"تو..اینجا چکارمیکنی؟" چرا گریه میکرد؟چقدر خسته بنظر میرسید!اخمی از نگرانی روی صورتش نشست"جیمین!" جیمین که فکر نمیکرد با دیدنش تا این حد آشفته بشه به سمتش قدم برداشت وخودشو توآغوشش رها کرد"دلم برات تنگ شده بود جونگکوکا" جونگکوک که دست کمی از جیمین نداشت چشماشو لحظه ای بست تا عطر پسرو نفس بکشه وبعد از خودش جداش کرد"چرا اینجایی جیمین؟" جیمین که انتظار این رفتار سردو نداشت یه قدم عقب تر ایستاد"من فقط..فقط میخواستم ببینمت...نگرانت بودم.." جونگکوک عصبی زبونشو روی لب هاش کشید"فقط برای این اومدی که نگرانم بودی؟" جیمین سرتکون داد جونگکوک خودشو برای خوشحالیش از دیدن جیمین چون فکر میکرد اومده که توضیح بده سرزنش کرد دستاشو به دو طرف باز کرد"منو ببین حالم خوبه...حالا میتونی بری...دیگه هم وقتی نیستم وارد خونم نشو" جونگکوک از کنارش گذشت وبه طرف اتاقش رفت جیمین دستی به پلک هاش کشید همین که دیده بودش کافی بود اشکالی نداشت اگه جونگکوک ازش متنفر میشد فقط کافی بود حالش خوب باشه عصبی دکمه های پیراهنشو باز میکرد"نگرانمه؟من نگرانیتو نمیخوام...فقط حرف بزن" وقتی صدای بسته شدن درو شنید کلافه روی تخت نشست چرا امیدوار بود جیمین دنبالش بیاد وراجع به دیشب توضیح بده؟*** با تعجب به کسی که پشت در بود نگاه کرد"مونی هیونگ!" "میتونم بیام تو؟" جیمین متوجه شد درو با دست نگه داشته سریع کنار رفت"البته" نامجون داخل شد نگاهی به خونه انداخت"خونه ی قشنگی داری" جیمین لبخندزد"مطمئنم نیومدی خونمو ببینی" نامجون لبخندزد"حق با توعه...کجا میتونیم حرف بزنیم؟" جیمین یکم فکر کرد"اتاق من چطوره؟" نامجون لبخندزد طوری که چال گونه اش برای لحظه ای حواس جیمینو پرت کرد"هوم پس اتاقتو نشونم بده" ماگ قهوه رو به سمت نامجون گرفت"اینم قهوه ی هیونگ" نامجون با لبخند ازش تشکرکرد جیمین کنارش پایین تخت نشست ودستاشو دور ماگ حلقه کرد گرمای زیر دستش حالشو بهتر میکرد"خب تو شروع میکنی یا من؟" نامجون پرسید وسکوت بینشونو شکست"حالا که تا اینجا اومدی حتما حرفی برای گفتن داری پس تو شروع کن" نامجون ماگشو روی زمین گذاشت"اون یکی که خودشو با کار خفه کرده وشبا مثل جنازه برمیگرده خونه حرفم که نمیشه باهاش زد توام که" جیمین خندید"ازاونم داغون ترم نه؟" نامجون به سمتش چرخید"جیمین دارم جدی حرف میزنم...این چه وضعیه؟تا کی قراره اینطوری ادامه بدین؟هیچ کدومتون هیچ کاری برای تغییر این وضع نمیکنه" "به زودی تموم میشه" نامجون نگران نگاش کرد"جیمین تو که قرارنیس کاری کنی که پشیمون شی نه؟" "خیلی بهش فکر کردم هیونگ..سخت بود ولی این تصمیم درستیه" نامجون کلافه بازوی جیمینو گرفت واونو به سمت خودش چرخوند"جیمین" جیمین عصبی دادزد"هیونگ خواهش میکنم..به اندازه کافی دارم عذاب میکشم" نامجون هم متقابلا دادزد"مشکلت چیه جیمین؟چرا اینطوری میکنی؟" جیمین خسته روی تخت نشست"توهم همه چیو میدونی هیونگ؟" نامجون به سمتش چرخید"اونشب جونگکوک اومد خونه ام..