بعد از گذشتن از بین کارکنا وتشکر کردن از همشون بخاطر تبریکاشون بالاخره تونست منیجر پیدا کنه داشت با مدیر صحنه حرف میزد"هیونگ" معذب صداش کرد وایستاد مدیر صحنه با دیدن جونگکوک لبخندزد"جونگکوک شی امروز کارت عالی بود" جونگکوک لبخندزد"ممنون..من بعدا باهات تماس میگیرم" رو به منیجر گفت و دورشد"هیونگ...من دارم با جین ونیول میرم بیرون" "باشه گوشیتو خاموش نکن...برنامه فردا رو برات میفرستم... ساعت8میام دنبالت" سرتکون داد وبه طرف خروجی رفت"ممنونم...اینا خیلی قشنگن" با شنیدن صدای هیجان زده جیمین روی اولین پله ایستاد وبه راهروی سمت چپش نگاه کرد مین یونگی با لبخند بزرگی به جیمین نگاه میکرد وجیمین با لذت گلا رو بو میکشید با اضافه شدن هوسوک وتهیونگ به جمعشون بغضی به گلوش چسبید چقدر دلش میخواست موفقیتهاشو با هیونگاش جشن بگیره هوسوک همون طور که حرف میزد سرشو بالاآورد وبا دیدن جونگکوک حرفشو نصفه رها کرد جونگکوک مثل کسی که مچشو گرفته باشن دستپاچه نگاشو گرفت وبا سرعت از پله ها پایین رفت جیمین با مکث هوسوک به عقب برگشت وبا ندیدن کسی با تعجب پرسید"چیزی شده هیونگ؟" هوسوک لبخندزد وسرشو به دوطرف تکون داد"نه...خب شام امشبو کجا بخوریم؟"
***
یه ماه بعدی سر هردو اونقدر شلوغ بود که به ندرت تنها میشدن هرشب اونقدر خسته برمیگشتن که حتی فرصت فکر کردن به یه ماه گذشته رو نداشتن هردو میدونستن باید گذشته رو رها کنند وبه مسیری که آینده کاریشون رقم میزنه توجه کنن . با خارج شدن از حمام به طرف آشپزخونه رفت چای ساز روشن کرد وروی کاناپه نشست تلفن چندبار زنگ خورد وبعد روی پیغام گیر رفت"جونگکوک...فردا صبح عکسبرداری داری...عصر باید بریم برای پرو لباست....هوان گفت دو روز دیگه تمرینت شروع میشه بهش زنگ بزنی...اوه راستی کارگردان کیم باهام تماس گرفت گفت میخواد به دیدنش بری...پیغاممو گرفتی بهم زنگ بزن" با صدای تیک چای ساز از جاش بلند شد ظرف شیشه ای چای رو برداشت وتوی قوری خالی کرد با ریختن آب جوش وپیچیدن عطر چای لبخندزد گوشیشو برداشت وبه منیجر زنگ زد که زنگ در به صدا دراومد تماسو وصل نشده قطع کرد وبه ساعت نگاه کرد کی میتونست باشه؟ جین همیشه خبر میداد ونامجونم خارج ازکشور بود از چشمی به بیرون نگاه کرد با دیدن شخص پشت در سریع از در فاصله گرفت آب دهنشو قورت داد ودستش با هیجان روی دستگیره ی در نشست با باز شدن در به طرف جونگکوک چرخید جونگکوک با تعجب نگاش میکرد از چهره اش میخوند که اصلا انتظار دیدنشو نداشته"هیونگ" صدای جونگکوک خشک وگرفته بود باورش نمیشد"میتونم بیام تو؟" جونگکوک تازه به خودش اومد از جلوی در کنار رفت وسرتکون داد"عا...البته...معذرت میخوام" با اضطراب درحالی که با انگشتاش بازی میکرد روبروش ایستاد هوسوک هنوز مشغول دراوردن پالتوش بود که جونگکوک پرسید"چی میخوری؟" لبشو تر کرد"چای لطفا" جونگکوک سرتکون داد وبه آشپزخونه برگشت هوسوک نگاهی به خونه وبعد به جونگکوک که با استرس تو آشپزخونه دور خودش می چرخید انداخت میدونست بی خبر اومدنش دلیل این حال جونگکوکه پس سعی کرد حرف بزنه"معذرت میخوام که یهویی اومدم" جونگکوک سریع به سمتش چرخید"اوه نه...