با بلند شدن صدای تلویزیون وپیچیدن صدای گزارشگر که اسامی بازیکنارو اعلام میکرد با عجله کاسه های خوراکی رو برداشت واز آشپزخونه خارج شد"به جیمین هیونگ زنگ زدی؟" جونگکوک از تهیونگی که چشم از تی وی برنمیداشت پرسید وخودشو روی مبل پرت کرد تهیونگ بی حواس جواب داد"هوم...تو راهن" هوسوک دستشو تو کاسه ی چیپس فرو برد"دیگه باید برسن" جونگکوک نگاشو بین هردو چرخوند"شما دارین راجع به جیمینی هیونگ حرف میزنید؟آخه من شنیدم از ضمیر جمع استفاده کردین!!" هوسوک سرتکون داد"آره جز اون ممکنه از کی حرف بزنیم؟" جونگکوک کلافه پرسید"مگه کی همراهشه؟" تهیونگ اخم کرد"الان میاد دیگه بازی شروع شد هییییس" همون لحظه صدای وارد کردن رمز توجه جونگکوکو جلب کرد ودر به آرومی باز شد جونگکوک گردنشو کاملا به طرف در چرخونده بود میخواست ببینه جیمین ممکنه کیو برای تماشای بازی فوتبال دعوت کنه...ازاونجایی که از بچگی عادت داشتن سه تایی بازی هارو ببینن تعصب خاصی سر جمع سه نفرشون داشتن اما حالا که جیمین یه نفر دیگه رو وارد این جمع کرده بود باید شخص خاصی برای جیمین میبود"سلام...بازی شروع شد؟؟؟" جیمین با لبخند وارد شد اما بادیدن بازیکنا وسط زمین با نگرانی رو به پسرا پرسیدهوسوک نگاش کرد"همین الان شروع شد بیا...چرا اینقدر دیرکردین؟" جیمین نفس راحتی کشید همونطور که کتشو آویزون میکرد درو نیمه باز گذاشت وجواب داد"ترافیک بود....هیونگ زود اومد دنبالم اما فکرشو نمیکردیم تو ترافیک گیر کنیم" جونگکوک هنوز نگاهش روی در بود که جیمین خودشو بین تهیونگ وجونگکوک جا کرد دستشو روی رون جونگکوک گذاشت"کوک...منتظر کسی هستی؟" جونگکوک نگاه گیجشو به جیمین دوخت ولی قبل ازاینکه به سوالی که ازش پرسیده شده بود جوابی بده هوسوک با اخم از روی مبل سه نفره روبروی تی وی بلندشد"هممون اینجا جا نمیشیم که...هوووف" جیمین خندید ویکی از سوجوهای روی میزو برداشت"میبینم که تیمتون از الان خسته شده تهیونگ شی" تهیونگ پوزخندزد"هنوز پونزده دقیقه هم از شروع بازی نگذشته...صبر کن وببین" هوسوک با خنده نگاشو از بازی گرفت ورو به جیمین پرسید"کجاس پس...مگه نگفتی باهم اومدین؟" جیمین که غرق بازی شده بود سرتکون داد"گفت یه تماس مهم داره جواب که داد میاد تو" قبل ازاینکه جونگکوک با فریاد بپرسه راجع به کی حرف میزنید یونگی درو هل داد و وارد شد هوسوک که روبروی ورودی نشسته بودبا لبخند نگاش کرد"خوش اومدی" تهیونگم همونطور که به صفحه شیشه ای تی وی خیره بود کوتاه گفت"سلام هیونگ" جونگکوک با شنیدن صداشون به طرف در چرخید مین یونگی!!!!چطور به ذهنش نرسیده بود؟جیمین جز یونگی کیو میتونست وارد دورهمیاشون کنه؟