اونقدر حالش بد بود که نمیپرسیدم هم مشخص بود ولی خودش تعریف کرد اون هیچ وقت چیزیو از من و جین مخفی نمیکنه" وقتی دید جیمین حرفی نمیزنه پرسید"دیگه دوسش نداری جیمین؟" "مشکل اینه نمیتونم با این رابطه کناربیام..هربار که سعی میکنم بدتر از قبل شکست میخورم...هربار که بهم نزدیک میشد هربار که به بوسیدنش فکر میکردم یه صدایی تو ذهنم میگفت داری چه غلطی میکنی؟اون برادرته" نامجون دستشو نوازش کرد"میفهمم جیمین..ولی این حست غلطه درسته شما باهم بزرگ شدین ولی هیچ رابطه ی خونی ندارین...تمام این حسا بخاطر گذشته اس..داری خودتو اذیت میکنی اگه این مسئله رو با کوک درمیون میذاشتی اونم بهت نزدیک نمیشد بهت فرصت میداد باخودت کناربیای" جیمین دستی لای موهاش کشید"مشکل فقط این نیس..خودت بهترمیدونی ما تو موقعیتی نیستیم که بتونیم عاشق شیم قراربزاریم..حالا موقعیت مارو تصور کن یه چیزی دوبرابر سخت تر..دوتامرد کره ای که آیدولن وعاشق همن...کی همچین عشقیو قبول میکنه؟هیچکس..ودقیقا بخاطر همین نمیخوام به این رابطه اجازه بدم رشد کنه وقتی تهش قراره آینده ی جفتمونو خراب کنه!" "تو نگران ایندتی؟" "من فقط نگران جونگکوکم" "از اونم پرسیدی؟نظر اونم میدونی؟شاید اون به همه ی اینا فکر کرده وبعد برای رابطه پیش قدم شده" "نپرسیدم وقرارم نیس بپرسم چون میدونم جواب اون چیه ومن اجازه نمیدم خودشو فدای من کنه" نامجون نفسشو با آه خارج کرد"جیمین داری اشتباه میکنی..اگه جونگکوک بفهمه حتی بیشتر از الان ازت دلخور میشه اون اینطوری برداشت میکنه که بهش اعتماد نداشتی اون حق داره بدونه" "من تصمیمو گرفتم هیونگ..هیچ حرفی باعث نمیشه تغییرش بدم" نامجون ازجاش بلندشد"حالا که اینقدر مصممی بیشترازاین بهت اصرار نمیکنم..فقط همونطور که برای محافظت از جونگکوک تصمیم میگیری به فکر دلش هم باش..اون چیزی جز با تو بودن نمیخواد***
نگاهشو از پیامی که بعد از دو هفته دریافت کرده بود گرفت از ماشین پیاده شد ماسکشو بالا کشید و وارد کافه شد نگاهی به قسمت دنجی که جمعیت کمتری داشت انداخت جیمین همونجا بود بند بند وجودش برای به آغوش کشیدنش التماس میکردن اما قبل ازاون باید میفهمید جیمین چرا ازش خواسته همدیگررو اینجا ببینن صندلی روبروش که اشغال شد سرشو بالاگرفت"نتونستم منتظر شم زودتر سفارش دادم ببخشید" جونگکوک سری به معنی اشکال نداره تکون داد ونشست با اشتیاق به صورتی که دو هفته از دیدنش محروم شده بود نگاه میکرد احساس میکرد جیمین لاغرتر شده حتی حالا که دقت میکرد هاله ی سیاهی زیر چشماش می دید دست خودش نبود وقتی حرف جیمین بود نگران میشد"خوبی؟" اولین کلمه ای ای که بعد از دوهفته به زبون اورده بودجیمین لبخندزد"میتونی ماسکتو پایین بیاری..اینجارو بعد از کلی گشتن پیدا کردم..امنیتش بالاس" با اومدن پیش خدمت لحظه ای سکوت بینشون شکل گرفت جونگکوک فقط برای دور کردن پیش خدمت بدون اینکه نگاهی به منو بندازه به یکی از اسامی اشاره کرد"فکر نمیکردم ببینمت..صادقانه بگم بعد از اینکه تو رو از خودم روندم فکر میکردم ازم دلخوری...هرچند هنوزم مطمئن نیستم..