9

602 141 12
                                    

جیمین مشغول حرکات کششی وگرم کردن بدنش بود که وارد سالن شدم منو که دید لحظه ای مکث کرد ودوباره مشغول کارش شد از اون روز دوباره ازهم دورشده بودیم از پشت پنجره دیده بودمشون تهیونگ عصبانی بود ومشخص بود داره جیمینو سرزنش میکنه ووهوسوک دست کمی از اون نداشت احتمالا جیمین با این حرفا که بخاطر کارشه ومجبوره با من تمرین کنه قانعشون کرده بود اما قلب من شکاف عمیقی برداشته بود هرچقدر قبلا خودمو تو همچین موقعیتی تصور کرده بودم ذره ای شباهت به اون روز نداشت درد خیلی بیشتر بود وقلب من خیلی ضعیف ترکه بتونه هضمش کنه جین متوجه کم حرف شدنم شده بود اما هرچقدر اصرار کرده بود چیزی نگفتم خجالت میکشیدم بگم هیونگام ازمن بیزارن که حتی تحمل نشستن با من سر یه میزو ندارن...بالاخره میگذشت فقط یه ماه بود که دوهفته اش سپری شده بود فقط دوهفته دیگه باید دووم می اوردم البته جیمین کارو حتی راحت ترهم کرده بود بازم مثل روز اول یخ زده بود بجز موقع هایی که هوان مجبورمون میکرد بهم نگاه نمیکرد پذیرفته بودم که نمیتونم چیزیو تغییر بدم همین دیدار هم برای من کافی بود همین که میدونستم بدون من زندگی خوبی دارن کافی  بود. با وارد شدن هوان نفس عمیقی کشیدم که از نگاه جیمین دور نموند متوجه فاصله گرفتنم شده بود اما هیچ تلاشی نکرده بود البته که تلاشی نمیکرد خودشم همینو میخواست ازروزی که گفته بودم امروز روز خوبیه همه چیز دست به دست هم داده بود تا برعکسشو بهم ثابت کنه روزای خوب ومن؟شبیه شوخی بود من روزای خوبمو با دستای خودم ازخودم گرفته بودم انتظار بی جایی بود که از زندگی جدیدم داشتم. به جیمین که حالا جلوم ایستاده بود وپشتش بهم بود نگاه کردم حتی تصویرش برام غریبه بود هیچی شبیه اون موقع ها نبود."باید جاهاتونو عوض کنید...اول جونگکوک جلو می ایسته" همونطور که توضیح میداد سعی میکرد نشونمون بده جیمینو عقب کشید ومنو جلو"بعد ازاین که بخش اولو رقصیدی...میری عقب...جیمین تا وقتی رقص جونگکوک تموم نشده پشت به تماشاچیا می ایستی" جیمین سری به معنی تفهیم تکون داد"جونگکوک وقتی جیمین بخش بعدیو می رقصه تو هم مثل جیمین پشت به تماشاچیا می ایستی....جیمین که رقصید کنارهم با فاصله قرار میگیرید" هردو سرتکون دادیم که به یکی از کارکنا اشاره کرد موسیقی رو پخش کنه"سرجاهاتون بایستید...شروع میکنیم"
****
وقتی با خستگی به دیوار تکیه دادم منیجر به طرفم اومد بطری آبی به سمتم گرفت"قرصاتو خوردی؟" نفس نفس می زدم"نه...تو خونه جا موندن" اخم کرد"من اوردمشون" قرصو ازش گرفتم"جین گفت قرصاتو نمیخوری" با خستگی آهی کشیدم ونالیدم"هیونگ لطفا...من خوبم" "واقعا خوبی؟من اینطور فک نمیکنم...