همون مردی که وقتی خودش نبود توی دل جیمین جای بزرگی باز کرده بود یونگی با دیدن جونگکوک لحظه ای مکث کرد اما بعد لبخند زد لبخندی که به نظر جونگکوک زیادی برای باور کردن مصنوعی بود"جونگکوک شی...خوشحالم اینجا میبینمت" طوری حرف میزد انگار جونگکوک به اونجا تعلق نداشت حتما یونگی هم همه چی رو میدونست جونگکوک با فک منقبض شده ای جواب داد"فکر نمیکردم علاقه ای به بازی داشته باشین" یونگی همونطور که روی مبل کناری مینشست تک خنده ای کرد"بدم نمیاد زیاد نمیبینم اما...دیدنش با بقیه لذت بخشه"بعد از نیم نگاهی به بازی دوباره به جیمین نگاه کرد"حالا بازی کدوم تیماس؟" تهیونگ همونطور که چیپسو میجوید با دهن پر جواب داد"چونام دراگونز" جیمینم با لبخندی که همیشه موقع دیدن تیم موردعلاقه اش روی لبش مینشست جواب داد"و پوهانگ استیلرز" یونگی سری تکون داد به بازی چشم دوخت جونگکوک دست مشت شدشو روی مبل گذاشت نمیدونست چرا اما تحمل مین یونگی براش سخت ترین کار ممکن بود بااینکه چیزی ندیده یا شنیده بود اما از جانب یونگی احساس خطر میکرد حسش دروغ نمیگفت مگه نه؟شایدم علاقه ی زیادش به جیمین باعث میشد راجع به همه منفی فکر کنه! با دادی که تهیونگ زد ازجاش پرید چونام یه گل زده بود وهوسوک وتهیونگ خونه رو روی سرشون گذاشته بودن چقدر برای دیدن بازی کنار هیونگاش هیجان داشت اما حالا اصلا تمرکزی روی بازی نداشت انگار یه گلدون سنگی روی سینه اش سنگینی میکرد وقتی سرشو به طرف مبل کناری چرخوند مین یونگی با لبخند مرموزی بهش خیره بود بی توجه به بازی از جاش بلند شد وبه طرف دستشویی رفت جیمین با تعجب به مبل خالی کنارش نگاه کرد"کوک کجاس؟" اونقدر همه درگیر شادی برای گل زده شده بودن که کسی برای جواب دادن به جیمین وقتی نداشت وقتی جیمین ازجاش بلند شد تا جونگکوکو پیدا کنه تهیونگ با صدای بلندی جیمینو مخاطب قرارداد"دیدی گفتم بازیو امشب ما میبریم" جیمین خندید"این فقط نیمه ی اوله" از اونجا فاصله گرفت همونطور که به طرف آشپزخونه می رفت جونگکوک هم از دستشویی خارج شده بود وبه طرفش اومد"کوک" جیمین با دیدنش با تعجب صداش کرد جونگکوک واردآشپزخونه شد تا برای خودش یه لیوان آب بریزه"خوبی؟" جونگکوک سرتکون داد"خوبم فقط اومدم آب بخورم" جیمین به کانتر تکیه داد انگشت شصتشو به دندون گرفت"کوک تو بخاطر یونگی هیونگ ناراحتی؟" به سمت جونگکوک چرخید"میدونم چقدر برات مهمه که فقط خودمون باشیم اما...ازاونجایی که منو رسوند خونه فکرکردم بی ادبیه بهش نگم بیاد تو" جونگکوک لیوانو روی کانتر گذاشت"اینجا خونه ی خودته هیونگ...آزادی هرکس که دلت میخواد دعوت کنی" جیمین لبخندزد"پس بیا الان نیمه ی دوم شروع میشه" جونگکوک بازم سرتکون داد جیمین از آشپزخونه خارج شد وجونگکوک لیوانو زیر آب گرفت که صدایی باعث شد دست نگه داره"اگه راحت نیستی میتونم برم...