فصل دو
.
ژانر:انگست،رومنس،اسمات
کاپل:کوکمین
.
.
بعد ازاینکه جونگکوک متوجه حس واقعیش نسبت به هیونگش جیمین میشه درست همون موقع اتفاقی میشنوه که جیمین از علاقه اش به شخص دیگه ای حرف میزنه و تصمیم میگیره همه چی رو پشت سرش رها کنه وبره اما اگه گره های سر...
جونگکوک پرسید وبه آب آروم رودخونه خیره شد جیمین که با سر بطری ور میرفت تا بازش کنه با این سوال خشکش زد به جونگکوک نگاه کرد سر بطریو دور انداخت وبا اخم به روبروش خیره شد جونگکوک نفس گرفت تا حرف بزنه"نباید بازش میکردی" جیمین عصبی غرید"اگه میخوای راجع به دست زدن بدون اجازه به وسایلت برام کلاس اخلاق بزاری لازمه یاداوری کنم تو وقتی رفته بودی لباسامو جمع کنی تووسایلمو گشتی وانگشترو پیدا کردی؟" جونگکوک برخلاف جیمین با صدای ضعیف وخشکی جواب داد"منظور من این نیس...میدونم با خوندنش چه فکری میکنی...اون نامه هیچ ارزشی نداره" جونگکوک به جیمین نگاه کرد تا علاوه برحرفاش با نگاهش توجه جیمینو جلب کنه میخواست صداقت لحنشو از چشماش بخونه جیمین موهاشو بالا داد تا بهترببینه پوزخندی زد"بهتره یه توجیه بهتر پیدا کنی" جونگکوک یه قدم به جلو برداشت"من اونو وقتی نوشتم که عصبانی وناراحت بودم...فقط برای خالی شدن خشمم ازنوشتن استفاده کردم...اون حرفا حقیقت ندارن" جیمین که انگار نامه رو از نو میخوند جملات جلوی چشماش پررنگ وکمرنگ میشدن[ای کاش هیچ وقت باهات آشنا نمیشدم....ای کاش هیچ وقت همو نمیدیدیم...از وقتی شناختمت هرروز درد میکشم...من نمیخوام تو هیونگم باشی] اشک به چشمهاش به سرعت هجوم آورد بغض گلوشو با تمام قدرت میفشرد و ریه هاش انگار وظیفشونوکاملا فراموش کرده بودن روشو برگردوند تا جونگکوک اشک هاشو نبینه نگاهی به بطری توی دستش انداخت دیگه میلی به ادامه دادن این شب نداشت"جیمین!" جونگکوک دستشو از پشت گرفت وبا لحن آروم وبا احتیاطی صداش کرد اما جیمین بازم تنها چیزی که می دید روزای گذشته بود رفتن یهویی جونگکوک تنها شدنش وتمام حسای بدی که از اون روز بارهاوبارها تجربه کرده بود با خشونت دستشو پس کشید که بطری از دستش رها شد وبا برخورد روی زمین به چندتیکه تبدیل شد وزمینو خیس کرد هردو چندلحظه به زمین خیره شدن جونگکوک سرشو بالا گرفت با دیدن صورت خیس جیمین شوکه نگاهش کرد جیمین کلافه پشت دستشو روی چشماش کشید "اجازه بده از خودم دفاع کنم" جونگکوک درمونده گفت ویه قدم به جلو برداشت جیمین با صدای خش داری داد زد"همه چی واضحه از چی دفاع کنی؟تمام اون جملات روی کاغد حقیقت داشت...تمام اونا رو وقتی همه چی روپشت سرت رها کردی ورفتی به واقعیت تبدیل کردی...انتظار داشتی چه برداشتی بکنم؟" "من بخاطر اینکه ازت خوشم نمی اومد نرفتم" جونگکوک داد زد جیمین پوزخندزد"پس بخاطر چی رفتی؟" جونگکوک با ترس نگاش کرد"من....بخاطر....من رفتم چون" جیمین کلافه نگاشو ازش گرفت وبه سمت خیابون راه افتاد جونگکوک موهاشو لای انگشتاش فشرد نمیتونست حرف بزنه نه بعد از اینکه جیمین اون بوسه رو یه اشتباه خطاب کرده بود با صدای بسته شدن در تاکسی به خودش اومد اما جیمین خیلی سریع ازش دور شد آهی کشید وقتی پیشنهاد این سفرو داده بود فکر نمیکرد همه چیز اینقدر بد پیش بره خاطراتی که بعدها ازاین سفر تو یادشون میموند بیشترازاینکه شیرین باشن تلخ بودن دستشو برای تاکسی که بهش نزدیک میشد تکون داد وبی معطلی سوارشد. "جیمین؟" اتاق تاریک بود وچهره ی جیمین به خوبی دیده نمیشد جیمین خواب نبود اما میلی به حرف زدن نداشت بیشتر تو خودش جمع شد جونگکوک به طرف کلید برق رفت با روشن شدن چراغ ها جیمین نالید"خاموشش کن" "پس بیداری" جونگکوک گفت ودوباره خاموششون کرد"بیدارم ولی فکرشم نکن حرف بزنی...