اینکه دوهفته ازت خبر نداشتم بخاطر همین بود نبود؟" "دلخور بودم ولی از تو نه از خودم...نیاز داشتم فکر کنم..باید تنها میموندم" "خب" جونگکوک گفت و صاف به چشماش نگاه کرد"خیلی فکر کردم و وقتی همه ی جوانبو بررسی کردم این بهترین تصمیم بود ما باید جدا بشیم" جونگکوک با تردید نگاش کرد درست شنیده بود؟ عصبی خندید"ببینم درست متوجه شدم؟منظورت از جدا شدن-" "منظورم از جدا شدن دقیقا جدا شدنه جونگکوک" جونگکوک با ته خنده ای که روی لباش بود به سمتش چرخید دستاشو روی میز گذاشت"دو هفته تمام راه های ارتباطیتو باهام قطع میکنی وبعد بدون اینکه هیچیو توضیح بدی اولین چیزی که باید ازت بشنوم اینه؟جدابشیم!" جیمین که خودشو برای هرواکنشی از جانب جونگکوک اماده کرده بود خونسرد نگاش کرد"باید تمومش کنیم کوک..قبل ازاینکه از کنترل خارج شه" جونگکوک کلافه دستی به گردنش کشید"تمومش کنیم؟دقیقا چطور باید چیزی که هیچ وقت شروعش نکردیم تموم کنیم جیمین هوم؟" جیمین نگاشو از لیوان قهوه اش گرفت"این برای هردومون بهتره..میدونم الان هرچی بگم قانع نمیشی ولی وقتی تو هم به حرفام فکرکنی بهم حق میدی...جونگکوک منو تو دوتا آدم عادی نیستیم..حتی اگه بخوایم هم نمیشه که بشه" جونگکوک عصبی مشتو روی میز کوبید"تو نمیخوای که بشه..اون موقع که احساسمو قبول کردی نمیدونستی دوتا آدم عادی نیستیم؟" جیمین کلافه نگاش کرد"مشکل فقط این نیس کوک...من ته قلبم هنوزم تو رو برادرم میبینم..من هنوز اون تصویر از ذهنم پاک نشده...هرچقدر سعی کردم نادیده اش بگیرم وبی تفاوت باشم نتونستم..مطمئنم توهم کسی که نمیتونه عاشقت باشه نمیخوای کسی که نتونی لمسش کنی نتونی ازش محبت دریافت کنی...من دیگه نمیتونم اینطوری ادامه بدم کوک..متاسفم...بعد ازاین حتی اگه نخوای منو ببینی هم بهت حق میدم همین که بدونم حالت خوبه کافیه" جونگکوک که تا این لحظه لبشو می جوید لبشو از زیر دندوناش خارج کرد پوزخندی به حرفای جیمین زدمدام یه سوال توذهنش می چرخید چرا جیمین امیدوارش کرده بود وقتی میدونست نمیتونه جور دیگه ای نگاش کنه احساس پوچی بزرگی درونش درحال رشد بود بغض هرلحظه بیشتر گلوشو تصاحب میکرد تمام دوماهی که با عشق به جیمین نزدیک میشد وجیمین پسش میزد از جلوی چشمهاش گذشت احساس احمق بودن میکرد با شتاب از روی صندلیش بلند شد که دستش محکم به لیوانی که پیش خدمت براش اورده بود برخورد کرد لیوان با صدای بدی شکست وپشت دست جونگکوک زخم عمیقی برداشت دستشو مشت کرد وپایین انداخت جیمین با وحشت بهش نگاه میکرد پیش خدمت با عذرخواهی ازکنارش گذشت تا پارچه ای برای تمیز کردن لباس گرون قیمت مشتریش پیدا کنه خون قطره قطره از مشتش میچکید ودرد هرلحظه بزرگتر میشد اما درداصلی حرفای چند لحظه پیش جیمین بود وقتی متوجه شد جونگکوک قصد داره بره نیم خیزشد"کوک" جونگکوک ایستاد بدون اینکه نگاش کنه یا به سمتش بچرخه"نمیخوای چیزی بگی؟" جونگکوک به سمتش چرخید"حرفی هم برای زدن باقی گذاشتی آقای پارک؟