با تموم شدن غذاش از پشت میز بلند شد سنگینی نگاهی که از اول غذا همراهش بود هنوزم حس میکرد بدون اینکه به پسر روبروش نگاه کنه به هوسوک نگاه کرد"من میرم تو تراس" هوسوک سری تکون داد"باشه ولی لباس گرمتری بپوش" جیمین که نمیخواست ثانیه ای بیشتر زیرنگاه جونگکوک بمونه صندلیشو هل داد"سردم نیس" تهیونگ ازجاش بلندشد تا به هوسوک تو جمع کردن میز کمک کنه جونگکوک کلافه از روی صندلیش بلند شد با باز شدن در کشویی پشت سرش با صدای بلندی چشماشو بست ونرده ی زیردستشو محکمترگرفت"فکرکنم خیلی واضح گفتم میخوام تنها باشم" "میتونستی نیای...میدونستی منم دعوتم" جونگکوک سرد جواب داد"ناراحت نکردن هیونگ به تحمل تو اولویت داره" "پس میتونی چنددقیقه بیشتر تحملم کنی" جیمین نفسشو کوتاه از بینی خارج کرد"چی میخوای؟" جونگکوک دروبست ویه قدم جلو برداشت"میخوام ازم فرارنکنی" جیمین پوزخندزد"من از کسی فرارنمیکنم" "ولی من اینطور فکرنمیکنم حتی حاضرنیستی نگام کنی" جیمین کلافه به سمتش چرخید وبه نرده ها تکیه زد"چرا اومدی دنبالم؟" جونگکوک اخم کرد"میخوام به این موش وگربه بازی خاتمه بدم...چرا باید ازهم فرارکنیم؟" جیمین نگاشو دزدید جونگکوک با صدای بلندتری ادامه داد"من نمیخوام هربار منو ببینی قایم شی نمیخوام وقتی اسممو میشنوی بحثو عوض کنی...من اون حرفارو نزدم که ازم دورترشی...من خسته شدم هیونگ" با پایین اومدن صداش جونگکوک نگران نگاش کرد جونگکوک درمونده موهاشو چنگ زد"من ازاین وضع خسته شدم هیونگ...من میخوام مثل قبل باشیم....میخوام بهم فرصت بدی" جیمین اخم کرد"منو تو نمیتونیم چیز دیگه ای باشیم کوک" جونگکوک نگاش کرد"میتونیم هیونگ...فقط کافیه بهم اجازه بدی..بهت نشون بدم...اجازه بده اون تصویری که ازم ساختی رو عوض کنم من میتونم بیشتر ازیه دونسنگ که همیشه باید ازش مراقبت کنی باشم" جیمین خودشو به نرده های پشتش فشرد"این درست نیس تو برادر کوچیکتر منی...ما باهم بزرگ شدیم...تو مامان منو مامان خودت میدونستی...تو به پدرم میگفتی بابا...ما نمیتونیم...این شدنی نیس" جونگکوک جلوتر اومد دست جیمینو تو دستاش گرفت"میدونم چه حسی داری میدونم میترسی فکرمیکنی اشتباهه اما هیونگ من همیشه دوست داشتم از یه جایی به بعد دیگه برادرم نبودی کسی بودی که دوسش داشتم تو نمیدونی چقدر با خودم جنگیدم تا این حسو بکشم اما موفق نشدم هرروز بزرگتروغیرقابل کنترل تر میشد...بهم یه فرصت بده تا بهت جونگکوکی که عاشقته رو نشونت بدم" جیمین وحشت زده دستشو عقب کشید"فقط...بهم..نزدیک نشو" جونگکوک یه قدم به سمتش برداشت جیمین چشماشو بست وبا صدای بلندی گفت"لطفا!!!!" جیمین با عجله ازکنارش گذشت جونگکوک خسته به نرده ها تکیه کردانتظار هرواکنشی از جیمین داشت اما این واکنش شدید وتدافعی خارج از تصورش بود با بازشدن در صدای هوسوکو شنید"رفت خونه...