نمیدونم چرا قرصاتو کنار گذاشتی اما از امروز حواسم بهت هس" جیمین وارد سالن شد وکنجکاو نگاهی به منو منیجر انداخت سعی کردم بحثو یجوری عوض کنم قرصو به سمتش گرفتم واشاره کردم بزاره تو جیبش"به هیونگ بگو من مراقبم لازم نیس اینقدر نگران باشه" منیجر هووفی کشید وازم دورشد هوان یکم بعد وارد شد تا تمرینو ادامه بدیم با وجود درد ماهیچه هام ازجا پاشدم باید خیلی زود آماده میشدیم چیزی تا اجرا نمونده بود پونزده دقیقه از تمرین گذشته بود که هوان گفت استراحت کنیم"کارتون عالیه فقط...این قسمت کنارهم بایستید بهتره" دوباره کنارهم ایستادیم "همونطور که خودتو عقب میکشی به طرفش میای" اینو به هردومون میگفت"طوری که انگار میخوای به کمرش تکیه بدی ولی با مقداری فاصله" منو جیمین که از پشت به هم چسبیده بودیم از هم فاصله داد"یکم به راست مایل شو...با یه ذره فاصله شونه هاتونون به هم نزدیک میکنید...اینطوری" نگاهم ناخواسته به جیمینی که حالا صدای نفس هاشو میشنیدم کشیده شد اونم داشت نگاهم میکرد هردو نفس نفس میزدیم مشخص بود اونم خسته اس"خب ادامه میدیم" با صدای هوان هردو مسیر نگاهمونو عوض کردیم با ویبره رفتن گوشی هوان عذرخواهی کرد واز سالن خارج شد روی زانوهام خم شدم تا نفسی تازه کنم کمرم به شدت درد میکرد اما باید تحمل میکردم"خوبی؟" با سوالی که پرسید با تعجب نگاش کردم متوجه جا خوردنم شد"سوالم اینقدر عجیب بود؟" با عجله سرمو به دوطرف تکون دادم"خوبم...تو حالت خوبه؟به نظر خسته میای" سری تکون داد"دیشب تا صبح مشغول تمرین بودم یه اجرای دیگه دارم که باید براش آماده بشم" "اینطوری که به بدنت فشار میاری...چرا اجرا رو عقب ننداختی؟" لبخندزد"جونگکوک شی...من هنوز تازه کار به حساب میام...نمیتونم خودم برای اجراهام تصمیم بگیرم" اخم کردم اون تازه کار نبود"مهم نیس موقعیت الانت چه لقبی برات در نظر بگیره به نظر من تو از من وخیلیای دیگه ای که تو این صنعتن بهتری" لبخندزد"بابت تعریفت ممنونم اما الان من فقط یه تازه کار به حساب میام ازش ناراضی نیستم...به هرحال دیرتر وارد این کارشدم" خب خوبیش این بود که ازاین مسئله ناراحت نبود نیشخندی زدم"ولی جیمین شی فکرشو میکردی یه روز باید منو سونبه صدا کنی؟" اخم کرد وبه طرفم یورش برد"یا....هوا برت نداره...فقط بخاطر فاصله ی زمانیه که تو سونبه به حساب میای وگرنه من هنوزم سونبه ام یادت رفته بخاطر کی رقصو شروع کردی" سعی کردم موهامو از دستاش آزادکنم"آی آی آی....باشه هیونگ موهامو کندی...تو سونبه ای آخ" با آزاد شدن موهام ایستادم تازه فهمیدم چی گفته بودم اونم انتظار نداشت هیونگ صداش بزنم جا خورده بود جیمین سریع به خودش اومد وچشم غره ای بهم رفت"تو خواب ببینی سونبه صدات کنم" خندیدم"نمیخوام سونبه صدات کنم جیمین" شوکه نگام کرد نگامو ازش نگرفتم از اینکه جیمین صداش کرده بودم پشیمون نبودم یه قدم به سمتش برداشتم ازجاش تکون نمیخورد نقابی که تو این چندهفته روی نگاهم بود برداشتم میخواستم احساس واقعیمو تو چشمام ببینه"تو هیونگم نیستی هستی؟" یه قدم دیگه برداشتم تکونی خورد ولی عقب نرفت"منم دونسنگت نیستم" فاصلمون حالا به حداقل رسیده بود به چشماش نگاه کردم"تو الان فقط جیمینی و من فقط جونگکوک" نگاش روی لبام لغزید ودوباره روی چشمهام ثابت شد"تو...