26

572 133 0
                                    

با صدای قدم های جونگکوک گوشی رو کنار گذاشت"فکر کنم غذاها یخ زده باشن تا الان" جونگکوک همونطور که به طرف آشپزخونه میرفت گفت وبا عجله غذاهایی که از بیرون گرفته بود از ظرف خارج کردجیمین که هنوز نگاهش نکرده بود خجالتزده لب زد"میشه قبلش برم دستشویی؟" جونگکوک با سوال جیمین ظرفو رها کرد وبا عجله از آشپزخونه خارج شد"اوه معذرت میخوام فراموش کردم بپرسم" جیمین برای اینکه تعادلشو حفظ کنه دستشو روی سینه ی جونگکوک گذاشت که تازه متوجه شد تنها چیزی که جونگکوک تنشه یه حوله اس یقه ی حوله یکم کنار رفته بود وسینه ی عضلانیش به خوبی دیده میشد جیمین سریع نگاشو گرفت"هییییی...بهترنبود اول یه چیزی تنت کنی؟" جونگکوک که تقریبا به دستشویی رسیده بود خندید"طوری حرف میزنی که انگار بار اولته منو میبینی...ما باهم" با سکوت جیمین حرفشو خورد میخواست بگه ما باهم تو یه استخر شنا میکردیم این باراولی نیست که منو میبینی اما هرحرفی که به گذشته مربوط میشد باعث قفل شدن زبونش میشد میترسید هرحرفش بیشتر جیمینو ازش دور کنه هرحرفی از گذشته میتونست خطای جونگکوکو پررنگ ترازقبل به جیمین نشون بده.
با باز شدن درجونگکوک به طرف جیمین رفت تا دوباره بغلش کنه همونطور که به طرف آشپزخونه میرفت پرسید"چرا به نامجون هیونگ نگفتی؟" جیمین مجبور بود جواب بده چون جونگکوک با سری خم شده بهش نگاه میکرد"اون صبح کمکم کرد ولی بعدش...خجالت کشیدم ازش بخوام" جونگکوک لبخندی به چهره ی شیرین پسر تو بغلش زد"ولی بازم باید میگفتی...اون برای همین اینجا بود...اگه ازش خجالت میکشی..بهتره دیگه ازش نخوام بیاد" جیمین خجالتزده به جونگکوک نگاه کرد"نه...لطفا نگو...این خیلی بی ادبیه که بعد ازاین که یه روز کامل کنارم بود همچین حرفی بهش بزنی" جونگکوک جیمینو روی صندلی گذاشت وقبل ازاینکه دستاشو از دورش باز کنه تو همون فاصله ی کم با نگاه کردن به چشمهاش گفت"نمیگم...ولی تو باید باهاش راحت باشی" جیمین نامطمئن لب زد"باشه" جونگکوک ازش فاصله گرفت و روبروش نشست غذای جیمینو به سمتش گرفت و بدون هیچ حرفی مشغول خوردن شد ظاهرا جونگکوک از جیمنیم گرسنه تر بود"تو از صبح تا حالا چیزی خوردی؟" جیمین پرسید جونگکوک با لپای باد کرده سرشو بالا گرفت تا به جیمین نگاه کنه وجیمین نتونست مانع لبهاش از کش اومدن به لبخند بشه جونگکوک لقمشو قورت داد"بخاطر رژیمم فقط یه وعده در روز میخورم...