38

611 130 2
                                    

"هی برگرد اینجا ببینم....نیول با توام...نیول" جونگکوک با اخم به فسقلی که به غذا ناخونک میزد غرید با پریدن نیول از روی کانتر و فرار کردنش از آشپزخونه جیمین با خنده به کانتر تکیه داد یکی از گوجه هایی که تو ظرف کنار جونگکوک بود برداشت"چطوری میخوای پدرشی تو؟اصلا اعصاب نداریا" جونگکوک کلافه به جیمین نگاه کرد"تو از اونم بدتری چرا بهش تذکر میدم اصلا...درضمن من هرموقع خواستم پدر شم بهترین پدر دنیا میشم" جیمین با نیشخند جلوتر رفت"جدی؟" جونگکوک هم با لبخند مغروری سرشو جلو برد تو چشمهای خندون جیمین خیره شد وجواب داد"البته..شک داری؟" جیمین ابروهاشو بالا داد"نچ" نگاه جونگکوک از روی چشماش پایین اومد وروی لبای خوش فرم جیمین که حالا غنچه شده بودن ثابت شد آب دهنشو قورت داد بازم داشت مثل قبل رفتار میکرد نگاشو دوباره روی غذایی که آماده میکرد چرخوند"برو بیرون" جیمین که متوجه تغییر حالت جونگکوک شده بود اما نمیدونست چرا گیج نگاش کرد"چرا؟" "تمرکزمو به هم میزنی" جیمین با یه حرکت از پهلو به جونگکوک چسبید"هی...این رفتارت اصلا در شان هیونگت نیس" جونگکوک ریزخندید"هیونگ...لطفا...امشب بدون شام می مونید ها" جیمین که همین الان هم به شدت گرسنه بود ازش فاصله گرفت همونطور که با لبخند روی لبش عقب عقب میرفت گفت"هرچند...جام راحت بود...واین کارت...گستاخی بود...اما..میرم" جونگکوک سرشو بالا گرفت وبه جایی که چندلحظه قبل جیمین ایستاده بود نگاه کرد خندید وسرشو به دو طرف تکون داد.
جونگکوک بعد از چک کردن میز نشست واول بشقاب نیولو برداشت تا پر کنه جیمین با لذت به غذاها نگاه کرد"این غذاهارو با هیچ کدوم از غذاهایی که تا حالا تو رستورانای گرون خوردم عوض نمیکنم" جونگکوک لبخندزد وبشقاب جیمینو برداشت از هر غذایی یه مقدار گذاشت ومقابلش قرارداد. اولین لقمه رو که تو دهنش گذاشت نگاش به نیول افتاد که به سختی میتونست رشته ها رو با چاپستیک برداره"بیا کنارمن بشین تا بهت غذا بدم" نیول اخم کرد"خودم بلدم" جیمین نگاهی به نیول انداخت وبعد به جونگکوک"خودش نمیتونه تنهایی بخوره؟" جونگکوک با اخم ظریفی سرتکون داد"پرنسس باباس دیگه تا این سن باید بهش غذا بدی...معلومه کار با چاپستیکو یاد نمیگیره" نیول با اخم سعی میکرد رشته هارو برداره که وقتی بالاخره موفق شد قبل ازاینکه لقمه رو وارد دهنش کنه رشته ها روی پیراهن سفیدش افتادن وپیراهنشو کثیف کردن جونگکوک بی حوصله غرید"گفتم که بیا کنارمن بشین خودت نمیتونی" نیول عصبی چاپستیکارو تو بشقاب کوبید"میتونم...به بابا میگم که راجب من اینطوری حلف میزنی" جونگکوک اخم کرد"منو با بابات تهدید نکن فسقلی...بخاطر اینکه سه روز باید ازت پرستاری کنم به اندازه کافی از دستش عصبانیم" جیمین به جونگکوک نگاه کرد"کوک...