31

603 120 2
                                    

با عجله از بین جمعیتی که دورش جمع شده بودن گذشت با یه تشکر سرسری وعذرخواهی جمعیتو کنار زد وبه طرف اتاقی که برای این استیج به خودش وجیمین داده بودن وارد شد میخواست ببینه جیمین اون شیشه رو دیده یا نه؟واکنشش به درخواستش چیه؟ با قلبی که بی قرار میکوبید خودشو به اتاق رسوند نفس عمیقی برای آروم شدنش کشید ودرو باز کرد استایلیست جیمین با دیدن جونگکوک نگران پرسید"جونگکوک...جیمینو دیدی؟هیچ جا پیداش نمیکنم" جونگکوک خشکش زده بود"جیمین؟فکر میکردم اینجاس!" استایلیست کلافه موهاشو از روی صورتش کنار زد"گوشیشم جواب نمیده...یادش رفته لباسای فتوشوتو ببره" جونگکوک نگاشو از میزی که اثری از شیشه روش نبود گرفت"با رانندش تماس گرفتین؟" دختر سرتکون داد"رانندش زودتر رفت خونه...ظاهرا یه کاری براش پیش اومده بود که جیمین مرخصش کرده...جیمین گفت تنها میره" قلب جونگکوک خودشو به سینه اش کوبید نمیتونست افکارش راجب اتفاقی که ممکن بود برای جیمین بیفته رو کنار بزنه"آدرسو به من بدین.. من لباسارو میبرم"
*
به شیشه ای که هنوزم بین انگشتاش بود لبخند زد درخواست کردن جونگکوک بیش از حد معصومانه وشیرین به نظر می رسید وجیمین نتونسته بود خودشو کنترل کنه تا پیامی که به در شیشه آویزون بود نخونه میدونست جونگکوک هربارهمچین چیزی براش میزاره حرفی برای گفتن داره انگشت شصتشو از روی شیشه روی قایق کاغذی کوچولو که روی آب بود کشید ویبار دیگه دست خط جونگکوکو خوند[شاید این حقو نداشته باشم ولی میخواستم شانسمو امتحان کنم...همراه من به این سفر میری؟]

قلبش از حس شیرینی می لرزید ولبخند لباشو از لحظه ای که پیام جونگکوکو دریافت کرده بود ترک نکرده بود پروانه ها هنوز تو شکم جیمین بالا پایین می پریدن اینکه بعد از یه هفته از نادیده گرفتنش توسط جونگکوک فهمیده بود هنوزم بهش اهمیت میده چیزی بود که آروم و...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

قلبش از حس شیرینی می لرزید ولبخند لباشو از لحظه ای که پیام جونگکوکو دریافت کرده بود ترک نکرده بود پروانه ها هنوز تو شکم جیمین بالا پایین می پریدن اینکه بعد از یه هفته از نادیده گرفتنش توسط جونگکوک فهمیده بود هنوزم بهش اهمیت میده چیزی بود که آروم وقرارو ازش گرفته بود درونش طوفانی از احساساست درجریان بود بی صبرانه منتظر تموم شدن این فتوشوت بود تا پیش جونگکوک برگرده وجواب درخواستشو بده بی اهمیت به ساعت میخواست در بزنه وتا هروقت که لازم بشه دم در به انتظارش بایسته نگاشو از شیشه گرفت وبه راننده جایگزینی که همراهش اومده بود داد«آجوشی؟میشه همین اطراف بایستید..فکرکنم یه گل فروشی همین اطراف دیدم» مرد سرعتشو کم کرد«البته..اسم گلی که میخوایید بنویسید براتون میخرمش» جیمین کاغذی از کیف پولش خارج کرد اسمو نوشت و همراه با کارت بانکیش به دست مرد داد. نیم ساعتی بود که جیمین تو ماشین تنها بودهووفی کشید وسرشو به شیشه کنارش تکیه دادبا کوبیده شدن ماشین به چیزی از جلو نگاشو از شیشه گرفت ووحشت زده به جلو خیره شد شیشه از دستش لغزید وکف ماشین افتاد با دیدن ماشین سیاهی که بهش برخورد کرده بود با ترس از ماشین پیاده شد نگاهی به ماشین انداخت فقط یه خراش جزئی بود وچراغی که شکسته بودبه ماشین روبروش نگاه کرد خسارت بیشتری بهش وارد شده بود با پیاده شدن پسرجوونی از ماشین جیمین خجالتزده لب به حرف گشود"معذرت میخوام اصلا حواسم نبود....