جیمین با خستگی روی زمین درازکشید"عااااح" جونگکوک دستگاهو خاموش کرد و به طرف دوربین رفت ظبط متوقف کرد ودوربینو خاموش کرد"پنج دقیقه بعد...تمرین میکنیم" جیمین نالید"یه ساعته داریم تمرین میکنیم نمیتونم" جونگکوک اخم کرد"داری تنبلی میکنی...وقت نداریم" جیمین که تمام عضلاتش درد میکرد با چشمای بسته اخم کرد"جونگکوک شی...همونقدر که اون استیج برات اهمیت داره برای منم اهمیت داره...فقط به استراحت نیاز دارم" جونگکوک که فکر میکرد اینم از بهونه های جیمینه چشماشو تو کاسه چرخوند"به عنوان یه دنسرزیادی استراحت نمیکنی جیمین شی؟" جیمین عصبی از جاش پاشد تا از سالن خارج شه"کجا...ناراحت شدی؟" عصبی از لحن لوسی که جونگکوک به کاربرده بود به طرفش چرخید"تو" اما با دیدن بالاتنه ی برهنه ی جونگکوک حرفش یادش رفت جونگکوک تیشرتو توی دستش مچاله کرد وبه سمت جیمین رفت"من چی؟" جیمین اخم کرد"تو" جونگکوک بهش نزدیک شد اصلا متوجه موقعیت نبود فقط میخواست جیمینو اذیت کنه جیمین به جونگکوکی که هی نزدیکترمیشد نگاه کرد وبه در چسبید"تو...شاید برای بقیه شخص محترمی باشی ولی برای من نه" جونگکوک تو صورتش خم شد"چرا؟" جیمین احساس میکرد اکسیژن به ریه هاش نمیرسه"تمومش کن جونگکوک" نالید اما جونگکوک بی توجه ادامه داد"میدونی که چاره ای نداری جیمین شی...باید با من کناربیای..به خواسته ی خودم نیست که" جیمین اخم کرد"منم دلم نمیخواد هرروز صبحمو با دیدن قیافه ی تو شروع کنم" جونگکوک به چشمهای جیمین تو اون فاصله ی میلی متری نگاه کرد"هردو ازهم بدمون میاد" جونگکوک لبخندزدوپرسید"واقعا اینطوریه؟" جیمین به صورتش نگاه کرد چراهربار به جونگکوک نزدیک میشد نرم میشد؟انگار با هرحرفش ذهن جیمینو کنترل میکرد هلش داد"فقط اون فاصله ی کوفتی رو با من رعایت کن هیچ مشکلی پیش نمیاد" جونگکوک به جیمینی که با قدم های محکم ازش دورمیشد نگاه کرد وبه در تکیه داد قلبش تحمل اون حجم از نزدیکی رو نداشت هربار به جیمین نزدیک میشد هیجان زده میشد"اون فاصله رو چطور رعایت کنم؟"
****
"میشه سریع تر بخوری؟..ساعت هشت شبه" جیمین از میز فاصله گرفت"قراره مثل ساعت بالای سرم تیک تاک کنی؟" جونگکوک اخم کرد"عمدا اینکارو میکنی نه؟" جیمین خندید"جونگکوک شی...اون دوست دخترته که سعی میکنه با این روشای سبک توجهتو جلب کنه...من هیچ علاقه ای به اینکه وقت بیشتری کنارت باشم ندارم" جونگکوک دندوناشو روی هم فشرد"خوبه...چون منم از دیدن چهره ی تکراری تو خسته شدم...خوب میشه اگه زودتر غذاتو تموم کنی تا ظبطو تموم کنیم ومن بتونم دوست دخترمو ببینم" جیمین عصبی لبشو به دندون گرفت"پس به من زل نزن وازاینجا برو تا بتونم.."جونگکوک عصبی دستشو روی میز کوبید"داری مثل بچه های سه/چهارساله رفتارمیکنی یا غذاتو میخوری یا میریم تمرین" جیمین هم باصدای بلندتری دادزد"اون تویی که مثل بچه ها با من لج میکنی؟تو به این میگی غذا؟ازوقتی شروع کردیم یه سره غرزدی...اصن نمیخورم" با خشم کاسه رو پس زد که به طرف جونگکوک پرت شد وهمه ی خورشت روی سروصورتش خالی شد جیمین با دیدن فاجعه ای که رخ داده بود ایستاد"اوه من..بزار" جونگکوک قبل ازاینکه جیمین بهش دست بزنه فریاد کشید"برووووووو بیرووووون" جیمین بازاخم کرد"به درک....برو به جهنم"
قبل ازاینکه از در خارج شه جونگکوک دادزد"فردا سرساعت اینجا نبودی قراردادو کنسل میکنم" جیمین هم دادزد"هم تو هم اون قرارداد برید به جهنم...من نمیااااااام" با صدای کوبیدن در جونگکوک ازجاش پاشد تا دوباره به حمام بره کل هیکلش بوی خورشت میداد.