ناراحتش میکنی" جونگکوک چشماشو تو کاسه چرخوند نیول با اخم دست به سینه نشسته بود وبه جونگکوک نگاه نمیکرد جیمین نگاهی به هردو انداخت جو سنگینی بود واینطوری غذا از گلوش پایین نمیرفت به نیول نگاه کرد"نیول شی میخواد اوپا کمکش کنه؟" نیول با شنیدن صدای جیمین اخماش ازهم باز شد بهش نگاه کرد"واقعا؟" جیمین لبخندزد"البته" جونگکوک با تعجب به نیول نگاه میکرد نیولی که باهاش قهرکرده بود خیلی راحت از پیشنهاد جیمین استقبال کرده بود"منم همینو گفتم" جیمین خندید"ولی خیلی ترسناک تر" جونگکوک اخم کرد"اصلا هم اینطور نبود...نیول تو رو بیشتر از من دوس داره" نیول به جونگکوک نگاه کرد"معلومه که بیشتر دوس دارم...منو اوپا قراره بعدا ازدباج کنیم باید بیشتر دوسش داشته باشم" جیمین خندید"نیول...الان وقت فکرکردن به ازدواج نیس" جونگکوک با چشمهای ریزشده ای به نیول خیره شد"جادوگر کوچولو" نیول تیز نگاش کرد"شنیدم" جیمین خندید"میشه غذاتونو بخورید؟"
"نیول باز تو بالشت منو برداشتی؟چندبار گفتم دوس ندارم کسی روی بالشت من بخوابه؟برو یکی دیگه بردار بده من اینو" نیول نچی کرد وبه سمت جونگکوک غلت زد جونگکوک عصبی نگاش کرد نفسشو فوت کرد"با من لج نکن فسقلی...بدش من" نیول با خنده ابروهاشو بالا داد جونگکوک که خیز برداشته بود تا بالشتو ازش بقاپه با صدای تذکر جیمین سرجاش ایستاد"کوک....باورم نمیشه...بازمن شما دوتا رو تنها گذاشتم...تو گیر دادی به این بچه؟" جونگکوک روی مبل نشست"من کاریش ندارم...میخواستم بالشتمو بردارم" جیمین پاپ کورنا رو روی میز گذاشت نگاهی به نیول انداخت"اگه سرشو رو بالشت تو بزاره چه اتفاقی میفته مگه؟" جونگکوک غرید"دوس ندارم جز خودم کسی از بالشتم استفاده کنه...درضمن بدم میاد بیارمش تو سالن اونم روی زمین" جیمین خندید جونگکوک امشب از نیول هم بچه تر به نظر می اومد با حس سرانگشتای ظریف جیمین بین موهاش به سمتش چرخید جیمین با لبخند نگاش میکرد"فقط دوشبه...تحمل کن...جین گناه داره...ناراحت میشه بفهمه با نیول اینطوری رفتار کردی جونگکوک بازم نالید"اما هیونگ" جیمین تکرارکرد"کوک...بخاطر من" جونگکوک ساکت شد وبه طرف تلویزیون چرخید جیمین یکی از کاسه هارو برداشت وبه نیول داد کاسه بعدی رو برداشت وبین خودشو وجونگکوک گذاشت"خب قراره چی ببینیم؟" جونگکوک همون لحظه فیلمی که نگه داشته بود پخش کرد"فیلم ترسناک" چشمای جیمین گرد شد"اما نیول فقط پنج سالشه" نیول به سمت جیمین چرخید"من نمیترسم اوپا" جیمین گیج به مبل تکیه داد وشونه ای بالا انداخت جونگکوک از جاش بلند شد وبه طرف کلید برق رفت با خاموش شدن خونه جیمین نالید"واقعا این کار لازمه؟" جونگکوک با لبخند کنارش نشست"باید فضا رو کامل آماده کرد" جیمین چشم غره ای تو تاریکی بهش