از پشت دری که نیمه باز بود بهش خیره شد داشت به حرفی که تهیونگ میزد می خندید لبخندی ناخواسته روی لب جیمین نشست برای محافظت از جونگکوک هرکاری میکرد..ولی قبل از اون باید برمیگشت پیشش..حالا که اینجا ایستاده بود هیچ کدوم از اون حرفا وفکرای نگران کننده اش اهمیتی نداشت..اهمیتی نداشت اگر این عشق از نظر بقیه غلط بود..اهمیتی نداشت اگر بخاطر عشقش شغلشو ازدست میداد..به جونگکوک نگاه کرد اون جونگکوکو یه برادر می دید؟نه اون خیلی وقت بود مرد زندگیش بود...از همون وقتی که دوباره همدیگرو دیده بودن از وقتی که برای یه پروژه باهم تمرین میکردن از وقتی که متوجه شده بود قلبش نمیتونه عشق قدیمیشو به جونگکوک فراموش کنه از وقتی متوجه تغییر رفتارجونگکوک شده بود از وقتی تو ژاپن توسط جونگکوک بوسیده شده وبوسیده بود..جیمین فقط میترسید وتمام این مدت خودشو گول میزد اما میخواست از این به بعد شجاع باشه وشاید خودخواه...میخواست برای یبارم شده فقط خودشو ببینه،قلبشو،عشقشو و جونگکوکُ..به اندازه کافی جونگکوکو منتظر گذاشته بود وقتش بود دستشو بگیره ودر قلبشو به روش بازکنه..هردو لیاقت این فرصتو داشتن..از در فاصله گرفت وهمون طور که به طرف خروجی رفت برای تهیونگ پیامی فرستاد[من خیلی خستم..زودتر میرم خونه] با لبخند وارد خونه شد قلبش از هیجان محکم میکوبید میخواست با جونگکوک حرف بزنه وقتی شنیده بود جونگکوک تو بیمارستانه فرقی با یه مرده نداشت از فکر اینکه جونگکوک مریض بشه یا نباشه دیوونه میشد چطور با خودخواهی از جونگکوک خواسته بود جدا بشن وقتی خودشم نمیتونست یه لحظه دوری تحمل کنه نفس عمیقی کشید ودکمه هاشو یکی یکی باز کرد تمام تنش خسته وکوفته بود احساس میکرد بوی بیمارستان گرفته اولین کاری که باید میکرد حمام کردن بود شلوارشو همونجا روی زمین رها کرد وبه طرف حمام رفت شیرآب گرمو باز کرد وزیرآب قرارگرفت چشماشو با آرامش بست واجازه داد لبخند یبار دیگه روی لب هاش بالا بیاد. "میخوام برم خونه" جین همونطور که پروندشو چک میکرد با اخم نگاش کرد"غر نزن..یه ساعت دیگه مرخصی..منتظر نتیجه آزمایشاتم" جونگکوک سرجاش نشست و پاهاشو از تخت آویزون کرد"یه ساعتم خیلی زیاده" جین پرونده رو بست"کوک" روبروش نشست"مراقب خودت باش...میدونی که فکرم پیش توعه...بخاطر نیولم که شده قوی بمون" جونگکوک لبخند بیجونی زد"حمله ای که گذشت آخریش بود قول میدم..دیگه نمیخوام خودمو به کشتن بدم" جین دستاشو روی زانوهاش گذاشت وبلند شد"خب..پس من میرم موقع رفتن میبینمت..هوسوک اومده ملاقاتت" جونگکوک سری تکون داد با خارج شدن جین هوسوک سراسیمه وارد شد"جونگکوک!" با فرو رفتن تو آغوش تنگش لبخندزد"من خوبم هیونگ" هوسوک ازش فاصله گرفت وصورت رنگ پریده اشو تو دستاش گرفت"ببینمت...رنگت پریده...لاغرترشدی...خیلی ضعیف شدی" جونگکوک با خنده دستای هوسوکو از صورتش جدا کرد"منو ببین یه ساعت دیگه مرخص میشم...حالم خوبه باور کن" هوسوک که خیالش با این حرفا راحت نمیشد گونه ی پسر کوچیکترو دوباره لمس کرد"بازم ضعیف شدی..