خواستم اون یه وعده رو باهم بخوریم" صادقانه اعتراف کرد وجیمین شوکه سرشو پایین انداخت تا خودشو با غذاش سرگرم کنه"اگه خسته نیستی بعد از غذا تمرینای جدیدو بهت نشون میدم" جیمین سرشو هنوز پایین نگه داشته بود"خسته نیستم" جونگکوک ناراضی از اینکه چهره ی جیمینو نمیبینه نالید"از صبح تا حالا نتونستم ببینمت الانم نگام نمیکنی؟" سر جیمین خیلی سریع بالا اومد وبا چشمهای گردشده به جونگکوک نگاه کرد وجونگکوک که متوجه شده بود چی گفته لقمشو به سختی قورت داد"منظورم اینه که از صبح خونه نبودم وحالا هم منو نمیبینی یعنی نمیبینمت منظورم اینه که" دستپاچه دستی به پشت گردنش کشید نمیتونست گندی که زده رو جمع کنه جیمین به سختی سعی میکرد نخنده"اگه دوست نداری بامن غذا بخوری میتونم" جونگکوک تنها چیزی که به ذهنش رسیده بود مظلوم نمایی بود وجیمین که باورش شده بود جونگکوکو رنجونده با چشمهای گشاد شده جواب داد"نه...من مشکلی ندارم ...معذرت میخوام فقط حواسم نبود مدت زیادی سرم پایینه" جونگکوک که خطر از بیخ گوشش رد شده بود لیوانشو از آب پر کرد وهمه رو یه نفس سرکشید جیمین به جونگکوک نگاه کرد تارهای کوتاه مشکیش خیس به پیشونیش چسبیده بودن یقه ی حولش حالا باز ترازقبل بود وعطر شامپو وصابونش کل آشپزخونه رو پر کرده بود با تپش قلبش هول نگاشو از بدن جونگکوک گرفت ولقمه ی بزرگی داخل دهنش گذاشت(حالا دیگه نگاشم نمیتونم بکنم؟من چمه؟بدنم چرا اینطوری میشه؟این تپش قلب چیه؟ازخودم میترسم)
**
ازکاری که قراربود بکنه اطمینان نداشت اما جونگکوک چندبار راجع به کارهاش اطمینان داشت؟مگه میتونست وقتی کنار جیمینه منطقی فکر کنه؟وقتی حرف از جیمین بود تنها اندامی که تو بدنش فعال بود قلبش بود چون برای جیمین همیشه قلبشو به کار میبرد با قلبش با جیمین آشنا شده بود با قلبش جیمینو ترک کرده بود وحالا با قلبش به سمت جیمین کشیده میشد با چسبیدن بدناشون به هم از پشت نفس تو سینه جیمین حبس شد دست جونگکوک دور شکمش حلقه شد ونفس هایی که روی گردنش پخش میشد باعث شده بود قلبش شمار ضربانهاشو از دست بده جیمین حتی شک داشت که نفس میکشه یا نه جونگکوک با نفس عمیقی که کشید چشماشو با لذت بست وخیلی زود به خواب رفت جیمین نگاهی به دست جونگکوک روی شکمش انداخت اینطوری خوابیدنشون عجیب نبود..تازه نبود..اما حالا تو این موقعیت وقتی جیمین بیست ودو ساله وجونگکوک بیست ویک ساله بود عجیب ترین کار ممکن بود حالا که به عنوان دوتا همکار باهم بودن عجیب بود هرچقدر که از این موقعیت راضی بود اما میدونست اشتباهه تو جاش تکون خورد وسرشو به طرف جونگکوک چرخوند"جونگکوک؟...جونگکوک؟؟" هووفی کشید سعی کرد دست جونگکوکو کنار بزنه اما حالا که خواب بود انگار دستش از قبلم سنگین تر بود هووفی کشید وناامید چشماشو بست.