****
با صدای آلارم چشماشو باز کرد بدون اتلاف وقت پتو رو کنار زد وازروی تخت بلند شد قهوه ساز روشن کرد وبرای جیمین تایپ کرد[امیدوارم بیدار شده باشی] شیرقهوه اشو شیرین کرد وفنجونشو برداشت تا روی مبل بشینه فنجونو کنار گذاشت تا برنامه ی امروزشو چک کنه[ساعت 5مصاحبه داری...باید آلبومو هارو هم امضا کنی] نگاهی به ساعت انداخت جیمین داشت نادیدش میگرفت یا هنوزم خواب بودامروزباید زودتر تمرینو تموم میکردن وارد لیست شماره هاش شد وروی اسم جیمین ضربه زد
با صدای آزاردهنده ی گوشیش سرشو زیر بالشت برد"خفه شو...بزار بخوابم" جیمین نمیدونست شخص پشت تلفن کیه اهمیتم نمیداد فقط میخواست بازم بخوابه دیشب تا نزدیکای صبح مشغول تمرین بود وتمام تنش برای خوابیدن التماسش میکرد صدای زنگ برای یه لحظه قطع شد ودوباره به صدا دراومد جیمین درحالی که هرچی فحش بلدبود نثار اون شخص میکرد دستشو درازکرد تا گوشی رو پیدا کنه اما با چشمای بسته نمیتونست پیداش کنه بالاخره وقتی دستش به گوشی رسیدگوشی از روی عسلی به زمین سقوط کرد و مجبورشد چشمهاشو باز کنه وسرشو از زیربالشت خارج کنه درحالی که قسمتی از بدنش روی تخت وقسمتی روی زمین بود خم شد تا گوشی رو برداره با اخم جواب داد"بله؟""میدونییییییی ساعت چندددددده؟" جیمین گوشی رو از گوشش فاصله داد ووقتی مطمئن شد جونگکوک آرومه دوباره گوشی رو به گوشش چسبوند"چته چرا دادوبیداد میکنی؟زنگ زدی بهم بگی ساعت چنده؟اوه چه خبر مهمی..ممنون جونگکوک شی حالا باید برم به خوابم برسم" میخواست تماسو قطع کنه که جونگکوک بازم عربده کشید"داری مسخرم میکنی؟قراربود سرساعت برای تمرین برسی" جیمین که تازه یادش اومده بود برای تمرین دیرکرده وجونگکوک برای خبردادن راجع به ساعت زنگ نزده نیم خیز شد ولی دوباره یادش اومد که دیشب گفته بود نمیاد"منم گفتم نمیام...ببینم دیشب احیانا تو حمام سُرنخوردی سرت ضربه ندیده؟...حافظه ات" جونگکوک اجازه نداد حرفش تموم شه"یساعت دیگه باید اینجا باشی" "صبرکن ببینم مرتیکه ی.." گوشی رو با تعجب ازخودش دور کرد"اون الان قطع کرد؟این بچه دیگه به بزرگترازخودش احترام نمیزاره" پتو رو کنار زد و به طرف حمام رفت میدونست نمیتونه سرتمرین حاضر نشه اون قرارداد به میل جیمین کنسل نمیشد فقط مجبور بود اون هیولای عربده زن رو تا یه ماه دیگه تحمل کنه...یه ماه...حتی فکرکردن بهش هم باعث میشد جیمین ازحال بره.