خسارتشو پرداخت میکنم" پسر لبخندی زد"اوه جیمین شی...نگران نباشید.. من قرار نیس این پولو بگیرم" جیمین که کمی ازاینکه شناخته شده خیالش راحت شده بود بلکه این شناخت بتونه مشکلو سریع تر حل کنه"نه نه...من به شما زدم پس هرچقدرم بشه باید پرداخت کنم" به طرف پسر رفت"این شماره منیجرمه...هزینه اش هرچقدر شد خبر بدین" پسر خندید وجیمین با تعجب نگاش کرد"منیجر؟من شماره ی خودتو دارم جیمین" جیمین یه قدم عقب رفت پسر مست به نظر می اومد وطوری جیمینو نگاه میکرد که فقط کلمه ی چندش تو ذهن جیمین بالا پایین میشد"متوجه نمیشم شما چطور" پسر لبخند زد وجلو اومد"ناامیدم کردی...منو نمیشناسی عزیزم؟" جیمین با شنیدن کلمه ی عزیزم شوکه نگاش کرد همون سسانگ مزاحم که حتی بعد از عوض کردن شمارش بهش پیام میداد وتو هر پیام بدون استثنا عزیزم صداش میکرد"فکر کنم من چیزی بهت بدهکار نیستم شب خوش" قبل ازاینکه بچرخه وسوارماشین بشه مچش تو دست بزرگ پسر اسیرشد"حالا که همو دیدیم میخوام ازاین فرصت استفاده کنم...مگه چندتا طرفدار شانس اینو دارن با آیدول مورد علاقشون تصادف کنن؟" جیمین نگاهی به خیابون خلوتی که این ساعت از شب به ندرت رهگذری توش دیده میشد انداخت"دستتو بکش" با اخم غرید ودستشو عقب کشید پسر خندید"کاریت ندارم فقط همین امشبو با من بگذرون....پول خوبی میدم" چشمکی زد وخندید با مشتی که کنار لبش فرود اومد غافل گیر شد وبرای حفظ تعادلش عقب عقب رفت جیمین نگاشو با خشم ازش گرفت وبه طرف ماشین خودش رفت اما همین که درو باز کرد سایه ای پشت سرش احساس کرد با صدای پیرمرد پشت سرش با امید به عقب برگشت اما پسر سریع تر متوجه شده بود با اخم به طرف پیرمردرفت«به نفعته چیزی نگی»پیرمرد با دیدن دست پسر که به طرف جیبش میرفت با ترس سرتکون داد وبا عجله ازاونجا دورشددر ماشین دوباره با دست پسر پشت سرش بسته شد با اخم به طرفش برگشت پسر که از جیمین درشت تر بود جیمینو بین خودش وماشین زندانی کرد"هرچی وحشی تر خواستنی تر..این شعارمنه"
با دیدن ماشین جیمین وسط خیابون با تعجب زمزمه کرد"اینجا چکارمیکنه؟" با نزدیک تر شدنش متوجه ماشین دیگه ای شد وبعد تونست جیمینو درحالی که یه پسر دیگه روش خیمه زده ببینه با اخم غلیظی ماشینو کناری پارک کرد وبه طرف اون دوتا رفت"هی تو...معلوم هس داری چه غلطی میکنی؟" از دور فریاد زد وباعث شد سرهردو به طرفش بچرخه پسر با دیدنش اخم کرد"تو دیگه کدوم خری هستی؟" جیمین با ترس به جونگکوک نگاه کرد جونگکوک نگاه آرومشو از جیمین گرفت وبه پسر گستاخی که عزیزترین کسشو تو بغل گرفته بود داد"من اونیم که با یه تماس میتونه بدبختت کنه وکاری کنه بهترین سالای عمرتو پشت میله ها بگذرونی" پسر پوزخندزد"تو؟باشه پس انجامش بده" جونگکوک با حرص به طرفش رفت یقشو از پشت چنگ زد واونو از روی جیمین کنار زد به محض اینکه تماس چشمیشون برقرارشد مشتشو با تمام قدرت تو صورت پسر کوبید جیمین نگاهی به اطراف کرد"ولش کن جونگکوک...