50

581 129 2
                                    

"عمووووو" با دویدن نیول به طرفش برخلاف چیزی که درونش احساس میکرد لبخند خسته ای زد"دلم برات تنگ شده بود" نیولو بغل کرد وایستاد جین نگاهی به جونگکوک انداخت"خوبی؟خیلی خسته بنظر میای!" جونگکوک سرتکون داد"خوبم...نتونستم تو هواپیما بخوابم" "عمو میدونی جیمین اوپا هم اینجاس؟" جونگکوک به جین نگاه کرد جین با صدای پایینی زمزمه کرد"اومده بود نیولو ببینه" جونگکوک نیولو پایین اورد"من میرم خونه" جین اخم کرد"هیچ جا نمیری" جونگکوک خسته نگاش کرد"هیونگ الان نمیخوام ببینمش" "هیونگ!" جیمین که بخاطر دیر کردن جین ونیول نگران شده بود تو ورودی ایستاده بود با دیدن جونگکوک شوکه نگاش کرد جونگکوک نگاشو دزدید جین لبخندی زد"خب بریم....میز ناهارم آمادس" جونگکوک خواست اعتراض کنه که با چشم غره ی جین نفسشو فوت کرد دست نیولو گرفت واز کنار جیمین گذشت جین دستشو پشت کمر جیمین گذاشت وبه طرف سالن هدایتش کرد"هیونگ...من باید برم" جیمین زیرگوش جین زمزمه کرد جین نگاش کرد"شما دوتا ازهم فرارمیکنید؟" با این سوال جین جیمین متوجه شد جونگکوکم از اینجا بودنش چندان راضی نیس"ناهار باهم میخوریم بعدا میتونید برید" جین زمزمه کرد جیمین پشت میز نشست جونگکوکم هم بی توجه به اینکه صندلی که عقب میکشه دقیقا روبروی جیمینه نشست جیمین نگاش کرد از آخرین باری که دیده بودش خیلی ضعیف تر وخسته تر به نظر میرسید میدونست برای سر زدن به آرامگاه مادرش به بوسان سفر کرده ازاینکه نمیتونست همچین روزی کنارش باشه احساس شرم میکرد خیلی خوب میدونست جونگکوک تو هر سالگرد چقدر آشفته میشه وتا دو روز بعد دلگیر وغمگینه اما نمیتونست بهش نزدیک بشه فاصله ای که بینشون قرار داشت به این راحتیا نمیشکست نیول سکوتی که روی همه سایه انداخته بود با سوالش از جونگکوک شکست"عمووو میخوام گربمو نشونت بدم" جین اخم کرد"البته گربه ای که باید باهاش خداحافظی کنی" نیول نالید"بابااااا!" جیمین با تعجب پرسید"چرا؟" جونگکوک که حدس زده بود بدون اینکه به جیمین نگاه کنه گفت"نیول به گربه ها حساسیت داره" جین سری به تایید تکون داد"علاوه براون من نصف روز خونه نیستم کی قراره ازش نگه داری کنه؟" جونگکوک دستشو روی سر نیولی که با چشمای پر نگاش میکرد کشید لبخندزد"نیولی...بابات بخاطر سلامت خودت میگه" جیمین بعد از یکم فکر کردن نیولو مخاطب قرارداد"اگه من ازش نگه داری کنم چی؟اینطوری تو هم میتونی مرتب بهش سربزنی وببینیش" نیول با ذوق به جیمین نگاه کرد"واقعا؟" جونگکوک هم با تعجب نگاش کرد واقعا بخاطر نیول میخواست همچین کاری بکنه؟ جین نگاش کرد"جیمین مطمئنی؟ممکنه نتونی همیشه مراقبش باشی" جیمین با لبخند سری تکون داد"مشکلی نیس هیونگ...اگه لازم شد تنهاش بزارم به تهیونگ میسپارمش...