24

580 126 2
                                    

جونگکوک کلافه دادزد"جیمین تکلیف منو مشخص کن...برم یا بمونم؟" جیمین لبشو گزید تا از درموندگی نزنه زیر گریه(خدایا هرموقعیتی جز این نمیشد یه بلای دیگه سرم بیاد؟) به آسمون نگاه کرد وتودلش نالید"جیمین؟؟؟زنده ای؟" جونگکوک از پشت دردستشویی غریدجیمین دادزد"پشت در صبرکن تا بیام" درحالی که مواظب بود فشاری به پاش وارد نشه سعی کرد دکمه ی شلوارشو باز کنه خداروشکر میکرد که دستش سالمه ومجبور نیست از جونگکوک بخواد دکمه ی شلوارشو باز کنه روی یه پا ایستاد وشلوارشو پایین کشید"گوشاتو بگیر" جونگکوک نفسشو فوت کرد و از در فاصله گرفت با دست صورتشو مالید"من چرا برای خودم بدبختی جدید تراشیدم؟" یکم بعد صدای آب اومد وبعد صدای جیمین"جونگکوووووک" جونگکوک جلو رفت"چرا داد میزنی جیمین من همینجام" درو باز کرد وبه جیمین که روی یه پا ایستاده بود نگاه کرد"میدونی این کارت چقدر خطرناکه اگه بیفتی" جیمین دستاشو دور جونگکوک حلقه کرد"اینقدر غر نزن آبوجی" جونگکوک اخم کرد"با اون دستای خیست بهم دست نزنیا" جیمین که ساختارهای ذهنیش دقیقا برعکس داده ای که به ذهنش وارد میشد عمل میکردن خندید ودستاشو به گردن جونگکوک چسبوند"جیمیییییین" جونگکوک با اخم داد زد"چرا داد میزنی جونگکوک من اینجام" جیمین با خنده حرف جونگکوکو به خودش تحویل داد ونگاهی به خونه انداخت"کجا میریم؟" با خوشحالی پرسید وپای سالمشو تو هواتکون داد انگار از وضعیتی که توش بود لذت میبرد"غذا بخوریم اگه بزاری" جونگکوک کلافه گفت انگار مسئولیت نگه داری از بچه ی اعصاب خورد کن همسایه رو به عهده گرفته بود جیمینو با احتیاط روی دوتاصندلی که به هم چسبونده بود گذاشت وکاسه ی رشته رو روبروش گذاشت بعد از حاضر کردن لیوان ها نوشیدنی ها وچاپستیکا پشت میزنشست"یخ زده" جیمین غرزد ورشته ها رو زیرو رو کرد جونگکوک نگاه زهرآگینی حواله اش کرد"بخاطر شماست سرورم اگه اینقدر سر دستشویی رفتن لفتش نمیدادی الان با این رشته های قندیل بسته چشم تو چشم نمیشدیم" جیمین اخماش تو هم رفت"هرروز که مچ پام پیچ نمیخوره مجبور شم از یه هیولای بداخلاق کمک بخوام" جونگکوک ترجیح میداد غذا بخوره تا به کل کل تموم نشدنیش با جیمین ادامه بده روکش پلاستیکی کاسه رو برداشت وسسو روی رشته ها خالی کرد نگاهی به جیمین انداخت که به سختی برای هرلقمه طرف کاسه خم میشد چاپستیکاشو تو کاسه رها کرد وصندلیشو به سمت جیمین چرخوند کاسه رو از جلوش برداشت وتو دستش گرفت جیمین با اخم به طرفش برگشت"هی ناهارمو کجا میبری؟" جونگکوک لقمه ای به طرف دهن جیمین برد"هواپیما داره میاد" جیمین هم خنده اش گرفته بود هم عصبانی بود"من بچه نیستم...