منیجر با دستپاچگی وارد سالن شد وروبه جونسو کرد"با جین تماس گرفتم گفت همه چیو اماده میکنه بهتره خودمون ببریمش بیمارستان جونسو شی!" جونسو سری تکون داد و به سختی جونگکوک بغل گرفت با رسیدنشون به بیمارستان نامجون به استقبالشون اومد وهمونطور که تختو به بخش مراقبت های ویژه هدایت میکرد پرسید"چطور این اتفاق افتاد؟" منیجر تندتندتوضیح داد"فکرمیکنم بخاطر فشارکاریه" جونسوانکارکرد"این نیس...جونگکوک این روزا خیلی به خودش سخت میگرفت یه چیزی اذیتش میکرد وقبول نمیکرد چیزی بگه" با خارج شدن جین از مراقبت های ویژه همه ایستادن پرستارها تختو به بخش منتقل کردن جین نگاهی به نامجون انداخت"به جیمین خبر بده..اونم باید اینجا باشه" نامجون نگاهی به جونسو که مشغول حرف زدن با منیجر بودانداخت"ولی جونسو هم اینجاست" "یه کاری کن برگرده کمپانی بگو تو اینجایی هرچی شد بهش میگی عجله کن نامجون جیمین باید بیاد" نامجون سری تکون داد وجین با عجله وارد بخش شد به طرف جونسورفت"دکترش میگه اینجا بودنمون هیچ فایده ای نداره ممکنه جونگکوک بیشتر از یه روز اینجا باشه شما برگردین کمپانی من از کنارش تکون نمیخورم هراتفاقی که بیفته اول از همه به شما میگم" جونسو سری تکون داد"خیلی خب پس من میرم تا برنامه های نزدیکشو کنسل کنم..هرچی شد هرساعتی که بود بهم زنگ بزن نامجون" وقتی بالاخره جونسوهمراه منیجر از بیمارستان خارج شد نامجون با عجله گوشیو روشن کرد اسم جیمینو لمس کرد وروی یکی از صندلیای انتظار نشست"الو...مونی هیونگ!"
*
نگاهی به تهیونگ که کاسه ای بستنی دستش گرفته بود انداخت تهیونگ با سنگینی نگاهش سرشو به سمتش چرخوند"میخوای؟" جیمین بی میل سرشو به دوطرف تکون داد"میل ندارم" تهیونگ نگاش کرد"جیمینی!کی قراره بگی بین تو و جونگکوک چه خبره؟" "خبری نیس ته" "پس چرا یه ماهه نمیبینمش..شما باهم دعوا کردین؟" جیمین نفسشو فوت کرد"منو جونگکوک....خیلی پیچیده اس!" به نیم رخ جیمین نگاه کرد"مگه همیشه همینو نمیخواستی؟که اونم دوست داشته باشه؟پس حالا چرا عقب ایستادی؟" "همه چی اونطور که فکرمیکنیم پیش نمیره...شرایط خیلی عوض شده..فقط میخوام خوشحال باشه..همین برام کافیه" "ولی خوشحالیش تویی" جیمین گیج به تهیونگ نگاه کرد قبل ازاینکه حرفی بزنه حواسش به گوشیش پرت شد برش داشت"مونی هیونگه!" به تهیونگ نگاه کرد تهیونگ خونسرد جواب داد"کجاش عجیبه؟جواب بده!" قلبش گواه میداد قرارنیس خبر خوبی بشنوه نامجون گفته بود به حال خودش میزارش میدونست دیگه قرارنیس راجع به گذشته حرف بزنن قلبش محکم میزد"الو...مونی هیونگ؟" لبشو به دندون گرفت هرلحظه منتظر بود خبر بدی بشنوه"جیمین!...هیونگ ازم خواست بهت زنگ بزنم راستش حال جونگکوک اصلا خوب نیس و هیونگ فکر میکنه بهتره اینجا باشی..متاسفم که اینطوری میترسونمت ولی جونگکوک الان بیمارستانه..مطمئنم توهم میخوای کنارش باشی" با درد چشم هاشو بست تنها صدای نفس هاش پشت خط به گوش نامجون می رسید تهیونگ با دیدنش گوشیو از دستش گرفت جیمین کاملا خشکش زده بود"الو هیونگ..چی شده؟جیمین حرف نمیزنه...چی...کدوم بیمارستان؟" هربار که جدا میشدن حال جونگکوک به قدری بد میشد که جیمین خودشوسرزنش میکرد واقعا دلیل حال بد جونگکوک بود؟جونگکوک اینقدر دوسش داشت؟ چرا هربار جونگکوک بهش ثابت میکرد نباید دور باشن؟چرا هربار بهش ثابت میکرد تصمیمش اشتباهه؟چرا وقتی فکر میکرد داره ازش محافظت میکنه بیشتر بهش آسیب میزد؟ با کمک تهیونگ لباسشو تنش کرد وسوار ماشین تهیونگ شد تمام راه بغض دردناکشو با خودش حمل میکرد اونقدر لبشو به دندون گرفته بود که زخم شده بود"جیمین...میدونم به چی فکر میکنی..میدونم خودتو مقصر میدونی ولی الان وقتش نیس باید قوی باشی مطمئنم حالش خوب میشه..نمیخوام مثل دفعه ی قبل خودتو ببازی" کلافه دستی لای موهاش کشید"چطور باید قوی میبود؟چطور خودشو نمیباخت؟الان جونگکوک تو چه حالی بود؟" با توقف ماشین خودشو از ماشین بیرون انداخت وبی توجه به صدازدنای تهیونگ بدون ماسک وکلاه داخل بیمارستان دوید سرگردون به اطرافش نگاه کرد وبادیدن نامجون که برای استقبالش اومده بود به سمتش دوید فقط نگاه کردن به چهره ی خسته نامجون کافی بود تا بغضش سربازکنه وفرو بریزه نامجون آهی کشید ودستاشو دور جیمین پیچید"آروم باش...اون نمیخواد اینطوری ببینت جیمینا..جونگکوک قراره چشماشو بازکنه پس میخوام قوی بمونی باشه؟" جیمینو از خودش جدا کرد وهمونطور که اشکاشو پاک میکرد پرسید جیمین با چشمای خیسش نگاش کرد"نمیتونم هیونگ..اون بخاطر من اینطوری شده" نامجون دوباره اشکاشو پاک کرد"همه چی درست میشه..باهاش حرف بزن..میتونید حلش کنید" جیمین سری تکون داد"میخوام ببینمش" نامجون نگاهی به تهیونگ که دورتر ایستاده بود انداخت"تا وقتی تو مراقبت های ویژه اس نمیتونیم...ولی بریم از جین بپرسیم" وقتی به طبقه دوم رسیدن جین همون لحظه از بخش خارج شد جیمین بادیدنش بی تاب نالید"هیونگ" جین با اخم به طرفشون رفت"یه حمله ی قلبی بوده..تونستیم به موقع از ایستادن قلبش جلوگیری کنیم..امشب باید تحت نظر باشه..وقتی به هوش بیاد میتونیم دقیق تر وضعیتشو بررسی کنیم" وقتی دست های تهیونگو دور شونه اش احساس کرد بهش تکیه داد"به هوش میاد مگه نه؟به هوش میاد واجازه میده ازش عذرخواهی کنم نه؟به هوش میاد واجازه نمیده من از عذاب وجدان بمیرم مگه نه؟" تهیونگ سرجیمین که روسینه اش بود نوازش کرد"به هوش میاد" جیمینو ازخودش جدا کرد وهمینطور که به سمت صندلیا میبردش زمزمه کرد"همین جا بشین میرم برات یه چیزی بیارم بخوری باشه؟" جیمین خسته سرتکون داد نامجون با حرکت سرش به تهیونگ اطمینان داد کنارشه تهیونگ با دو قدم خودشو به جین رسوند"هیونگ" جین نگاش کرد"کی به هوش میاد؟" جین همونطور که پرونده ی توی دستشو ورق میزد گفت"نمیدونم فقط امیدوارم بیشتر از یه روز طول نکشه چون همه چیزو سخت تر میکنه" تهیونگ ایستاد وکلافه چنگی به موهاش زد جین که چندقدم جلوتر رفته بود ایستاد به سمتش چرخیدبا دیدنش خندید"هی این چه قیافه ایه؟تو اومدی که مراقب جیمین باشی؟اینطور که من میبینم باید یه تخت هم برای تو اماده کنم" "هیونگ!!" تهیونگ با بغض نالید "ته!!!" هوسوک با دیدنشون وحشت زده صداش کرد جین با خنده به پشتش اشاره کرد"بخاطر همین برات یه نیروی پشتیبان اوردم" هوسوک دوباره صداش کرد"چرا چیزی بهم نگفتی؟الان کجاس؟جیمین چطوره؟" "بالا نامجون هیونگ پیششه...جونگکوک هم تو مراقبت های ویژه اس...