64

669 125 6
                                    

با قطع کردن تماس جین پرسید"چی بهت گفت که باز قیافت درهم شد؟"
جونگکوک عصبی به جین نگاه کرد"این مرتیکه ی نچسب یونگی..دست از سر جیمین برنمیداره...دعوتمون کرده شام...خیلی ازش خوشم میاد که باهاش سر یه میز بشینم؟امروز سر عکسبرداری هم یهو پیداش شد برداشت جیمینو با خودش برد...جیمینم هربار میبینمش انگار طلسم میشه"
"هی هی آروم تر پسر...اینطوری قراره از قلبت مراقبت کنی؟...چه خوشت بیاد چه نیاد یونگی وقتی نبودی جیمینو سرپانگه داشته وبه جایی که الان هس رسوندش..پس هم دوستشه هم هیونگشه...نظرش برای جیمین خیلی مهمه پس بهتره درست رفتارکنی..جیمین که دوست پسرتوعه دیگه از چی میترسی؟"

جونگکوک کلافه موهاشو بالا داد نفس عمیقی کشید تا به خودش مسلط شه"حس خوبی بهش ندارم هیونگ..ازتنها شدنش با جیمین میترسم...یجوری نگام میکنه که مو به تنم سیخ میشه"

جین چشماشو تو کاسه چرخوند"داری ازش یه هیولا میسازی...سعی کن دیدتو بهش تغییر بدی..به نظرم آدم بدی نیس..بعدشم تو باید رو یه چیز دیگه تمرکز کنی...جیمین!"

لبخند عمیقی روی لبای جونگکوک نشست بدنش خیلی سریع آروم گرفت"اگه بخوامم نمیتونم رو چیز دیگه ای تمرکزکنم"
*
به خونه ی جیمین که رسید با هیجان از ماشین پیاده شد درست بود از ملاقات یونگی ناراضی بود اما مهم این بود قراربود کل شبو کنار جیمینش سپری کنه رمز دروزد وبی سروصدا وارد خونه شد احتمالا جیمین منتظر تماسش بود اما اون میخواست غافلگیرش کنه دراتاقشو که باز کرد جیمین روبروی آینه با موهاش ورمیرفت از پشت بغلش کرد وبا لذت عطرشو بوکشید"هوممم..خیلی شیرینه" جیمین که به شدت غرق خودش بود با حلقه شدن دستای جونگکوک تکونی خورد وبعد لبخند بزرگی رولباش نشست"ترسوندیم"
جونگکوک به جیمین تو آینه نگاه کرد"ولی لبخندت که اینو نمیگه"
جیمین چشم غره ای بهش رفت"خیلی خب..حق با توعه"
جونگکوک دوباره گردن جیمینو بوکشید وبوسه ای روی گردنش زد"داره اثر میکنه"
جیمین متعجب پرسید"چی؟"
"جادوی جیمین"
جیمین با خنده تو بغلش چرخید"چی میگی؟" جونگکوک به چشماش نگاه کرد"نظرم عوض شد چطوره امشب یه مهمونی دونفره داشته باشیم هوم؟" جیمین با خنده هلش داد"نمیشه"
ولی جونگکوک اجازه نداد زیاددور شه دستشو کشید واونو روی تخت انداخت روش خیمه زد"جدی میگم..شام منم که اینجاس..حاضروآماده"
گازی به گونه ی جیمین زد جیمین با خنده پسش زد"تو امشب یه چیزیت هس کوک"
جونگکوک سرشو تو گردن جیمین فرو برد"معلومه که هس...گفته بودم  جادوت اثرکرده"
*
به در که رسیدن دست جیمینو رها کرد میخواستن به تهیونگ وهوسوک بگن که باهمن اما تو یه فرصت مناسب جیمین در زد وبا لبخند یه قدم عقب تر ایستاد یونگی درو باز کرد وبه گرمی ازهردو استقبال کرد جونگکوک شیشه ی شراب گرون قیمتی که همراه جیمین خریده بود به دست یونگی داد وداخل خونه شد هوسوک وتهیونگ زودتر رسیده بودن وسرمیز سر اینکه کدوم غذا خوشمزه تره بحث میکردن هوسوک با دیدنشون لبخندزد"اومدین؟" تهیونگ سری تکون داد وچاپستیکاشو برداشت"خوبه پس میتونیم شروع کنیم" جیمین با تاسف سری تکون داد"بعضی وقتا شک میکنم فارغ التحصیل دانشکده ی حقوقی"

Sorry that I left 2Место, где живут истории. Откройте их для себя