بده من" جونگکوک دست جیمینو پس زد ودستشو جلو برد"دست کمی از بچه ها نداری" جیمین لقمشو جوید"ازکی تا حالا تو از من مراقبت میکنی؟" جونگکوک میدونست جیمین به گذشته ای که همیشه نقش یه هیونگ حامی رو براش داشت اشاره میکنه"از وقتی جیمینی هیونگ به مرور زمان به یه بیبی تبدیل شد وجئون جونگکوک تصمیم گرفت بزرگ شه" قلب جیمین از لفظ جیمینی هیونگ پس از مدت ها لرزخوشایندی کرد"جئون جونگکوک تونست بزرگ شه؟" جونگکوک لقمه ی بعدی رو به طرف دهنش برد"فکرکنم آره" جیمین لباشو با پشت دستش پاک کرد وخواست لیوانو برداره که دستش محکم به کاسه برخورد کرد وجونگکوک که انتظار این برخورد نداشت کاسه از دستش رها شد وروی سرامیکای سفید آشپزخونه به چندتیکه تبدیل شد جیمین مثل یه پسر خطاکار اول به کاسه وبعد به جونگکوک که خشمگین نفس میکشید نگاه کرد"فکرکنم هواپیما سقوط کرد" جونگکوک عصبی اضافه کرد"خلبانشم مرد"
*
"من گشنمههههه" جیمین نالید وجونگکوک کلافه موهاشو کشید"چی میخوری؟" "غذای بیرون نمیخواااام" جیمین با لبای آویزون به جونگکوکی که گوشی به دست بود نگاه کرد وگفت"چکارکنم پس؟" جونگکوک با عجز پرسید"خودت بپز" جیمین گفت وبهش نگاه کرد جونگکوک نگاهی به ساعت انداخت4عصر بود وهنوز یه ناهار درست نخورده بودن"الان آخه؟؟" جیمین اخم کرد"فراموشش کن نمیخوام" سعی کرد با عصا راه بره هنوز تمرین نکرده بود وتسلط کافی روی راه رفتن باهاشون نداشت اما اونقدر عصبانی بود که میخواست هرچه سریع تر از جونگکوک دورشه"کجااااا؟" جونگکوک داد زد جیمین متوقف شد وبه طرفش چرخید"یجا که نبینمت" "اینجا خونه ی منه جیمین" "بدبختانه" جیمین گفت ویه قدم دیگه برداشت جونگکوک نگاشو از سرامیکای کثیف گرفت"اگه فقط چندلحظه آروم مینشستی تا بهت غذا بدم" "من عمدا اون کاسه رو ننداختم این صدمین باریه که میگم" جیمین دلخور داد زد جونگکوک نفسشو فوت کرد"اره منم کاشف قاره ی آمریکام" جیمین فشاری به عصای تو دستش داد"ازت متنفرم" جونگکوک که به مرزانفجار رسیده بود سرشو بالا گرفت"من بیشتر" جیمین با چشمهایی که اشک روشون پرده انداخته بود قدم هاشو سریعتر برداشت اما برای یه لحظه عصا روی سرامیک لیزخورد و محکم روی زمین افتاد جونگکوک وحشت زده خودشو بهش رسوند"چی شد؟؟ببینمت!!!زدی پاتو داغون تر کردی نه؟نمیتونی یه لحظه دردسر درست نکنی نه؟" با شنیدن صدای بالا کشیدن دماغ جیمین خشکش زد جیمین با پشت دست اشکی که میرفت تا روی پاش بچکه پاک کرد"تو داری گریه میکنی؟" دستشو به سمت صورت جیمین برد"به من دست نزن" جیمین با خشونت دستشو پس زد اما جونگکوک مصرانه چونشو گرفت وبالا کشید با دیدن چشمهای سرخ وخیسش از خودش بدش اومد زیادی شلوغش کرده بود وجیمینو رنجونده بود"من نمیخوام اینجا بمونم...