همین الان" یونگی با همون لبخند عجیبش گفت و وارد آشپزخونه شد جونگکوک با اخم به سمتش چرخید"برام مهم نیس" یونگی یه ابروشو بالا داد"جدی؟پس چرا کل نیمه ی اول حواست پرت بود؟" جونگکوک دوباره مشغول شستن لیوانش شد"من مشکلات مهمتری از فکر کردن به تو دارم" "جیمین خیلی تحسینت میکرد اما تو به بزرگتر از خودت هیونگ نمیگی...فکرمیکنم تو تعریفاش زیاده روی کرده" جونگکوک برای تسلط روی اعصابش دندوناشو روی هم فشرد"چیزی که باعث میشه من به بزرگترازخودم هیونگ بگم سن نیس..علاقه ایه که من به اون شخص دارم" به سمت یونگی چرخید"متاسفم اما...تو آخرین نفری هستی که ممکنه بهش علاقه داشته باشم" یونگی لبخند ریزی زد"میدونی از چی تو خوشم میاد جونگکوک؟" دوقدم به سمتش برداشت وبا صدای آروم تری زمزمه کرد"اینکه فکرمیکنی قدرتمندی...اما نیستی...شاید بخاطر اینکه جیمین تو رو پذیرفته اینطوری با غرور منو تو صدا میکنی اما...ماه همیشه پشت ابر نمیمونه...میدونی که میگن زمین گرده...ویه روز اونقدر میگرده ومیگرده تا" انگشتی که تو هوا میچرخوند ثابت نگه داشت نگاهی به چشمهای سیاه پسر مقابلش انداخت چشم هایی که توش حالا ترس هم می دید انگشتشو روی سینه ی جونگکوک کوبید"روی خودت ثابت میشه...من چیزی برای از دست دادن ندارم اما تو" دستاشو تو جیبش گذاشت ونگاهی از سر تا پای جونگکوک انداخت با لبخند پرتمسخری ادامه داد"فکر میکنم خیلی سخت زمین میخوری" وقتی جیمین برای بار دوم دنبالش اومد تا صداش کنه پلک زد یونگی رفته بود چقدر اینجا ایستاده بود که جیمین بازم اومده بود؟"بازی داره شروع میشه بیا دیگه" سرتکون داد"الان میام هیونگ...تو برو....منم میام" جیمین با نگاه دو دلی ترکش کرد نفس عمیقی کشید دستاشو روی میز غذاخوری گذاشت ولبشو به دندون گرفت یونگی از چی خبر داشت که اینطوری تهدیدش میکرد؟البته که براش کار سختی نبود اون سرمایه گذار کمپانی بود حتی اگه چیزی نمیدونست فقط باید به خودش زحمت میداد واز پاپارازیا میپرسیداون نمیتونه به من آسیب بزنه..چون نمیخواد به جیمین هیونگ آسیب بزنه...اون فقط میخواد منو بترسونه همونطور که اینارو تو ذهنش تکرار میکرد سرتکون داد اون باید مثل همیشه رفتار میکرد هرچی که میشد جیمین اونو انتخاب میکرد اون نباید میترسید همه چی مربوط به گذشته بود جیمین اونو بخاطر گذشته اش سرزنش نمیکرد میکرد؟نه جیمین اون قلب مهربونی داشت حتما درکش میکرد سرشو بالا گرفت نباید مقابل جیمین کم می آورد نباید گاردشو پایین می اورد شاید یونگی از چیزی خبرنداشت فقط میخواست امتحانش کنه اون هرکاری میکرد تا از رابطه ی تازه سرپاشده ی خودش و جیمین محافظت کنه.