میخوام یه لحظه آرامش داشته باشم...هرچند تو این سفر خواسته ی زیادیه" جونگکوک آهی کشید بدون اینکه پالتوشو دربیاره پایین تخت نشست وبه دیوار تکیه داد به صورت جیمین که توی بالشت دفن شده بود نگاه کرد"اول باید گوش کنی" جیمین اخم کرد"نمیتونی مجبورم کنی" جونگکوک خسته زمزمه کرد"نمیخوام مجبورت کنم از وقتی دیدمت هیچ وقت نخواستم مجبورت کنم وگرنه حرف میزدم...صبرکردم تا وقتش برسه" "وقتش الانه؟" جیمین با بدخلقی جواب داد وسرشو از لای بالشت ها خارج کرد به جونگکوکی که روبروش نشسته بود وزانوهاشو تو شکمش جمع کرده بود نگاه کرد"پس وقتش کیه جیمین؟اگه همیشه از حرف زدن فرارکنیم وقتش هیچ وقت نمیرسه" وقتی جیمین نگاشو از چشمهاش گرفت جونگکوکم نگاشو به زمین دوخت"ازت میخوام هرچی که خوندی فراموش کنی...نه بخاطر اینکه اشتباهمو کوچیک جلوه بدم...بخاطر اینکه واقعا همچین منظوری نداشتم...فقط عصبانی بودم...اما من هیچ وقت حتی یه لحظه ازت متنفر نبودم" جیمین نگاش کرد جونگکوک چشمهاشو به اون نگاه کنجکاو گره زد"من بخاطر یه چیز دیگه رفتم" جیمین نیم خیز شد"بخاطر چی؟" جونگکوک نگاشو دزدید"بخاطر خودم...نمیدونم کی بتونم بگم اما مشکل از من بود...هیچی تقصیر تو نبود" به جیمین نگاه کرد"بهم اعتماد میکنی؟" جیمین زمزمه کرد"سخته" "فقط بهم زمان بده" بعد از لحظه هایی که تو سکوت گذشت جونگکوک به حرف اومد تا سکوتو از اتاق خارج کنه"اونشب چرا کنارم موندی؟بعد از خوندن اون نامه چرا بازم کمکم کردی؟میتونستی بعد از زنگ زدن به اورژانس بری...چرا اجازه دادی بهت نزدیک شم؟دلت برام سوخت؟" "نیول گفت وقتی تنهایی گریه میکنی...گفت بخاطر من ناراحتی....گفت ببخشمت" جونگکوک پوزخندزد"بخاطر حرفای نیول الان پیش من نشستی؟" "تو منو کشیده بودی" با دیدن نگاه گیج جونگکوک ادامه داد"بین نقاشیای نیول دیدمش" جونگکوک حالا یادش می اومد سری تکون داد"جین هیونگ گفت..بهت اعتماد کنم...گفت همه چیز اونطور که فکرمیکنم نیس" جونگکوک لبخندزد"هیچ چیز اونطور که فکرمیکنی نیس" جیمین موهاشو از روی چشماش کنارزد"من باید چکارکنم ازمن چی میخوای جونگکوک؟" "زمان...زمانتو بهم قرض بده" * "هی اونی که.."وقتی سرشو چرخوند تا با جونگکوک حرف بزنه متوجه دوربینی که دوباره روشن شده بود شد لبخند زد چیزی نگفت "داشتی یه چیزی میگفتی!" "من میخوام اونو امتحان کنم" وبه قسمتی که سمت راستشون بود اشاره کرد جونگکوک به اون سمت نگاه کرد یه حجره ی کوچیک برای امتحان کردن شانش با تیراندازی به هدف لبخند زد"شرط ببندیم؟" جونگکوک حس کرد جیمین رنگ از رخش پرید"سرچی؟" جونگکوک قهقه زد"چیز سختی نیس ولی بیا اول بازی کنیم هوم؟" جیمین دستشو مشت کرد"من شکستت میدم" جونگکوک دوربینو بست وتو کیف گذاشت"نشونم بده پارک جیمین" دست به سینه یه گوشه ایستاد وبا لبخند به جیمینی که سخت تلاش میکرد حرفشو اثبات کنه خیره شد جیمین تفنگو دستش گرفت ویه چشمشو بست تا بهتر هدفو ببینه هرکدوم سه تا شانس داشتن جیمین خواسته بود اولین نفر باشه وجونگکوک مخالفت نکرده بود با اولین شلیک جونگکوک ازجاش تکون خورد تا عددی که جیمین زده بود ببینه(هشت) جونگکوک گفت وبه جیمین نگاه کرد جیمین نگاهی از بالا تا پایین به جونگکوک انداخت"گفته بودم" جونگکوک خندید"هنوز دو بار دیگه مونده" جیمین با اعتماد به نفس تو موقعیت قبلیش قرارگرفت"اونارو هم" اما قبل ازاینکه جملش تموم شه با چسبیدن جونگکوک بهش از پشت لباش به هم قفل شدن وبی حواس شلیک کرد تیر از لبه ی هدف گذشت وامتیاز اون مرحله صفر حساب شد جیمین با اخم به طرف جونگکوک چرخید جونگکوک عقب تر رفت"هی این تقلبه" جونگکوک خندید"نه نیس...