****
"عاییییی" جونگکوک بی حوصله به جیمین نگاه کرد"باز چی شده؟" جیمین ناباور نگاش کرد"باز؟باز چی شده؟باز؟" جونگکوک تسلیم شد"چی شده جیمین شی؟" جیمین کف پاشو مالش داد"فکرکنم به خودم اسیب زدم...درد میکنه..محکم پریدم" جونگکوک نگاهی به پاش انداخت نه کبود بود نه هیچ نشونه ای از اسیب دیدن داشت"جیمین شی امروز اصلا وقت مناسبی برای این اداها نداریم...من امروز کار دارم" جیمین که اساسا دردخاصی رو احساس نمیکرد فقط میخواست جونگکوکو عصبانی کنه وانمود کرد درد داره وخودشو درحالی که میلنگید به صندلی ها رسوند"باید چنددقیقه بهش استراحت بدم" جونگکوک کلافه موهاشو چنگ زد"لعنت به من که اون قراردادو امضا کردم" جیمین راضی از عصبی کردن جونگکوک لبخندزد جونگکوک یهو به طرفش برگشت"خیلی خب من" جیمین سریع لبخندشو جمع کرد اما جونگکوک دیده بود"تو داشتی لبخندمیزدی؟" با انگشت اشاره اش به جیمین اشاره کرد جیمین سرشو به دوطرف تکون داد"مهم نیس...استراحت کن...من چنددقیقه دیگه برمیگردم"
*
"هیونگ...باورم نمیشه دارم اینو میگم ولی نمیتونم تحملش کنم...اون جیمینی که میشناختم نیس...عملا دارم با یه پسربچه ی لوس وبهونه گیر دست وپنجه نرم میکنم" جونگکوک باشنیدن صدای خنده ی نامجون پشت خط آهی از سینه خارج کرد"باورنمیکنم جونگکوک یه روز ازجیمین خسته بشه...ولی درک میکنم چقدر کلافه ای...جیمین فقط از دستت دلخوره...تو باید بدونی چرا واین مشکلو حل کنی" جونگکوک تو حیاط قدم زد"بعد ازاون شب که ازخونه ی جین هیونگ رفت عوض شد...نمیدونم چرا...هیونگ گفت راجع به من باهاش حرف زده ولی درک نمیکنم" نامجون حرفشو نصفه گذاشت"باور کن جونگکوک...هیچکس بهترازتو جیمینو نمیشناسه...یه مدت ازهم دور بودین وحالا یه فاصله بینتون افتاده که فکرمیکنی نمیشناسیش اما اینطور نیس...هردو دارید یه چیزایی رو از هم پنهان میکنید..هیچ کدومتون الان خود واقعیتون نیستین"
*
"تنها کاری که میکنه دادزدنه...البته داد که نمیشه گفت عربده میزنه...نمیدونم چرا یهو وحشی شده؟من که کاریش ندارم...خودش سربه سرم میزاره" "اگه مشکلی نیس میشه اون تماسو تموم کنی تا با این وحشی تمرینو ادامه بدی؟" جیمین دستپاچه از شنیدن صدا به طرف درچرخید جونگکوک با اخمای گره خورده دست به سینه به درتکیه داده بود سعی کرد عادی باشه"بعدا حرف میزنیم ته...باید برم" گوشی رو کنار گذاشت وایستاد جونگکوک هنوز بهش زل زده بود احساس میکرد زیر نگاه های جونگکوک درحال ذوب شدنه دستپاچه به طرف ریموت رفت وموزیکو پخش کرد"نمیای مگه؟" به جونگکوک نگاه کرد که هنوز ازجاش تکون نخورده بود جونگکوک تکیشو از درگرفت وکنار جیمین ایستاد
****
"جهت مخالف من میچرخی وبعد که روبروی هم قرارگرفتیم متوقف میشی" جیمین سرتکون داد جونگکوک نفس راحتی کشید جیمین دیگه ایراد نمیگرفت وهرچی میگفت انجام میداد اما با این حال هنوزم کلی از رقص مونده بود که تمرین نکرده بودن وباید همینجا متوقف میشد چون منیجر هرلحظه ممکن بود برسه"کافیه" جیمین با تعجب نگاش کرد"چی...ولی فقط یه ساعت گذشته هنوز" جونگکوک سرتکون داد"هنوز یه عالمه حرکت مونده که به لطف تو تمرین نکردیم میدونم" جیمین ازکوره دررفت"تو داری تمرینو متوقف میکنی...بازم من مقصرم؟" جونگکوک کلافه جواب داد"اره اگه از صبح می اومدی وبعد اون همه ایراد نمیگرفتی وادای اسیب دیده ها رو درنمیاوردی الان نصفشو تمرین کرده بودیم" جیمین لباشو به هم فشرد"من باید برم یه مصاحبه دارم وبعدش باید برم کمپانی بخاطر همین ازصبح بهت زنگ زدم واصرارداشتم سریع تمومش کنیم" جیمین خجالتزده سرشو پایین انداخت این بار حق با جونگکوک بود بی مسئولیتی از خودش بود"من میرم دوش بگیرم چون وقت ندارم...میتونی صبرکنی؟" جیمین اروم سرتکون داد مدت زیادی میگذشت از وقتی جونگکوک جیمینو اینطوری آروم وحرف گوش کن می دید سرشو تکون داد وبه طرف اتاقش رفت.
جیمین که حوصلش سررفته بود وارد اتاق جونگکوک شد"تموم نشد؟" صدای آب قطع شد"الان میام"
جیمین نگاهی به تخت انداخت هیچ لباسی روی تخت براش نبودصبح هم اونقدر عجله کرده بود که با خودش لباس اضافه نیورده بود کمدو باز کرد وسرشو داخل برد همونطور که بین لباسا میگشت تا یه سایز مناسب پیدا کنه غرزد"فکرنکنم چیز به درد بخوری اینجا پیدا بشه" "اهممم" با صدای جونگکوک درست پشت سرش از جاپرید وبه طرف جونگکوک چرخید اونقدر غافلگیرشده بود که حواسش به توپ کوچیکی که از کمد بیرون افتاده بود نبود با پا گذاشتن روی توپ احساس کرد داره روی هوا راه میره تنها چیزی که میتونست به عنوان وسیله ی نجات ازش استفاده کنه جونگکوک بود اولین چیزی که قبل از افتادن تونست چنگ بزنه حوله ی دورکمرجونگکوک بود جونگکوک که بخاطر یهویی افتادن جیمین نتونسته بود سنگینی وزنشو تحمل کنه تعادلشو از دست داد وبا کمر روی زمین افتادجیمین هم با خودش کشید"عااااخ" جیمین نالید ودماغشو با دست پوشوند جونگکوک اخم کرد"کمرم" جیمین با شنیدن صدای شکسته ی جونگکوک هول شد وسعی کرد از روش بلند شه که متوجه حوله ی توی دستش شد جونگکوک که تازه حس کرده بود چیزی روی پایین تنه اش نیست با وجود دردشدید کمرش مثل برق گرفته ها سرشو بلند کرد ومتوجه شد جیمین هم به همون قسمت زل زده"چکاررررمیکنی؟" جونگکوک خجالتزده فریاد کشید وحوله رو از دست جیمین کشید جیمین دستپاچه ایستاد وسعی کرد حرفی بزنه"تو...خب...هیچ لباسی نداشتم...خواستم ازاینجا یه چیزی بردارم" جونگکوک درحالی که با اخم حوله رو دورکمرش میبست به کمداشاره کرد"یکی بردار" جیمین سریع یه بافت وشلوار از کمد برداشت نمیتونست به چشمهای جونگکوک نگاه کنه به پاهاش خیره شد"چیزه...حوله" انگار کلمه ی حوله هم تبدیل به یه کلمه ی شرم آورشده بود به سختی گفت ودستی به پشت موهاش کشید جونگکوک که از خجالت قرمزشده بود سریع یکی از حوله های تمیز توی کشو رو خارج کرد وبه سمت جیمین گرفت جیمین سریع تشکر کرد وخودشو داخل حمام پرت کرد به درتکیه داد ودستشو روی گونه هاش گذاشت انگار تب کرده بود(من داشتم چه غلطی میکردم؟واقعا همینطوری زل زده بودم به...آه)با خجالت دست روی صورتش کشید(واقعا منظوری نداشتم...فقط یه لحظه نگام روش ثابت موند....آه الان چه فکری راجع به من می کنه؟)
متوجه نشد لباس هاشو چطوری پوشید فقط از خونه خارج شد تا بتونه نفس بکشه ای کاش میتونست اون خاطره ی لعنتی رو از ذهن جیمین بکشه بیرون وریزریزکنه
***
به محض ورود به خونه گوشیشو خاموش کرد چراغا خاموش بود وخونه غرق سکوت آرامش بخشی بود همونطور که بالا می رفت لباساشو یکی یکی از تنش خارج میکرد به طرف اتاق رفت ساعتشو از مچش باز کرد وروی عسلی گذاشت با دیدن جیمین روی تخت خشکش زد اون هنوزم اونجا بود نیمه شب بود حتما نگرانش میشدن گوشی جیمینو روی تخت کنارش پیدا کرد امیدوار بود رمز نداشته باشه که با ظاهرشدن کادری که ازش میخواست رمزو وارد کنه هووفی کشید تاریخ تولدشو وارد کرد[رمز اشتباه است] لبشو جوید تاریخ تولد خودشوامتحان کرد[رمز اشتباه است] هرچی تاریخ به ذهنش رسیده بود امتحان کرده بود وهنوز موفق نشده بود نگاهی به جیمین انداخت(ممکنه؟) تایپ کرد1313 ودرکمال تعجب قفل باز شد وارد مخاطب ها شد وبا هوسوک تماس گرفت"الو جیمین...کجایی؟" "هیونگ منم" صدای هوسوک رنگ تعجب گرفت"اوه جونگکوک...جیمین پیش توعه؟" جونگکوک نگاهی به جیمین انداخت"خوابیده...بیدارش کنم؟" امیدواربود جواب هوسوک منفی باشه"نه نه لازم نیس اگه مشکلی نیس بیدارش نکن من صبح میام دنبالش" جونگکوک لبخندزد"نه مشکلی نیس..خیلی خب پس صبح میبینمت...