بدون اینکه کلمه ای بگه" "اون خیلی با جیمینی که میشناختم فرق میکنه...این جیمین خیلی پیچیده اس" "شاید چون دنبال یه جواب پیچیده میگردی" جونگکوک سوالی نگاش کرد"اون پیچیده اما درعین حال خیلیم ساده اس...دنبال جواب سختی میگردی اما جوابت ساده ترازاونیه که فکرمیکنی" "منظورت چیه هیونگ؟" هوسوک لبخندزد"اون هرچقدرم سعی کنه پنهانش کنه همون جیمین کوچولوی قبله که جونشم برای جونگکوک میداد...الان پاپس نکش...الان که وارد زندگیش شدی وفکرشو درگیر کردی...الان که گیجه واحساسات قبلی بهش هجوم آوردن پاپس نکش...چیزی که شروع کردی تموم کن" جونگکوک با تعجب تکیه اشو ازنرده ها گرفت این یعنی هنوزم امیدی داشت"تو چیزی میدونی هیونگ؟" هوسوک خندید"اگه کسی چیزی بدونه تهیونگه اما خب من یه حدس هایی زدم" "هیونگ" هوسوک اخم کرد"من به اندازه کافی راهنماییت کردم برو....برو دنبالش چرا هنوز اینجا ایستادی؟" جونگکوک لبخندزد"الان باید برم؟" هوسوک چشماشو تو کاسه چرخوند"نه شاید سال بعد زمان مناسب تری باشه" جونگکوک خندید"حق با توعه....ممنونم هیونگ" با عجله از تراس خارج شد وکتشو از روی مبل برداشت با قدم های بزرگی خودشو به ماشینش رسوند جیمین نمیتونست زیاد دور شده باشه ماشین تهیونگ هنوز دم در بود این یعنی جیمین پیاده بود همونطور که به اطرافش نگاه میکرد از کوچه ها میگذشت با گذشتن از کوچه ی دوم متوجه پسری با لباسای جیمین شد که با دستایی که توی جیبش گذاشته بود با قدم های آهسته ای به جلو قدم برمیداشت ترمز کرد ازماشین پیاده شد به سمتش دوید بازوشو چنگ زد وبه سمت خودش چرخوند جیمین ترسید اما بادیدن جونگکوک با تعجب نگاش کرد"جون...گکوک" "باید حرف بزنیم هیونگ" جیمین دستشو پس گرفت"اما من نمیخوام تنهام بزار" "اول حرف میزنیم سوارشو" جیمین به راه رفتنش ادامه داد"دست ازسرم بردار" جونگکوک دنبالش راه افتاد"خیلی خب اینطوریم میتونیم حرف بزنیم من مشکلی ندارم" جیمین عصبی ایستاد به سمتش چرخید"تمومش کن کوک...چرا اینقدر پافشاری میکنی؟" جونگکوک ایستاد چندقدم عقب تر بود اما هنوزم به هم نزدیک بودن"من نمیخوام ازدستت بدم" جیمین که آمادگی شنیدن همچین حرفی نداشت خجالتزده پلک زد"تمام اون سالارو با حماقت وترس ازدست دادم وقتی میتونستم کنارت باشم کیلومترها دورتر داشتم از دوریت اشک می ریختم...نمیخوام الانم مثل گذشته بشه...وقتی میتونم حرف بزنم وقتی میدونی! نمیخوام ازدست بدمت...نمیخوام هیونگ" جیمین غرید"ولی ازدست دادی چهارسال پیش...بهتره به خودت بیای" "ولی من دوست دارم" جیمین غرید"نگو دوسم داری" جونگکوک با ترس نگاش کرد جیمین عصبانی بود نگاهش یخ زده بود وبرای قلب بی تاب جونگکوک زیادی بی رحم!"