رفت"بچه اینجا نشسته" جونگکوک بیخیال جواب داد"اون از هیچی نمیترسه" جیمین چشماشو تو کاسه چرخوند"وقتی عموش تو باشی معلومه" نیم ساعت از فیلم گذشته بود خونه غرق سکوت بود صدایی از هیچ کدوم در نمی اومد فیلم کم کم داشت به ماجراهای ترسناک نزدیک میشد جونگکوک نگاهی به جیمین که چشماش روی تصویر میخکوب شده بودن انداخت به سمتش خم شد و تو گوشش زمزمه کرد"هیونگ" جیمین که کاملا غرق فیلم شده بود با صدای جونگکوک از جا پرید جونگکوک با صدا خندید"معذرت میخوام" جیمین اخم کرد"چی میخوای؟" جونگکوک نوشیدنی روی میزو برداشت"خواستم بگم اگه میترسی میتونی بازومو بگیری" جیمین چشم غره ای بهش رفت"لازم نکرده ادای شوالیه هارو دربیاری" جونگکوک خندید"چرا؟بهم نمیاد؟یا شوالیه نمیخوای جیمین شی؟" جیمین یکم تو جاش جابه جا شد"من نمیترسم" جونگکوک با خنده نگاشو از جیمین به فیلم داد میدونست جیمین از همچین فیلم هایی خوشش نمیاد اما اونقدر مغروره که بعد از همچین حرفی بهش نزدیک نمیشه. تا تموم شدن فیلم جیمین از جاش تکون نخورده بود هرچند جونگکوک متوجه شده بود راحت نیس سر صحنه های خشن وترسناک ازجاش می پرید یا به دسته ی مبل چنگ میزد جونگکوک با اولین واکنش جیمین پشیمون شده بود وخواسته بود تلویزیونو خاموش کنه اما با مخالفت جیمین خاموشش نکرده بود با نمایش تیتراژ پایان جونگکوک سریع تلویزیونو خاموش کرد جیمین نگاهی به نیول انداخت"خوابش برده" جونگکوک نگاش کرد"عادت نداره تا دیروقت بیداربمونه" جیمین ازجاش بلند شد جونگکوک کنار نیول زانو زد"هیونگ بالشتمو بردار نیولو میزارم تو تخت ومیام" جیمین سری تکون داد وخم شد تا بالشتو برداره جونگکوک  نیولو روی تخت گذاشت وازش فاصله گرفت که نیول نالید"عمو...پیشم بخواب" جونگکوک به سمتش چرخید با چشمای نیمه بازش بهش خیره شده بود ومچشو محکم چسبیده بود جیمین واردشد"فکرکنم به این احتیاج پیدا کنی" جونگکوک با دیدن بالشت توی دست جیمین شرمنده زمزمه کرد"نمیتونم تنهاش بزارم" برعکس قبل که جیمین از خوابیدن پیش جونگکوک امتناع میکرد این بار ازش خواسته بود کنارهم بخوابن مثل قبل اما وجود نیول همه ی برنامه هایی که جونگکوک برای این دو روز چیده بود به هم زده بود جیمین لبخندزد"اشکالی نداره...نمیشه تنهاش بزاریم" "اما" جیمین تختو دور زد"میتونیم همه باهم بخوابیم" جونگکوک لبخندزدچطور به فکر خودش نرسیده بود نگاشو از جیمینی که کنار نیول زیر پتو درازکشیده بود گرفت چراغا رو خاموش کرد وطرف دیگه ی تخت درازکشید نیول که خیالش راحت شده بود تنها نمیمونه دستشو دور گردن جونگکوک حلقه کرد وچشماشو بست جونگکوک به جیمین که پشت نیول خوابیده بود نگاه کرد چشماشو بسته بود سرشو روی بالشت گذاشت حتی خودشم باورش نمیشد به این زودی همه چی درست شه حالا جیمین تو یه