جیمین با لبخند دیگو روی میز بین بقیه ظرفا گذاشت«بفرمایید» وپشت میز روبروی نیول وجونگکوک نشست جونگکوک بعد از کشیدن رامیون توی ظرف جدا برای نیول با اشتیاق لقمه ای از دیگ برداشت وبعد از خوردنش اوومیی از لذت کشید«یادته میگفتی ترکت میکنم یا نه؟باید دیوونه باشم تا همچین دستپختی رو از دست بدم» جیمین خندید وچاپستیکاشو برداشت نیول با دهن پر نگاهی به جیمین انداخت«اوپا تو دیگه عمو رو تنها نمیزاری نه؟» جیمین با لبخند سرشو به دو طرف تکون داد نیول لبخندزد«خوبه اینطوری عمو هیچ وقت مثل قبلا که همیشه گریه میکرد نمیشه» جونگکوک اخم کرد«نیولا بهتره غذاتو بخوری» جیمین خندید «جدی؟عموت دیگه چکارا میکرد؟» نیول که حالا شنونده ای برای حرفاش پیدا کرده بود با اشتیاق وحرارت بیشتری توضیح داد«بالشتو محکم بغل میکرد وفین فین میکرد» با قهقهه ی جیمین جونگکوک از لای دندوناش غرید«نیول..تمومش کن» جیمین با خنده ی کمرنگی تایید کرد«اره بیایید راجب یه چیز دیگه حرف بزنیم» نیول با لبخند از جیمین پرسید«اوپا شما قراره ازدباج کنید؟» جیمین با تعجب پرسید«کی اینو بهت گفته؟» نگاهی به جونگکوک انداخت که جونگکوک شونه ای بالا انداخت«یبارجین هیونگ اینو به شوخی گفت و احتمالا همین یادش مونده»«عمو هم گفت بچه دارمیشید..میشه دخترباشه؟میخوام باهاش بازی کنم!» جیمین یه دستشو زیرچونه اش گذاشت«هومم اونوقت من عروس بشم؟» نیول نچی کرد«عمو عروس بشه خیلی بهش میاد»جیمین نگاهی به جونگکوک انداخت که کارد میزد خونش در نمی اومد«پس منو تو باید براش لباس انتخاب کنیم» نیول خندید«تور هم بزاریم روی موهاش» با مشتی که جونگکوک روی میز کوبید هردو از جا پریدن جونگکوک چشم غره ای بهشون رفت وازجاش بلندشد«من باید برم بیمارستان..چکاپ دارم» جیمین پشیمون از شوخی که با نیول ادامه داده بود آروم گفت«شب منتظرتم» جونگکوک سری تکون داد و با برداشتن گوشیش از خونه خارج شد
**
هووفی کشید و غلتی به سمت جونگکوک زد خیلی دلش میخواست جونگکوکو ازخواب بیدار کنه اما دلش نمی اومد بدخواب شه جونگکوک فردا باید می رفت کمپانی اما اون نه..با روشن شدن صفحه ی گوشی جونگکوک جیمین روی آرنج هاش بلندشد ونگاهی سرسری انداخت سایلنت بود اما نور زیادش آزاردهنده بود از روی تخت بلند شد تا نور صفحه رو کم کنه که همون لحظه گوشی تو دستش لرزید یه شماره ناشناس بود انگشتش به طرف نشونه ی سبز رفت لبشو بین دندوناش گرفت و نگاهی به جونگکوک که پشت بهش خوابیده بود انداخت قبل ازاین که جواب بده تماس قطع شد درست لحظه ای که پشیمون شد وخواست گوشی رو سرجاش بزاره پیامی روی صفحه ظاهرشد با دیدن اسم جونگکوک کنجکاوی بهش غلبه کرد با تمام حس بدی که این کار بهش منتقل میکرد پیامو بازکرد«دلم برات تنگ شده کوک» دستی قلبشو تو مشتش فشرد همون لحظه دوباره پیامی اومد«منو نادیده نگیر» وعکسی از گردن به پایین شخصی که کاملا مشخص بود پسره«میخوام ببینمت»«تو دلت برام تنگ نشده؟» بعد ازاینکه جوابی دریافت نکرد ظاهرا ناامیدشد که شب بخیری فرستاد و آف شد جیمین همراه با گوشی از اتاق خارج شد وارد سالن شد و روی نزدیک ترین مبل نشست صفحه ی پیامارو بالا کشید ظاهرا کار هرشبش بود عکسا وپیامایی که همه بی جواب بودن اما مهم این بود اگر مزاحمه چرا جونگکوک هنوز بلاکش نکرده؟ لحظه ای پشیمونی بهش هجوم اورد وخواست گوشی رو به اتاق برگردونه که با دیدن عکسی خشکش زد امکان اینکه اون شخص یه طرفدار دیوونه یا یه سسانگ باشه وجود نداشت جیمین چشم از جونگکوکی که تو عکس پسری رو بغل کرده وبوسیده بود برنمیداشت چندبار پشت سرهم پلک زد بالاتر رفت صفحه ی چت پر بود ازعکس های دونفره و پیام های عاشقونه«دلم برای دوباره اینطوری دیدنت تنگ شده!» جونگکوک تو آشپزخونه،جونگکوک برهنه تو تخت،دست هاشون کنارهم..