هرلحظه ممکنه یکی سر برسه.. بیا بریم" جونگکوک اما با دیدن خنده های پسر عصبی پسرو از یقش گرفت وبلندش کرد ومشت بعدیو محکم تر زیر چشمش زد"تو حق نداشتی بهش دست بزنی آشغال" با عصبانیت گفت ومشت دیگه ای به گونه ی پسر زد جیمین نالید"جونگکوک....خواهش میکنم...ولش کن" جونگکوک با اینکه آروم نشده بود اما مجبور بود به حرف جیمین گوش بده سرتکون داد وبه جیمین نگاه کرد"باشه با ماشین من میریم.. این ماشین داغونو سر ست ببری توجه همه رو جلب میکنی" جیمین سرتکون داد وبه طرف ماشینش رفت تا گوشیشو برداره همین که در ماشینو باز کرد وخم شد صدای ناله ی جونگکوکو شنید با وحشت سرشو بالا گرفت پسر روی شکم جونگکوک نشسته بود وداشت ضربه هایی که خورده بود جبران میکرد جیمین به طرفشون دوید وپسرو از روی جونگکوک بلند کرد مشتی به فکش کوبیدوکنار جونگکوک نشست"حالت خوبه؟" جونگکوک سرفه ای کرد"خوبم تو خوبی؟" جیمین سرتکون داد"میتونی بلندشی؟" جونگکوک سرشو بالا پایین کرد وبا کمک جیمین سرپا ایستاد پسر که از درد به خودش می نالید با دیدنشون اخم کرد ودستشو داخل جیبش فرو کرد جونگکوک وقتی حس کرد جیمین کنارش نیس ایستاد وبه عقب چرخید جیمین گوشی جونگکوکو تو هوا تکون داد"میخواستی بدون این بری آقای جئون" جونگکوک با تعجب جواب داد"تو این موقعیت فکر میکنی مهمه؟" جیمین لبخندزد"هیچی مهم تر از جواب دادن به منیجر نیس" جونگکوک لبخندی زد اما با دیدن برق چاقو تو دست پسری که داشت آروم آروم به جیمین نزدیک میشدبا وحشت اسمشو فریادزد"جیمین" قبل ازاینکه جیمین فرصت عکس العملی داشته باشه جونگکوک خودشو روی جیمین انداخت ومحکم بغلش کرد جیمین با تعجب به پشت سرش نگاه کرد با دیدن پسر که با لبخند ترسناکی به چاقویی که ازش خون میچکید نگاه میکرد با ترس صدا زد"جونگکوک؟" جونگکوک که از درد نفس تو سینه اش حبس شده بود برای اینکه جیمینو نترسونه جواب داد"فکرنکنم به فتوشوت امشب برسی" جیمین که تو بغل جونگکوک یجورایی حبس شده بود نمیتونست خوب جونگکوکو ببینه با پیچیدن صدای لاستیک های ماشین روی آسفالت جونگکوک خندید"گذاشتی فرارکنه کنه نه؟" جیمین وحشت زده خودشو از جونگکوک جدا کرد تا صورتشو ببینه با دیدن صورت بی رنگ وچشمای خمارش با صدایی که انگار از ته چاه خارج میشد گفت"جونگکوک" جونگکوک از درد اخم ظریفی کرد ودستشو روی پهلوش گذاشت با هر نفسی که می کشید درد تا مغزش نفوذ میکرد ضعفو تو ماهیچه هاش احساس میکرد وانگشتاش یخ زده بود تلو تلو خورد"نترس من خوبم" جیمین که از ترس خشکش زده بود درحالی که فاصله ای با گریه کردن نداشت نالید"داری میمیری احمق چطور میگی خوبی؟"جونگکوک که دیگه نمیتونست سرپابایسته اول روی زمین زانو زد "من دارم میمیرم تو چرا اینقدر ترسیدی؟" جیمین با چشمهایی که به زور می دید زمینو برای پیدا کردن گوشی جونگکوک که از دستش افتاده بود گشت با پیدا کردن گوشی کمی اونطرف تر روی زمین خم شد"من به اورژانس زنگ میزنم" قبل ازاینکه بتونه اعتراضی کنه روی زمین افتادزخمش عمیق بود وخون با سرعت از  لای انگشتاش بیرون می ریخت دردش اونقدر زیاد بود که دیگه قدرتی برای نگه داشتن دستش روی زخم نداشت قفسه ی سینه اش میسوخت ونفس هاش به شماره افتاده بود جیمین تماسو دستپاچه قطع کرد وکنار جونگکوک روی زمین نشست  کتشو از تنش خارج کرد وروی زخم جونگکوک گذاشت وبا هردو دست روی زخم فشار داد"جیمین" جونگکوک به سختی گفت ونگاش کرد جیمین لبشو گزید تا ترسشو بروز نده"هییس...