جونگکوک...هممون خیلی نگرانت بودیم...دیگه اینکارو با خودت نکن...بخاطر خودت هوم؟" جونگکوک لبخندزد"نمیکنم" با باز شدن در سر هردو به سمت جینی که دم در بود چرخید"جواب آزمایشا سریعتراز چیزی که فکر میکردم حاضر شد..حاضرشو برسونمت" هوسوک به جین نگاه کرد"من میرسونمش هیونگ...تو لازم نیس کارتو ول کنی..با ماشین خودم اومدم" جین سرتکون داد"خیلی خب..جونگکوک..فراموش نکن یه هفته ی دیگه باید برای چکاپ بیای" هوسوک زودتر جواب داد"من میارمش...نگران نباش" جونگکوک خندید"عالیه..حالا یه عالمه فرشته نگهبان احاطم کردن" جین اخم کرد"چون یکی برات کافی نبود تا خودتو به کشتن ندی" هوسوک به جونگکوک نگاه کرد"اون بیشتر ازهمه نگرانت بود" جونگکوک آهی کشید جین تنهاشون گذاشته بود"میدونم وهمینه که اذیتم میکنه...نمیخوام اینقدر نگرانم باشه" پالتوی جونگکوکو برداشت وهمونطور که کمکش میکرد بپوشه گفت"دیگه دیره..بهتره مراقب باشی..بیش ترازاین نگرانش نکنی" هوسوک بعد از اینکه دستای جونگکوکو از آستین ها عبور داد روبروش ایستاد تا یقه اشو مرتب کنه"هیونگ...وقتی جیمین اومد دیدنم" هوسوک دست نگه داشت وبه چشماش نگاه کرد"درست حرف نزدم...فک کنم ناراحتش کردم..میشه از طرف من ازش عذرخواهی کنی؟" هوسوک یقشو صاف کرد"چرا من؟" "چون...من" "کوک..اگه تو ناراحتش کردی خودت عذرخواهی میکنی" "اما" آهی کشید وادامه نداد"بریم؟" جونگکوک به اتاق نگاهی انداخت تا مطمئن شه چیزی جا نمیزاره هوسوک ساک کوچیکی که لباسای جونگکوک توش بود دستش گرفت وپشت سر جونگکوک از اتاق خارج شد آفتاب از لابه لای شاخه های درختا عبور میکرد وچشماشو قلقلک میداد باد موهاشو به بازی گرفته بود وصدای گنجشک ها فضا رو پرکرده بود لبخندی واقعی روی لبش نشست هربار که بیمارستان بستری میشد فرقی نمیکرد چندروز باشه طوری دلش میگرفت که انگار سالها روی تخت بوده این بار واقعا آرزو میکرد کارش دوباره به بیمارستان نکشه"خب جونگکوک شی...اینم خونه" هوسوک که ساکو روی تخت گذاشت جونگکوک خسته روی تخت نشست"هنوز خوابم میاد" هوسوک نگاش کرد"تو بخواب من میرم برات یه چیزی اماده کنم بخوری" "لازم نیس هیونگ اونقدر خستم که فک کنم تاشب بخوابم..تو برو لازم نیس نگران باشی من حالم خوبه جدی میگم چیزی خواستم بهت زنگ میزنم" "اما..بازم شاید کمکی لازم داشته باشی" جونگکوک با خنده ازجاش بلند شد همونطور که هوسوک با خودش بیرون اتاق میکشید نالید"برو دیگه میخوام استراحت کنم" صدای قدم های هوسوک شنید که دور میشد آهی کشید وبه طرف تخت رفت کفش هاشو از پاش خارج کرد وروی تخت درازکشید یه دستشو زیر سرش گذاشت و به پهلو چرخید دیگه مثل قبل عصبانی نبود اما هنوزم اون غم سنگین تو وجودش پررنگ بود یعنی این پایان اون رابطه ی 17ساله بود؟همه چی اینطوری تموم میشد؟ پلک هاش روی هم افتاد قبل ازاینکه به چیز دیگه ای فکر کنه خوابش برده بود. همونطور که حدس میزد چشماشو که باز کرد هوا تاریک شده بود نگاهی به ساعت کنار تختش انداخت هشت شب بود به محض نشستنش قاروقور شکمش بلند شد دستی به شکمش زد از صبح چیزی نخورده بود و داروهاشم فراموش کرده بود کافی بود جین بفهمه تا سر از تنش جدا کنه از پله ها پایین رفت با عجله وارد اشپزخونه شد وسراغ یخچال رفت نگاهی به غذاها انداخت همونطور که ظرفا رو برانداز میکرد صدای زنگ درو شنید یخچالو بست وبه طرف در رفت شاید سومین بود حدسش به محض باز کردن در غلط از اب دراومد شوکه بهش نگاه کرد جیمین لبخندی زد که جونگکوک باید اعتراف میکرد همون لبخند برای فروپاشیش کافی بود یه قدم عقب برداشت جیمین داخل شد "اینجا چکار میکنی جیمین؟ فکر میکردم نمیخوای" جیمین بی معطلی به سمتش قدم برداشت از کاری که میخواست بکنه مطمئن نبود اما میخواست به حرف قلبش گوش کنه صورت جونگکوکو تو دستاش گرفت وبی معطلی لباشو روی لباش گذاشت تا ساکتش کنه جونگکوک شوکه نگاش میکرد با حرکت لب های جیمین روی لباش ناخواسته چشماش بسته شد جیمین که فکر نمیکرد ازاین کار لذت ببره با خشونت بیشتری به بوسیدن لبای جونگکوک ادامه میداد اون هم درست به اندازه ی جونگکوک مشتاق بود گرمای لب های جونگکوک وهرم نفسهاش لذتی فوق العاده داشت جونگکوک بازوهای پسر کوچیکترو گرفت وازخودش جداش کرد نگاه جیمین روی لبای خیس جونگکوک ثابت مونده بود"این یعنی چی جیمین؟" جیمین به چشماش نگاه کرد"اومدم حرفامو پس بگیرم...میخوام از نو شروع کنیم..میخوام عاشقت باشم وعاشقم باشی...میخوام بهم اجازه بدی دوست پسرت باشم جئون جونگکوک" نگاهی به اخمای درهم جونگکوک انداخت ولب زیریشو به دندون گرفت تند رفته بود؟عجله کرده بود؟باید منتظر یه موقعیت مناسب میموند؟باید اول توضیح میداد بعد ازش میخواست؟ اگه جونگکوک از خونه بیرونش میکرد چی؟ با کوبیده شدنش به در هینی کشید وقبل ازاینکه بتونه حرف بزنه لباش بین لبای جونگکوک اسیرشد جونگکوک با ولع وخشونت بیشتری میبوسید هیچکس اندازه ی جونگکوک انتظار نکشیده بود لب های جیمین به لبخندی کش اومدن ودستاش دور گردن جونگکوک حلقه شد دستهای جونگکوک دورکمرباریک جیمین حلقه شد وپسر بیشتر به خودش فشرد جیمین لحظه ای ازش فاصله گرفت تا نفس بکشه که جونگکوک بی طاقت دوباره لبهاشو شکار کرد این بار نرم تر میبوسید بوسه ها اول ریز وکوتاه بودن ورفته رفته عمیق تر وطولانی تر میشدن دست هاش پایین تر کشیده شدن وتو یه حرکت جیمینو بالاکشیدوروی دستاش بلندکردجیمین با خنده پاهاشو دور کمر جونگکوک حلقه کرد حالا که بالاتر از جونگکوک بود تسلط بیشتری به لب هاش داشت این بار خودش برای بوسه پیش قدم شد جونگکوک همونطور که به بوسه هاش جواب میداد به طرف سالن رفت وپسرو روی مبل پرت کرد روش خیمه زد"میدونی که اگه بخوای هم دیگه نمیزارم بری" جیمین نیشخندزد"دیگه نمیرم...