هنوز بیهوشه" هوسوک سری تکون داد وجلوتر راه افتاد"خیلی خب راه بیفت" لبخند ریزی روی لبش شکل گرفت میدونست هوسوک از همه نگران تره ولی بخاطر بقیه به روی خودش نمیاره همیشه تو شرایط سخت تکیه گاهشون بود بدون اینکه خم به ابرو بیاره! شب سختی برای همه بود هیچکس لحظه ای پلک روی هم نگذاشته بود جیمین دور خودش می چرخید وهرچند دقیقه یکبار به در بخش خیره میشد هرچقدر جین اصرارکرده بود برگردن خونه هیچ کدوم قبول نکرده بود نزدیکای صبح بود که جیمین رو شونه ی هوسوک به خواب رفت تهیونگ خسته کنارش نشست"دارم دیوونه میشم" هوسوک اهی کشید"کاش میتونستم یه راهی برای آروم کردن جیمین پیدا کنم...یه لحظه هم ننشست" نامجون عصبی شصتشو گوشه ی لبش کشید 15ساعت جهنمی گذرونده بودن وهنوزم منتظر بودن با دویدن کادر پزشکی وجین به طرف بخش تهیونگ وحشت زده ازجاش پاشد نامجون ترسیده به حرف اومد"چی شده هیونگ؟" اما جین با عجله واردشد ودرپشت سرش بسته شد هوسوک درونش آشوب بود اما میترسید تکون بخوره و جیمینو از خواب بیدارکنه تهیونگ مضطرب دم در قدم میرد هوسوک زمزمه کرد"چیزی نیس...اروم باشید" خودش هم از حرفی که میزد مطمئن نبود بعد از دقایقی یکی از پرستارها خارج شد وبا لبخند به هرسه شون نگاه کرد"جونگکوک شی به هوش اومده...فعلا فقط یه نفر میتونه بره دیدنش" تهیونگ سریع پیش دستی کرد"نامجون هیونگ تو برو من بعد با هوسوک هیونگ میبینمش" نامجون لبخندی به معنی تشکر زد وهمراه پرستار داخل شد هوسوک لبخندی به تهیونگ زد"دیدی به هوش اومد؟" تهیونگ که حس میکرد دیگه توانی برای ایستادن نداره نشست وچشماشو بست"خدایا...وحشتناک بود...باورم نمیشه گذشت" گیج به اطرافش نگاه کرد با دیدن دستگاه های اطرافش پرستارا و در اخر نامجون وجین لبخند بیجونی زد"پس هنوز نمردم که اینطوری نگام میکنید" جین اخم کرد"دهنتو ببند وگرنه خودم با یه آمپول برای همیشه راهی اون دنیا میکنمت" نامجون جلو رفت"وقتی میدونی قلبت ضعیفه چرا اینقدر به خودت فشار میاری" لبخند جونگکوک با یاداوری لحظه های اخرش قبل از بیهوش شدن از لبش پاک شد مرگ یه قدمیش بود هنوزم باورش نمیشد زنده است"متاسفم" کلمه ای که هربار استفاده میکرد ودرجواب لبخند مهربونی از نامجون دریافت میکرد جین بعد از چک کردن همه چیز نگاش کرد"بازم زنده ای ولی ازاین به بعد دست خودته..به نفعته مراقب خودت باشی وگرنه" نامجون انگشت تهدید جینو با خنده پایین اورد"خیلی خب هیونگ خودشم فهمید" جین عصبی نگاش کرد"بخاطر تاثیر دارو بازم میخوابی..اگه تا شب همینطوری بمونی منتقل میشی به بخش..خودت بهتر میدونی هیجان زده..زیادی خوشحال..یا ناراحت" جونگکوک با صدای تحلیل رفته ای جواب داد"نمیشم" و به خواب رفت از اتاق که خارج شدن نامجون نگاش کرد"میدونم نگرانشی ولی بهش سخت نگیر" جین هووفی کشید"وقتی میبینم هیچ ارزشی برای جونش قائل نیس عصبی میشم..طبق پرونده ی پزشکیش سالها با همین قرصا میتونه زندگی کنه اما میدونی امسال این بار چندمه که به این نقطه میرسه؟داره بیش از حد ازخودش کار میکشه ومیدونم که قرار نیس تغییر کنه" با ورودشون به سالن جیمین که تازه بیدارشده بود با دیدن جین از جاش بلندشد"هیونگ...