هیونگ" جیمین با چشمای پر وصدایی که حالا می لرزید به حرف اومد"کی بهت این حقو داده که همچین حرفی بزنی؟چرا فکرمیکنی میتونی ازم انتظار داشته باشی بپذیرمت؟" جونگکوک با بغض دوباره صداش کرد"هیونگ...خواهش میکنم..من واقعا از کاری که کردم پشیمونم" جیمین پوزخند زد دست خودش نبود ولی سخت بود باور کردن جونگکوک بعد ازهمه ی اتفاقایی که پشت سر گذاشته بودن پوزخندش ضربه ی دردناک دیگه ای برای قلب خوشبین جونگکوک بود"برام مهم نیس جونگکوک...اینکه چه حسی داری یا میخوای چکارکنی...چون من به نبودنت بیشتر از بودنت عادت کردم...من سالها تنها بودم میفهمی تن..ها!!!دیگه بودنت اونقدرا هم مهم نیس....فقط از سرم برو بیرون...نمیخوام بهت فکر کنم" با تنه ی محکمی که به جونگکوک زد از کنارش گذشت به طرف خونه هوسوک می رفت تا با تهیونگ به خونه برگرده اساسا ازاولشم همینطوری ازخونه بیرون اومده بود فقط برای فرار از جونگکوک. با صدای رعدوبرق جیمین سریع تر قدم برداشت تا قبل ازخیس شدن خودشو به خونه برسونه اما جونگکوک اونقدر از حرفایی که شنیده بود شکسته بود که خیس شدنش اخرین چیزی بود که نگرانش میکرد بغض گلوشو بی رحمانه میفشرد اما اشکی نبود مثل خیلی وقتای دیگه جونگکوک بی صدا درد میکشید وبه رو نمی آورد وقتی اولین قطره ها روی آسفالت چکیدن جیمین به در رسیده بود هوسوک با دیدنش شوکه زمزمه کرد"جیمین!!!" جیمین وارد شد"تهیونگ اینجاس؟" هوسوک دروبست"اینجاس" چیزی نپرسید از سرووضع جیمین مشخص بود بازم دعوا کردن تهیونگ با شنیدن صدای جیمین از نشیمن خارج شد"جیمین...چی شده؟" جیمین کم حوصله موهاشو از روی پیشونیش کنارزد"میشه منو برسونی خونه؟" تهیونگ نیم نگاهی به هوسوک انداخت"ال...الان کتمو برمیدارم ومیام" با عجله به نشیمن برگشت هوسوک با احتیاط صداش کرد"جیمین جونگکوک..." "هیونگ لطفا!راجبش هیچی نگیم" هوسوک آهی کشید"من آمادم بریم" تهیونگ دوباره به ورودی برگشت جیمین بدون اینکه نگاهی به هوسوک بندازه به سمت در رفت هوسوک خودشو کنارکشید تا جیمین درو باز کنه جیمین از در خارج شد وتهیونگ تو درگاه ایستاد هوسوک نگران نگاش کرد"ته" تهیونگ چشماشو برای اطمینان خاطر هوسوک بست"با جونگکوک حرف میزنم وخبرت میکنم" "ممنونم" نگاهی به جیمین که تو ماشین نشسته بود انداخت وآهی کشید ای کاش جونگکوک هیچ وقت وارد زندگیشون نشده بود یا هیچ وقت خارج نشده بود! آب از موهاش میچکید اما اهمیتی نداشت نوک دماغش از سرما قرمز شده بود اما اهمیتی نداشت دردعمیقی سینشو از درون میشکافت اما اهمیتی نداشت با صدای ویبره ی گوشیش با کندترین حالت ممکن دست تو جیبش برد وگوشیشو خارج کرد بی حوصله تر ازاونی بود که به اسم مخاطب اهمیتی بده باصدای خشکی زمزمه کرد"الو" "الو کوک؟صدات چرا اینجوریه؟