اتاق روی یه تخت کنارش بود چند سانتی متر اونطرف تر نفس میکشید وجونگکوک تو همون هوا نفس میکشید این تمام چیزی بود که برای آروم تپیدن قلبش نیاز داشت جیمین قلبش بود قلبی که بیرون از سینه اش می تپید تا وقتی نزدیکش بود آرامش داشت تا وقتی موقع خواب لبخند رولباش بود قلبش نرم می تپید پرحرارت وبدون ترس نمیتونست بخوابه قلبش از هیجان بهش اجازه نمیداد بخوابه جیمین بارها کنارش خوابیده بود اما هربار براش هیجان داشت تازگی داشت قلبش از حس شیرینی به لرز خوشایندی می افتاد دستشو تکیه گاه سرش قرار داد ونیم خیزشد دست نیول از گردنش شل شد وکنارش افتاد جیمین منظم نفس میکشید حتما خوابش برده بود تارهای طلایی موهاش روی پیشونیش افتاده بود ویکی از چشم هاشو پوشونده بود ای کاش فاصله ای بینشون نبود تا جونگکوک اون تارهای سمجو از روی چشمهاش کنار بزنه خیره شدن به چشم هاش حتی از پشت پلک های بسته لذت بخش بود اون جیمین بود جیمینی که جونگکوک از سر تا نوک انگشت پا تحسین میکرد"نمیتونم بخوابم" با صدای جیمین از جا پرید"بیداری هیونگ؟" جیمین بدون اینکه تکون بخوره چشم هاشو باز کرد"وقتی اینطوری بهم خیره شدی خوابم نمیبره" جونگکوک خجالتزده نشست"معذرت میخوام...من فقط...فکرنمیکردم" جیمین لبخندزد"فکرنمیکردی متوجه بشم" جونگکوک با شرم دستی به گردنش کشید هیچ توجیحی نداشت جیمین نیم خیزشد"میخوام گلی که کاشتم ببینم"
جونگکوک گیج نگاش کردجیمین از تخت پایین اومد"گفتی نشونم میدی"
با کشیده شدن دستش ازجاش پاشد جیمین با اشتیاق وارد حیاط پشتی شد به طرف گلدون ها رفت جونگکوک نگاهی به پاهای برهنه اش انداخت"هیونگ" جیمین با چشمهایی که برق میزد گلبرگ گلو لمس کرد"دختر منو ببین" جونگکوک با شنیدن لفظ دختر با خنده به صورت جیمین نگاه کرد"دختر؟ازکجا میدونی دختره؟" جیمین شونه ای بالاانداخت"من دوس دارم اینطوری صداش کنم" جونگکوک خم شد ونگاهی به گلدون ها انداخت"پسرای منم خوب رشد کردن" جیمین چندلحظه نگاش کرد وبعد با صدای بلندی از خنده ترکید"پسرات؟" جونگکوک تک خنده ای کرد"چیه خب؟اون دختر توعه اینام پسرای من" جیمین نگاهی به بقیه گلدون ها انداخت"منم به همچین چیزی تو خونه نیاز دارم" جونگکوک نگاشو از گلا گرفت"میتونی هرکدوم که دوس داری برداری" جیمین با تعجب نگاش کرد"نمیشه...تو برای اینا زحمت کشیدی" جونگکوک با لبخند نرمی نگاش کرد"هیونگ...