اومدم که بمونم" جونگکوک هم نیشخندی زد"خوبه" دوباره روش خم شد وسرشو تو گردنش فرو کرد بوسه هاش نرم وشیرین بود طوری که چشمای جیمین خمار شده بود وتو خلسه ی شیرینی فرو رفته بود با گازی که جونگکوک از لاله ی گوشش گرفت آهی کشید که جونگکوک برای ادامه ترغیب میکرد جونگکوک بوسه اشو تا زیر گوش جیمین ادامه داد و گازی از گردنش گرفت"آاااااه" جونگکوک ازش فاصله گرفت"برای شنیدن همچین صدایی هرکاری میکنم" جیمین خجالتزده خندید وجونگکوک با اشتیاق به طرف دهنش رفت لب هاشون دوباره توی هم گره خورد ودست های جیمین رو تن جونگکوک نشست جونگکوک زبونشو روی لب پایینی جیمین کشید جیمین لب هاشو از هم فاصله داد وزبون جونگکوک داخل دهنش احساس کرد این دومین بوسه اش با جونگکوک بود شاید بهتر بود بگه اولین بوسه ی واقعیشون وباید اعتراف میکرد احساس فوق العاده ای داشت چنگی به موهای جونگکوک زد حرکت زبون جونگکوک روی زبونش گرمای شیرینی زیر دلش ایجاد میکرد حسش مث آزاد کردن یه قفس پروانه توی دلش بود جونگکوک مکی به لب پایینش زد و اتصال لب هاشونو با صدا شکست بدون اینکه ذره ای ازجیمین فاصله بگیره به چشماش نگاه کرد وموهاشو نوازش کرد"خب دلیل این اتفاق غیرمنتظره چی بود جیمین شی؟" جیمین خندید"اگه خوشت نیومده میتونم برم" جونگکوک اخم کرد"جیمین من جدی ام" جیمین لبخند زد گونه ی جونگکوک لمس کرد"چون فهمیدم اونقدر دوست دارم که بدون تو نمیتونم زندگی کنم" "پس اون حرفایی که زدی" جونگکوک دلخور گفت وبه جیمین خیره شد جیمین شصتشو روی پوست نرم گونه اش کشید"فراموشش کن..همه رو..متاسفم که اذیتت کردم...من تا اون موقع نتونستم باخودم کناربیام..ولی ازاین به بعد میخوام لحظه لحظه زندگیمو با تو بگذرونم" لب های جونگکوک به لبخندعمیقی بازشد"این واقعیه جیمین؟من که باز خواب نمیبینم؟" جیمین نیمخیزشد وباعث شد جونگکوک هم بشینه"همش واقعیه..فک کنم همه ی اون کارا کافی نبود..بازم باید انجامش بدم؟" نگاهی به لب های جونگکوک انداخت چشماشو بست وعمیق لباشو بوسید با مکث ازش جدا شد وبه چشماش نگاه کردجونگکوک خندیداین چهره ی جدیدی از جیمین بود چهره ای که عاشقش بود"دوست دارم" جونگکوک زمزمه کرد وجیمینو به آغوش گرفت چشماشو با آرامش بست وبینیشو تو موهای جیمین فروکرد"هنوزباورم نمیشه اینجایی" با دوباره بلندشدن صدای شکم جونگکوک جیمین با لبخند متعجبی ازش جدا شد ونگاش کرد جونگکوک توضیح داد"داشتم میرفتم یه چیزی بخورم که تو در زدی" جیمین اخم کرد"یعنی این همه وقت گرسنه بودی وهیچی نگفتی؟" جونگکوک لبخندزد"از وقتی دیدمت فراموش کردم" جیمین با تاسف سرتکون داد ازروی مبل بلند شد ودست جونگکوکم با خودش کشید"پاشو" "کجا؟" واردآشپزخونه که شدن دستشو رها کرد جونگکوک با لذت به کانتر تکیه داد ومنتظر به جیمین خیره شد جیمین نگاهی به اطرافش انداخت دنبال چیزی میگشت چندتا کابینت باز کرد روی انگشتای پاش بلندشد وبا پیدا کردن رشته ها دستشو دراز کرد تا بسته رو برداره اما بسته انتهای کابینت بود وقدش نمیرسید لبخندی روی لب جونگکوک نشست تلاش های جیمین واون اخم بین ابروهاش تصویری ساخته بود که جونگکوک هیچ وقت ازش سیر نمیشد سر جیمین به سمتش چرخید با عصبانیت غرید"بجای خندیدن به من نظرت چیه مفیدتر باشی و کمکم کنی؟" جونگکوک به سمتش قدم برداشت ازپشت که