با صدای نیول چشماشو باز کرد جونگکوک تو اتاق نبود از صدای حرف زدن جین مشخص بود پایینه خمیازه ای کشید ونیم خیز شد نگاهی به ساعت انداخت نُه صبح بود درباز شد وجونگکوک با دیدن جیمین که بیدارشده وارد شد"صبح بخیر" جیمین پتو رو کنار زد"صبح بخیر" جونگکوک ساعتشو از روی عسلی برداشت ودور مچش بست"هیونگ ونیول اومدن" جیمین پرسید"مونی هیونگ نمیاد؟" جونگکوک مکث کرد تا بفهمه منظور جیمین کیه وصدای نامجون که قبل از رفتن به جیمین گفته بود مینی تو ذهنش جرقه زد مینی ومونی؟این دوتا برای هم اسم گذاشتن از خودش پرسید ووقتی به نتیجه ای نرسیدجواب داد"نخیر...ازاین به بعد جین هیونگ میاد..فکرکنم باهاش راحت باشی دیگه؟" جیمین دستی به موهاش کشید با جین راحت بود ولی راحت نبود جلوی نیول ازجین کمک بخواد هیچی نگفت وبه تکون دادن سرش اکتفا کردجونگکوک تختو دور زد"برای احتیاط تا من هستم برو دستشویی میترسم بخوای بازم تعارف کنی" جیمین اخم کرد"هی  تا کی قراره ازاین برای مسخره کردنم استفاده کنی؟" جونگکوک با لبخند خم شد وبغلش کرد"تا هرموقع لازم باشه"
***
جونگکوک روی مبل گذاشتش وکمرشو صاف کرد"هیونگ هرچی بخوای تو یخچال هس...چیزی نیاز داشتی شماره مارکتی که ازش خرید میکنم تو دفترچه یادداشت هس" نیول به طرف جیمین دوید وخودشو تو بغلش پرت کرد جونگکوک اخم کرد"نیول مواظب پاش باش" جین بازوی جونگکوکو کشید وبا خودش از نشیمن خارج کرد"بیا اینقدر مثل این شوهرای لوس غر نزن...نامجونم اینطوری فراری دادی نه؟" جونگکوک گوشیشو برداشت وکتشو پوشید"جیمین یکم معذب بود بخاطر همین گفتم تو میای" جین لبخندزد"مشکلی نیس...من از امروز پدر سه تا بچم" جونگکوک سرتکون داد ولی برای لحظه ای گیج به جین نگاه کرد"سه تا؟" جین سرتکون داد"نیول...تو...جیمین" جونگکوک اخم کرد"هیووونگ" جین خندید"چرا عصبانی میشی چیزی نگفتم که...من برای تو پدری نکردم" جونگکوک نگاهی به آینه انداخت"ترجیح میدم برادرم باشی...رابطه ی پدر فرزندیم خوب نیس" جین چشم غره ای بهش رفت"ترجیح میدم بری تا من به کارام برسم"
*
جیمین به جین که با لپ تاپ روی مبل کناری مشغول بود نگاه کرد نیول درحالی که انیمیشن می دید خوابش برده بود"هیونگ" جین سریع سرشو بالا گرفت"چیزی لازم داری جیمین؟" جیمین سرتکون داد"باید قرصمو بخورم" جین سری تکون داد وازجاش پاشد لیوانو از دست جین گرفت وتشکر کرد جین منتظر شد تا قرصو قورت بده وبعد پرسید"نمیدونم سوالم درسته یا نه" جیمین لبخندزد"بپرس هیونگ" جین لیوانو از دست جیمین گرفت و روی میز گذاشت"با جونگکوک مشکلی نداری؟اذیتت نمیکنه؟" جیمین لبخندزد"فکرمیکردم طرف اون باشی" "من از حقوق مظلوما دفاع میکنم جونگکوک الان نامجونو داره ولی تو هیونگت خارج از شهره پس طرف توام" جیمین خندید"خوشحالم که میشنوم تنها نیستم" جین چشمکی زد ولپ تاپو دوباره روی پاش گذاشت"اولش سخت بود ولی الان مشکلی با هم نداریم...