ببینم تو حالت خوبه؟" سومین بود که یه نفس میپرسید جونگکوک دستی به گلوی دردناکش کشید بغضی که اشک نمیشد داشت راه نفسشو میبست میدونست سومینی که با یه الو گفتن متوجه حال بدش شده رو با هیچ دروغی نمیتونه قانع کنه"نیستم...اصلا!" "کجایی؟باید ببینمت" جونگکوک لبای خیس از بارونشو به هم فشرد نگاهی به ماشینش کرد"نزدیک خونه هوسوک...ماشین دارم اما نمیتونم رانندگی کنم نونا" بی رمق روی زمین نشست وبه درخت پشتش تکیه داد"خیلی خب من سریع خودمو میرسونم..همین الان راه میفتم" جونگکوک گوشی رو از روی گوشش پایین آورد سرما روی تنش نشسته بود ونوک انگشتاش یخ زده بود کوفتگی رو توی استخوناش احساس میکرد اما خسته ترازاون بود که سوارماشین بشه نیم ساعت بود که زیربارون نشسته بود بی اهمیت به دوربین هایی که ممکنه شکارش کنن و اونو تبدیل به سوژه ی داغی برای خبرگزاری هاشون بکنن فقط یه امروز میخواست به تمام دنیا اهمیت نده ومثل یه عاشق معمولی برای از دست دادن معشوقه اش غصه بخوره فقط همین امروز !*"بگیر" نگاشو از چشمای تهیونگ روی دستش کشید ماگ سفیدو ازش گرفت وانگشتاشو از دو طرف دور ماگ گره زد تهیونگ روبروش نشست وبهش خیره شد جرعه ای از قهوه ی تلخش نوشید سکوت خونه برای آروم گرفتن ذهنش کافی بود اما تهیونگ قرارنبود این اجازه رو بهش بده چینی به بینیش داد وخسته نگاش کرد"تو نمیخوای بری؟" تهیونگ که منتظرحرفی از جانب جیمین بود تا به حرف بیاد غرید"مشکلت چیه؟چرا داری اذیتش میکنی؟" جیمین ناباور نگاش کرد"من دارم اذیتش میکنم؟فکرمیکنی من حالم خیلی خوبه؟" تهیونگ خم شد"منم همینو نمیفهمم چرا کاری میکنی که هردو به این حال بیفتین؟اگه دوسش نداری چرا باید با ناراحت کردنش ناراحت بشی؟" جیمین ماگو روی میز شیشه ای کوبید"خستم میرم بخوابم" تهیونگ ایستاد وبه جیمینی که از پله ها بالا میرفت نگاه کرد"چرا خودتو اذیت میکنی؟مگه همینو نمیخواستی؟چرا پسش میزنی؟توهم دوسش داری جیمین!" جیمین نفسشو از بینی خارج کرد بعد از مکث کوتاهی سریع تر قدم برداشت تا بیشتر از این نشنوه*"میخواستی خودکشی کنی؟" جونگکوک دماغشو بالا کشید آبریزش بینیش شروع شده بود وسوزشی ته گلوش احساس میکرد میدونست سرماخورده اما نمیخواست سومین متوجه بشه"نونا یه دکتر غرغرو تو خانواده کافیه" سومین چشم غره ای بهش رفت میدونست جونگکوک به جین اشاره میکنه"میدونی چقدر نگرانت بود ده بار زنگ زده بود فکر کرده بود دوباره حالت بد شده جایی از حال رفتی" جونگکوک خسته روی کاناپه دراز کشید وتوی خودش جمع شد سومین آهی کشید"میرم یه چیزی درست کنم بخوری" با رفتن سومین پلک هاشو روی هم فشرد[برام مهم نیس جونگکوک...اینکه چه حسی داری یا میخوای چکارکنی...چون من به نبودنت بیشتر از بودنت عادت کردم...من سالها تنها بودم میفهمی تن..ها!!!دیگه بودنت اونقدرا هم مهم نیس....