اون حیوونا رو دوست داره" جیمین موهای نیولو نوازش کرد"خب پرنسس کوچولومون مشکل دیگه ای نداره؟" نیول با لبخند سرشو به دوطرف تکون داد"اوپا" جیمین همونطور که دستشو لای موهای نرم دخترکوچولوی مقابلش میکشید با دقت بیشتری نگاش کرد"میشه براش یه اسم انتخاب کنی؟" "اون کوچولو هنوز اسمی نداره؟" وقتی نیول بازم سرشو به دوطرف تکون دادجیمین با لبخند جواب داد"باشه...ولی باید یکم بهش فکرکنم"** هرچند جونگکوک سریع تر بحث رفتن رو پیش کشید اما جین اصرار کرد جیمینم باخودش ببره واعتراض هردو نتیجه ای نداشت وحالا هردو کنارهم تو یه ماشین به سمت خونه میرفتن جونگکوک انگشتاشو دور فرمون بازوبسته کرد ولباشو تر کرد"متاسفم" جیمین با تعجب نگاش کرد جونگکوک برای چی عذرخواهی میکرد یه عالمه دلیل بود که جونگکوک براشون عذرخواهی کنه!وقتی جیمین حرفی نزد جونگکوک ادامه داد"متاسفم که بدون اینکه ازت چیزی بپرسم مجبورت کردم رانندگی یاد بگیری" جیمین دوباره به حالت قبلش نشست پوزخندزد"ظاهرا با هیونگ یه ملاقات دیگه برای فاش کردن رازهام داشتین" جونگکوک با اخم نگاش کرد"الان این مهمه؟" جیمین عصبی سرشو تکون کوچیکی داد"نه دیگه فک نکنم ازاین به بعد مهم باشه" جونگکوک سعی کرد آروم تربرخوردکنه"خب اگر خودت برام تعریف میکردی مجبور نمیشدم برم ازبقیه بپرسم" جیمین لبشو از فشار دندونش آزاد کرد"فکرمیکردم به اندازه کافی بزرگ شده باشی که وقتی بهت چیزیو نمیگم متوجه شی نمیخوام بدونی نه اینکه بری ازبقیه بپرسی" "منو تو یجورایی به هم گره خوردیم ومن نمیخوام این گره ها رو بازکنم" جیمین خندید"هرچی سریعتر با واقعیت کناربیای بهتره...اون گره ها رو یکی یکی باز میکنم تا وقتی دلیلی برای کنارت بودن باقی نمونه" پنهان کردن نگاه متعجبش از اون حجم خشم تو چشمهای جیمین کارراحتی نبود جیمین نگاشو از جونگکوک گرفت جونگکوک کمی اونطرف تر از خونه اش پارک کرده بود جیمین دستگیره رو لمس کرد چشماشو کوتاه بست چرا بازم تلخ شده بود؟از روزی که جونگکوک خونه اشو ترک کرده بود پشیمون شده بود حتی بارها سعی کرده بود یجوری تاسف خودشو نشون بده اما هربار که جونگکوک به قبل اشاره میکرد ناخواسته تغییر میکرد انگار جیمین دیگه ای میشد وقتی جونگکوکو خسته وناراحت دیده بود خواسته بود قدمی جلو بیاد اما وقتی جونگکوک گفته بود بازم با هوسوک حرف زده نتونسته بود عصبانیتشو کنترل کنه جونگکوک پیاده شد در عقبو باز کرد وگربه رو با جعبه ای کوچیکش برداشت جیمین درو باز کرد ووقتی سایه ی جونگکوکو پشت سرش دید به طرفش برگشت جعبه ی گربه رو ازش گرفت وبدون هیچ حرفی وارد خونه شد ودروبست جونگکوک آهی کشید وروی پاشنه ی پاش چرخید خونه ی جیمین مثل یه منطقه ی ممنوعه بود هربار که پا به این خونه گذاشته بود رنجیده بود یا طرد شده بود یا دلش شکسته بود اما هنوزم چیزی بود که هربار اونو به این خونه میکشوند همون پسری که به در تکیه داده بود وخودشو سرزنش میکرد همون پسری که جونگکوک هرکاری میکرد تا یبار دیگه نگاش کنه*
