6

608 127 0
                                    

هوان"بجنب کوک....یه لحظه هم وقت نداریم" جونگکوک آهی از خستگی کشید"هیونگ...دیشبم نزاشتی بخوابم" هوان اخم کرد"نباید این اجرا رو دست کم بگیری" جونگکوک روبروی آینه کنار هوان ایستاد هوان دستاشو به هم کوبید"1.2.3.4...دستاتو باز میکنی.....5...دستا پشت کمر....6....پاهاتو جفت میکنی...7...دست راست جلوی صورت...8...یه قدم عقب میری"
بالاخره بعد از یه ساعت هوان دست ازسرش برداشت وجونگکوک برای ناهار خوردن از اتاق تمرین خارج شد"عموووو" نیول خودشو تو بغلش پرت کردجونگکوک لبخندزد ودستاشو دورش حلقه کرد"تو اینجا چکارمیکنی کوچولو؟" نیول سرشو بالا گرفت تا جونگکوکو ببینه"با...بابا اومدیم...قراره باهم غذا بخوریم" جین پشت نیول ایستاد جونگکوک لبخندزد جین به کیسه هایی که دستش بود اشاره کرد"داره سرد میشه" "من لباسمو عوض میکنم میام"
با لبخند پشت میز نشست"آه...خیلی گشنمه" جین به نیول چشم غره رفت"نیول گوشی رو بزار کنار گفتم" جونگکوک به گوشی جین که تو دست نیول بود نگاه کرد"چی میبینی؟" اینو گفت وخم شد تا ببینه چی نیولو اینطوری مجذوب کرده با دیدن ویدیویی از رقص جیمین لبخندش پاک شد و خودشو عقب کشید جین با تعجب به جونگکوک که یهویی ساکت شده بود نگاه کرد وبه گوشی که دست نیول بود نگاهی انداخت با دیدن جیمین اخم کرد"تا غذاتو نخوری...خبری از گوشی نیس" نیول لب ورچید"آپااااا" جونگکوک به جین نگاه کرد"مهم نیس هیونگ...کاریش نداشته باش....من اونو دیدم" جین شوکه پرسید"تو اونو دیدی؟" "از وقتی دیبو کرده همه جا حرف از اونه...دیگه بهش عادت کردم" نیول با تعجب به جونگکوک نگاه کرد"عمو...تو جیمین اوپا رو میشناسی؟" جونگکوک به نیول نگاه کرد"اوهوم" نیول خوشحال روی صندلیش جابه جاشد"واقعا؟پس میشه بریم دیدنش؟" جونگکوک موهاشو نوازش کرد"میخوای ببینیش؟" نیول با ذوق سرتکون داد"باشه ولی قول نمیدم" جین ناراحت نگاش کرد هیچکس نمیدونست درون جونگکوک چه جنگی بین احساساتش در گرفته اون فقط تظاهر میکرد خوبه.
****
جیمین درحالی که نفس نفس میزد پشت میز نشست هوسوک غذا رو به طرف خودش کشید"درست به موقع اومدی تهیونگ" جیمین لبخندزد"مواظب باش چقدر میخوری هیونگ...کالری اینا بالاست" هوسوک اخم کرد"بزار از غذام لذت ببرم" تهیونگ لبخندزد"کی اجرا دارید؟" جیمین همونطور که با ولع غذا رو میجوید جواب داد"آخر همین هفته" هوسوک نوشابه رو باز کرد"یونگی هم قراره بیاد جیمین؟" جیمین شونه ای بالا انداخت"نمیدونم...فکر کنم سرش شلوغ باشه" تهیونگ به هوسوک نگاه کرد"امکان نداره نیاد...بعدشم آخرهفته اس فکرنمیکنم اونقدر سرش شلوغ باشه که نتونه بیاد" جیمین از جاش پاشد هردو با تعجب نگاش کردن"تو که چیزی نخوردی" تهیونگ با تعجب گفت جیمین چشم غره ای بهش رفت"نباید وزن اضافه کنم...ببینم تو کارنداری همش اینجایی؟" تهیونگ میدونست بخاطر پیش کشیدن بحث یونگی جیمین داره فرارمیکنه نیشخندی زد"چه کاری ازتو مهم تر جیمینا؟" جیمین اخم کرد"من میرم تمرین کنم"