با اومدنش جیمین نیم خیزشد"کوک بجنب ...پوهانگ یه گل زد...بازی مساوی شده" جونگکوک لبخندی به دست جیمین که به سمتش درازشده بود زد دستشو گرفت وکنارش نشست جیمین با خنده بهش تکیه کرد"بازی امشب مال ماست" هوسوک اخم کرد"امشب ما میبریم" تهیونگ سرتکون داد"زنده باد چونام" جونگکوک خندید"ما به شما نمیبازیم" جیمین که خیالش از بابت حال جونگکوک کمی راحت شده بود با حرف جونگکوک سرحال تر ازقبل به تهیونگ نگاه کرد"همینطوره...ما نمیبازیم" تهیونگ با چشمای ریزشده نگاش کرد"شرط ببندیم؟" جیمینم چشماشو ریز کرد وبا خنده جواب داد"من میخوام سر همون شراب قرمزی که اونشب دیدیم شرط ببندم" تهیونگ یکم فکر کرد همون شراب کهنه ای که قیمتش از بعضی لباس های مارک تهیونگم بیشتر بود"قبوله...اگه ما بردیم....باید گردنبدی که هدیه گرفتی به من بدی" هرچند جیمین برای لحظه ای از فکر از دست دادن گردنبند ارزشمندش ترسیده بود اما کم نیاورد"قبوله" جونگکوک خندید"منم هستم" هوسوک بطری نوشیدنشو روی میز گذاشت"منم هستم" یونگی نگاشو با خنده ازشون گرفت کی باورش میشد افرادحاضر توی این جمع همون هنرمندای محبوب این روزای سئولن؟افرادی که اونقدر ثروتمند بودن که اگه سال ها کار نمیکردن کمبودی احساس نمیکردن اما حالا سر چیزای کوچیک شرط میبستن وسر بردن یا باختن تیم فوتبال موردعلاقشون برای هم کری میخوندن.
دقایق آخر بازی بود هیچ کس چشم از بازی برنمیداشت تا اینجا هردوتیم یه گل دیگه زده بودن وبازی تا اینجا دو-دو مساوی بود دقیقه ی آخر بود که جیمین ازجاش بلند شد اونقدر هیجان داشت که نمیتونست بشینه تهیونگم از جاش بلند شد تا برای فریاد شادیش آماده باشه توپ که دست تیم پوهانگ قرارگرفت جونگکوک خم شد تا بهتر ببینه هوسوک هم با جدیت به بازی نگاه میکرد جیمین که دستاشو مشت کرده بود وآماده بود بالا پایین بپره لبخند مضطربی زد"زودباش" تهیونگ غرید"لعنتیا توپو بگیرید ازش دیگه" هوسوک از جاش پاشد"هیچکس نیس توپو ازش بگیره یعنی؟" یونگی فقط با لبخند منتظر نتیجه ی بازی بود وحرفی نمیزد جونگکوک از جاش بلند شد"چیزی نمونده" وهمون لحظه بود که بازیکن پوهانگ گل سومو به نفع تیم خودش تو دقیقه ی آخر ثبت کرد همین کافی بود تا خونه توسط جیمین وجونگکوک بترکه جیمین وجونگکوک با خوشحالی بالا پایین میپریدن وپوهانگو تشویق میکردن تهیونگ کلاهی که سرش گذاشته بود از روی سرش برداشت"نصف حقوقم پرید" هوسوک هم با ناراحتی سرجاش نشست جیمین وجونگکوک هنوز با خوشحالی تو سالن میپریدن وشلوغ میکردن بعد ازاینکه انرژیشون کاملا تخلیه شد خسته درحالی که به شدت نفس نفس میزدن سرجاشون نشستن هوسوک عصبی ازجاش پاشد"میرم یه نوشیدنی خنک بیارم کی میخوره؟" تهیونگ دستشو بالا برد"من یکی میخوام" جیمین به جونگکوک نگاه کرد جونگکوک هم با خنده نگاش کرد هردو حسش میکردن همون حس آشنا تو نگاه هردو می درخشید حس جونگکوک مثل حس برگشتن به خونه بعد از سال های طولانی بود وجیمین انگار بعد سال ها گمشدشو پیدا کرده بود قلب هردو از هیجان می لرزید هیجانی که فقط اون دوتا احساس میکردن لبخند پهنی زد"فکرمیکردم فراموش کرده باشی" جونگکوک خندید"فراموش کرده بودم تو همون جیمین هیونگی" "وتو همون جونگکوکی کوچولو"
