیگه دادم" تهیونگ پوزخند زد"اره فرصت بده تا یبار دیگه گند بزنه به زندگیت...ایندفعه دردش بیشتره جیمین" جیمین کلافه دستی به گردنش کشید"این جونگکوکه ته...همون جونگکوکی که ما بزرگش کردیم" تهیونگ یه قدم به سمت جیمین برداشت تو یه قدمیش ایستاد"این جونگکوکه جیمین...همونی که بخاطرش دوسال دست از زندگی کردن کشیدی...همونی که اونقدر بخاطر رفتنش گریه کردی که ازحال رفتی ویه هفته تو بیمارستان بستری شدی...بازم بگم کیه؟" جیمین دندون قروچه ای کرد"من تصمیم گرفتم دوباره وارد زندگیم بشه..تو هم اگر خوشحالی منو میخوای باید بهش احترام بزاری" تهیونگ عصبی خندید"باشه...من اینجا ایستادم جیمین...میخوام ببینم این بار چطور از خجالتت درمیاد وازتپه ی خیالی خوشبختی که برای خودت ساختی هلت میده پایین!"
با پا گذاشتن جیمین به سالن غذاخوری جونگکوک نگران نگاش کرد"خوبی؟" هوسوک هم بهش نگاه کرد چهره ی سرخ از عصبانیت جیمین اونقدر مشخص بود که لازم نبود چیزی بگه هوسوک ازجاش پاشد"صداتون تا اینجا شنیده میشد چی شده جیمین؟" جونگکوک از جاش پاشد"گفتم الان وقتش نیس...من نباید می اومدم...بخاطر من دعوا کردین...من میرم" "بشین کوک" جیمین عصبی غرید"هیچکس هیچ جا نمیره" کنار جونگکوک نشست ودستمال سفیدی که توی بشقاب بود برداشت از حلقه خارجش کردوروی پاهاش گذاشت هوسوک با اضطراب روبروی جیمین نشست با صدای در جونگکوک به هوسوک نگاه کرد هوسوکم از چیزی خبر نداشت جیمین ازجاش پاشد"من درو باز میکنم" تهیونگ از آشپزخونه خارج شد و بدون اینکه به جونگکوک نگاه کنه نزدیک میز ایستاد جیمین همراه نامجون جین ونیول وارد سالن شد هوسوک با تعجب سرجاش ایستاد جونگکوکم گیج ایستاد"هیونگ" با دیدن جین زمزمه کرد جین لبخند زد"چرا همه اینقدر شگفت زده این؟جیمین نگفته بودی دعوتمون کردی؟" جیمین لبخند زد"نه این سوپرایز بود" وقتی بالاخره همه دور میز نشستن جونگکوک نگاشو روی افراد اطرافش چرخوند که با نگاه غضب آلود تهیونگ غافلگیر شد تهیونگ نگاشو گرفت ولبخندی به نیول زد "چرا نمیخوری؟" جیمین زمزمه کرد تا توجه جونگکوکو جلب کنه جونگکوک نگاش کرد"فکرمیکنی از گلوم پایین میره؟" جیمین ریزخندید"این مرحله ای بود که باید ازش عبور میکردی...من کارتو راحت کردم وهمه رو باهم دعوت کردم...اینطوری فقط یبار حرف میزنی" جونگکوک لبخند عصبی زد"واقعا ممنونم که به فکرمنی" جیمین خندید"قابلی نداشت کوکو" چشمای جونگکوک با شنیدن لفظ کوکو گرد شد این لقبو تا حالا نشنیده بود اما اونقدر شیرین بود که تمام استرس ونگرانی هاش حالا از تنش خارج شده بودن.
