104: Don't say goodbye

740 104 14
                                    

با شنیدن اسم جونگکوک بین حرفای تهیونگ ومینسو اخمی کرد با همون لیوان آبی که دستش بود از آشپزخونه خارج شد«چطوری قراره بهش بگی بره دیدنش؟» «این ممکنه آخرین باری باشه که میبینش نمیتونم بهش نگم» با صدای خوردشدن چیزی هردو وحشت زده به جیمینی که رنگ از رخش پریده بود نگاه کردن تهیونگ سریع بلندشد«جیمین!» جیمین چنگی به بازوهای تهیونگ زد«بگو که اشتباه شنیدم ته بگو که با مینسو راجب کسی غیرازجونگکوک حرف میزدین» نگاهی به مینسو انداخت وبا چشمهاش التماس کرد تایید کنه مینسو سرشو پایین انداخت واشکاشو پاک کرد تهیونگ با افتادن جیمین نگران صداش کرد جیمین روی زمین نشست اشک هاش بی وقفه میباریدن«بگو که جونگکوک هنوزم شانس زنده موندن داره..‌بگو که نمیمیره» تهیونگ صورتشو تو دستاش گرفت ومجبورش کرد بهش نگاه کنه«جیمین منو ببین..جیمین..هنوز چیزی نشده به خودت مسلط باش» جیمین با گریه سرتکون داد«ته تقصیر منه...جین هیونگ گفت اون بدون من زندگی نمیکنه..من ناراحتش کردم چون گفتم فراموشم کنه تقصیرمنه که حالش بدترشد من ناراحتش کردم من باعث شدم بیماریش پیشرفت کنه اگه بمیره...ته اگه بمیره خودمو نمیبخشم...اون...مامانش اونو به من سپرد..مامان وبابا اگه ببیینن من با جونگکوک چکار کردم منو نمیبخشن..‌ته» تهیونگ اشکاشو پاک کرد«جیمین..خواهش میکنم الان وقت پیدا کردن مقصرنیس...اون نیاز داره کنارش باشیم..یه ماهه که تو صف دریافت قلبه...هیونگ گفت دیگه با دارو نمیشه کاری کرد..به محض پیداشدن یه قلب باید جراحی بشه..اون الان حتما ترسیده وخیلی تنهاس..‌میبرمت پیشش باشه؟ولی قول بده خودتو کنترل میکنی» جیمین با هق هق سرتکون داد«الان بریم» تهیونگ تایید کرد«الان میریم» مینسو تا در بدرقشون کرد«من با هوسوک اوپا حرف میزنم» تهیونگ کوتاه لباشو بوسید«ممنونم»
***
با بازشدن در با تعجب لب زد«جیمین» جیمین لبخندی زد روی تخت جونگکوک نشست«قرارنبود بهم بگی نه؟» جونگکوک هنوز گیج بود باورش نمیشد جیمین اینجاست«تو چرا اینجایی؟» جیمین گونه ی جونگکوکو نوازش کرد«شاید اومدم منت کشی» جونگکوک با اخم دستشو کنارزد«بازم جین هیونگ گفت نه؟جیمین تو گفتی راهمون ازهم جداس پس لازم نیس اینجا باشی..میدونم نگرانی ولی میدونی که از ترحم متنفرم...نمیخوام منو ببخشی چون ممکنه بمیرم» جیمین بالاخره بغضش ترکید«هنوزم احمقی...من بخاطر خودم اینجام» جونگکوک با تعجب نگاش کرد«چی؟» جیمین خودشو جلوترکشید ولباشو به لبای خشک جونگکوک چسبوند لبای جیمین بخاطر اشک هاش شور بودن اما این برای جونگکوک هیچی از شیرینی اون بوسه کم نمیکرد دستش تا گونه ی نرم جیمین بالا اومد ازهم جدا شدن تا همو بهتر ببینن همونطور که اشک هاشو با شصتش پاک میکرد لبخندزد«بعد دوسال این اولین باریه که منو میبوسی..