فقط از سرم برو بیرون]آهی که میرفت از سینه اش خارج بشه تو دلش خفه کرد وپلک هاشو بیشتر به هم فشرد"مامان...ماه من دیگه دوسم نداره...حالا با این تاریکی چکارکنم؟"و قطره اشکش از گوشه ی چشمش روی بینیش چکید. با صدای زنگ موبایل جونگکوک به سالن برگشت با دیدن جونگکوک که همونجا خوابش برده بود سریع گوشی رو برداشت وجواب داد تا از خواب بیدارش نکنه"الو" تهیونگ متعجب از صدای ناآشنایی که میشنید پرسید"من با همراه جونگکوک تماس گرفتم؟" سومین از جونگکوک دورشد"جونگکوک خوابه میتونم بگم بعدا باهاتون تماس بگیره" "ببخشید میشه بدونم دارم با کی حرف میزنم؟" سومین شعله ی گازو خاموش کرد"من سومینم دوست جونگکوک" "از آشناییتون خوشبختم منم تهیونگم دوست جونگکوک" سومین لبخندی زد"منم همینطور...تهیونگ شی...راستش حال جونگکوک خوب نیس فکر نکنم امروز بتونید باهاش حرف بزنید" تهیونگ نگران شد"حالش خوب نیس چی شده؟" سومین متوجه شد نگرانش کرده"اوه نه الان بهتره نگران نباشید...وقتی رفتم دنبالش نیم ساعت زیربارون مونده بود...وحال روحیش!اصلا خوب بنظر نمیاد" تهیونگ زمزمه کرد"شب میام دیدنش...ممنون که خبر دادین" سومین لبخندزد"میشه یه خواهشی ازتون بکنم؟" وقتی چشماشو باز کرد خونه تاریک بود وهیچ صدایی به گوش نمیرسید با صدای در بی حال نیم خیز شد ودستی به چشمهای پف کرده اش کشید"نونا؟میشه دروبازکنی؟" خودشم از شنیدن صداش تعجب کرده بود گلوش حالا بیشتر از قبل درد میکرد وسردرد بدی به کوفتگی بدنش اضافه شده بود صدای زنگ در بازم تو خونه پیچید با پاهایی که به زور روی زمین میکشید ازجاش پاشد وبه طرف در رفت تهیونگ با دیدنش فحش هایی که آماده کرده بود تحویلش بده فراموش کرد"اوه پسر تو خیلی" جونگکوک حرفشو کامل کرد"داغونم؟" تهیونگ سرشو بالا پایین کرد جونگکوک از جلوی در کناررفت"بیاتو" تهیونگ خودشو داخل خونه پرت کرد"چیزی خوردی؟" جونگکوک دوباره سرجای قبلیش درازکشید"میل ندارم" تهیونگ به طرف آشپزخونه رفت سوپی که روی گاز بود گرم کرد"نمیشه باید یه چی بخوری" سوپو توی بشقاب گودی ریخت وبا یه قاشق به طرف جونگکوک رفت"پاشو اینو باید بخوری" جونگکوک خسته پلک هاشو بست"اشتها ندارم هیونگ" تهیونگ اخم کرد"پاشو من جیمین نیستم که نازتو بکشم" جونگکوک نگاش کرد تهیونگ پشیمون از حرفی که زده بود بشقابو به سمتش هل داد"تا اینو نخوری نمیرم حتی اگه تا صبح روبروت بشینم" جونگکوک بشقابو برداشت وبی میل یه قاشق از سوپو تو دهنش گذاشت نگاهش به نایلون روی میز افتاد"این چیه؟" تهیونگ که تازه یادش اومده بود نایلونو برداشت"سومین گفت سرراهم برات دارو بگیرم...بعد ازاینکه غذاتو خوردی حتما اینارو بخور" جونگکوک پرسید"سومین؟