اگه سربارتم یا اذیتت میکنم..." جیمین بین گریه هاش گفت"هییییس" جونگکوک با اخم ساکتش کردعصا ها رو کنار زد وجیمینو بغل کرد تا روی مبل بزاره"همینجا بشین" جیمین دماغشو بالا کشید واین بار سرتکون داد جونگکوک خیلی مقاومت میکرد تا گونه ی پسر روبروشو نبوسه یا حتی گاز نگیره نگاشو از جیمین گرفت و وارد آشپزخونه شد بعد از تمیزکردن زمین به طرف یخچال رفت"هرچی داشتم میپزم بعد نگی نمیخورم" جیمین دیگه احساس گرسنگی هم نمیکرد"سوپ صدف" جونگکوک سرشو از یخچال خارج کرد ورو به جیمین با تکون دادن بسته ی صدف ها گفت جیمین سری به معنی باشه تکون داد وسعی کرد کوسنو زیر پاش بزاره"وقتی ساکت میشی دوس داشتنی تری" جونگکوک با نیشخند گفت ومشغول آماده کردن سوپ شد"تو هم تا وقتی دهنتو باز نکنی جذابی جئون" جیمین با حرص گفت جونگکوک خندید"کاری به بقیه جملت ندارم ولی تو اعتراف کردی من جذابم" جیمین چشماشو تو کاسه چرخوند تازگیا اصلا توان مقابله با زبون جونگکوکو نداشت"فقط از نظر خودت" جونگکوک سرخوش از تعریف نصفه نیمه ای که شنیده بود با اشتیاق غذا رو آماده میکرد جیمین که سکوت خونه رو بدنش تاثیر گذاشته بود کم کم به خواب رفت وجونگکوک که با لبخند بزرگی به چهره ی معصومش خیره شده بود رو ندید.
یبار دیگه سوپو چک کرد و وقتی از آماده بودنش مطمئن شد گازو خاموش کرد نگاهی به ساعت انداخت چهل دقیقه بود که خونه بخاطر خواب بودن جیمین تو سکوت کامل فرورفته بود درواقع برای جونگکوک این سکوت مثل نفس کشیدن عادی بود اما خوشحال بود که حتی برای چندروز  این سکوت قراره با صدای جیمین بشکنه از آشپزخونه خارج شد وبه طرف جیمین که حالا گردنش روی شونه اش افتاده بود ولباش نیمه باز مونده بودن رفت قبل ازاینکه بیدارش کنه موهاشو نوازش کرد حسی که از لمس جیمین دریافت میکرد با هیچ حسی قابل مقایسه نبود مثل وزیدن باد خنک بهاری لذتبخش بود دستشو عقب کشید"جیمین؟" خب طبیعتا خواب جیمین اونقدر سبک نبود که با اولین باری که جونگکوک صداش میزد بیدارشه یبار دیگه صداش زد"جیمین؟" جیمین هوومی گفت اما چشماشو بازنکرد گونگکوک میدونست همون لحظه اگه یبار دیگه صداش نکنه جیمین دوباره وارد خواب عمیقش میشه"جیمین...پاشو باید یه چیزی بخوری"جیمین با چشمای بسته تو جاش نیمخیزشد ودستی به گردن خشک شده اش کشید جونگکوک داشت اینچ به اینچ پسر روی مبل ستایش میکرد مگه میشد کسی با چهره ی خواب آلود وموهای به هم ریخته اینقدر خواستنی باشه؟امکان نداشت مگر اینکه اون شخص پارک جیمین باشه با باز شدن چشمهای جیمین جونگکوک تکونی خورد"سوپ آماده اس اینجا میخوری یا؟" قبل ازاینکه جملشو کامل کنه جیمین سرتکون داد نمیتونست با اون عصاهای اعصاب خوردکن درست راه بره ونمیخواست تو یه روز ده بار جونگکوک بغلش کنه جونگکوک سرتکون داد وبه طرف سوپش رفت.