شاید اگه حال قلبم زودتر بد میشد مجبور نمیشدم اینهمه مدت دوری ازتو تحمل کنم» جیمین هق زد«معذرت میخوام..من نباید زود تصمیم میگرفتم من نباید تا وقتی قلبم با دیدنت محکم تر میتپه راجب جدایی حرف میزدم» جونگکوک هنوزم هرقطره اشکی که میچکید با سرانگشتاش پاک میکرد«نه من معذرت میخوام که هیچوقت دونسنگ خوبی نبودم هیونگ..همه چی تقصیرمن بود» جیمین بین گریه خندید«بعد این همه مدت داری هیونگ صدام میزنی» «میگن آدما قبل مرگ کارهای خوب میکنن تا آمرزش بشن» جیمین پیشونی هاشونو به هم چسبوند«چندتا ستاره باید بشمارم تا آرزوم برآورده شه؟» جونگکوک با لبخند پرسید«آرزوت چیه؟»«که خوب بشی» جونگکوک ازش فاصله گرفت هردو چشمهاشونو هم زمان باز کردن«حالا که به زبون آوردی چطور برآورده شه؟» جیمین با دیدن سرمی که روی دست کوک وصل بود قلبش فشرده شد صورتش خیلی رنگ پریده تر بود واز آخرین باری که دیده بودش خیلی وزن کم کرده بود بوسه ای روی دست جونگکوک گذاشت«ستاره ها هیچ وقت به ما پشت نمیکنن حداقل نه به تو» جونگکوک موهاشو نوازش کرد«یادته میگفتی من هیچ وقت ستاره نشدم؟فکرمیکنم وقتشه»«ولی تو اون داستان اول ماه بود بعد ستاره یادته؟» جونگکوک تلخ نگاش کرد«ایندفعه اول ستاره میره ومنتظر ماه میمونه» جیمین که گریه وخنده اش حالا قاطی شده بود با چشمای خیس ولبخندی روی لباش پرسید«مگه همچین چیزی ممکنه؟» جونگکوک خندید«من که فکر نمیکنم غیرممکن باشه» جیمین سرشو به دو طرف تکون داد«تو هیچ جا نمیری» جونگکوک برخلاف میلش زمزمه کرد«جیمینا...بهم گوش بده اگه من نتونستم برگردم» جیمین اخم کرد«نه تو برمیگردی» جونگکوک گونه اشو نوازش کرد«به من گوش بده جیمینا اگه من نتونستم از بیمارستان زنده بیرون بیام..بهم قول بده بجای هردومون زندگی کنی باشه؟میدونم ازوقتی ترکت کردم هیچ وقت اونطور که باید زندگی نکردی..بعد ازاین هرچی که بشه باید با تمام وجود زندگی کنی بهم قول بده...زودباش جیمینا» جیمین با بغض لب زد«کوک» جونگکوک بازم اصرارکرد«قول بده» جیمین بیشتر ازاین نتونست تو چشمای جونگکوک خیره بمونه سرشو پایین انداخت ولب زد«قول میدم» جونگکوک بی خبر از قفل شدن انگشت وسط جیمین روی انگشت اشاره اش که به معنی دروغ گفتنش بود لبخندزد با صدای در جونگکوک به در نگاه کرد تهیونگ لبخند بی روحی زد«خیلی زود از زندگی انصراف ندادی؟فکر نکردی من چطور تا پیری این دوست پسر فین فینوتو باید تحمل کنم؟» جیمین از روی تخت پایین اومد دماغشو بالا کشید وبا گفتن«تنهاتون میزارم» از اتاق خارج شد
«جیمین!» هوسوک وحشت زده صداش کرد وبه طرفش اومد همون‌طور که از بازوهاش گرفته بود وتکونش میداد داد زد«بگو این یکی از شوخی هاتونه..بگو دروغه» جیمین سرشو پایین انداخت«متاسفم که زودتر بهت نگفتیم هیونگ» هوسوک وحشت زده نگاشو به زمین دوخت جیمین تو این وضعیت امکان نداشت دروغ بگه یا شوخی کنه دستاش سرخورد«جونگکوک واقعا داره میمیره!»