*
"چطور بی اهمیت باشم هیونگ...یادت نیس اون دفعه که قرار بود برای شام دورهم جمع شیم چقدر دیر اومد؟بعدشم گف با یونگی قرار داشته" جین همونطور که ایمیل هاشو چک میکرد با صدای پایینی گفت"همه ی چیزایی که گفتی درسته ولی میدونی که اونا فقط دوستن...پس فکرای الکی نکن" جونگکوک سرشو به پشتی مبل تکیه داد وهمونطور که از بالا به خونه نگاه میکرد با صدای تحلیل رفته ای زمزمه کرد"نمیدونم هیونگ دارم دیوونه میشم" جین با اخم نگاش کرد"اونی که داره دیوونه میشم منم نه تو...وقتی میبینم اینطوری تو فکروخیال غرق شدی...نمیتونم راحت باشم...نگرانیاتو کاملا درک میکنم ولی سلامتیت ازهرچیزی مهم تره" جونگکوک دوست نداشت نگرانی به نگرانیای بی شمار هیونگش اضافه کنه اما اگر میخواست با خودش صادق باشه ازوقتی تو بوسان جیمینو دیده بود مراقب سلامتیش نبود...دردهاش بازم برگشته بودن اما تا امروز چیزی نگفته بود...نمیخواست جین وقتی ازش دوره هم به فکرش باشه"خوبم هیونگ" جین نفس عمیقی کشید"امیدوارم همینطور که میگی باشه" با صدای نوتفیکشن گوشیش دستشو روی مبل کشید وبا پیدا کردنش گوشی رو به طرف خودش چرخوند(یه پیام از جیمین) گوشی رو مقابل صورتش گرفت[فردا وقت داری بریم بیرون جونگکوک؟] جونگکوک نگاشو از نیولی که به طرف پدرش می اومد گرفت وتایپ کرد[تا عصر کمپانیم...چطور مگه؟چیزی شده هیونگ؟] جین با دیدن لبای صورتی نیول با چشمهای گرد شده ای پرسید"این چیه نیول؟" نیول پشت چشمی نازک کرد"خوشکل شدم بابا؟" جین اخم کرد"راجع به استفاده از لوازم آرایشی چی بهت گفته بودم نیول؟" [چیزی نشده میخواستم ببینمت...خب پس فردا باهات هماهنگ میکنم کجا همو ببینیم]"عمو گفت اشکالی نداره بعضی وقتا رژ بزنم" جین چپ چپ به جونگکوک نگاه کرد جونگکوک دستپاچه به جین نگاه کرد"هیونگ به من اینطوری نگاه نکن میترسم" جین که عصبانی شده بود غرید"تو ازمن میترسی؟اگه نمیترسیدی قراربود ذهن بچه رو با چیا پرکنی؟" جونگکوک ازجاش بلند شد کتشو از روی مبل برداشت"من دیگه باید برم دیروقته" جین ازجاش بلند شد"صبرکن ببینم مگه من نگفتم اون لوازم آرایشی بندازی دور ننداختی نه؟وگرنه نیول اینارو از کجا میتونه بیاره؟" جونگکوک نگاشو دزدید"شاید ننداخته باشم""خدایا من از دست اینا کجا فرار کنم؟" نیول به پدرش نگاه کرد"بابا میخوای فرارکنی..اما کجا میخوای بری؟" جونگکوک خندید"خونه ی هارامونی چطوره؟" نیول ریزخندید"ولی ما که اونجا رو بلدیم" جونگکوک سرتکون داد"اوممم...خب تو کجارو بلد نیستی؟" نیول یکم فکر کرد"من فقط سئولو بلدم" جونگکوک انگشتشو تو هوا تکون داد"پس هرجایی جز سئول خوبه" جین که تا این لحظه به زور خودشو کنترل کرده بود این بار از عصبانیت ترکید"تمومش کنید با هردوتونم...من هرجا برم شما پیداتون میشه...