گربه رو از خونه ی کوچیکش خارج کرد"به خونه ی جدیدت خوش اومدی" جیمین لبخند بزرگی با بغل کردن اون گربه ی تازه متولد شده زد وصورتشو به بدن نرمش کشید"چقدر تو نرمی کوچولو" گربه میو ضعیفی کرد ولبخند جیمینو یبار دیگه روی لباش تجدید کرد گربه رو روی زمین گذاشت همونطور که گوشاشو نوازش میکرد بهش نگاه کرد"مهم نیس چطور سر ازاین خونه درآوردی ولی بیا ازاین به بعد دوستای خوبی برای هم باشیم هوم؟" گربه که به جیمین خیره شده بود دوباره با صدای میو باعث لبخند زدن جیمین شد"من جیمینم...سرپرست جدیدت توهم....اوممم...هنوز اسمی نداری ولی به زودی برات یکی پیدا میکنم"
یه هفته ی بعدی درحالی سپری شد که جیمین سرگرم نگه داری از هم خونه ی کوچولوش بود وجونگکوک از صبح تا شب ازاین کمپانی به اون کمپانی برای رسیدگی به کارهاش بود تهیونگ ازوقتی با اون گربه ی کوچولو آشنا شده بود تو هرفرصتی به خونه ی جیمین سر میزد هوسوک اما بازم تو دردسری افتاده بود که همیشه ازش میترسید جیمین یه هفته قبل بهش زنگ زده بود وکلی گله کرده بود وبعد بدون اینکه به هوسوک اجازه بده از خودش دفاع کنه قطع کرده بود هوسوک میدونست به این زودیا جیمین اونو نمیبخشه پس فقط بهتربود ازش فاصله بگیره تهیونگ که سعی میکرد با سرچ کردن تو اینترنت به جیمین کمک کنه تا بهتر از اون موجود کوچولو نگه داری کنه پرسیده بود"جیمین تو بهش شیر میدی؟" وجیمین با تعجب پرسیده بود"شیر؟" ومتوجه شده بود تمام اون یه هفته از غذای گربه ای که نیول همراه گربه داده بود استفاده کرده بود واین اواخر گربه به غذا حتی بی میل تر هم شده بود با صدای در نیم نگاهی به گربه انداخت وبه طرف در رفت با دیدن جونگکوک پشت در با تعجب نگاش کردجونگکوک به نیولی که دستشو گرفته بود نگاه کرد"نیول میخواست گربه رو ببینه" جیمین نگاه جونگکوکو دنبال کرد وتازه متوجه دخترکوچولویی که با اشتیاق نگاش میکردشد خجالتزده از جلوی در کناررفت نیول وارد شد وجیمین با تردید پرسید"تو نمیای تو؟" جونگکوک کوتاه جواب داد"بعدا میام دنبال نیول" وبدون  اینکه منتظرحرفی از طرف جیمین باشه از اونجا دور شد جیمین آهی کشید ودروبست.
**
[من دم درم] نگاهی به پیامی که جونگکوک فرستاده بود انداخت"نیوووووول...آماده شو..جونگکوک اومده دنبالت" جیمین که نیولو ازاینجا نمی دید با صدای بلندی صداش کرد وبرای جونگکوک تایپ کرد[بیا تو نیول هنوز آماده نیس] گوشی رو کنار گذاشت وخوراکی های روی میزو جمع کرد که صدای درو شنید جونگکوک وارد شد وبا ندیدن نیول پرسید"کجاست؟" جیمین کوسن ها رو مرتب کرد"صداش کردم یکم دیگه میاد" جونگکوک کلافه ازاون سکوت به جیمین نگاه کرد"هیونگ بی تقصیره" جیمین که سعی میکرد خودشو مشغول نگه داره همونطور که وانمود میکرد خونه رو مرتب میکنه جواب داد"از نظر من نه" جونگکوک عصبی از اینور واون ور شدن جیمین غرید"اگه اینقدر از بودن با من معذبی چرا گفتی بیام تو؟" جیمین متوقف شد به سمتش برگشت"حوصله ی شایعه های جدید ندارم" جونگکوک از جاش پا شد نگاهی به طبقه ی بالا انداخت"نیووول...