بهش چسبید نفس توسینه اش حبس شد نمیتونست به نزدیکی بیش از حدشون بی تفاوت باشه یه دستش دور پهلوی جیمین قرارگرفت بسته رو روبروی جیمین گذاشت"اینم رشته ها!" جیمین دستپاچه رشته هارو برداشت جونگکوک هنوزم بهش چسبیده بود حالا با هردو دستش کمرشو نگهداشته بود از پشت سرشو توی گردنش فرو برد وآروم زمزمه کرد"من امشب ترجیح میدم چیز دیگه ای بخورم" جیمین با گزیدن لبش سعی کرد خندشو قورت بده به سمت جونگکوک چرخید وجدی نگاش کرد"نظرم عوض شد نمیخواد کمکم کنی برو بیرون غذا که آماده شدصدات میزنم" جونگکوک دوباره دنبالش راه افتاد"مگه چندبار در سال اتفاق میفته که جیمین به عنوان دوست پسرم برام تو آشپزخونم غذا بپزه که من از دستش بدم؟" جیمین که حالا مشغول خوردکردن سبزیجات بود چاقو رو با خنده طرفش گرفت"خیلی خب..به شرطی که از دور نگاه کنی..درضمن آقای جئون ازاین به بعد قراره زیاد همچین صحنه ای ببینی پس این بارم ازدست بدی بارهای زیادی هس که میتونی ببینی" جونگکوک خندید وسمتش خم شد"واقعا؟" جیمین سرتکون داد"واقعا" جونگکوک که حالا با یه دست تکیه داده بود نیشخندزد"اونوقت من چطور میتونم برای همچین سرآشپز جذابی جبران کنم؟" جیمین سرشو جلو اورد و بوسه ی کوتاه اما عمیقی از لبای جونگکوک گرفت"اینطوری جبران میشه" جونگکوک که از بوسه غرق حس شیرینی شده بود بازم جلو اومد اما جیمین خودشو عقب کشیدوبا چاقوش اخطار داد"عقب آقای جئون!!" جونگکوک پوووفی کشید"این عادلانه نیس" جیمین چشم غره ای بهش رفت"اینطوری تا صبح هم غذا آماده نمیشه" جونگکوک لب ورچید جیمین چاقو رو روی تخته گذاشت دستی به موهاش کشید روبروی جونگکوک ایستاد"خیلی خب...اگه اینطوری اون اخمات باز میشن واز آشپزخونه میری بیرون" جونگکوک ذوق زده نگاش کرد جیمین چشماشو تو کاسه چرخوند"هیچ بزرگ نشدی هنوز همون کوک کوچولویی" جونگکوک از کمرش گرفت وبا یه چرخش جاهاشونو عوض کرد جیمینو بین خودش وکانتر حبس کرد وبا چشمایی که رفته رفته بسته میشد به لباش نزدیک شد با لبخند گونه ی جونگکوک تو دست گرفت هرچقدر هم وانمود میکرد ازاین وضعیت ناراضیه نمیتونست منکراون حس شیرین بشه حسی که هربار جونگکوک نگاش میکرد یا برای بوسیدنش غر میزد بهش نشون میداد چقدر برای جونگکوک ارزشمنده واون حس لذت بخش خواسته شدن لبای نرم جونگکوک که روی لباش نشست چشماشو با لذت وآرامش بست نفس هاشون که یکی شد چنگی به تیشرت جونگکوک زد با فشار جونگکوک بیشتر به عقب خم شد جونگکوک گازی به لب پایینش زد وجیمین بالاپایین شدن چیزی رو تو دلش احساس کرد تلاششون برای سیراب شدن ازهم بی فایده بود هردو اینو میدونستن برعکس هرلحظه این حس عمیق ترمیشد وهردوتشنه تر جونگکوک راضی از همکاری جیمین با ولع بیشتری به لبای جیمین بوسه میزدانگار بعد از اعتراف جیمین طلسم شکسته بود وحالا هردو درگیر عشق عمیقی شده بودن عشقی که ثانیه به ثانیه بیشتر غرقشون میکرد غرق خواستن هرچقدر که لذت میبرد میدونست باید متوقف شه جونگکوک که تمایلی به تموم کردن بوسه نداشت فشاری