***
بعد از اون دیدار انگار زمان روی دورتند قرارگرفته بود هفته ها گذشته بود وجونگکوک دومین ماهی بود که تو بیمارستان بستری بود حالش روزبه روز وخیم ترمیشد وهنوز خبری از قلب نشده بود جیمین لحظه ای تنهاش نمیگذاشت هرروز ساعتها کنارش مینشت وازهردری حرف میزدن گاهی برای آینده ی دونفره شون برنامه می ریختن وگاهی جونگکوک اونقدر ناامید میشد که فقط از رفتن حرف میزد باهمه ی اینا جیمین بعد از اون دیدار دیگه جلوی جونگکوک اشک نریخته بود برعکس کاملا پرانرژی وسرحال به دیدنش میرفت وچیزی جز لبخند روی لباش نبود از اتاق جونگکوک که خارج شد تهیونگ به طرفش اومد«جین هیونگ میخواد ببینت جیمین» سری تکون داد وبه طرف اتاق جین راه افتاد تقه ای به در زد و وارد شد جین با دیدنش به مبل اشاره کرد«بشین» جیمین به جین که بیشترین فشارو به عنوان دکتر وشخص درجه یک جونگکوک تحمل میکرد نگاه کرد حالا که فکرمیکرد جین از شب تولد نیول تا حالا یبارم لبخندنزده بود جین نگاشو از برگه های آزمایش جونگکوک گرفت«صدات کردم تا راجب پیوند حرف بزنم یه سری چیزا هس که باید بدونی» جیمین لبخندی زد«اهدا کننده پیداشده؟» جین سری تکون داد«یکی هس که یه هفته اس مرگ مغزی شده اما خانواده اش هنوز رضایت ندادن دارم تمام تلاشمو میکنم تا راضیشون کنم..اما حتی اگه این عمل انجام بشه باید بدونی جونگکوک قراره چی پشت سر بزاره» جیمین چنگی به دسته ی مبل زد«از چی حرف میزنی هیونگ؟» جین عینکشو ازروی چشماش برداشت«شایع ترین دلایل مرگ به دنبال پیوند، عفونت و رد پیونده. بیمارایی که برای جلوگیری از رد پیوند دارومصرف می کنن، در معرض بروز آسیب کلیوی، افزایش فشار خون، پوکی استخوان (نازک شدن شدید استخوان ها، که می تواند منجر به شکستگی شود) و لنفوم (نوعی سرطان که سلول های سیستم ایمنی بدنو تحت تأثیر قرار می دهد) قرار می گیرن وتقریباً نیمی از بیمارا که تحت پیوند قرار می گیرن، به بیماری عروق کرونر مبتلا میشن.خیلی از اونها هیچ علائمی مثل آنژین ندارن،چون هیچ حسی تو قلب اهداییشون ندارن» جیمین به زور لب زد«چی؟» جین آهی کشید«تمام نگرانی من همین بود بخاطر همین اینهمه به جونگکوک اصرارداشتم داروهاشو مصرف کنه تا یه روز به اینجا نرسیم..چیزی که میخوام بگم اینه که جونگکوک دیگه مثل قبل نمیشه جیمین اگه پیوند انجام بشه هم خطر مرگ هس..بدنش نباید پیوند پس بزنه وبرای اینکار باید داروخاصی مصرف کنه که همین دارو ها هم عوارض دارن باید یه سری داروی سرکوب کننده دریافت کنه که این داروها سیستم ایمنیشو خیلی پایین میارن و وقتی این اتفاق بیفته خطر ابتلا به عفونت هم بیشتر میشه» جیمین با بغض دردناکی که مرتب به گلوش  فشار وارد میکرد پرسید«یعنی نمیتونه یه زندگی عادی داشته باشه؟» «این داروها، باید به صورت مادام العمر مصرف بشن ممکنه عوارض جانبی از جمله افزایش فشار خون، احتباس مایعات، رشد بیش از حد مو، نازک شدن استخوان و آسیب کلیوی داشته باشه که برای این ها هم داروخاصی تجویزمیشه» جیمین بی طاقت پرسید«هیونگ اون زنده میمونه نه؟» «حتی کسایی که بدنشون پیوند پس میزنه حداقل دوسال زنده میمونن..جونگکوک بعد پیوند وضعیتش حتی ازقبلم حساس ترمیشه به مراقبت خیلی شدیدی نیاز داره و برای زنده موندن راه سختی مقابلشه همه اش به مراقبت بستگی داره..میدونم اونو بخشیدی اما میخواستم همه چیزو بدونی باید با دونستن شرایط جدیدش تصمیم بگیری میخوای کنارش بمونی یا بری..