حرف نزن...الان میان" "جیمین نگام کن" دست خونیشو روی دستای جیمین گذاشت و وادارش کرد نگاش کنه"تو نگرانمی؟" جیمین که از ترس از دست دادن جونگکوک هر لحظه میمرد وزنده میشد چشماشو با عجز بست وقطره اشکی روی پیراهن جونگکوک چکید"هیچی نگو جونگکوک" جونگکوک با درد خندید"این اشکا مال منه؟هیچ وقت...از اشک ریختنت خوشحال نشدم...اما حالا...خوشحالم که...برام اشک می ریزی" جیمین به جونگکوک نگاه کرد جونگکوک نگاشو از دستای جیمین که از خونش قرمز شده بودن گرفت"چرا گریه میکنی؟" جیمین با درموندگی فریاد زد"تمومش کن جونگکوک" جونگکوک اما انگار دیگه فرصتی برای حرف زدن نداشت"تو گفتی...ازم متنفری...گفتی...دیدن من اذیتت میکنه...گفتی ازاینکه...مجبوری...تحملم کنی...احساس خفگی .. میکنی...چرا(نفسی گرفت)گریه میکنی؟" جیمین با دستایی که حالا می لرزید زخمو محکم تر فشار داد وبه خونی که بند نمی اومد نگاه کرد"خفه شو...نباید حرف بزنی...نباید حرف بزنی میفهمی؟" فریاد زد و سعی کردبا شونه اش اشکاشو پاک کنه"نباید از مردنم خوشحال شی؟" جونگکوک انگار از عذاب دادن جیمین لذت میبرد هنوزم به اون مکالمه ی یه طرفه ادامه میداد"خوشحال نیستی جیمین؟" جیمین با هق هق زمزمه کرد"نه نیستم.. خوشحال نیستم...هنوزم ازت متنفرم...ولی نمیخوام بمیری...باید زنده بمونی میفهمی...باید زنده...بمونی" جونگکوک به سختی نفس دیگه ای گرفت"میخوای..زنده بمونم تا...شکنجم کنی؟" جونگکوک نمیدونست همین حالش بزرگترین شکنجه ممکن برای جیمینه اینکه پسری که سالها پیش دستش امانت سپرده شده بود داشت تو بغلش جون میداد بزرگترین کابوسی بود که جیمین میتونست تجربش کنه به چشمهای جونگکوک که کم کم داشتن بسته میشدن نگاه کرد"چشماتو نبند" با وحشت گفت "نباید چشماتو ببندی...بیدار بمون" جونگکوک  تو بغلش بی هیچ حرکتی بود وقلب جیمین فاصله ای با ایستادن نداشت"صدامو میشنوی جونگکوک؟؟" با ترس صداش کرد ووقتی جوابی نگرفت بغضش یبار دیگه ترکید"تو حق نداری بمیری....حق نداری" جونگکوک چشماشو به سختی باز کرد"نمردم...فقط انرژی ندارم ...حرف...بزنم" جیمین انگار جون دوباره ای گرفته بود غرید"چرا سپر بلای من شدی؟" جونگکوک خندید که از درد اخماش تو هم رفت"تو، از من متنفری جیمین شی.. نه من "
**
بعد از اینکه جونگکوک وارد اتاق عمل شد جیمین خسته ودرمونده روی یکی ازصندلیا نشست همون لحظه گوشی جونگکوک که تو دستش بود زنگ خورد با دیدن اسم نامجون با شتاب جواب داد"الو کوک کجایی؟جیمینو پیدا کردی؟" "هیونگ منم جیمین...جونگکوک" مکث کرد دوباره چشمهاش پر از اشک شد نامجون با تعجب زمزمه کرد"جیمین؟جونگکوک با توعه؟" با شنیدن صدای هق هق جیمین با ترس پرسید"جیمین؟جونگکوک کجاس؟" "ما بیمارستانیم هیونگ..لطفا بیا" نامجون که از صداش که کم وزیاد میشد مشخص بود از جاش بلند شده گفت"کدوم بیمارستان جیمین؟"
*
ووت یادتون نمیره نه؟🥺

Sorry that I left 2Where stories live. Discover now