میخوام ببینمش" جین لبخندزد"درک میکنم چقدر عجله داری ولی الان بهش دارو تزریق شده وبیهوشه به محض بیدارشدنش میفرستمت داخل باشه؟" جیمین نگران لب زد"حالش خوبه؟" جین با لبخندسرتکون داد"از من و تو هم بهتر" این بار جونگکوک تا شب بیهوش بود و جیمین که دیگه صبر نداشت کلافه وعصبی از روی صندلی پا شد هوسوک بخاطر کارش مجبور شده بود بره وگفته بود دوباره برمیگرده نامجون هم برای رسیدن به پروازش باید میرفت فقط تهیونگ مونده بود تا کنار جیمین باشه"نمیفهمم حالا که حالش خوبه ومنتقل شدبه بخش عمومی چرا نمیزارن ببینمش؟" "هنوز بیهوشه جیمینا...هیونگ گفت تا به هوش بیاد" "جیمین شی" به سمت پرستاری که صداش زده بود چرخید"میتونید ببینیدش..همراه من بیایید" با باز شدن در دیدش روی تخت بود صدای خندش می اومد جین بالای سرش بود نگاه جیمین به دست باندپیچی شدش لغزید اما به محض شنیدن اسمش دوباره به چشماش نگاه کرد نگاه جونگکوک اول گیج وبعد سرد شد"تو چرا اومدی اینجا؟" جیمین خجالت زده نزدیک تخت شد جین نگاشون کرد"تنهاتون میزارم" با خروج تیم پزشکی جونگکوک نگاشو از جیمین گرفت"میدونم از دیدنم خوشحال نیستی ولی اگه نمی دیدمت از نگرانی میمردم..از وقتی خبرو شنیدم دارم خودمو سرزنش میکنم که بخاطر من به این وضع رسیدی" "پس بخاطر خودت اینجایی نه من" جیمین به دستش چنگ زد"من چون نگرانتم اینجام...چون متاسفم اینجام...اگه باهام اشنا نشده بودی شاید هیچ وقت اینطوری نمیشد...متاسفم که نتونستم هیونگ خوبی باشم..دیگه نمیخوام روی تخت بیمارستان ببینمت" جونگکوک خشمگین نگاش کرد"پس کنارم باش" جیمین نگاشو پایین انداخت جونگکوک پوزخندزد"ممنون که اومدی..ولی لطفا تنهام بزار من برعکس تو نمیتونم وانمود کنم همه چی عادیه" جیمین از تخت فاصله گرفت نمیخواست بهش فشار بیاره ممکن بود بازم حالش بدشه حالا که دیده بودش میتونست بره با خارج شدنش از اتاق تهیونگ به طرفش اومد"هیونگ کجاس؟جین هیونگ کجاس ته؟" تهیونگ گیج نگاش کرد"تو اتاقش چرا؟" جیمین صبر نکرد وبا عجله به سمت اتاقش راه افتاد تهیونگ با اشاره ی پرستار وارد اتاق شد تا جونگکوکو ببینه با صدای تقه ای به در عینکشو روی میز گذاشت"بله؟" جیمین داخل شد جین کتابشو بست وبه روبروش اشاره کرد"بشین جیمین میخواستم باهات حرف بزنم" جیمین نگران نگاش کرد"منم همینطور" جین دست هاشو به هم قفل کرد"به نظرم وقتشه توهم بدونی" "چیو..با..باید ...بدونم..هیونگ؟" جین نگاهی به جیمین انداخت که رنگ از رخش پریده بود از پشت میزش بلند شد به طرف جیمین رفت همونطور که به سمت مبل هلش میداد اروم زمزمه کرد"آروم باش...اول بشین...برات توضیح میدم" جیمین عقب عقب رفت وبا فشار دست های جین نشست جین روی مبل روبروش نشست"جونگکوک نمیدونه من به تو هم چیزی گفتم همیشه میخواست مخفی بمونه هنوزم میخواد ولی من تصمیم گرفتم بهت بگم چون فکر کردم نیازه بدونی..جونگکوک علاوه برمن ونامجون به یکی نیاز داره که مراقبش باشه یکی که نزدیکتره مثل تو...جیمین جونگکوک مریضه...خیلی زیاد" جیمین شوکه دستشو روی دهنش گذاشت وبا چشمای گردشده وبراق از اشکش به دهن جین چشم دوخت"همونطور که میدونی مادرش بیماری قلبی داشت وبخاطر همون بیماری جونشو از دست داد..جونگکوک هم همین بیماریو داره یعنی از بدوتولد" "چطور..مم..کنه...چطور..ما-" جین دستاشو به هم گره زد وخم شد"شما نفهمیدین چون جونگکوک ازتون پنهانش کرد والبته حالش اون موقع ها اونقدرها بد نبود..