جونگکوک دیگه جونگکوک قبل نیس اگه پشیمون شدی الان برو ودیگه هیچ وقتم پشت سرتو نگاه نکن جیمین واگه قراره بمونی باید مثل یه کوه محکم بایستی تا جونگکوک سلامتیشو بدست بیاره» جیمین اخم کرد «من تا پای مرگم کنارشم..حتی اگه جونگکوک وقت زیادی نداشته باشه میخوام از لحظه به لحظه ای که باقی مونده استفاده کنم..زمان تنها چیزیه که برامون مونده ونمیخوام دیگه هدرش بدم» جین سری تکون داد«خوشحالم که تصمیمتو گرفتی» از اتاق که خارج شد نیولو دید که با بی قراری اصرار داشت داخل بره و پرستارها اجازه نمیدادن هوسوک وتهیونگ با غم نگاش میکردن ومینسو سعی میکرد نیولو آروم کنه نامجون تنها کسی بود که متوجه جیمین شد نگاهشون که باهم تلاقی کرد بغضش با صدا ترکید پاهاش وزنشو تحمل نکردن و با ضعف روی دیوار سرخورد وروی زمین افتاد نامجون نگران سمتش اومد ودستاشو گرفت«جیمین؟خوبی؟» جیمین نالید«هیونگ» نامجون از چشمهاش غمی که حمل میکرد میخوند«قوی موندن سخته هیونگ...اگه قلبش طاقت نیاره..اگه پیوند پس بزنه» «هییس..بیا به اتفاقای بد فکرنکنیم باشه؟بلندشو جیمین..جونگکوک بهت نیازداره الان وقت ناامید شدن نیس» با کمک نامجون ایستاد نامجون اشک هاشو پاک کرد«از پسش برمیاییم باشه؟» جیمین سری تکون داد«برمیاییم» وقتی وارد اتاق جونگکوک شد جونگکوک با لبخند نگاش کرد«دیر کردی» جیمین لبخندی روی لباش نشوند«متاسفم داشتم با هیونگ حرف میزدم امروز چطوری» جونگکوک لبخند خسته ای زد«خیلی خسته ام بخاطر اثر داروها جز یکی دوساعت هوشیاری ندارم» جیمین پرده رو کنار زد تا نور وارد اتاق بشه«هیونگ گفت یه اهدا کننده پیدا شده آماده شو جونگکوک شی که قراره برگردی به زندگی» جونگکوک خندید«این خبر خوبیه..فکرکنم آسمون همچین میلی به دیدنم نداره» جیمین بغضشو قورت داد و با لبخندی که جایگزینش کرد به سمتش چرخید«هومم پس کمتر وصیت نامه آماده کن» «جیمین..بیا میخوام یه چیزی نشونت بدم» جیمین نزدیک تخت نشست سوالی به گوشی که جونگکوک بهش داده بود نگاه کرد«این چیه؟» جونگکوک لبخندزد«ببینش» جیمین به وبسایتی که جونگکوک باز کرده بود نگاه کرد پایین تر رفت واز عکسای اول گذشت با دیدن عکس خودش متوقف شد نگاهی به اسم عکاس پایین عکس انداخت به جونگکوک نگاه کرد«کوک این» جونگکوک هیجان زده توضیح داد«نمایشگاه عکسی که قراربود ببرمت اولین کارم عکس تو بود هرچند نتونستم ولی خواستم حتی از دورم خودتو ببینی که چطور بین عکسا میدرخشی» جیمین گوشی رو کنارگذاشت جونگکوکو بغل کرد«ممنونم این قشنگترین هدیه ای بود که میتونستم ازت بگیرم» جونگکوک کمرشو نوازش کرد«خوشحالم دوسش داشتی» جیمین ازش جداشد«نمیدونم چطور میتونم جبران کنم کوک این واقعا کاربزرگی بود» جونگکوک خندید«فقط بغلم کن» جیمین دوباره بغلش کرد که جونگکوک تو گوشش زمزمه کرد«منو جوری بغل کن که انگار فردا میمیرم» قطره اشکی از پلک جیمین چکید«فردا چطور؟»
«طوری بغلم کن که انگار از مرگ برگشتم»
*

بیا میخوام یه چیزی نشونت بدم» جیمین نزدیک تخت نشست سوالی به گوشی که جونگکوک بهش داده بود نگاه کرد«این چیه؟» جونگکوک لبخندزد«ببینش» جیمین به وبسایتی که جونگکوک باز کرده بود نگاه کرد پایین تر رفت واز عکسای اول گذشت با دیدن عکس خودش متوقف شد نگاهی به...

Oups ! Cette image n'est pas conforme à nos directives de contenu. Afin de continuer la publication, veuillez la retirer ou mettre en ligne une autre image.
Sorry that I left 2Où les histoires vivent. Découvrez maintenant