"تو نمیخوری؟" جیمین پرسید وبه جونگکوک که روبروش نشسته بود نگاه کرد"من گرسنه نیستم" جیمین خودشو مقصر میدونست اما غرورش اجازه نمیداد بحثو باز کنه مخصوصا با برخورد تندی که از جونگکوک دیده بود کاسه رو از روی میزبرداشت و با گذاشتن اولین قاشق تو دهنش با اشتهای بیشتری به خوردن ادامه داد جونگکوک لبخند زد ووانمود کرد با گوشیش مشغوله تا پسرو معذب نکنه.
"فردا باید برم کمپانی...باید هیونگو ببینم تا با تمرینای جدید پیش بریم" وقتی مطمئن شد جیمین سیر شده گفت وبهش نگاه کرد"با نامجون هیونگ حرف زدم تا وقتی برگردم پیشت میمونه" جیمین لبشو گاز گرفت میخواست بگه نیازی نیس چون به هرحال قرارنیس از نامجون هم بخواد بغلش کنه یا تا دستشویی همراهش بیاد اما جونگکوک با زنگ خوردن گوشیش از نشیمن خارج شد جیمین به حیاط پشتی نگاه کرد وآه کشید این اولین بار بود مجبور میشد مدت طولانی یجا بشینه فقط هفت ساعت از وقتی مچش آسیب دیده بودمیگذشت اما جیمین همین الانم به سختی با موقعیت جدیدش کنار می اومد"میخوای بری بیرون؟" با سوال جونگکوک نگاشو از باغ سبز پشت در شیشه ای گرفت وبه پسر پشت سرش داد"حوصلت سررفته؟" قبل ازاینکه جوابی بده جونگکوک اونو به طرف حیاط برده بود وروی صندلی گذاشته بود جیمین با خجالت سرشو پایین انداخت"من دارم...اذیتت میکنم" جونگکوک خندید"از هوسوک هیونگت پول این یه هفته رو میگیرم" جیمین میخواست بگه قرارنیس یه هفته بمونه اما لبخندی به حرف پسر کوچیکتر زد"میرم لباس گرم بیارم هوا داره سرد میشه" جیمین شاید در ظاهر نشون نمیداد اما با هرحرکت جونگکوک با هر توجهش احساس میکرد دسته ای از پروانه ها رو از قفس توی شکمش آزاد کردن نمیتونست انکار کنه چقدر دلش برای اینکه جونگکوک نگرانش بشه وبهش توجه کنه تنگ شده اما لبخندش با یاداوری دوست دختر جونگکوک پرکشید خیلی وقت بود کس دیگه ای اولویت زندگی جونگکوک بود خیلی وقت بود این توجه های خاص ونگرانی ها سهم شخص دیگه ای بود نفس عمیقی کشید تا بغضی که سعی میکرد راه به گلوش باز کنه رو پس بزنه با حس سنگینی روی شونه هاش وگرمایی که شونه ها وکمرشو احاطه کردبه جونگکوک نگاه کرد"ممنون" جونگکوک سری تکون داد ودوباره با گفتن زود برمیگردم داخل خونه شد جیمین پتویی که روی شونه هاش بود دور خودش پیچید وبه آسمون خیره شد ماه تو آسمون بود وستاره ها به خوبی دیده میشدن چشماشو بست وصدای جونگکوک شیش ساله تو گوشش پیچید.