من تمام شبو وقت ندارما" "دارم میپوشم" "من به هیونگ اصرار کردم حرف بزنه...اون نمیخواست چیزی بگه" جیمین به جونگکوکی که دوقدم باهاش فاصله داشت نگاه کرد"مهم نیس...من میرم نیولو بیارم" خواست سمت پله ها بره که جونگکوک متوقفش کردجیمین سوالی به دستهاشون وبعد به جونگکوک نگاه کرد"اگه میدونستم...اگه کسی بهم میگفت...میدونی که همه چی یجور دیگه پیش میرفت" جیمین تیز نگاش کرد"واقعا فرق میکرد؟....منو تو باهم فرق  میکنیم جونگکوک...توافراد مهم زندگیتو گذاشتی کنار ورفتی....ولی من هیچ وقت همچین کاری نمیکردم" جونگکوک دستشو رهاکرد"وقتی جای من نبودی نمیتونی همچین حرفی بزنی" جیمین دلخور نگاش کرد"من برای خداحافظی آماده نبودم" "همه ی اینارو میدونم...اما حالا اینجام که ازت بپرسم چطور میتونم جبران کنم؟" جیمین یه قدم عقب رفت"تنها کاری که میتونی بکنی اینه که ازم دورشی....فقط کافیه نباشی" قبل ازاینکه جونگکوک حرفی بزنه نیول از پله ها پایین اومد گربه رو به دست جیمین داد وبعد از خداحافظی کردن باهاش جونگکوکو بغل کرد جونگکوک به جیمین نگاه کرد جیمین نگاشو گرفت ومشغول نوازش گربه شد جونگکوک موهای نیولو نوازش کرد"با هیونگ خداحافظی کن" نیول به سمت جیمین چرخید لبخند زد"شب بخیر اوپا" جیمینم هم لبخندزد ودست کوچولوی گربه رو به چپ وراست تکون داد"شبت بخیر نیولی" با خارج شدن اون دو جیمین گربه رو روی زمین گذاشت"خب کوچولو...با یکم شیر چطوری؟"
*
"عمو؟" "هوم؟" "شما قهرید؟" جونگکوک پرسید"راجب چی حرف میزنی؟" نیول با احتیاط زمزمه کرد"تو وجیمین اوپا...باهم قهرید؟" جونگکوک لحظه ای چهره اش درهم رفت اما خیلی سریع به خودش مسلط شد"چرا اینطورفکرمیکنی؟" نیول عروسکشو تو بغلش فشرد"چون جیمین اوپا وقتی تو رو میبینه عصبانی میشه...توهم ناراحتی" جونگکوک دم در پارک کرد"بزرگترا گاهی نمیتونن همو بفهمن...منو جیمین اوپا هم یه کوچولو باهم مشکل داریم اما چیزی نیس" "پس هنوزم دوستین؟" جونگکوک نامطمئن جواب داد"فکر کنم هستیم"
با تقه ای که به شیشه خورد جونگکوک به سمت چپش چرخید وبادیدن جین شیشه رو پایین کشید نیول با دیدن پدرش از ماشین پیاده شد"نمیای تو؟" جونگکوک سرشو تکون داد"نه خیلی خستم میرم خونه" جین لبخندزد"مواظب خودت باش" جونگکوکم لبخندزد"شما هم همینطور" نیول بوسه ای به سمت جونگکوک پرتاب کرد جونگکوک خندید وبوسه ای به سمتش پرت کرد جین لبخند زد دست نیولو گرفت وبه سمت خونه رفتن با صدای ویبره ی گوشیش با تعجب گوشیشو برداشت کی ممکن بود این وقت شب پیام بده![گربه اصلا حالش خوب نیس...ممکنه کشته باشمش؟] جونگکوک با خوندن پیام جیمین بی معطلی باهاش تماس گرفت.