همه ی اینا رو ببری هم من ناراحت نمیشم" جیمین لب زد"اما" جونگکوک به طرفش اومد جیمین گیج نگاش کرد هیچ ایده ای نداشت چرا داشت بهش نزدیک میشد با حلقه شدن دست جونگکوک دورکمرش قبل ازاینکه برسه حرفی بزنه تو هوا معلق شد با ترس به بازوی جونگکوک چنگ زد"هی داری چکارمیکنی؟" جونگکوک خندید"خیلی خوبه که ازم سبک تری" جیمین اخم کرد"وتو ازاین سواستفاده میکنی" جونگکوک روی تاب گذاشتش وپایین پاهاش زانو زد"وقتی چشمت به چیزی که دوسش داری میفته حتی خودتم فراموش میکنی" جیمین لبخندزد"مگه خودت اینطوری نیستی؟" جونگکوک دمپایی هارو یکی یکی پای جیمین میکرد"من تودنیا فقط یه چیز ارزشمند دارم" جیمین نگاش کرد"اون چیه؟" جونگکوک که هنوز دستشو از روی پای جیمین برنداشته بود با شیطنت لبخندزد"در واقع یه چیز نیس یه شخصه"  جیمین با حسودی زمزمه کرد"دوست دخترت...چطور فراموش کرده بودم؟میخوام ببینمش" جونگکوک خندید از روی زمین پا شد دستشو پشت جیمین روی تاب گذاشت توی صورت جیمین خم شد"من دوست دختر ندارم" وقتی جونگکوک ازش فاصله گرفت تازه تونست به حرفی که زده بود فکرکنه"صبرکن ببینم...یعنی چی؟" دنبال جونگکوک وارد خونه شد جونگکوک که هنوز لبخندشو حفظ کرده بود وارد آشپزخونه شد تا یه دمنوش آماده کنه"تو همه ی این مدت مسخرم کرده بودی؟" جیمین وارد آشپزخونه شد جونگکوک نگاش کرد"مسخرت نکردم" جیمین با اخم توپید"کرده بودی دیگه...من چندماهه ازش حرف میزنم وتو نگفتی همچین چیزی نیس" جونگکوک خندید"من مسخرت نکردم...من فقط حقیقتو پنهان کردم" جیمین انگار چیزی یادش اومده باشه گفت"پس اونی که باهاش حرف میزدی...اونی که برای اجراهات می اومد" جونگکوک بین حرفاش اومد"نیول بود" جیمین گیج نگاش کرد لبخند جونگکوک نشون میداد حقیقت داره تمام وجودش با این لبخند آروم شده بود چرا از فکر دوست دختر جونگکوک اونقدر عصبی شده بود وحسادت کرده بود؟چرا براش مهم بود؟از تقسیم کردن جونگکوک با شخص دیگه ای ترسیده بود از تقسیم کردن عشقش...توجهش..ترسیده بود ولی جونگکوک که مال اون نبود بود؟"چرا اینطوری نگام میکنی هیونگ؟" جیمین  اخم کرد"خبیث" جونگکوک خندید"میخوری؟" جیمین سرتکون داد هنوزم فکرش توی مکالمه ی چندثانیه پیش گیر کرده بود جونگکوکم متوجه شده بود که دیگه حرفی نمیزد"اونی که باارزش ترین شخص تو زندگیته کیه؟" جیمین موقع نوشیدن دمنوش بی مقدمه پرسیده بود وهمون لحظه پشیمون شده بود جونگکوک که فکر میکرد جیمین فراموش کرده با چشمای گردشده به زمین نگاه کرد"اون" جیمین لیوانشو روی کانتر گذاشت وبه سمتش چرخید"اون؟" جیمین پرسید جونگکوک مضطرب به سمتش چرخید جیمین امشب اصرارداشت بفهمه اون شخص کیه"اون....نمیتونم بگم" جونگکوک لحظه ی آخر از گفتن منصرف شده بود جیمین دلخور نگاش کرد"نمیشه بدونم؟" جونگکوک سرشو به دو طرف تکون داد جیمین نیم نگاهی به لیوان خالیش انداخت"من میرم که بخوابم" جونگکوک شتابزده مچشو تو دستش گرفت"هیونگ" جیمین خجالت میکشید نگاش کنه جواب داد"هوم؟" جونگکوک سرشو کج کرد تا بهتر ببینش"به من نگاه کن" جیمین با مکث سرشو بالاگرفت"میدونم کوک...هرکس یه سری راز داره...این حریم شخصی توعه...