[فلش بک]
"یک...دو....سه...چهار...پنج...شیش" میدونست اگه حرفی نزنه پسر کوچیکتر تا ابد به شمارش ادامه میده"تو نمیتونی همه ی ستاره هارو بشماری کوکاه" پسر کوچیکتر اخماشو درهم کرد"من میتونم....حالا میبینی" دوباره شروع به شمردن کرد جیمین هووفی کشید"چرا داری ستاره ها رو میشماری؟" جونگکوک با سوال جیمین انگشت اشاره ای که با هر شماره جلو میبرد تا ستاره رو گم نکنه پایین اورد وبه جیمین که کنارش روی چمن ها درازکشیده بود نگاه کرد"میخوام آرزوم برآورده شه...آجوشی میگفت اگه صدتا ستاره بشمارم میتونم به صدمین ستاره آرزومو بگم...اما من میخوام دوتا آرزو کنم پس باید تا دویست بشمارم" جیمین با چشمهای گردشده پرسید"چی؟؟؟آجوشی همچین حرفی زده؟" جونگکوک سرتکون داد وانگشتشو به سمت آسمون شب بالا گرفت جیمین میدونست احتمالا دیشب جونگکوک اونقدر برای دوست پدرش پرحرفی کرده که مرد پسرو دنبال نخود سیاه فرستاده لبخندزد"میخوای چه آرزویی بکنی؟" جونگکوک لباشو به هم فشرد بخاطر سوالای پشت سرهم جیمین هی مجبور میشد از اول بشماره اما خب جونگکوک قراربود هرچندبار که جیمین سوالی میپرسید جوابشو بده واز اول بشماره حتی اگه تا روشن شدن هوا طول میکشید"ولی اگه بگم برآورده نمیشن" پسر کوچیکتر صادقانه اعتراف کرد جیمین لبخندی زد"من هیونگتم...ما هیچ رازی نداریم مگه نه؟" جونگکوک لحظه ای ترسیده بود که اگه نگه ممکنه جیمینو برنجونه به سرعت لب باز کرد"میخوام مامانم خوب بشه وبرگرده خونه" لبخند جیمین از روی لب هاش پرکشید وقلبش به درد اومد یه هفته بود مادر جونگکوک تو بیمارستان بستری بود وجونگکوک نتونسته بود ببینش میدونست هرچقدر جونگکوک اینجا راحت باشه بهش خوش بگذره وحتی لبخند بزنه هیچ کدوم از ته دل نیست ودلش برای مادرش تنگ میشه پسر کوچیکتر با سم کمش درد بزرگی رو با خودش حمل میکرد ودم نمیزد فقط بخاطر اینکه هیونگش فکرنکنه جونگکوک ازش خسته شده یا دوست نداره کنارش باشه جیمین با صدای گرفته ای پرسید"خب اون یکی آرزوت چیه؟" جونگکوک لبخندزد"که هیونگ همیشه دوسم داشته باشه" جیمین با تعجب زمزمه کرد"لازم نیس همچین آرزویی کنی من همیشه دوست دارم" جونگکوک شونه ای بالاانداخت"من میخوام آرزو کنم" شروع کرد به شمردن وجیمین این بار مانعش نشد تا قلب کوچولوشو نشکنه وخدشه ای به اون باور وارد نکنه با لبخند به پسر کنارش خیره شد بعد از شمردن صدتا ستاره دستاشو به حالت دعا به هم قفل کرد وچشماشو بست ظاهرا داشت اولین آرزوشو میکرد جیمین نفس عمیقی کشید جونگکوک قلب بزرگی داشت اونقدر خوب بود که برای این دنیا زیادی بود"100"جونگکوک به دویست رسیده بود این بار جیمین هم چشماشو بست وآرزو کرد هیچ وقت قلب جونگکوک دوست داشتنیش نشکنه درست بود جیمین به اون ستاره ها باور نداشت اما برای محافظت از جونگکوک هرچیزی رو امتحان میکرد جونگکوک چشماشو باز کرد وبا دیدن ستاره ای که چشمک زد لبخند عمیقی زد صداش به گوش ستاره ها رسیده بود به طرف جیمین چرخید"هیونگ...چیو بیشتر از همه دوست داری؟" جیمین چشماشو باز کرد وبه جونگکوک نگاه کرد"دریا...تو چی" جونگکوک به آسمون بالای سرشون خیره شد وبا لبخند شیفته ای جواب داد"آسمون...ستاره ها....اما بیشتر از همه ی اونا...ماه" جیمین به ماه نگاه کرد"میدونی هیونگ...هربار دلم برای مامانم تنگ میشه با ماه حرف میزنم...میدونم که اون حرفامو به مامانم میرسونه...چون هربار که مامانمو میبینم میگه اونم دلش برام تنگ شده" جیمین لبخندی زد"کوکاه...ماه خیلی خوش شانسه که دوستی مثل تو داره" وجونگکوک لبخند زده بود وجیمین کودکانه به ماه حسادت کرده بود که جونگکوک اینقدر قشنگ نگاش میکرد.