هوسوک با تعجب به جیمین نگاه کرد"یهو چش شد؟" تهیونگ به جیمین نگاه کرد"نمیدونم چرا فکر میکنه با فرارکردن یونگی فراموش میکنه" هوسوک گیج پرسید"چیو؟" تهیونگ خم شد طرفش"قضیه اینه که" "ته!!!!!!!!!!!یا خفه میشی یا میری بیرون" با دادی که جیمین زد تهیونگ عقب کشید"من میرم دفتر....ترجیح میدم با پرونده ها سروکله بزنم تا جیمینی که از دنده چپ بلندشده" هوسوک سرتکون داد"بهتره بهش گیر ندی" تهیونگ اخم کرد"من کاریش ندارم...فقط میخوام یکم عوض شه...این چندسال خودشو غرق درس کرده بود بنظرم حالا وقتشه از اون غارتاریکی که خودشو توش حبس کرده بود بیرون بیاره" "تهیونگ!!!" تهیونگ کتشو از روی صندلی برداشت وبه جیمین چشم غره ای رفت"خیلی خب رفتم بابا"
***
"خب انجام شد" جین لبخند تلخی زد جونگکوک برای نیول هرکاری میکرد حتی اگه اون کار بهش آسیب میزد نیول به طرف جونگکوک دوید"ما قراره بریم اجرای جیمین اوپا؟" جونگکوک خندید"بله نیول شی" نیول بالا پایین میپرید جونگکوک یکی از ابروهاشو بالا داد"من چی گیرم میاد؟" نیول ایستاد"بغل یا بوس؟" این تنها چیزی بود که جونگکوک هربار ازش درمقابل خواسته هاش درخواست میکرد"نظرت راجع به هردو چیه؟بغل وبوس؟" نیول خودشو تو بغل جونگکوک پرت کرد وصورتشو غرق بوسه کرد جونگکوک خندید جین لبخندزد"ممنونم کوک" جونگکوک لبخندی به جین زد"برای چی؟نیول دخترمنم هس میدونی که" با صدای زنگ در نیول از جونگکوک جدا شد وبه طرف در دوید"عمو جونیه...من باز میکنم" جونگکوک خندید"به همین راحتی منو گذاشت کنار" جین خندید
نامجون با نیولی که تو بغلش بود واردشد"آماده این؟" جونگکوک نگاشو دزدید"من میرم گوشیمو بردارم" جین پالتوی نیول برداشت"نیول...بیا اینو تنت کنم" نامجون با نیول به طرف جین رفت"هیونگ" جین به نامجون نگاه کرد"میدونم نامجون....سعی کردم منصرفش کنم بی فایده بود" نامجون به اتاق نگاه کرد"حس خوبی ندارم" جین دست نیولو گرفت"اونم همینطور ولی میشناسیش که"
"جیمین اوپا" با جیغ نیول جونگکوک به خودش جرات داد بعد ازنیم ساعتی که فقط به زمین خیره شده بود به استیج خیره بشه وهمون لحظه بود که همه ی چراغ ها خاموش شد و نور روی جیمین متمرکز شد برعکس نیول که از هیجان سرجاش بند نبود دستای جونگکوک یخ زده بودن وپاهاش می لرزید جین به جیمین نگاه کرد این اولین باری بود که اونو شخصا می دید اون واقعا زیبا بود درست همون طور که همه میگفتن جیمین با دستمالی که روی چشماش بسته شده بود یه قدم جلو اومد چراغ ها خاموش شد واین بار کمی اونطرف تر چراغ ها روشن شد هوسوک با دستمالی که روی چشماش بسته شده بود یه قدم جلو اومد بخشی از رقص با جیمین وبخش دیگه ای با هوسوک بود بعد از اجراهای پیوستشون  چراغ ها روشن شد جیمین جلو اومد ودستمالو ازروی چشماش برداشت هوسوک هم همینطور با صدای تشویقی که سالنو در برگرفت جونگکوک دستشو روی صندلیش فشرد به اندازه ی تمام سال هایی که کنار هم بودن دلتنگ بود وبه همون اندازه دور...کی باورش میشد روزی دوستای صمیمی هم بودن؟کسایی که حالا به اندازه سال ها غریبه بودن...نمایش هنوز ادامه داشت اما جونگکوک نمیتونست بیشتر ازاین اونجا بشینه وبهش خیره بشه با ایستادنش جین نگاش کرد"من میرم بیرون هیونگ" جین سری تکون داد"برگرد خونه...