من متاسفم که اصرارکردم" "هیونگ" جیمین به چشمهاش خیره شد"ازمن دلخورشدی؟" جیمین که از توجه جونگکوک غافلگیرشده بود سریع انکار کرد"نه...نه...من فقط" جونگکوک زمزمه کرد"باشه میگم" جیمین حالا میخواست بره نمیخواست بشنوه تحمل شنیدن اسمشو نداشت دیگه میلی به شنیدن اسمش وشناختنش نداشت"کوک...نمیخوام بگی" دستشو از پنجه جونگکوک آزاد کرد وبه سمت مخالف چرخید"با ارزش ترین شخص زندگیم....تویی هیونگ" جیمین که به خروجی آشپزخونه رسیده بود با شنیدن آخرین کلمه ی جونگکوک پاهاش به زمین چسبید جونگکوک به سمتش قدم برداشت جیمین به گوش های خودش اعتماد نداشت جونگکوک ‌چی گفته بود؟اون کی بود؟ حتما اشتباه شنیده بود!چرا باید باارزش ترین شخص تو زندگی جونگکوک می بود؟اون جز یه برادر بزرگتر مگه کی بود؟ با حلقه شدن بازوهای قدرتمند جونگکوک از پشت دور بدنش نفس تو سینه ی جیمین حبس شد جونگکوک سرشو روی شونه اش گذاشت قلب جیمین به تپش افتاد لباشو به گوشش چسبوند"اون تویی...هیونگ...ازهمه باارزشتر....تویی...همون کسی که قبل از همه شکوفه دادن برونرنا ها رو دید" حالا که جونگکوک توی گوشش اقرار میکرد نمیتونست انکار کنه نمیتونست گوش هاشو زیرسوال ببره...درست بود جونگکوک داشت اعتراف میکرد اون باارزش ترین آدم زندگیشه...تپش های بی قرار قلب جیمینو زیر دستش احساس میکرد چشمهاشو بست عطر گیلاس موهاشو به ریه کشید قلبش توی سینه جا نمیگرفت میخواست پوست وگوشتشو بشکافه واز سینه بیرون بزنه نفس های تند جونگکوکو به خوبی می شنید خودش هم حال خوبی نداشت"کوک" با گلویی که خشک شده بود زمزمه کرد جونگکوک دستاشو محکم تر دورش پیچید"فقط یکم دیگه" جیمین چشمهاشو بست خودش هم میلی به ترک این آغوش گرم وامن نداشت جونگکوک گفته بود فقط یکم دیگه اما بعد از گذشتن دقایقی هم هیچ کدوم ازجاشون تکون نخورده بودن با صدای نیول که جونگکوکو صدا میکرد هردو به سرعت چشم باز کردن وازهم جدا شدن جونگکوک به نیولی که با چشمهای پف کرده تاآشپزخونه دنبالش اومده بود نگاه کرد"عمو...من میترسم تنها بخوابم" جونگکوک خم شد"ببینم تو چرا بیدارشدی؟" نیول لب ورچید"میخواستم برم دستشویی" جونگکوک موهاشو نوازش کرد"خیلی خب بریم" نیم نگاهی به جیمین انداخت جیمین با خجالت نگاشو به زمین دوخت با خارج شدن جونگکوک نیول دستی به موهاش کشید هنوزم هروقت به حرفایی که از جونگکوک شنیده بود فکر میکرد ضربان قلبش بالا میرفت وحس شیرینی قلبشو می فشرد اون باارزش ترین شخص برای جونگکوک بود این یعنی هنوزم میتونستن از نو شروع کنن اون تصمیم درستی گرفته بود جونگکوک تغییر نکرده بود جونگکوک هنوزم دوسش داشت.
وارد اتاق که شد جونگکوک پتو رو روی نیول میکشید با لبخند نگاشون کرد"تو پدر عالی میشی کوک"
.
.
ووت بدین🤧

Sorry that I left 2Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang