23

586 125 0
                                        

هیونگ...باید برم" "این پسره آخرش باعث میشه با یه سکته قلبی بمی" آخرین چیزی که جیمین از اونور خط شنید بود جمله ی نصف ونیمه ی هوسوک بود سریع تماسو قطع کرد جونگکوک درسمت راننده رو باز کرد وبعد از نشستن به طرف جیمین چرخید تقریبا داروها رو تو بغل جیمین پرت کرد وپوزخندی به گوشی که جیمین به خیال خودش پنهان کرده بود زد حدس میزد جیمین اولین واکنشش کمک خواستن از هیونگاش باشه"هنوز سالمی" چرخید ودرحالی که به روبروش خیره بود گفت جیمین گیج اخم کرد"چی؟"
"گوشت واستخونات سرجاشه" جیمین ازحرفاش سردرنمی اورد
"میگم که خورده نشدی" جونگکوک سرشو به سمت جیمین چرخوند"دوشب قبل ازاینم کنارمن خوابیدی...ولی هنوز نخوردمت" جیمین چشماشو ریزکرد"بازم ترسناکی" "وقتی فهمیدم هوسوک وتهیونگ خارج از شهرن این پیشنهادو دادم وگرنه پرستاری کردن از یه بچه ی 3ساله آخرین چیزیه که تو بهترین روزای جوونیم میخوام" جیمین با شنیدن کلمه ی بچه مثل آتیش زیر خاکستر دوباره شعله گرفت"من با تو هیچ جهنمی نمیام...به کمکتم نیازی ندارم...هزارنفردیگه هستن که کافیه بهشون بگم اونوقت" جونگکوک با شنیدن هزارنفربا خشم به سمتش چرخید"اون هزارنفرالان کدوم گورین؟تنها کسایی که بهشون زنگ زدی تهیونگ وهوسوک بودن" جیمین از داد یهویی جونگکوک لحظه ای ترسید اما دوباره غرید"نشونت میدم" قبل از پیدا کردن اسم یونگی گوشی از دستش قاپیده شد وتوسط جونگکوک خاموش شد جیمین با خاموش شدن گوشی نیم خیز شد وازپشت به دست جونگکوک چنگ انداخت"هییی...چه غلطی کردی بدش من" جونگکوک دستشو جلو برد وگوشی رو توی داشبورد گذاشت"عوضیییی تو به چه حقی؟" جونگکوک برای خاتمه دادن به نق زدن جیمین سرشو از شیشه یکم بیرون برد ومنیجرو صدا کرد"هیونگ...سوار نمیشی؟" منیجر که متوجه حرف زدنشون شده بودو بیرون ایستاده بود تا راحت باشن با حرف جونگکوک سریع سیگارشو روی زمین انداخت وبعد از خاموش کردنش به طرف ماشین رفت با سوارشدن منیجر جیمین که هنوز هم تخلیه نشده بود با صورت سرخ وگرگرفته از عصبانیت هووفی کشیدوبه در تکیه داد(میکشمت...از گوشتت سوپ میپزم وتو مراسمت ازش استفاده میکنم...از موهای قشنگتم برای تزیینش استفاده میکنم...لباساتم بین فقیرا ونیازمندا پخش میکنم) جیمین تو طول مسیر برای کشتن جونگکوک نقشه میکشید وجونگکوک کلافه به بیرون خیره شده بود با رسیدنشون سریع تر پیاده شد وعصاهایی که برای جیمین گرفته بود از صندوق عقب خارج کرد جیمین به جونگکوک که روبروش ایستاده بود با وحشت نگاه کرد"اینا چین؟" جونگکوک نگاه عاقل اندرسفیهی بهش انداخت"اوه درسته جیمین کوچولومون خیلی برای شناختن عصا کوچیکه...اینا" "خودم میدونم اینا چین عوضی...من بلدنیستم با اینا راه برم" جیمین غریدجونگکوک نفسشو فوت کرد"چطور میخوای تا خونه بیای پس؟" جیمین صندلی ماشینو زیردستش فشرد ولبشو به دندون گرفت خجالت میکشید بگه میدونست جونگکوک ازاین این حرفش برای دست انداختنش استفاده میکنه"زبونتم پیچ خورده...من کل روزو نمیخوام دم درماشین بایستم" جیمین سرشو زیر انداخت وخجالتزده لب زد"میشه بغلم کنی؟" به اندازه ای گفتن همین سه کلمه سخت بود که نفسش برای لحظه ای تو سینه اش گیر کرده بود جونگکوک لبخندریزی زد وسریع جمعش کرد بی هیچ حرفی داخل ماشین خم شدوبازوهاشو دور تن جیمین پیچید با احتیاط عقب عقب رفت وازماشین خارج شد جیمین لبشو با دندون میگزید وجرات نمیکرد سرشو از سینه ی جونگکوک بالاتر بیاره"هیونگ میشه درو بزنی لطفا؟دوستم خونه اس...ممنون از کمکت..میتونی بری خونه" جونگکوک درحالی که جیمینو به سمت خونه میبرد به منیجر که جلوتر با عصا راه میرفت گفت سنگینی تن جیمین روی دستاش بهترین حس دنیا بود اینکه ازجیمین حمایت میکرد لذتبخش ترین کار عمرش به حساب می اومد وبا جیمینی که خودشو تو بغلش جمع کرده بود ودست وسرشو روی سینه اش گذاشته بود به خوبی این حسو دریافت میکرد سرشو پایین گرفت"یبار دیگه استخوناتو بشمار...ممکنه یکیش کم شده باشه" جیمین اخم کرد"تا حالا کسی بهت گفته چقدر بی مزه ای؟" جونگکوک خندید"جز تو؟نه...راستش خانوما میگن که من همیشه میخندونمشون...همه موافقن که من بامزه ترین آیدول کمپانیم" جیمین لباشو به حالت چندشی چین داد"یه مشت آدم بی سلیقه" جونگکوک بی صدا خندید وبه طرف در که حالا نامجون ومنیجر مشغول حرف بودن رسید"جیمین!!!فکرنمیکردم دومین ملاقاتمون اینطوری باشه" جیمین با شنیدن صدای نامجون با تعجب سرشو از سینه ی جونگکوک جدا کرد وبه طرف در چرخید"هیونگ" با تعجب گفت ومعذب تو بغل جونگکوک جابه جاشد"فکرنمیکردم راجب جیمین حرف بزنی...چطور این اتفاق افتاد؟" جونگکوک که حس میکرد دستاش از تحمل وزن جیمین برای یه مدت طولانی هرلحظه ممکنه از دور پسر بازشن واونوپخش زمین کنه ابروهاشو به حالت اخطار بالابرد وبا سرزنش گفت"هیووونگ...میزاری بیاییم تو...الانه که ازدستم بیفته....پاپارازیا هم ممکنه تا الان پونصدتا عکس وفیلم گرفته باشن" نامجون ازجلوی درکناررفت ووحشت زده پرسید"اونا میدونن خونه ات کجاس؟" جیمین که فکرمیکرد هرلحظه ممکنه با باسن روی زمین فرودبیاد وله بشه ترسیده دستاشو دورگردن جونگکوک حلقه کرده بود ومثل یه کوالا بهش چسبیده بود جونگکوک چشماشو تو کاسه چرخوند"معلومه که نه" جیمینو روی مبل گذاشت وخواست ازش جداشه که دستای جیمین مانع شدن"دارم خفه میشم جیمین" جیمین خجالتزده دستاشو عقب کشید ونگاشو اطراف چرخوند نامجون روبروش نشست"خوبی؟درد نداری؟" جیمین که تازه تونسته بود رو وضعیت پاش تمرکز کنه اخماش از درد درهم شد"خیلی درد میکنه" جونگکوک که به سمت پله ها می رفت تا لباس عوض کنه از دور دادزد"هیونگ مسکناش همونجاست بهش بده بخوره" نامجون به آشپزخونه رفت وبا یه لیوان آب برگشت روی زمین نشست وهمونطور که قرصا رو یکی یکی از نایلون خارج میکرد گفت"وقتی جونگکوک گفت قراره یکی از دوستاشو که آسیب دیده بیاره خونه تعجب کردم...فکرشم نمیکردم تو باشی" جیمین پوزخندزد"حتماخیلی از دوستای اسیب دیدشو اینجا میاره" نامجون قرصو به طرف جیمین گرفت"تو اولین کسی هستی که پا به خونش میزاره"جیمین با تعجب نگاش کرد نامجون لبخند زد ودوباره سرجاش نشست"فکر کنم هنوز نمیدونی چقدر براش باارزشی" جیمین جا خورد"چی؟من؟" نامجون سرتکون داد"اره تو" جیمین تک خنده ای کرد"به هرحال اینجا خونه ی خودشه هرکس که بخواد میتونه بیاد" نامجون متوجه عدم تمایل جیمین به مکالمه ی قبلی شد لبخند زد وسرتکون داد"هیونگ وقتت تا کی آزاده؟" جونگکوک درحین پایین اومدن از پله ها پرسید وبه طرف مبل کناری جیمین رفت تا یکی از کوسن ها رو برداره"تا آخر این ماه البته یه سری کارا تو استدیو دارم" جیمین با تعجب به جونگکوک که پایین پاش منتظر نگاش میکرد خیره شده بودجونگکوک لبخندی به چهره ی گیجش زد وبا یه دست مچشو با احتیاط بالاتر برد وبا اون دست کوسن زیرپاش گذاشت جیمین دستپاچه از اون همه توجه خاصی که از جونگکوک دریافت میکرد نگاشو به پاش دوخت و گفت"مم..نون" جونگکوک لبخندی درجواب زد و روی اون یکی مبل نشست"داشتم فکر میکردم خوب میشه اگه باهم بریم سفر" با لبخند پیشنهادشو به نامجون گفت نامجون سری تکون داد"هوممم فکر بدی نیس...کجا میخوای بری تصمیم گرفتی؟" جیمین سرشو پایین انداخت وبا انگشت اشاره اش مشغول بازی با دسته مبل شد"یه جای برفی وسرد...نیوزلند مثلا" نامجون انگار از پیشنهاد جونگکوک به وجد اومده بود"عالیه...سعی میکنم کارامو سریع تر انجام بدم...استیج شما چطور؟" جونگکوک گوشیشو برداشت وهمونطور که تو لیست مخاطب هاش دنبال شماره رستوران همیشگیش میگشت جواب داد"هفته ی بعده" نامجون سرتکون داد"خوبه پس بلیطارو برای دوهفته دیگه میگیرم" جونگکوک سری تکون داد ووقتی شماره رو پیدا کرد از نامجون پرسید"هیونگ چی میخوری سفارش بدم؟" نامجون دستشو تو هوا تکون داد"نه نه من کار دارم باید برم" جیمین که انگار اولین بار بود قراربود با جونگکوک تنها بشه با وحشت سرشو بالاگرفت"هیونگ نمیشه بمونی؟" جونگکوک با تعجب نگاش کرد ونامجون گیج خندید"اینجا راحت نیستی جیمین؟میخوای ببرمت خونه ی خودم؟" جیمین نگاهی به چهره ی برزخی جونگکوک انداخت وبرخلاف میل باطنیش جواب داد"نه راحتم" نامجون لبخندی زد وبا زدن دستاش به زانوهاش از جا بلند شد"بازم بهت سر میزنم چیزی نیاز داشتی هرساعتی بود میتونی بهم زنگ بزنی" جیمین درجواب سرشو با لبخند تکون داد وجونگکوک همراهش تا در رفت جیمین ازهمین حالا حوصله اش سررفته بود"درد داری؟" جونگکوک پرسید وجیمین نگاشو به چشمهای هنوز نگران جونگکوک دوخت"خیلی کم" جونگکوک به طرف آشپزخونه رفت"برای ناهار چی میخوری سفارش بده" جیمین خم شد وگوشی جونگکوکو برداشت هیچ قفلی نداشت هنوز روی همون شماره رستوران باقی مونده بود"تو چی میخوری؟" جیمین داد زد وبه آشپزخونه پشت سرش نگاه کرد"هرچی که خودت میخوری" جونگکوک هم از اون ور داد زد وبه طرف یخچال رفت تا کمپرس یخ خارج کنه"دوتا جاجانگمیون...نوشیدنی؟دوتا نو" با سرمایی که روی مچش نشست وپسری که روبروش روی زمین نشسته بود حرف تو دهنش گیر کردجونگکوک با ابرو به گوشی اشاره کرد ومشغول فشار دادن کمپرسی که حالا لای حوله پیچیده بود شد"نوشابه لطفا...ممنون" گوشی رو کنار گذاشت وتو جاش جابه جا شد"ازاینکه اینجایی ناراحتی؟" با سوال یهویی جونگکوک متوقف شد وبا تعجب نگاش کرد فکرنمیکرد جونگکوک بخواد بازم راجع به این موضوع حرف بزنه"من....فقط" "اگه جای دیگه ای بود میبردمت اما"جونگکوک ادامه داد انگار که اصلا منتظر جوابی از جیمین نبود"یه جا هست" جیمین گفت وبهش نگاه کرد جونگکوک همونطور که به مچ پای جیمین خیره شده بود اخم کرد"هرجایی بجز اونجا" جیمین با خنده پرسید"مشکلت با یونگی هیونگ چیه؟" جونگکوک شونه ای بالا انداخت" فقط ازش خوشم نمیادهمین" "تو اونطور که تظاهر میکنی بی اهمیت نیستی" جیمین گفت ومنتظر جواب شد جونگکوک حوله رو فشار داد ونالید"عااااح...خیلی گشنمه" بحثو عوض کرده بود جیمین دستشو زیر چونه اش گذاشت"تا وقتی پام خوب بشه از بیکاری میمیرم" جونگکوک لبخندی به لپ جیمین که زیر فشار دستش درحال له شدن بود زد"کی گفته قراره بیکار بمونی؟تمرینا ادامه دارن اما یه شکل دیگه"
.
.
ووت(ستاره پایین)یادتون نمیره که نه؟🙇🏻‍♀️🙇🏻‍♀️

Sorry that I left 2Where stories live. Discover now