شب بخیر" پیراهنی که از عصر تا حالا تنش بود ازتنش خارج کرد عادت داشت بدون لباس بخوابه اما نمیخواست جیمین صبح با دیدنش وحشت کنه پس یکی از لباسهای راحتشو تنش کرد وبا احتیاط روی تخت درازکشید جیمین روی دستش خوابیده بود جونگکوک خم شد وسرشو روی بالشت گذاشت درازکشید وبا لذت بهش خیره شد اغراق نبود اگه میگفت قلبش همین الانم سینشو شکافته لذتی که تو سلول به سلول بدنش احساس میکرد بخاطر حس خوبی بود که جیمین بهش میداد به دستشو زیر سرش قرارداد حالا بهتر میتونست ببینش به چشمهای بسته اش نگاه کردسالها از اخرین باری که این چشمها بهش مستقیم نگاه کرده بودن میگذشت حجم دل تنگی جونگکوک با هیچ مقیاسی اندازه گیری نمیشد نگاش روی گونه هاش کشیده شد دیگه خبری از اون گونه های برجسته که لقب موچی بهش داده بودن نبود صورت جیمین لاغرترشده بود درعوض حالا خط فک تیزی داشت که چهره اشو جذاب تر وپخته تر ازقبل نشون میداد جونگکوک نفس عمیقی کشید وبه لب های صورتی وبرجسته اش نگاه کرد اون لبا میتونستن تمام دارایی اشو به باد بدن هربار که با جیمین حرف میزد میترسید با خیره شدن به لباش اونو مشکوک کنه اما حالا که خواب بود میتونست هرچقدر که زمان اجازه میداد اون لب های بوسیدنی رو با چشمهاش ستایش کنه جونگکوک انگارامشب میخواست جیمینو از نو بشناسه کشف کنه نگاشو از گردن سفید وبدنش گرفت ودوباره به چشمهای بسته اش خیره شد"چرا اینقدر نفس گیر زیبایی؟" با چشمهای بسته ی جیمین حرف میزد خودشو جلوتر کشید نفس های منظم جیمین روی صورتش پخش میشدن لبخندی ازاین نزدیکی رو لباش نقش بست هنوزم ضربان قلبش منظم نشده بود جیمین اونقدر خاص بود که با نگاه کردن به هرقسمت از صورت یا بدنش بدتر ازقبل دستپاچه میشد با اضطراب دستشو جلو برد واون تارهایی که انگار گردطلا روشون پاشیده بودن لمس کرد میتونست عطر شامپو رو روی موهاش ازاون فاصله احساس کنه دستشو پایین کشید وگونه ی لاغرشو لمس کرد"خیلی اذیتت کردم هیونگ نه؟" طوری به جیمین نگاه کرد که انگار منتظر جوابی ازسمتش بود"من نمیتونستم کنارت بمونم...اگه جای من بودی بهم حق میدادی...تو برای من زیادی خوبی...اونقدر که قلبم از پسش برنیومد" انگشتاش روی لبای جیمین کشیده شدن"نمیخواستم بهت آسیب بزنم...ولی فکرکنم همین الانم اینکارو کردم نه؟" جونگکوک شصتشو نرم روی لب پایینی جیمین کشید انگار گلبرگی رو لمس میکرد دستشو عقب کشید واز روی تخت بلند شد به طرف پنجره رفت ماه تو آسمون نبود به جیمین نگاه کرد به چهره ی روشنش لبخندزد چون ماه روی تختش تو خواب عمیقی بود.