از دست نیول فرار کنم...از دست تویی که کل کره رو میشناسی کجا برم؟" جونگکوک لبخندزد"من دگو رو نمیشناسم هیونگ...ایلسانم همینطور....تا حالا گوانگجو رو هم ندیدم" "کوک ببندش" جونگکوک با چشمای گردشده نگاش کرد"هیونگ...این حرفا جلوی بچه درست نیس" جین که اگه یه لحظه دیگه بحثو ادامه میداد احتمالا بخاطر گرفتگی قلب از حال میرفت نفس عمیقی کشید"میرم برات یکم غذا بزارم ببری" جونگکوک چشمکی زد"بخاطر همینه که عاشقتم" جین چشم غره ای بهش رفت وبه طرف آشپزخونه رفت نیول که هنوزم ریز ریز میخندید به طرف جونگکوک رفت"نمیشه بمونی عمو؟" جونگکوک از بالا نگاهی به کوچولویی که دستاشو دور پاهاش حلقه کرده بود انداخت"یه شب دیگه نیولی...فردا باید برم سرکار"
"برو تو سرده" جونگکوک به نیولی که فقط با یه تیشرت نازک دم در ایستاده بود تذکر داد نیول دسته ی درو رها کرد جونگکوک دوباره صداش کرد"فسقلی؟" وقتی نیول دوباره تو چارچوب در ایستاد با اخم ریزی نگاش کرد"مگه من نگفتم اونا رو قایم کنی؟" نیول سرتکون داد"بابا نمیدونه کجان" "خب پس نباید وقتی اون هس ازشون استفاده کنی..میدونی که عصبانی میشه" نیول لبخندزد"باشه" جونگکوک با حرکت سرش دوباره گفت"زیادم از اون چیز میزا نمال به خودت...خودت خوشکلی" نیول بازم سری به معنی باشه تکون داد میخواست بره که جونگکوک متوقفش کرد"پس بوسه ی خداحافظی من چی میشه؟" نیول دستای کوچولوشو روی لباش گذاشت بوسه ی محکمی به دستاش زد وبه طرف جونگکوک پرتاب کرد جونگکوک با خنده دستاشو تو هوا بالا اورد تا بوسه ی خیالی نیولو بگیره همونطور که دستاشو بسته بود به طرف جیبش برد"میزارمش توی جیبم...تا هروقت دلم تنگ شد ببینمش"نیول خندید وجونگکوک با دیدن خنده ی شیرینش لبخند پهنی زد"نیول تو هنوز اینجایی؟برو تو سرما میخوری!" نیول با بای بای کردن داخل خونه دوید جین ظرفایی که آماده کرده بود داخل یه کیف پارچه ای گذاشته بود کیفو دست جونگکوک داد"بخوری ها....نیام مثل دفعه ی قبل غذاهای فاسد شده از یخچالت دربیارم" جونگکوک با خنده سرتکون داد"باشه" در ماشینو باز کرد غذاهارو روی صندلی کناری گذاشت درو بست همونطور که کمربندشو میبست جین نگران صداش کرد"کوک!" جونگکوک با لبخند نگاش کرد"هیونگ..میدونم....مراقبم" جین اخم کرد"بیشتر مراقب باش" جونگکوک سرتکون داد"باشه" ماشینو روشن کرد جین هنوز از جاش تکون نخورده بود جونگکوک چشمکی زد"عزیزم برو تو...مریض میشیا...منو نگران خودت نکن" جین چشم غره ای بهش رفت"رسیدی زنگ بزن" جونگکوک تک خنده ای کرد"چشم هیونگ...برو تو دیگه"
.
.
ووت بدهید ممنون🙂
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Sorry that I left 2
Hayran Kurguفصل دو . ژانر:انگست،رومنس،اسمات کاپل:کوکمین . . بعد ازاینکه جونگکوک متوجه حس واقعیش نسبت به هیونگش جیمین میشه درست همون موقع اتفاقی میشنوه که جیمین از علاقه اش به شخص دیگه ای حرف میزنه و تصمیم میگیره همه چی رو پشت سرش رها کنه وبره اما اگه گره های سر...