ازاین به بعد باید اینطوری صدات کنم نه؟" با عجله از کنار پیش خدمت گذشت واز کافه خارج شد با عصبانیت داخل ماشین نشست ودروکوبید جیمین یه قدم به جلو برداشت ومتوجه خون روی زمین شد با وحشت به طرفش رفت اما وقتی یادش اومد دیگه جونگکوک نمیخواد ببینش متوقف شد اونا دیگه دوست هم نبودن وقتی ماشینو پارک کرد خودشو مقابل بیمارستان دید بدون اینکه ازکسی چیزی بپرسه به طرف اتاق جین رفت وبدون در زدن وارد شد خوشبختانه کسی جز جین داخل نبود جین با دیدنش نگران از پشت میزش بلندشد"کوک" خون زیادی از دستش رفته بود سرش یه لحظه هایی گیج میرفت اما سوزشی که تو قلبش احساس میکرد مهم تر بود اولین چیزی که جین متوجهش شد دست خونی جونگکوک بود"دستت" جونگکوک قبل از اینکه جین دستشو بگیره خودشو عقب کشید"برای این نیومدم" "بزارببینمش ممکنه عفونت کنه یا به عصب هات اسیب زده باشی" جونگکوک دندون قروچه ای کرد"هیونگ به من گوش کن" جین منتظر نگاش کرد"تو هم خبر داشتی؟" "ازچی کوک؟" "تمام این مدت من فقط برادرش بودم..من چقدر احمقانه فکر میکردم عاشقمه وفقط به زمان نیاز داره..چطور نفهمیدم؟هربار که خواستم ببوسمش عصبی میشد...چطور نفهمیدم هیونگ؟چرا من اینقدر احمقم؟" جین به سمتش رفت به طرف تختی که برای معاینه تو اتاقش بود هدایتش کرد"درازبکش..دستتو بده" جونگکوک دراز کشید قطره اشکی از گوشه چشمش غلطید"هیونگ..احساس میکنم دارم غرق میشم...هرلحظه عمیق تر..نمیتونم نفس بکشم...انگار دارم میمیرم ولی نمی میرم واین درد هی از اول تکرار میشه" جین با اخم سعی میکرد بغضشو مخفی کنه دست جونگکوکو بالا اورد ومشتشو باز کرد با دیدن زخم عمیقش صداش لرزید"چه بلایی سرخودت اوردی؟" جونگکوک اونقدر غرق افکارش شده بود که دیگه دستشو حس نمیکرد"اینطوری هیچ وقت امروزو یادم نمیره" قطره اشکی از پلک جین روی روپوش سفیدش چکید"باید بخیه اش بزنم" جونگکوک نگاش کرد"قلبم چی هیونگ؟برای اونم درمانی هس؟" بغض جین با صدا ترکید"خواهش میکنم کوک...ادامه نده" جونگکوک تلخندی زد"این اولین باره بخاطر من گریه میکنی..اینقدر از بیرون داغون بنظر میام؟..تا این حد مشخصه که دلت برام میسوزه هیونگ؟" جین لبشو به دندون گرفت وبین گریه لب زد"کی گفته من بخاطر تو گریه میکنم؟من فقط ازاینکه باید بازم پرستاریتو بکنم ناراحتم..تو بدون من نمیتونی یه لیوان آب هم بخوری..تو هنوز خیلی خام و جوونی...تو هنوز برای این همه درد خیلی کوچیکی..خیلی" این بار نتونست خودشو کنترل کنه وباصدای بلندتری گریه کرد سر جونگکوکو به آغوش گرفت جونگکوک به روپوشش چنگ زد"میخوام تموم شه هیونگ...میخوام این همه درد تموم شه..دیگه نمیخوام یه جونگکوک بدون جیمین باشم" با افتادن دستش از خودش جداش کرد بخاطر خون ریزی ودرد از حال رفته بود...جین آهی کشید درد که هیچ وقت جونگکوکو ترک نکرده بود!