به سینه ی جونگکوک وارد کرد ولب هاشونو از هم جدا کرد هردو به نفس نفس افتاده بودن جونگکوک با لذت لبشو داخل دهنش برد جیمین که احساس میکرد دمای بدنش بالا رفته با گونه های سرخ شده جونگکوکوکنارزد"میرم صورتمو بشورم" وقتی به آشپزخونه برگشت جونگکوک رفته بود نفس راحتی کشید ودوباره کارشو از سر گرفت سبزیجاتو داخل قابلمه خالی کرد وبعد از اضافه کردن آب در قابلمه رو گذاشت وشعله رو تنظیم کرد گوشتی که از قبل خارج کرد بود تیکه تیکه کرد وتوی تابه ریخت وهمراه مارچوبه سرخ کرد سری به رشته ها زد وبعد از مطمئن شدن از سوپ به کانتر تکیه داد داشت برای جونگکوک غذا می پخت لبخندی روی لب هاش نشست اولین شب باهم بودنشون..اولین غذایی که بعد از اعتراف به همدیگه باهم میخوردن..اولین بوسه هاشون..اولین لمس ها...اولین زمزمه های عاشقانه..همه چیز اونقدر شیرین بود که جیمین نمیتونست با اطمینان بگه رویا میبینه یا تو واقعیته! "به چی میخندی؟" با صدای جونگکوک از جا پرید"هیچی" هنوزم لبخندش روی لبش بود جونگکوک لیوان آبی برای خودش ریخت وبا خنده سرتکون داد جیمین که با نگاهش دنبالش میکرد با دیدن قرصا تو دست جونگکوک لبخند از لبش پاک شد خوب یادش بود جین بهش گفته بود چه دارویی چه ساعتی باید خورده بشه جونگکوک هیچ قرصی برای شب نداشت اخم کرد وجلو رفت قرصو از دست جونگکوک گرفت وبرش گردوند با خوندن اسمش مطمئن شد"چرا داری الان میخوریش؟" جونگکوک با تعجب نگاش کرد"پس کی باید بخورم؟" "اینو باید صبح میخوردی" جونگکوک چندلحظه گیج نگاش کرد وبعد اخم کرد"باورم نمیشه جین هیونگ بهت ساعت قرصامو داده؟" جیمین دستپاچه نگاش کردبه همین زودی سوتی داده بود! "ال..بته..که داده...اون گفت که تو..زیاد به ساعت داروهات اهمیت نمیدی" جونگکوک نگران قرصو از دست جیمین کشید بیرون اون که اسم دارو رو نخونده بود؟متوجه چیزی نشده بود؟جیمین که متوجه تغییر حالت جونگکوک شده بود ازش فاصله گرفت"خواهش میکنم اینو جدیش بگیر کوک..نمیخوام اون کابوس دوباره تکرارشه" جونگکوک لبخندی بهش زد وگونشو نوازش کرد"حالا که دارمت یه هدف برای زندگی دارم حتی نمیخوام سرما بخورم" به محض نشستنشون پشت میز زنگ در به صدادراومد جیمین به جونگکوک نگاه کرد"منتظر کسی بودی؟" جونگکوک سرشو به دوطرف تکون داد وصندلیو به عقب هل داد"میرم ببینم کیه" جیمین که برای اوردن اب سر میز بلند شده بود با شنیدن صدای دخترونه ای اخم کرد و از آشپزخونه خارج شد جونگکوک با لبخند به سومین نگاه کرد"نونا به موقع رسیدی..میخواستیم شام بخوریم..بیا تو"
.
.
قشنگام لطفا یه کوچولو وقت بزارید وبه هر پارت ووت بدین(همین ستاره کوچولوی پایینو لمس کنید)🥺
ESTÁS LEYENDO
Sorry that I left 2
Fanficفصل دو . ژانر:انگست،رومنس،اسمات کاپل:کوکمین . . بعد ازاینکه جونگکوک متوجه حس واقعیش نسبت به هیونگش جیمین میشه درست همون موقع اتفاقی میشنوه که جیمین از علاقه اش به شخص دیگه ای حرف میزنه و تصمیم میگیره همه چی رو پشت سرش رها کنه وبره اما اگه گره های سر...