یه تیرانداز ماهر باید بتونه بی توجه به اینکه اطرافش چی میگذره رو هدف تمرکز کنه" جیمین که هنوز با اخم نگاش میکرد دوباره به سمت هدف چرخید جونگکوک دوباره بهش نزدیک شد قلب هردو محکم میکوبید هردو از این نزدیکی احساس خوبی داشتن اما هردو میدونستن این درست نیس نه تا وقتی جیمین جونگکوکو یه برادر کوچیکتر میدونست ونه تاوقتی جونگکوک از احساس جیمین بی خبر بود جیمین نفس عمیقی کشید یه چشمشو بست قلبش بی طاقت به سینه میکوبید انگشتشو روی ماشه کشید با آزاد شدن تیر یه ضربان دیگه رو احساس کرد"اوه عالیییه" با صدای صاحب اون حجره به هدف نگاه کرد تونسته بود عدد دهو هدف بگیره"تونستی" جیمین به جونگکوک نگاه کرد تفنگو روی میز گذاشت چند قدم فاصله گرفت جونگکوک از کنارش گذشت وسرجای قبلیش ایستاد تفنگی که دوباره پرشده بود به دست گرفت"کدومو میخوای؟" رو به جیمین پرسید ودست هاشو روبروی هدف بالا گرفت جیمین نگاهی به جایزه ها انداخت از اولشم بخاطر اون کلاه میکی موس به این حجره جذب شده بود جونگکوک نگاه جیمینو دنبال کرد وبا خنده به طرف هدف چرخید بدون وقفه بدون اتلاف وقت تو سه ضرب سه هدف با عدد ده به جا گذاشته بود تفنگو با غرور روی میز گذاشت وبه مرد اشاره کرد کدوم جایزه رو میخواد جیمین که شکست خورده بود ساکت وگرفته یه گوشه ایستاده بود وقتی بازی جونگکوک تموم شد بدون اینکه منتظرش بمونه به طرف بازی بعدی که میخواست امتحان کنه رفت"اینو یادت رفت" جونگکوک که با دو خودشو بهش رسونده بود گفت وکلاهو به طرفش گرفت جیمین با تعجب نگاش کرد وبا دیدن کلاه توی دستش لبخندزد جونگکوک لبخندزد"این مال توعه" کلاهو روی سر جیمین گذاشت ومرتبش کرد"کیووت" ناخواسته از دهنش پریده بود اما جیمین شنیده بود برخلاف درونش که با حرف جونگکوک غوغایی به پا بود اخم کرد"به من نگو کیوت" جونگکوک خندشو قورت داد"معذرت میخوام" "تو بهم یه چیزی بدهکاری" با صدای جونگکوک ایستاد وبه پشتش نگاه کرد جونگکوک چندقدم عقب تر سرجاش مونده بود"چی؟" جیمین گیج پرسید "شرطو باختی" جیمین پلک زد"اگه حواسمو پرت نمیکردی" جونگکوک خندید"بیخیال جیمین شی قراره کل شب همینو بگی...مهم اینه من بردم" قبل ازاینکه جیمین چیزی بگه جونگکوک از کنار جیمین گذشت"بهش فکر نکن...هی نظرت راجع به اون چیه؟" جیمین به فنجون هایی که می چرخیدن نگاه کرد به نظر خوب می اومد"بدون شرط بندی؟" جونگکوک ریزخندید"البته....اصلا مگه میتونم سر این شرط ببندم؟" جیمین دوربینو از جونگکوک گرفت وجونگکوک رفت تا بلیط بگیره با صدای خنده ی نزدیکی به اطرافش نگاه کرد دوتا دختر با دیدنش لبخند زدن وسرشونو به نشونه ی احترام تکون دادن جیمین لبخندی زد طرفدارا شناخته بودنشون...هرچند همه از این سفر باخبر بودن ولی باید بیشتر مراقب میبودن جیمین ازوقتی با جونگکوک سفر اومده بود همه چیزو کاملا فراموش کرده بود حتی آیدول بودنو!
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.