وقتی باهم اشنا شدیم هم همینطور بود یه پسر عادی وسالم بود البته ما اینطوری فکر میکردیم تا اینکه یه روز وقتی باهم بودیم وداشتیم حرف میزدیم حالش بد شد فکر میکردم فقط بخاطر ناراحتیه وواکنش طبیعیه اما وقتی از حال رفت ورفتیم بیمارستان بعد ازاومدن نتایج آزمایشا متوجه شدیم" به اینجای حرفش که رسید ادامه نداد جیمین بی صدا اشک می ریخت جین نفس عمیقی کشید"متاسفم که باید اینارو بشنوی" جیمین سرشو به دوطرف تکون داد"میخوام بدونم..بدون اینکه چیزی ازحرفات کم کنی..بهم بگو" "وقتی متولدمیشیم احتمال اینکه ژن معیوب از پدرومادرمون به ارث ببریم پنجاه درصده و برای جونگکوک این قضیه صادقه..تا امروز با دارو کنترلش میکردیم...اما به مرور وقتی مراقب قلبش نباشه..دیگه دارو جواب نمیده...هرچند هنوز به اون مرحله نرسیده..اگه به خودش فشار نیاره..میشه کاری کرد که ازاین حادتر نشه" جیمین اشک هاشو پاک کرد خودشو روی مبل جلو کشید"هیونگ..الان حالش چطوره؟الان که خطری تهدیدش نمیکنه هوم؟" جین لباشو به هم فشرد ونگاشو به زمین دوخت جیمین ناخواسته چنگی به مبل زیردستش زد جین سرشو بالاگرفت وبا صدای گرفته ای به حرف اومد"بیماری قبلیش و این فشارهای اخیر..باعث یه مشکل دیگه شدن" جیمین با صدایی که از گریه گرفته بود لب زد"چه..مشکلی؟" "تاکی کاردی" پلک جیمین پرید"این یعنی چی هیونگ؟" "قلب از دو دهلیز ودوبطن تشکیل شده تاکی کاردی زمانی اتفاق میفته که این حفره ها سریع تر بتپن..یعنی سریع تر از حالت معمول...ساده بخوام بگم..تپش قلبش بالارفته..وممکنه ازاین به بعد هم همینطور باشه" "این خطرناکه؟" "وقتی قلب سریع تر میتپه..کمتر پمپ میشه وجریان خون به کل بدن مخصوصا قلب کمتر میرسه...اگه بهش توجه نشه تو درازمدت میتونه منجر به حمله قلبی ایست قلبی و یا" سرشو پایین انداخت جیمین سرشو بین دستاش گرفت دیگه اشک نمی ریخت فایده ی اون اشکا چی بود جونگکوک مریض بود تمام این سال ها...وقتی کنارشون بوده...هربارکه لبخندمیزده.. هربار که ناراحت میشده...هرلحظه قلبش..چنگی به موهاش زد وکلافه به جین نگاه کرد"برای درمانش....هیونگ برای درمانش باید چکار کنیم؟" "برای تپش قلبش یه سری دارو تجویز میشه..میشه کنترلش کرد وبطور کلی برای قلبش راهی جز تغییر سبک زندگیش وجود نداره" جیمین ازروی مبل بلندشد"من ازش مراقبت میکنم...ازاین به بعد تنهاش نمیزارم..کنارش میمونم...دیگه نمیزارم به اینجا برسه" جین هم روبروش ایستاد"جیمین...اون نمیدونه تو میدونی...نباید بفهمه...اگه بفهمه ممکنه بهم اعتماد نکنه ودرمانو قبول نکنه..باید مثل قبل باشی..عادی رفتارکنی ولی مراقبش باشی" جیمین با بغض به جین نگاه کرد"جونگکوک حالش خوب میشه هیونگ مگه نه؟" جین آهی کشید جیمینو تو بغلش کشید وهمونطور که سرشو نوازش میکرد زمزمه کرد"خوب میشه..ما بخاطرهمین اینجاییم"
*
قشنگام برای دیده شدن فیک و رتبه بندی به کمک و ووت های شما نیازه☘️
ESTÁS LEYENDO
Sorry that I left 2
Fanficفصل دو . ژانر:انگست،رومنس،اسمات کاپل:کوکمین . . بعد ازاینکه جونگکوک متوجه حس واقعیش نسبت به هیونگش جیمین میشه درست همون موقع اتفاقی میشنوه که جیمین از علاقه اش به شخص دیگه ای حرف میزنه و تصمیم میگیره همه چی رو پشت سرش رها کنه وبره اما اگه گره های سر...