اما اینکه تو همچین موقعیتیم واون مجبوره مراقبم باشه اذیتم میکنه" جین نگاش کرد"چرا؟" جیمین به دسته ی مبل نگاه کرد"احساس میکنم سربارشم...میدونم اذیت میشه...راحت نیس حسش میکنم...از طرفی اون رابطه ای که بین ما بود ورابطه ی الانمون همه چی پیچیده اس...نمیدونم به هرحرکتش چه واکنشی نشون بدم من بین دوتا جیمین گیر کردم هیونگ...یه جیمین خشمگین وشکسته که گذشته رو هرروز با خودش حمل میکنه یه جیمین دیگه که هنوزم امیدواره چیزی عوض نشده ومیشه از نو شروع کرد" "تو دوست داری به کدوم جیمین حق بدی؟" جیمین نالید"نمیدونم...ولی حق با جیمین گذشته نیس؟" جین لبخندزد"میفهمم گیج شدی...چیزی که از جونگکوک میبینی تظاهر نیس...حقیقته...اون داره تمام تلاششو میکنه تا چیزی که ویران کرده از نو بسازه...ولی ممکنه با یه حرف ازتو هرچی ساخته روسرش خراب شه...الان که کنارهمید فرصت خوبی نیس که از نزدیک ببینیش؟که به حرفاش گوش بدی؟شاید متوجه بشی باید کدوم جیمین باشی!" جیمین آهی کشید"اصلا آسون نیس"
*
"تو شام نمیخوری؟" جیمین با تعجب به جونگکوک که به طرف حیاط پشتی میرفت نگاه کرد وپرسید جونگکوک دستکش هایی که با خودش آورده بود دستش کرد"من گرسنه نیستم..میخوام برم سراغ باغچه" جیمین"منم میتونم بیام؟" جونگکوک نگاش کرد"نمیخوای غذاتو بخوری؟" جیمین سرتکون داد"بعدا میخورم...حوصلم خیلی تو خونه سرمیره" جونگکوک سرتکون داد"میرم لباستو بیارم" جیمین لبخندزد جونگکوک با یه بافت نازک بود اما نگران بود جیمین سرما بخوره این عادت از بچگی همراهش بود اول دیگران بعد خودش! یقه ی پالتو رو تا گردنش بالا کشید"سرد نیس؟بریم تو؟"جیمین اخم کرد"سرد نیس من اون تو حوصلم سررفته" جونگکوک نفسشو فوت کرد"باشه" جیمین به خاکی که جونگکوک آماده میکرد نگاه کرد"میخوای گل بکاری؟" جونگکوک هوومی گفت جیمین نگاهی به بذرهایی که کنار جونگکوک رو زمین بود انداخت واسم روی بسته رو خوند"برونرنا ماکروفیلیا" جونگکوک یکی از بسته ها رو باز کرد"باید تا بهار برای دیدن شکوفه ها صبرکنیم" جیمین لبخندی از ضمیر جمعی که جونگکوک بکاربرده بودزد"میشه من اولین نفری باشم که شکوفه زدنشو میبینه؟" جونگکوک لبخند پهنی زد"البته" "میشه کمکت کنم؟" جونگکوک لبخندی زد ویه گلدون کوچولو روی میز کنار جیمین گذاشت وبسته ی بذر به طرفش گرفت"صبرکن" جونگکوک از جاش بلند شد دستکشهاشو از دستش خارج کرد ودست جیمین کرد"خیلی قشنگه" جونگکوک میدونست جیمین عکس گلو روی بسته بذر دیده سری تکون داد"همینطوره"

حوصلم خیلی تو خونه سرمیره" جونگکوک سرتکون داد"میرم لباستو بیارم" جیمین لبخندزد جونگکوک با یه بافت نازک بود اما نگران بود جیمین سرما بخوره این عادت از بچگی همراهش بود اول دیگران بعد خودش! یقه ی پالتو رو تا گردنش بالا کشید"سرد نیس؟بریم تو؟"جیمین اخم...

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

*ووت یادتون نره🥺
ووت یادتون نره🥺

Sorry that I left 2Donde viven las historias. Descúbrelo ahora