"امروز دعوتتون کردم تا بهتون یه چیزی بگیم" همه با این حرف جیمین نگاش کردن تهیونگ از جاش پاشد"نیول با من میای گلارو نشونت بدم؟" نیول به پدرش نگاه کرد جین با لبخند سری به تاکید تکون داد جیمین بعد از خارج شدن تهیونگ ونیول از سالن دوباره به هیونگا نگاه کرد جین لبخند زد"خب میشنویم" جونگکوک آب دهنشو قورت داد وبه جیمین نگاه کرد"همتون میدونید که چه اتفاقایی افتاد اما من از جیمین هیونگ یه شانس دوباره خواستم...میخوام اشتباهامو جبران کنم...اونم" جیمین لبخند زد"منم قبول کردم...ما از الان  علاوه بر همکاردوستیم...میخواستم شما هم بدونید" نامجون لبخندزد"کنارهم قشنگترید" جونگکوک لبخند خجالتزده ای زد جین خندید"پس جیمین شی تصمیم گرفته به پسرمون یه شانس بده؟این بهترین خبری بود که میتونستم بشنوم حالا خیالم راحته" جیمین به هوسوک که بی حرف نگاشون میکرد نگاهی انداخت"هیونگ...تو ازم دلخور نیستی؟" هوسوک لبخند زد"چرا باید دلخور باشم جیمینی؟تو هر تصمیمی بگیری من پشتتم" جیمین لبخند زد وبه طرف هوسوک رفت هوسوک با لبخند ازجاش پاشد تا جیمینو به آغوش بگیره جونگکوک با لبخند بهشون خیره شد جین به جیمین نگاه کرد"اگه اذیتت کرد فقط کافیه به من بگی تا گوششو بکشم" همه خندیدن و جونگکوک نالید"هیونگ...تو باید طرف من باشی" نامجون به طرفش اومد ضربه ای به سرشونه اش زد"من هواتو دارم کوک" جونگکوک خندید"ممنون هیونگ" نیول دست تهیونگو رها کرد وبه طرف جونگکوک دوید جونگکوک با لبخند بغلش کرد جیمین به تهیونگی که دورتر به تماشاشون ایستاده بود نگاه کرد لبخند ریزی روی لبش خزید تهیونگ هم لبخند زد وبه طرفش اومد با به آغوش گرفتن جیمین غرید"اگه ببینم بخاطرش اشک ریختی...خودم میکشمش میدونی که!" جیمین خندید"میدونم"
وقتی نیولو روی زمین گذاشت جیمین هم از آغوش تهیونگ جدا شد همه به جونگکوک وتهیونگی که روبروی هم ایستاده بودن وهیچکس حرکتی نمیکرد نگاه میکردن جونگکوک با تردید لب زد"هیونگ" همین کافی بود تا تهیونگ با اشتیاق به طرفش بره واونقدر محکم به خودش فشار بده که جونگکوک هم تعجب کنه جونگکوک وقتی از واقعی بودن آغوششون مطمئن شد دستاشو که دو طرفش آویزون بودن آروم آروم بالا برد ودور تهیونگ حلقه کرد سرشو روی شونه ی هیونگش که گذاشت عطر چوب توی بینیش پیچید"به خونه خوش اومدی" تهیونگ با دل تنگی زمزمه کرد وچشماشو بست جونگکوک حلقه ی دستاشو محکم تر کرد وبا سقوط اولین قطره ی اشک با دل تنگی بیشتری زمزمه کرد"دلم برات تنگ شده بود هیونگ" جیمین به سختی بغضشو قورت داد ونیولی که با تعجب به اون دوتا نگاه میکرد به سمت خودش کشید"میخوای اتاقمو ببینی؟" نیول نگاش کرد"واقعا اوپا؟" جیمین سرتکون داد نیم نگاهی به تهیونگ وجونگکوک انداخت میدونست حرفای زیادی برای گفتن به هم دارن دست نیولو گرفت واز کنارشون گذشت.
"این عمو کوکیه؟" نیول با اشاره به عکس پرسید وبه جیمین نگاه کرد جیمین کنار نیول روی شکمش درازکشید عکسو به طرف خودش کشید همون عکسی بود که از جونگکوک خیلی وقت پیش گرفته بود عکس دوران نوزادیش لبخندزد"خودشه" نیول با ذوق به نوزاد داخل عکس نگاه کرد"چقدر کوچولو بوده" جیمین خندید"این اولین باریه که عکسای بچگیشو میبینی؟" نیول سرتکون داد جیمین آلبومو ورق زد وعکسای یک تا چهارسالگی جونگکوکو مقابل نیول گذاشت نیول با ذوق به عکسا نگاه کرد جیمین نگاهی به انگشترش انداخت این انگشتر فقط وقتی تو انگشتش بود که جونگکوک کنارش بود بخاطر همین بود که هنوزم دوسش داشت اون هدیه ی جونگکوکش بود براش از تمام دارایی هاش باارزش تر بود اون فقط یه انگشتر ساده نبود اون یه بخشی از خاطرات مشترکشونو به دوش میکشید.
انگشت شصتشو روی گونه ی چپ جونگکوک کشید هنوزم دیدن اون زخم اذیتش میکرد پسر کوچولوش چقدر درد کشیده بود جیمین امیدوار بود سالهایی که دورازهم بودن آسونتر گذشته باشه لبخندی به لبای نیمه بازش توی خواب زد وبا قرار دادن انگشتاش زیر چونه ی جونگکوک دهنشو کامل بست نگاهی به فاصله ی بینشون انداخت چرا باید از دوتا بالشت استفاده میکردن وقتی یکی هم میتونست کافی باشه؟ خودشو جلو کشید وروی بالشت جونگکوک سر گذاشت چشماشو بست وبا لبخند به خواب رفت لبخندی که فقط متعلق به جونگکوک بود.
.
.
ووت یادتون نره🙂

Sorry that I left 2Onde histórias criam vida. Descubra agora