تو اونو کجا دیدی؟" "ندیدمش وقتی بهت زنگ زدم اون جواب داد وگفت حالت خوب نیس" جونگکوک که سه قاشق بیشتراز سوپ نخورده بود بشقابو روی میز گذاشت"چرا اومدی؟" تهیونگ غمگین نگاش کرد"نگرانت بودم" جونگکوک پوزخندزد"میبینی که زندم...من عادت کردم...باراولی نیس که جیمین تو صورتم فریاد میزنه منو نمیخواد" تهیونگ خودشو جلوترکشید"میخوای چکارکنی؟" "دیگه مزاحمش نمیشم اولش فکرمیکردم میتونیم دوست بمونیم حتی اگه با علاقه ی من کنار نیاد اما اون اونقدر از من بیزاره که ترجیح میدم دیگه نزدیکش نشم" تهیونگ انگشتاشو توهم گره زد"جیمین ازت عصبانیه اون هیچ وقت ازت متنفر نمیشه" جونگکوک صداشو بالابرد"منم میخواستم جبران کنم همه چیو اما اون اجازه نمیده" "تو نمیدونی اون چیا گذرونده تا به اینجا رسیده راستش هیچ کدوم انتظار نداشتیم برگردی جیمینم با فکر اینکه دیگه نیستی کنار اومده بود وقتی برگشتی همه ی ساختار ذهنیشو از هم پاشیدی اون آماده نبود هنوزم نیس" جونگکوک کلافه نگاش کرد"چیزی هس که من ندونم؟اون چیزیو مخفی نمیکنه؟" نگاه شوکه تهیونگ شکشو پررنگ تر کرد"منظورت چیه؟" جونگکوک اخم کرد"اون قبول کرد دوست باشیم قبول کرد بهم زمان بده تا گذشته رو براش تعریف کنم همه چی بین ما خوب بود اون چندماه هیچ مشکلی بینمون نبود اما وقتی گفتم دوسش دارم همه چی عوض شد میدونم شوکه شده هضمش آسون نیس که دوستت یهو بگه عاشقته اما باید تا الان باهاش کنار می اومد...دلیل اینکه منو از خودش میرونه باید چیزدیگه ای باشه" تهیونگ مکث کرد"بهتره از خودش بپرسی" جونگکوک متوجه تغییرحالت تهیونگ شده بود اما اصرار نکرد"ممنون که نگرانم شدی واومدی" تهیونگ سری تکون داد وازجاش پاشد"من باید برم..اگه مشکلی پیش اومد باهام تماس بگیر" جونگکوک سرشو کمی به پایین متمایل کرد"حتما"* با باز شدن آسانسور سرشو بالا گرفت با دیدن جونگکوک با تعجب قدمی به عقب برداشت از آخرین باری که باهم همکاری کرده بودن دیگه جونگکوکو تو کمپانیشون ندیده بود جونگکوک با لبخند کوچیکی سلام کرد وکنارش ایستاد انگار سه روز پیش هیچ اتفاقی نیفتاده بود جیمین سرشو پایین انداخت ولب زیریشو داخل دهنش برد چرا ناراحت شده بود؟خودش بارها جونگکوکو ناامید کرده بود جونگکوک حق داشت ترکش کنه اما چرا کناراومدن باهاش اینقدر سخت بود؟ آسانسور تو طبقه ی چهارم متوقف شد درها باز شد ویکی از آیدول های دختر وارد شد به جیمین سلام کرد وبا دیدن جونگکوک با چشمایی که از خوشحالی برق میزد گفت"اوه جونگکوک شی...فکر نمیکردم دیگه اینجا ببینمتون..میتونم یه سوال بپرسم؟" جونگکوک لبخندزد"البته" دختر با ذوق به جونگکوک نگاه کرد"شما اکسیری چیزی مصرف میکنید؟" جونگکوک گیج نگاش کرد وجیمین با اخم منتظر بود حرفشو ادامه بده"هربار که میبینمتون ده برابر دفعه قبل جذاب شدین..