داری...چکار میکنی؟" به دستش که روی سینم بود تا فاصله ای بینمون قراربگیره نگاه کردم"کاری که باید زودتر میکردم" با صدایی که پشت در شنیدیم منو بیشتر هل داد واخم کرد"دیگه بهم نزدیک نشو" پوزخندزدم میدونستم ازنزدیکمون حس بدی نداشت داشت سعی میکرد غرورشو حفظ کنه برام مهم نبود اگه هوان مارو ببینه میتونستم بگم قبلا دوست بودیم اون قرارنبود به کسی بگه اما نمیخواستم به جیمین فشاری بیارم که بیشتر ازم دورشه تصمیم گرفته بودم فاصلمو باهاش رعایت کنم اما دست خودم نبود جیمین منو به سمت خودش میکشید نمیشد که جیمین باشه من باشم وفاصله ای باشه هیچ وقت همچین چیزی ممکن نبود هوان واردشد"معذرت میخوام طول کشید برای برنامه ریزی استیج بود...خب فکر کنم بدناتون سرد شده برای امروز کافیه...تو خونه هم تمرین کنید فردا قراره دنسرا بیان تا باهم هماهنگ شید" جیمین سریع به طرف لباساش رفت نگاش کردم عصبی بود حتی نمیتونست زیپ ساکشو باز کنه به طرفش رفتم دستام که روی دستاش نشست نگام کرد وخیلی سریع دستاشو عقب کشید زیپو باز کردم"چرا اینقدر عجله داری؟" ساکو از زیر دستام کشید"تو چرا هنوز اینجایی؟" لبمو کلافه گازگرفتم"معذرت میخوام" ازش فاصله گرفتم وبه طرف کیفم رفتم ماسک وکلاهمو ازش خارج کردم وکفشامو با کفشای بیرون عوض کردم با صدای در چرخیدم رفته بود حسی روی قلبم سنگینی میکرد که نمیدونستم چیه جیمین یادگرفته بود با موقعیت جدید چطور کنار بیاد اما من انگار باورم نمیشد دیگه جیمینو ندارم وحق ندارم بهش نزدیک شم با خستگی سوار ماشین شدم جیمین سوار ماشینی که اونطرف تر پارک شده بود شد با دیدن رانندش اخمی روی صورتم نشست مین یونگی حالا راننده ی شخصیش هم شده بود؟"به جین زنگ بزن" گوشی رو از منیجر گرفتم ونگامو از جیمینی که با لبخند با یونگی حرف میزد گرفتم.
****
با حس قلقلکی که تو دماغم ایجاد شده بود دستمو روی دماغم کشیدم اون حس برای یه لحظه ازبین رفت وچندثانیه بعد روی لبام به وجود اومد نالیدم وبا اخم دستمو روی لبام کشیدم با شنیدن صدای خنده ی ریزی یکی از پلک هامو باز کردم نیول با پری که تو دستش بود بالای سرم ایستاده بود وریزریز می خندید چشمامو کاملا باز کردم ونیم خیزشدم"پس کارتوی فسقلی بود نه؟" خندید وخواست فرارکنه که خیز برداشتم وبدن کوچولوشو بین بازوهام اسیر کردم همونطور که گازش میگرفتم گفتم"تو بودی نه؟تو بودی که نمیزاشتی بخوابم؟" خندید وجیغ زد"باباااااا....ببشید....آیییی....ببشید عمو" با جیغ نیول جین با خنده داخل اتاق شد"بیدارشدی؟" بازوی نیولو محکم گاز گرفتم جای دندونام روی بازوش مونده بود"آره مگه دخترت میزاره کسی بخوابه؟" نیول بازم جیغ زد سعی کرد از دستام فرارکنه که جین اخم کرد"ول کن بچمو گوشتشو کندی...آروم تر گاز بگیر" خندیدم ونیولو آزاد کردم به طرف جین دوید وپشتش قایم شد پتو رو کنار زدم که جین گفت"ناهار آماده اس صورتتو بشور وبیا منتظرتیم"