*
جیمین سرشو روی سینه ی جونگکوک جابه جا کرد جونگکوک چشماشو آروم باز کرد به سر جیمین که روی قفسه ی سینه اش با هر نفس بالا پایین میشد نگاه کرددستش بالا اومد وروی رشته های طلایی ونرمش نشست چشماشو بست وعمیق نفس گرفت میخواست عطرشو به خاطر بسپاره شاید دیگه هیچ وقت جیمین کنارش به خواب نمی رفت با بی میلی از جیمین جدا شد ممکن بود هوسوک سربرسه ونمیخواست جیمین متوجه وضعیت صمیمیشون موقع خواب بشه به طرف در رفت اما دلش انگار زیرپای کسی گیر کرده بود دل گیر به جیمین نگاه کرد اون فقط جیمین نبود اون پسری بود که تمام خطوط قلب جونگکوکو کنترل میکرد با صدای در از اتاق خارج شد
*
"چیزی میخوری؟" هوسوک گوشیشو از جیبش خارج کرد"یه قهوه باشه عالی میشه از سرما یخ زدم" جونگکوک به طرف شیشه ی قهوه رفت"امروز تمرین ندارید؟" "امروز باید هوان هیونگ برگرده...میتونیم تو استدیو تمرین کنیم" اونقدر ناراحت بود که هوسوک هم متوجه شده بود"همه چیز اوکیه کوک؟" جونگکوک فقط سرتکون داد بغضی به شدت گلوشو فشار میداد بغضی که هرلحظه بهش یادآوری میکرد جیمین میخواد بره وباز خودشه وتنهایی این خونه که تحملش سختترین کارممکن بود"صبح بخیر...او...هیونگ تو اینجا چکارمیکنی؟" "صبح بخیر...اومدم دنبالت" جونگکوک با دستایی که می لرزید سعی کرد فنجونوها رو برداره جیمین خمیازه ای کشید"دیشب خیلی راحت خوابیدم" با خجالت به جونگکوک نگاه کرد اما جونگکوک حواسش جای دیگه ای بود(میشه تمرینو بهونه کنم تا بمونه؟نمیخوام الان بره...شاید بشه تا ناهار نگهش دارم؟) "جونگکوک" با صدای جیمین گیج نگاش کرد جیمین با تعجب حرفشو دوباره تکرارکرد"من دیشب وقتی رفتی موندم چون باید تمرین میکردم فکرکردم مشکلی نداشته باشی از سالنت استفاده کنم میدونم باید خبر میدادم اما...بعدش رفتم توی اتاقت تا استراحت کنم ونفهمیدم چطور خوابم برد...معذرت میخوام که روی تختت خوابیدم...من باید بهت میگفتم" جیمین نمیدونست جونگکوک چقدر خوشحاله که جیمین به جای اتاق مهمان از اتاقش استفاده کرد اینطوری وقتی نبود عطرش روی تخت می موند"مشکلی نیس...نیازی نیس عذرخواهی کنی" هوسوک نگاهی به ساعت انداخت وبا عجله ازجاش پاشد"بریم جیمین؟دیرم شده" جیمین با عجله سرتکون داد"کتمو برمیدارم میام" "پس من بیرون منتظرت میمونم" جونگکوک همراه هوسوک رفت ودم درایستاد هوسوک متوجه حال بد جونگکوک شده بود"هی...بازم قراره ببینیش...بخند" جونگکوک لبخند کوچیکی زد"ممنون هیونگ" هوسوک لبخندزد نیازی نبود بپرسه چرا جونگکوک ازش تشکر میکرد که هواشو داشت وهنوزم کنارش بود با اومدن جیمین از هم فاصله گرفتن جیمین هنوز از ملاقاتشون خبری نداشت"بریم" هوسوک سرتکون داد وبه طرف ماشینش رفت جیمین به جونگکوک نگاه کرد جونگکوک نگاشو دزدید جیمین هم به طرف ماشین رفت قبل ازحرکت ماشین جونگکوک برگشت داخل به درتکیه داد قلبش بازم بهونه میگرفت نفس عمیقی کشید به طرف اتاق خواب رفت بالشتی که دیشب سر جیمین حمل کرده بود برداشت وروی تخت نشست بالشتو بو کشید ولبخند تلخی با حس کردن عطر جیمین زد"خودت نیستی ولی عطرت که هست"
***
حتما حتما ووت(لمس ستاره پایان پارت) یادتون نره🥺اینجوری کمک میکنید فیکو بقیه هم ببینن
YOU ARE READING
Sorry that I left 2
Fanfictionفصل دو . ژانر:انگست،رومنس،اسمات کاپل:کوکمین . . بعد ازاینکه جونگکوک متوجه حس واقعیش نسبت به هیونگش جیمین میشه درست همون موقع اتفاقی میشنوه که جیمین از علاقه اش به شخص دیگه ای حرف میزنه و تصمیم میگیره همه چی رو پشت سرش رها کنه وبره اما اگه گره های سر...