من تنهام وکاری ندارم مشکلی نیس" بعد از پنج دقیقه جونگکوک دو فنجون چای روی میز گذاشت وروبروش نشست هیچ سوالی نپرسید تا هوسوک شروع کنه اونقدر از دیدن هیونگش ذوق داشت که نمیتونست جلوی لبخند بزرگشو بگیره"من" هوسوک گفت وفنجون روی میز گذاشت جونگکوک سراپا گوش بود"خواستم ببینمت...چون" با هر مکثش جونگکوک بی صبرتر روی کاناپه جابه جا میشد"دلم برات تنگ شده بود جونگکوک" جونگکوک انتظار شنیدن هرحرفی داشت جز این همونطور بهش خیره شده بود ودنبال کلمه ای میگشت که هوسوک ادامه داد"خیلی فکر کردم...و فکر میکنم تو بدون دلیل ترکمون نکردی...میخوام به حرفات گوش بدم"
جونگکوک به لکنت افتاد"من...خب" "نگفتم الان...منظورم این بود که نمیخوام ازاین به بعد تو رو دشمن خودم ببینم" جونگکوک نفس راحتی کشید
دوساعت بعد دم در ایستاده بود تا هیونگشو بدرقه کنه"باورم نمیشه دوساعت اینجا بودم" هوسوک گفت وپاشو داخل کفش گذاشت جونگکوک با لبخند نگاش میکرد ولی میدونست این نگاه ها نمیتونه 4سال ندیدنشو جبران کنه"کسی نمیدونه من اومدم دیدنت پس" جونگکوک سرتکون داد"هیچکس متوجه نمیشه" هوسوک لبخند زد واز در خارج شد"هیونگ" جونگکوک خجالتزده صداش کرد از وقتی اومده بود نتونسته بود بغلش کنه با قدم های نامطمئن به سمتش رفت نمیدونست داره عجله میکنه یا هوسوک قراره ازاین حرکتش چه برداشتی بکنه این چیزی بود که قلبش ازش میخواست هوسوک منتظر بود جونگکوک بهش برسه چیزی رو فراموش کرده بود بگه؟ با حلقه شدن بازوهای پسر کوچیکتر دور بدنش وسرش که روی شونه اش قرارگرفت شوکه لب زد"جون...جونگکوک" جونگکوک چشماشو بست وبا صدایی که با گردی از غم پوشیده شده بود به حرف اومد"فکر میکردم هیچ وقت قرارنیس منو ببخشی...فکر میکردم برای همیشه از آغوشت محروم شدم...دلم برات تنگ شده بود هیونگ...خیلی" خداروشکر میکرد هوسوک نمیتونه اشکاشو ببینه هوسوک لبخندزد ودستشو روی کمر جونگکوک به حرکت درآورد"سعی کردم اما...نتونستم....دلمو شکستی اما...من نتونستم...منم خوشحالم که دیدمت" بازدم پرآرامشی که از دهن جونگکوک خارج شد جوابش به حرفای هوسوک بود با خجالت از آغوشش خارج شد هوسوک خندید"ببینمت...هی گریه میکنی؟" جونگکوک سرشو بالا گرفت تا مانع ریزش اشکاش بشه"نه...بخاطر سرماس" هوسوک لبخندزدهنوزم موقع اعتراف به احساساتش مغرور بود
مدتی میشد که هوسوک اونجا رو ترک کرده بود اما صداش هنوز تو گوش جونگکوک بود عطرش هنوز تو حیاط بود ولبخند جونگکوک پاک نمیشد درست بود هنوز چیزی درست نشده بود اما احساس میکرد فشاری که به قلبش وارد میشد حالا کم تر شده حالا که هوسوکو داشت دلش گرم بود میدونست اون هیچ وقت پشتشو خالی نمیکنه.