***
"جیمین" با صدایی که شنید ایستاد به طرف در چرخید یونگی با لبخند به درشیشه ای سالن تمرینش تکیه داده بود"خسته نباشی" اینو گفت و وارد شد جیمین لبخند زد وبه طرف دستگاه پخش رفت با قطع کردن موسیقی حوله ی تمیزی که کنار گذاشته بود برداشت وهمونطور که گردنشو خشک می کرد به طرف یونگی چرخید"متوجه اومدنت نشدم" "نیم ساعت پیش رسیدم هوسوک گفت مشغول تمرینی نخواستم مزاحم شم اما الان اومدم چون گفتن برای غذا صدات کنم" جیمین حوله رو روی شونه اش انداخت"اصلا گذر زمانو حس نکردم" یونگی وارد سالن شد وجیمین رفت تا خیلی سریع دوش بگیره وقتی خارج شد همه ی غذاها آماده روی میز چیده شده بود جیمین که با دیدن اون همه غذا اشتهاش تحریک شده بود با اشتیاق صندلیشو عقب کشید به تهیونگ وهوسوک نگاه کرد"قراربود من بپزم معذرت میخوام" تهیونگ با یه اخم مصنوعی نگاش کرد"تو همیشه همینکارو میکنی؟من که هیچ وقت خونه ی تو حس مهمان بودنو درک نکردم" هوسوک لبخندی به جیمین که خجالتزده سرشو پایین انداخته بود زد"اذیتش نکن ته...جیمین ته داره شوخی میکنه...ما خودمون خواستیم غذا رو بپزیم...میدونیم سرت شلوغه" یونگی لبخندزد"من که گفتم سفارش بدیم" تهیونگ پشت میزنشست"حالا که غذا آمادس بهتر نیس فقط بخوریم؟"
جیمین زودتر از همه ازجاش پاشد"حالا که نتونستم تو پختن کمک کنم من ظرفا رو میشورم" تهیونگ میدونست جیمین چقدر خسته اس"خودمون میشوریم جیمین امشب چقدر تعارف میکنی" جیمین معذب به یونگی نگاه کرد این اولین باری بود که یونگی رو دعوت کرده بود به خونش وهیچ ایده ای راجع به اینکه چطور باید رفتار کنه نداشت"من میشورم اینطوری راحتترم" تهیونگ شونه ای بالا انداخت وهوسوک به جیمین مشکوک نگاه کرد جیمین دستپاچه ظرفا رو جمع کرد یونگی سریع به خودش اومد وازجاش پاشد تا به جیمین کمک کنه با برخورد دست هاشون جیمین هول زده ظرفا رو از دست یونگی عقب کشید"خودم میتونم ممنون" هرسه به هم نگاه کردن یونگی خجالتزده سرشو خاروند"من میرم کمکش کنم" هوسوک وتهیونگ به هم نگاه کردن"اینا خیلی عجیب رفتارنمیکنن؟" هوسوک سرتکون داد"خیلی عجیبن جیمین مثل دخترایی که کراششون به شام دعوتشون کرده رفتارمیکنه""یونگی که از اون بدتره" هوسوک با اخمی که ناشی از جدیت بحث براش بود به تهیونگ نگاه کرد"بنظرت خبریه؟" تهیونگ به دوتا صندلی که حالا خالی بودن نگاه کرد"خبری که هس ولی مطمئن نیستم دوطرفه اس یا نه"