باید یه رازی داشته باشه" با تموم کردن جمله اش خندید جونگکوک هم با صدا خندید وجیمین از پشت به هردو چشم غره ای رفت"خب یه رازی هس" دختر که موفق شده بود جونگکوکو به حرف بیاره وانمود کرد متعجبه"واقعا؟میتونم بدونم؟" جونگکوک کنار گوشش پچ پچ کرد"خب یکم ورزش کردن..غذای سالم و دیدن خانومای زیبا" دختر که از خوشحالی سراز پا نمیشناخت ریز خندید"فکر نمیکردم چنین چهره ای پشت اون چهره ی کاریتون داشته باشید" "خیلی چیزا هس که مخفین اما هرکسی شانس دیدنشونو نداره" جونگکوک چشمک زد جیمین دست به سینه با حالت چندشی لاس زدن اون دوتا رو تماشا میکرد با رسیدن به طبقه هفتم دختر پیاده شد ودرها دوباره بسته شد جیمین عصبی از لبخند پهنی که هنوزم رو لبای جونگکوک می دید غرید"سرعتت قابل تحسینه" جونگکوک سوالی نگاش کرد"متوجه نشدم" جیمین پوزخندزد"سه روز پیش به من اعتراف کردی وامروز با یکی دیگه لاس میزنی...واقعا بی نظیری" جونگکوک نیشخندی زد وبا دوقدم خودشو به جیمین رسوند جیمین شوکه به دیوار آسانسور چسبید جونگکوک جلو اومد اونقدر که فاصله ای بینشون نباشه دستاشو دو طرف جیمین به دیوار زد وتو صورتش خم شد"فکر نمیکنم مشکلی داشته باشه اگه بخوام با کسی درارتباط باشم مگراینکه" به چشمای دستپاچه ی جیمین زل زد"مگراینکه...چی؟" جیمین به سختی لب زد جونگکوک سرشو تو گردن جیمین فرو برو نفس عمیقی کشید نفسهاش روی گردن جیمین پخش میشد وحواسشو پرت میکرد"داری...چه غلطی ...میکنی؟" جیمینی که بین دیوار وجونگکوک پین شده بود پرسید وسعی کرد پسش بزنه اما جونگکوک تکون نمیخورد"مگراینکه" دوباره تو گوشش زمزمه کرد ودستی که روی دیوار گذاشته بود به سمت پهلوی جیمین برد نرم لمسش کرد وپشت کمرش قرارگرفت نفس تو سینه ی جیمین حبس شد با اخم دستشو روی سینه ی جونگکوک گذاشت"بهتره این مسخره بازیو تمومش کنی وگرنه" با چسبیدن لب های جونگکوک به گوشش وصدای بمش که میگفت"مگراینکه تو هم یه حسی بهم داشته باشی" کاملا تحلیل رفت انرژی برای پس زدنش نداشت گرمای تن جونگکوک وحرکت دست هاش مدام حواس جیمینو از حرفایی که قراربود بزنه پرت میکرد جونگکوک با یه حرکت خیلی سریع از جیمین فاصله گرفت جیمین اخم کرد"دیگه هیچ وقت اینکارو تکرار نکن" جونگکوک با تعجب به چهره ی جدی جیمین نگاه کرد دلیل این دوگانگی رو نمیفهمید میفهمید که جیمین بهش واکنش میده اهمیت میده اما تو یه لحظه درست مثل پریدن ازیه خواب وحشتناک خودشو عقب میکشید ودور میشد!
**
ووت یادتون نره بچه ها🥺
CZYTASZ
Sorry that I left 2
Fanfictionفصل دو . ژانر:انگست،رومنس،اسمات کاپل:کوکمین . . بعد ازاینکه جونگکوک متوجه حس واقعیش نسبت به هیونگش جیمین میشه درست همون موقع اتفاقی میشنوه که جیمین از علاقه اش به شخص دیگه ای حرف میزنه و تصمیم میگیره همه چی رو پشت سرش رها کنه وبره اما اگه گره های سر...