منو نیول بعد ازاینجا باید بریم خرید" جونگکوک سری تکون داد وازشون دور شد پاشو روی اولین پله که گذاشت صدای جیمین توی سالن پخش شد به قدم هاش سرعت بخشید هرلحظه سخت تر از قبل بود دستش روی دستگیره در که نشست ایستاد به استیج نگاه کرد جیمین به حضار لبخند زد جونگکوک نگاشو از لبخندی که دیگه بهش تعلقی نداشت گرفت وازسالن خارج شد ماسکشو بالا کشید وکلاهشو پایین تر آورد اولین قدمی که روی زمین گذاشت دونه ی برفی که از آسمون سقوط کرد توجهشو جلب کرد اولین برف سال با ظرافت روی سنگ فرش ها می نشست جونگکوک دستشو باز کرد وبه دونه ی که کف دستش نشست نگاه کرد امروز روزی بود که نمیتونست فراموش کنه جیمین عاشق زمستون وبرف بود وجونگکوک عاشق نگاه های ذوق زدش به برف...این چهارمین سالی بود که دور ازهم اولین برفو می دیدن...اما اولین سالی بود که به هم نزدیک وازهم دور بودن...جیمین فقط چندمتر باهاش فاصله داشت پشت اون درها روی استیج بی خبر از قلب بی قراری که از دیدنش دستپاچه تر از هرزمانی میکوبید می رقصید، جیمین می رقصید برف میبارید جونگکوک دور میشد جیمین می رقصید برف میبارید وجونگکوک تو اوج سرما گرمش بود...جیمین می رقصید برف می بارید وجونگکوک قلبشو همونجا جا گذاشته بود.
****
"عمووووو" جونگکوک میکاپ آرتیست کنار زد واز روی صندلی پاشد به طرف دخترکوچولوی موردعلاقه اش چرخید نیول با دسته گل به طرفش دوید جونگکوک دسته گلو ازش گرفت وبوسه ای روی موهاش گذاشت جین با لبخند وارد اتاق شد"تبریک میگم" جونگکوک لبخندزد"ممنون هیونگ" نیول با لبخندنگاش کرد"امشب خیلی خوش تیپ شده بودی عمو" جونگکوک خندید"ممنون فسقلی" نیول با قیافه درهمی جواب داد"من فسقلی نیستم...من بزرگم...میخوام باهات عروسی کنم" جونگکوک با تعجب نگاش کرد"چی؟" جین با تعجب به نیول که خیلی جدی اون حرفو زده بود خیره شد نیول اخم کرد"همه ی دخترا میخوان باهات عروسی کنن...ولی من نمیزارم...تو عموی منی....باید با من عروسی کنی" جونگکوک خندید وموهاشو به هم ریخت"حسود کوچولو" جین نیولو عقب کشید"کی میخواد باهاش عروسی کنه چی میگی نیول؟" نیول با اخم به پدرش نگاه کرد"خودم تو سالن شنیدم دخترا میگفتن عمو جونگکوکی...خیلی خوشتیپه و میخوان زنش بشن" جونگکوک گونشو نوازش کرد"کی گفته من میخوام با اونا ازدواج کنم؟" نیول خندید"پس با من ازدباج میکنی؟" جین اخم کرد"نیول" جونگکوک خندید"هوممم...باید خیلی بزرگتر ازالان بشی" نیول انگشت کوچیکشو بالا گرفت"قول میدم" جونگکوک انگشتشو به انگشت نیول گره زد"جونگکوک...نمیشه" جونگکوک خندید"هیونگ...اون بچه اس...طبیعیه" نامجون همون لحظه وارد شد ودسته گل بزرگی که گرفته بود روی میز گذاشت"پسر.....مردم هنوز از سولد اوت کردن سالن پنجاه هزارنفری حرف میزنن....کارت حرف نداشت" جونگکوک لبخندزد"ممنون هیونگ...میدونم کلی کار داری لازم نبود بیای" نامجون اخم کرد"مگه میشه؟امشبو باید جشن بگیریم" "منو عمو قراره ازدباج کنیم عمو جونی" نامجون با تعجب به نیول که به زور تا پاهاشون می رسید نگاه کرد"چی؟" جین این بار بلندتر دادزد"نیوللللللل....تمومش کن"

Sorry that I left 2Where stories live. Discover now