* فقط سه روز گذشته بود ولی جونگکوک حس میکرد هفته هاست تو مسیری بی انتها درحال دویدنه وبه جایی نمیرسه نفس کم اورده بود ولی پاهاش تا وقتی به انتها نمیرسید متوقف نمیشدن واون مسیر هیچ انتهایی نداشت شدیدتر از قبل خودشو درگیر کار کرده بود نمیتونست دوماهی که باهم بودن فراموش کنه اصلا جونگکوک فراموش کردن بلد نبود از وقتی یادش می اومد یه هدف تو زندگیش داشت کنارجیمین بودن هیچ وقت جز اینو تصور نکرده بود باید چطور رفتار میکرد؟باید وانمود میکرد همه چیو فراموش کرده وعادی داره به زندگیش ادامه میده؟اگه قراربود دوباره جیمینو ببینه باید چطور رفتار میکرد؟چطور باید به چشمهاش نگاه میکرد بعد از اون همه اتفاقی که بینشون افتاده بود!بعد ازاینکه جیمین احساس واقعیشو فهمیده بود چطور مثل قبل رفتارمیکرد؟حالا حتی نمیتونستن دوست باشن!از صبح دردی توی قفسه ی سینه اش احساس میکرد اما سعی میکرد اهمیتی بهش نده درد از بازوش شروع میشد وسمت چپ سینه اش تموم میشد هرچند دقیقه مثل یه موج از بدنش میگذشت شاید باید استراحت میکرد اما رقص تنها چیزی بود که تو این شرایط از دیوونه شدنش جلوگیری میکرد نگاهی به چهره اش که با پرده ای از درد پوشیده شده بود تو آینه مقابلش انداخت و با سرعت بیشتری سعی کرد برقصه باید واقعا تمومش میکرد؟فکر کردن به جیمینٌ؟باید همه ی خاطراتو دور می ریخت؟روی پاشنه ی پاش چرخید به اوج موسیقی رسیده بود نفس نفس میزد درد حالا روی قلبش چنگ مینداخت با دهنش هوا رو به ریه هاش فرستاد وبرای اخرین بخش رقص اماده شد شاید باید برای همیشه از اینجا میرفت؟مثل کاری که سالها پیش کرده بود!جونگکوک میتونست تحمل کنه؟دل تنگ نشه؟نگران نشه؟ دونه های عرق روی پیشونیش برق میزدن وتارهای پریشونش روی چشماش سایه انداخته بودن با زانو روی زمین افتاد قطره اشکی روی دستش چکید نفس هاش به شماره افتاده بود صدای درو پشت سرش شنید"کوک اگه برنامت برای امروز تمومه داشتم فکر میکردم چطوره بریم بیرون هوم؟خیلی این چندوقت خودتو غرق کار کردی!" صدای جونسو بود با هرنفس درد عمیق تر میشد مرد وقتی جوابی ازش نشنید نگران کنارش زانو زد دستشو روی شونه اش گذاشت"کوک...هی کوک..حالت خوبه؟" جونگکوک چنگی به لباس جونسو زد"هیونگ!" نمیدونست چرا صداش کرده چی میخواست بگه؟فقط درد حس میکرد نمیتونست درست فکر کنه"تو حالت خوب نیس!چرا اینقدر عرق کردی...داروهات...داروهاتو خوردی؟" چهره ی جونگکوک هرلحظه کبودتر میشد داشت درد زیادی تحمل میکرد جونسو همونطور که جونگکوکو تو بغلش نگه داشته بود فریادزد"یکی دکتر خبر کنه!!" نگاهی به جونسویی که فریاد میزد انداخت چرا فقط نمی مرد واین همه ادمو نگران نمیکرد؟اگر نبود همه زندگی راحت تری داشتن جین ونامجون اینقدر بخاطر مراقبت ازش تو دردسر نمی افتادن جیمین مجبور نبود ازش دوری کنه شاید باید می رفت این بار واقعی...ازاین دنیا!
.
.
بچه ها ووت میدین دیگه نه؟🥺
YOU ARE READING
Sorry that I left 2
Fanfictionفصل دو . ژانر:انگست،رومنس،اسمات کاپل:کوکمین . . بعد ازاینکه جونگکوک متوجه حس واقعیش نسبت به هیونگش جیمین میشه درست همون موقع اتفاقی میشنوه که جیمین از علاقه اش به شخص دیگه ای حرف میزنه و تصمیم میگیره همه چی رو پشت سرش رها کنه وبره اما اگه گره های سر...