*
"چی؟؟؟؟....من نمیتونم" منیجر با تعجب نگاش کرد"یعنی چی؟جیمین چرا قبول نکنی؟" جیمین از جاش پاشد"من نمیتونم هیونگ....من دوباره با جونگکوک؟نمیخوام بهش فکرکنم" منیجرم دنبالش راه افتاد"میدونی این دفعه کارگردان وتهیه کننده کین؟همینطوری میخوای پیشنهاد به این خوبی رو رد کنی؟این بار حتی بیشتر از قبل می درخشی...هم تو هم کمپانی به همچین چیزی نیاز دارید" جیمین کلافه ازاینکه منیجر بهش گوش نمیداد وفقط حرف خودشو میزد موهاشو از جلوی چشماش کنارزد"هیونگ به من گوش میکنی؟میگم من با جئون جونگکوک دیگه سر استیج نمیرم" "میشه بگی چرا؟" منیجر کلافه پرسید ونگاش کرد جیمین به اطراف نگاه کرد"ما....یعنی منو اون یه سری مشکلات داریم که من نمیتونم نادیده بگیرم" منیجر طوری نگاش کرد که انگار هیچ کدوم از حرفاشو نشنیده بازم بی اهمیت ادامه داد"هرچی که هست به کار ربط نداره جیمین...به هرحال اگه رئیس تصمیم بگیره تو فقط باید قبول کنی" جیمین اخم کرد"میرم باهاش حرف میزنم میگم که من راضی نیستم" منیجر شونه ای بالا انداخت"سعیتو بکن"
**
"چیییی؟؟؟" نامجون خندید"چته پسر ترسیدم...همین که شنیدی..قراره تو و جیمین یه بار دیگه باهم اجرا کنید" جونگکوک هنوز نمیدونست باید خوشحال باشه یا ناراحت گیج روی مبل نشست"اما اخه چطور؟" نامجون نوشیدنیشو از روی میز برداشت"طرفدارا شما رو کنار هم دوست دارن...بعد از اولین اجرا..تا هفته ها ازتون حرف میزدن...هردوکمپانی سود زیادی بردن وخب طبیعیه بازم بخوان شما باهم برید روی استیج" جونگکوک بیشتر ازاین که خوشحال باشه از ملاقات با جیمین میترسید"هیونگ...اگه من بگم نمیخوام چی؟" نامجون متعجب نگاش کرد"فکر میکردم خوشحال بشی" جونگکوک کلافه بود"ترجیح میدم همینطوری ادامه بدم تا اینکه جیمین هربار که نگام میکنه با چشماش نقشه ی قتلمو بکشه" نامجون خندید"هی...دیگه اونقدرا هم نیس...نمیدونم بنظرت کمپانی قبول میکنه؟با اون سودی که از استیج قبلی بردن فک نکنم نظرت خیلی هم موثر باشه" جونگکوک نفسشو فوت کرد"شانسمو امتحان میکنم" "میدونستی با هم شیپتون میکنن؟" جونگکوک با چشمای گرد شده نگاش کرد نامجون گوشیشو به طرفش گرفت"حتی فن پیجم دارید...جیکوک...یا کوکمین...ولی کدومش درسته؟" جونگکوک اونقدر غرق افکار مختلف بود که متوجه منظور نامجون نشد با گیجی نگاش کرد"چی؟" نامجون خندید"میگم کدومش درسته جیکوک یا کوکمین؟کی قراره تاپ باشه؟" جونگکوک تازه متوجه حرف نامجون شده بود اخم کرد وبه طرف گوشی نامجون خیز برداشت"بده من اینو...اینا چیه چک میکنی؟" نامجون خندید ودستشو عقب کشید"هی به گوشی من چکار داری؟...برو عقب....کووووک...به من چه طرفدارا اینطور میگن خب" جونگکوک خسته از تقلای بی فایده اش روی مبل نشست نامجون لبخندزد"حقیقت همینه خب" جونگکوک نالید"هیییونگ....پشیمونم بهت گفتم" نامجون خندید صاف نشست گوشیشو خاموش کرد"باشه باشه...دیگه چیزی نمیگم"
*