با واردشدن یونگی به آشپزخونه جیمین دستپاچه به بشقابی که از دستش لیز خورده بود نگاه کرد"جیمین چیزی شده؟تو خوبی؟" جیمین بشقابو برداشت تا دوباره آبکشی کنه"خوبم...من فقط...خستم ..آره یکم خستم" به یونگی که دکمه های سرآستینشو باز کرد ومشغول تازدن آستین هاش بود نگاه کرد"چکار میکنی؟"  یونگی ساعتشو از دور مچش باز کرد وکنار گذاشت"میخوام مفید باشم" جیمین بازم اصرارکرد"جدی میگم من خودم میتونم لطفا برو تو سالن تو اولین باره که میای وحالا میخوای ظرف بشوری؟" یونگی لبخندزد"من راحتم تو هم بامن راحت باش جیمینی" جیمین لب زد"جی...مینی؟" یونگی ظرف کفی رو از دستش گرفت"من آبکشی میکنم" جیمین که خشکش زده بود به خودش اومد ولیوان بعدیو برداشت. "میدونی من هیچ وقت تا حالا ظرف نشستم" جیمین با تعجب نگاش کرد"واقعا؟" یونگی سرتکون داد"ولی یجورایی جالبه" جیمین یاد ظرف شستن که می افتاد دلش میخواست گریه کنه"جالبه؟" "عجیبه نه؟" جیمین سرتکون داد"خب من همیشه خدمتکار داشتم هیچ وقت مجبور نبودم خودم اینکارا رو انجام بدم" جیمین دوباره مشغول شستن شد"من همیشه ثروتمند نبودم نمیدونم جای تو بودن چطوریه" یونگی همونطور که ظرفو زیرآب میبرد جواب داد"خسته کننده...بیشتر موقع ها تنهایی...دوستایی که فقط تظاهر میکنن دوستن...خانواده ای که فقط گاهی اوقات میبینی" جیمین همونطور که غرق فکربود زمزمه کرد"فکر کنم هیچ آدمی نیس که تو زندگیش مشکل نداشته باشه" یونگی لبخندزد"خوشحالم که با تو آشنا شدم...تو برعکس همه ی آدمایی که تا حالا شناختم همونی هستی که نشون میدی" جیمین لبخندزد"تو هم اولین دوست ثروتمند منی" یونگی خندید"ثروتمند بودن من اینقدر مهمه؟" جیمین با تعجب زمزمه کرد"اوه این اولین باره خندتو میبینم" یونگی خجالت زده لبخندشو جمع کرد"کیوتی" یونگی دوباره سرشو بالاگرفت"چی؟" جیمین خندید"همین الان بخاطر اینکه از خنده ات حرف زدم خجالت کشیدی" یونگی حرفی نمیزد نمیدونست باید چی بگه جیمین نمیدونست اما یونگی همین الان کاری کرده بود که خیلی براش راحت نبود اون فقط پیش کسایی که واقعا دوست داشت می خندید وکنار بقیه به یه لبخند اکتفا میکرد"خنده ی قشنگی داری...بیشتر بخند مین یونگی شی" جیمین با لبخند گفت وآخرین ظرفو به طرفش گرفت."بهت گفته بودم" تهیونگ چشم غره ای به هوسوک رفت"خودمم میدونستم ولی گفتم ممکنه یه طرفه باشه" هوسوک به اون دوتا اشاره کرد"ممکنه هم دو طرفه باشه ببین" تهیونگ به جیمین که حالا قهقه میزد ویونگی که با اشتیاق چیزی رو تعریف میکرد نگاه کرد"فکرکنم حق با توعه هیونگ...تو این چندسال هیچ وقت ندیده بودم جیمین اینطوری از ته دل بخنده" هوسوک از در فاصله گرفت"بیا..تنهاشون بزار" تهیونگ غرزد"من جام راحته تو برو" هوسوک یقه ی پیراهن تهیونگو تو مشتش گرفت وهمونطور که با خودش میکشید با اخم گفت"بقیش به تو ربطی نداره"
***
لطفا ووت(ستاره پایان هرپارت)یادتون نره🥺
با این کارتون کلی به دیده شدن فیک کمک میکنید

Sorry that I left 2Where stories live. Discover now