"جیمین؟؟؟؟" با صدای بلند جونگکوک ازجا پرید جونگکوک نگران نگاش کرد"خوبی؟" جیمین گیج سرتکون داد چقدر بود تو افکارش گم شده بود که متوجه اومدن جونگکوک نشده بود نگاهی به جونگکوک که مشغول قیچی کردن گوشت وکباب کردنش بود انداخت"داری چکارمیکنی؟" جیمین با بالا کشیدن خودش از صندلی رو به جونگکوک پرسید"شام درست میکنم....امروز درست غذا نخوردی....برای زودتر خوب شدنت باید بهتر غذا بخوری" جیمین غرزد"اینقدر برای خوب شدن من عجله داری؟" جونگکوک با تعجب نگاش کرد"البته...تو اینو نمیخوای؟" جیمین میخواست تو صورتش داد بزنه نه اما تو خودش جمع شد"چرا میخوام" جونگکوک لبخند زد وجیمین دلگیر بهش نگاه کرد به جونگکوک حق میداد ازش خسته بشه به هرحال وجودش تو زندگی عادی جونگکوک اختلال ایجاد کرده بود.
بوی گوشت حیاطو پر کرده بود واشتهای هردو رو باز کرده بود"میشه گوشتای منو بیشتر کباب کنی؟" جیمین پرسید وجونگکوک همونطور که مشغول برگردوندن گوشتا بود با خنده گفت"گوشت که نباید" جیمین ناخواسته جملشو کامل کرد"سیاه بشه باید یکم آبدار باشه تا بشه بهش گفت گوشت" جونگکوک شوکه بهش نگاه کرد وجیمین نفسش از حرفی که زده بود حبس شد این حرف جونگکوک بود هربار که تو دورهمی ها مسئولیت کباب کردن گوشتا رو به عهده میگرفت وجیمین ازش میخواست تیکه های مخصوص به خودشو بیشتر روی آتیش نگه داره صدای جلزولز گوشتا می اومد اما جونگکوک خشکش زده بود فکر نمیکرد جیمین همچین جمله ی ساده ای رو هنوزم یادش باشه"گوشتا دارن میسوزن" جیمین زمزمه کرد تا حواس جونگکوکو پرت کنه وموفق شد چون جونگکوک به سرعت به طرف گوشتا چرخید وسعی کرد قبل از سوختنشون نجاتشون بده.اولین لقمه رو که تو دهنش گذاشت چشماش با لذت بسته شد به جرات میتونست بگه خوشمزه تراز دستپخت جونگکوک وجود نداره بعد از دستپخت مادرش جونگکوک تنها کسی بود که جیمین تاییدش میکرد"امیدوارم خوشمزه شده باشه" جونگکوک گفت ونگاشو روی غذا چرخوند دلش میخواست داد بزنه خوشمزه ترین غذای عمرشو میچشه اما فقط آروم سرشو پایین انداخت وگفت"خوشمزه اس"
***
ریدرای قشنگم ووت یادتون نره برای دیده شدن بیشتر فیک کافیه اون ستاره پایین لمس کنید💛

Sorry that I left 2Donde viven las historias. Descúbrelo ahora