"رئیس...لطفا" "گفتم نه جیمین" "اما" "تصمیم از قبل گرفته شده بهتره کم کم برای استیج جدیدت آماده شی" جیمین اخم کرد وازجاش پاشد با اعصاب داغون از اتاق خارج شد هوسوک با دیدنش به طرفش رفت"چی شد؟" جیمین با وارد شدن به سالن تمرین اولین چیزی که جلوی پاش بود لگد کرد"میگه نمیشه" "بهت گفته بودم تو اصرار کردی باهاش حرف بزنی...بنظرم بهتره باهاش کنار بیای دفعه ی قبلم همینطوری بودی ولی دیدی یه ماه خیلی سریع گذشت" جیمین با خشم به طرف هوسوک که دستشو روی شونه اش گذاشته بود وبا لحن آرومی سعی میکرد متقاعدش کنه برگشت و شمرده شمرده گفت"من....با اون.....اجرا.....نمیکنممممم"
*
"هیونگ...من که نیازی به اون ندارم...چرا بجای پارک جیمین یه آیدل بزرگتر انتخاب نمیکنی؟" "جونگکوک...تو که هیچ وقت کاری به پارتنرت نداشتی...چطور الان اینقدر حساسیت نشون میدی؟" جونگکوک لبشو گزید"چیزی نیس فقط من با اون زیاد راحت نیستم...اونم از من خوشش نمیاد...بهتر میشد اگر" "جونگکوک" جونگکوک ساکت شد "تو حرفه ای تر ازاینی که بخاطر همچین مسائل پیش پاافتاده ای جا بزنی...من بهت اعتماد دارم...فراموشش کن هرچی که هس...فقط روی کارت تمرکز کن...آیدلای زیادی هس که قراره باهاشون کارکنی...باید یاد بگیری چطور از پس مشکلات اینطوری بربیای"
"قبول نکرد" صدای خنده ی نامجون از اونور خط شنید"پس دوباره قراره شاهد جیکوک یا کوکمین باشیم" "هیونگ بازم شروع کردی؟" باورش نمیشد نامجون تو همچین موقعیتی هم سربه سرش میگذاشت"پسر سخت نگیر قبلا هم همین مشکلو داشتی...دیدی که اونقدراهم ترسناک نبود...درضمن جیمین این دفعه با قبل فرق میکنه...خودت گفتی قراره فاصلتونو باهم حفظ کنید مشکلی پیش نمیاد..فقط سر تمرین همو میبینید" هووفی کشید"مگه چاره ای جز قبول کردنم دارم؟" "البته که نداری...پس بهتره آماده شی" جونگکوک به آینه قدی روبروش نگاه کرد"آماده؟"
****
"من هنوزم موافق نیستم...مگه تو کره دنسر قحطه؟اصلا تو چرا با جیمین استیج مشترک نداری؟" "بس کن ته میشنوه...به زور راضی شد" جیمین صداشونو میشنید وهرلحظه عصبی تر از قبل نفسشو بیرون میداد"بشنوه خب...صبر کن ببینم اصلا تو ازکی تا حالا طرف جونگکوکی؟" "من طرف جونگکوکم؟چه ربطی داره؟من فقط ازش خواستم حرفه ای رفتارکنه" "چرا داری طرفشو میگیری همین که اعتراضی نمیکنی طرفشی" "من طرف" "بس کنیییییید" تیشرتشو روی ساک کوبید وبه طرفشون که پشت در پچ پچ میکردن برگشت"دست من نبود ته خودتم میدونی ازدست هیچ کدوممون کاری برنمی اومد...حالا هم هیچ چاره ی کوفتی جز رفتن وتمرین کردن با جئون جونگکوک ندارم" تهیونگ با اخم نگاشو به زمین دوخت هوسوک لبخندزد"هی این چه قیافه ایه؟انگار داری میری جنگ!!اخماتو باز کن" جیمین سعی کرد معمولی باشه مثل همیشه نباید طوری رفتار میکرد که جونگکوک بفهمه معذبه.
![](https://img.wattpad.com/cover/289772417-288-k324466.jpg)
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Sorry that I left 2
Hayran Kurguفصل دو . ژانر:انگست،رومنس،اسمات کاپل:کوکمین . . بعد ازاینکه جونگکوک متوجه حس واقعیش نسبت به هیونگش جیمین میشه درست همون موقع اتفاقی میشنوه که جیمین از علاقه اش به شخص دیگه ای حرف میزنه و تصمیم میگیره همه چی رو پشت سرش رها کنه وبره اما اگه گره های سر...