پلک چپ جیمین با دیدن عکس بوسه ها پرید دستش روی دهنش نشست بغض سنگینی گلوشو چسبیده بود..اون دوست پسر جونگکوک بود...اون قبل از جیمین تو زندگی جونگکوک بوده! هزارجور فکر بود که سر جیمینو هدف گرفته بود مثل دروغ بودن عشق جونگکوک به خودش ،اینکه شاید جونگکوک تا حالا بازیش داده،شاید دوست پسر قبلیشو بیشتر دوست داره واگه بازم اونو ببینه جیمینو ترک کنه...جیمین باید چکار میکرد؟چی میگفت؟چطور به جونگکوک نگاه میکرد؟اگه واقعا یه گزینه ی جایگزین میبود چی؟حالا که به زندگی کنار جونگکوک عادت کرده بود..حالا که تمام قلبشو بهش تقدیم کرده بود چطور باهاش کنار می اومد؟چرا جونگکوک اینو ازش مخفی کرده بود؟چرا ازش آدمی که قبلش تو زندگیش بود چیزی نگفته بود؟بخاطر این نبود که هنوز برای جونگکوک اهمیت داشت؟وگرنه دلیلی نداشت پنهانش کنه!جیمین کلافه سرشو تو دستاش گرفت وموهاشو کشید بغضشو پس زد گوشی رو برداشت وکنارجونگکوک سرجاش گذاشت نگاهی به چشمای بسته ی جونگکوک انداخت و دوباره از اتاق خارج شد نمیتونست کنارش بخوابه حداقل امشب نه!* با بوسه ای که روی گونه اش نشست چشمای خسته اشو باز کرد و نگاهی به جونگکوک انداخت«جیمین؟خوبی؟چرا اینجا خوابیدی؟» جیمین نیم خیز شد وبه تاج تخت تکیه کرد بالشتی رو تو بغلش فشرد«بدخواب شده بودم نمیخواستم ازخواب بیدارشی» جونگکوک لبخندی زد«میدونی که خوابم سنگینه..دفعه ی بعد لازم نیس از اتاق بری» جیمین سری تکون داد«من دیرم شده باید برم نمیرسم چیزی بخورم بعدا بهت زنگ میزنم» دوباره خم شد طرف جیمین تا ببوسش که جیمین با اخم سرشو عقب کشید«نکن هنوز مسواک نزدم» جونگکوک با تعجب عقب کشید«بداخلاق!» از روی تخت بلند شد وبه طرف در رفت«خیلی خب من رفتم» جیمین آهی کشید چرا فکر میکرد دیشب فقط یه خواب بد بوده؟
دو روز بعد برای جیمین جهنمی از افکار بی سروته ای بود که لحظه ای از سرش خارج نمیشدن هربار به بهونه ای مانع اومدن جونگکوک به خونه اش شده بود دو روز بود که تو گردابی از نگرانی وسردرگمی هاش گیر افتاده بود دست خودش نبود نمیتونست تا وقتی این مشکل حل نشده مثل قبل به جونگکوک نگاه کنه با زنگ خوردن گوشیش نگاشو از فیلمی که یه کلمشو هم نفهمیده بود گرفت با دیدن اسم تهیونگ بی حال جواب داد«چی شده ته؟» «نتتو روشن کن و نیورو چک کن» تماسو قطع کرد و بی حوصله کاری که تهیونگ ازش خواسته بود کرد با دیدن خبر اول شوکه ازجاش بلند شد نیک وجونگکوک دم در کمپانی بودن عکس از سیلی خوردن جونگکوک توسط نیک گرفته شده بود وچندتا عکس دیگه که بی کیفیت وتاریک بودن هرچقدر فکر میکرد دلیلی به ذهنش نمی رسید..بازم جونگکوک به نیک بی ادبی کرده بود؟توهین کرده بود یا با حرفاش عصبانیش کرده بود؟اخه اونا که همدیگررو به زور دوبار دیده بودن صدایی تو سرش پیچید(اگه بیشتر ازدوبار همدیگررو دیده باشن چی؟) با ضعف روی مبل نشست و مثل کسی که از خواب بیدارشده باشه به روبروش نگاه کرد صداهای توی ذهنش هرلحظه بیشتر وبلندتر میشدن تنها یه راه داشت تنها یه راه برای ساکت کردن همه ی این صداها! گوشیشو برداشت وبا تهیونگ تماس گرفت«الو جیمین دیدی؟من فکر میکنم»«تهیونگ گوش کن ببین چی میگم..به یونگی هیونگ و بقیه زنگ بزن برای فردا شب دعوتشون کن خونه ام»«چی؟برای چی؟»«فقط کاری که میگم بکن» گوشی رو روی میز پرت کرد وبه مبل تکیه داد نگاشو از اسم جونگکوک که روی گوشی روشن وخاموش میشد گرفت مین یونگی گفته بود بهش چهره ی واقعی نیک نشون میده..پس وقتش بود حرفاشو اثبات کنه!
YOU ARE READING
Sorry that I left 2
Fanfictionفصل دو . ژانر:انگست،رومنس،اسمات کاپل:کوکمین . . بعد ازاینکه جونگکوک متوجه حس واقعیش نسبت به هیونگش جیمین میشه درست همون موقع اتفاقی میشنوه که جیمین از علاقه اش به شخص دیگه ای حرف میزنه و تصمیم میگیره همه چی رو پشت سرش رها کنه وبره اما اگه گره های سر...