جیمین با لبخند ازجاش پاشد تا گربه رو برای خواب آماده کنه که با دیدن بدن بی حرکتش روی زمین وچشمای بسته اش وشیری که از دهنش بیرون ریخته بود خشکش زد دستپاچه روی زمین نشست وگربه رو بلند کرد شیری که بهش داده بود فاسد شده بود؟ با عجله شماره ی تهیونگو گرفت در دسترس نبود هووفی کشید نمیتونست به هوسوک زنگ بزنه چون هنوز باهم حرف نمیزدن ومسلما همچین ساعتی مزاحم یونگی نمیشد درحالی که از همه ی فحش هایی که بلد بودبرای فروکش کردن عصبانیتش سر تهیونگ استفاده میکرد برای جونگکوک تایپ کرد[گربه اصلا حالش خوب نیس...ممکنه کشته باشمش؟]
*
جونگکوک نیم نگاهی به گربه تو دست جیمین انداخت وبرای بار سوم با تعجب پرسید"آخه چطور بدون اینکه فکرکنی همچین شیری بهش دادی؟" جیمین خجالتزده وعصبی نگاش کرد"داشتم فکر میکردم چقدر طول میکشه ازاینکه بهت گفتم ناامیدم کنی که الان فهمیدم" جونگکوک بی توجه به کنایه جیمین ادامه داد"یه چیزی هس به اسم نِیوِر برای سرچ کردن ازش استفاده میکنن بدنبود بهش سربزنی" جیمین غرید"فکرکردی یه پرورشگاه حیوانات دارم؟اولین باره یه حیوون بزرگ میکنم" جونگکوک لبشو گزید تا با خنده ی بی موقعش جیمینو عصبی ترازاینی که الان هست نکنه"رسیدیم"  نگاهی به جیمین که روی صندلی نشسته خوابش برده بود انداخت لبخند زد بالای سرش ایستاد جیمین با افتادن سرش از خواب پرید با دیدن جونگکوک صاف نشست"گربه کجاس؟" جونگکوک خندید"گربه؟یعنی هنوزم اسمی نداره....خوبه یکم دیگه میتونی ببریش...اینارو هم ببین" کیسه ی خوراکی های گربه رو طرفش گرفت جیمین دست دراز کرد تا ازش بگیره که جونگکوک دستش عقب کشید"شیر بدون لاکتوز...یادت نره" جیمین چشم غره ای بهش رفت وکیسه رو از دستش کشید وقتی دامپزشک به همراه گربه از اتاق خارج شد جیمین از جاش بلند شد مرد لبخندزد"الان حالش خوبه...فقط بیشتر مراقب تغذیه اش باشین هنوز خیلی کوچیکه" جیمین سری تکون داد"بله حتما" جونگکوک گربه رو از دکتر گرفت وبعد از تشکر همراه جیمین از کلینیک خارج شدن جونگکوک که بار اول بود گربه رو لمس میکرد دستی به موهای نرمش کشید وزمزمه کرد"چقدر نرمی....انگار دارم به پنبه دست میزنم" جیمین نیم نگاهی به جونگکوک انداخت وسوار ماشین شدجونگکوک سوار شد وگربه رو تو بغل جیمین گذاشت"من چیزی به نیول نمیگم توهم مواظب باش اشتباهی حرفی نزنی اگه بفهمه دیوونم میکنه اونوقت هرجا که باشم باید بیارمش گربه رو ببینه" جیمین انگشتشو روی سر گربه کشید"نمیگم" جونگکوک نگاهی به ساعت که یک نیمه شب نشون میداد انداخت وماشینو روشن کرد شب پرماجرایی پشت سر گذاشته بودن درحالی که شب برای جونگکوک هنوزم تموم نشده بود وباید جیمینو می رسوند خونه. "ممنون که اومدی وممنون که منو رسوندی خونه" جونگکوک با لبخند کم نوری نگاش کرد"هرموقع مشکلی پیش اومد میتونی روم حساب کنی" جیمین با تردید نگاش کرد انگار میخواست حرفی بزنه"چیزی شده؟" جونگکوک پرسید تا جیمینو به حرف زدن ترغیب کنه"میشه...میشه یه مدت همدیگررو نبینیم؟" جونگکوک گیج نگاش کرد جیمین نگاشو دزدید"بهتره فعلا ازهم دورباشیم" جونگکوک دستشو کنار پاش مشت کرد تا واکنش شدیدی نشون نده وبا صدای سردی جواب داد"اگه اینطور راحتی باشه...شب بخیر" جیمین عقب رفت"شب بخیر" با خارج شدن ماشین جونگکوک از دیدرسش به گربه نگاهی انداخت"اینطوری بهتره نه؟" گربه هنوزم خواب بود جیمین لبخندی بهش زد وبه سمت در رفت"بهتره بخوابیم"
.
.
لطفا اون ستاره کوچولو رو لمس کنید و وت بدین تا فیک دیده بشه🥺

Sorry that I left 2Donde viven las historias. Descúbrelo ahora