21

609 130 4
                                    

با اشاره ی مربی هردو پشت سرش تو یه آرایش مثلثی روبروی آینه تمرینو شروع کردن همونطور که هوان سر حرکت کوچیک توضیح میداد هرکدوم سعی میکردن تمام تلاششون برای برطرف کردن اشکال هاشون به کار بگیرن. هوان همونطور که به حرکات هردو توجه میکرد توضیح داد"دست چپ اینجا" به کمربندش چنگ زد وادامه داد"دو قدم عقب" جیمین وجونگکوک همزمان به حرفای هوان گوش میکردن وسعی میکردن هماهنگ با اون قدم بردارن"حالا...یه قدم راست...یه قدم چپ..یه قدم دیگه راست..دستتو یبار دور سرت میچرخونی" هوان به هردو نگاه کرد که قدم به قدم حرفاشو دنبال میکردن کنارایستاد ودستاشو به کمرش زد"حالا از اول...یبار دیگه میریم"
*
خندید"فکر نمیکردم جدی باشی" یونگی نیم نگاهی بهش انداخت"چرا به من نمیاد حیوون خونگی داشته باشم؟" جیمین با خنده سرشو به دوطرف تکون داد وبدون اینکه از چهره ی ترسناکی که یونگی به خودش گرفته باشه بترسه گفت"نه نمیاد هیونگ...مین یونگی صاحب بزرگترین شرکت های تجاری مین قراره سرپرستی یه سگ کوچولوی بامزه رو به عهده بگیره وهرروز که از خونه برمیگرده سرشو نوازش کنه...بهش غذا بده...بهش لبخندددددد بزنه" لبخندو عمدا با تاکیدی بیشتری گفت ودوباره خندید یونگی خجالتزده غرید"بس کن کجاش عجیبه...منم تو خونه تنهام حوصلم سرمیره فکر میکردم فکر خوبیه که" جیمین خندید یونگی اخم کرد"میدونی چیه؟نظرم عوض شد...با یکی دیگه میام...اشتباه من بود که ازت خواستم همراهم بیای" جیمین که متوجه شده بود یونگی حرفاشو جدی گرفته لبخندزد"هیونگ...شوخی کردم بریم هوم؟" سرشو کج کرد ومثل یه گربه ی مظلوم بهش خیره شد یونگی دستپاچه از اون نگاه دست به کمربند برد تا هرچی سریعتر از ماشین خارج شه جیمین خوشحال ازاینکه دوباره یونگی رو راضی کرد از ماشین پیاده شد وبه پناهگاه حیواناتی که روبروش بودن نگاه کرد."خب کدوم قراره با یونگی شی همخونه شه؟" جیمین درحالی که کنار یونگی از کنار قفس ها رد میشد با لبخند پرسید یونگی خسته از اون همه گشتن وپیدا نکردن دستی به گردنش کشید"نمیدونم نتونستم انتخاب کنم" جیمین نگاهی به سگ سفید پشمالویی که خوابیده بود اشاره کرد"اون چی؟خیلی کیوته" یونگی مسیر انگشت جیمینو دنبال کرد وبا دیدن سگ کوچولویی که یه گوشه کز کرده بود لبخندزد"کیوووته"
*
جونگکوک نگاهی به اطراف انداخت ولبخند خجلی زد هوسوک لبخند زد"راحت باش...من میرم لباسمو عوض کنم...آه راستی چی میخوری بیارم؟" جونگکوک دکمه ی پالتوشو باز کرد"نسکافه" هوسوک سرتکون داد وبه طرف اتاقش قدم برداشت جونگکوک همونطور که یکی یکی دکمه هارو باز میکرد به ویلای هوسوک نگاهی انداخت یه ویلای شخصی تو یه نقطه ی کم رفت وآمد سئول بودبا صدای نوتفیکشن گوشیش نگاشو از خونه گرفت وگوشیشو از روی میز برداشت عکسارو بی معطلی باز کرد وبا دیدن جیمین کنار یونگی اخماش تو هم رفت ازجاش بلند شد وباهاش تماس گرفت"مشکلی پیش اومده؟" همونطور که با اخم تو نشیمن قدم میزد پرسید"الان کجاس؟" "هنوز باهمن صبح اومد دنبالش وباهم رفتن پناهگاه حیوانات الانم فکر کنم دارن میرن رستوران" جونگکوک نفس عمیقی کشید"چکار کنم؟بمونم یا برم؟" نگاهی به کفشهاش انداخت"تا وقتی برگرده خونه دنبالش کن" "خب قراره از کجا شروع کنیم؟" هوسوک با خنده وارد شد وبا دیدن جونگکوک وگره ی بین ابروهاش متوقف شد"چیزی شده؟مشکلی هس؟" جونگکوک گوشی رو از گوشش پایین اورد وروی مبل نشست"چیزی نیس" فنجونشو برداشت تا به اعصابش مسلط شه هوسوک با مکث نشست"میدونی که میتونی روی کمکم حساب کنی؟هرجا که نیاز داشتی کافیه بگی" جونگکوک فنجونو از لباش فاصله داد"چرا؟" هوسوک شوکه نگاش کردجونگکوک فنجونو سرجاش برگردوند"هنوز نمیدونی چرا ترکتون کردم چطور میتونی همچین حرفی بزنی؟" هوسوک به مبل تکیه داد"چون میدونم هرچی که الان قراره بشنوم به اندازه کافی قانع کننده اس" جونگکوک هم به مبل تکیه داد"من برای رفتنم دلیل داشتم اما(نفسی گرفت)نمیتونم بگم اون دلیل چیه؟" هوسوک تیز نگاش کرد"اون دلیل به جیمین ربط داره درسته؟" نگاه دستپاچه جونگکوک مهرتاییدی برای سوالش بود هوسوک لبخند زد"من میدونم اون دلیل چیه کوک...یعنی یه حدسایی زده بودم اما وقتی رفتی فکر کردم نمیتونی همچین کاری کنی شاید اشتباه فکر میکنم اما حالا با دیدنت دوباره میتونم بگم که حدسم درست بوده" جونگکوک که خلع سلاح شده بود با چشمای ملتمس به هوسوک نگاه کرد وترسیده به حرف اومد"هیونگ" هوسوک لبخند اطمینان بخشی زد"من چیزی بهش نمیگم...این به شما دوتا مربوطه...خودتون حلش میکنید"جونگکوک که بارسنگین حقیقت از روی دوشش برداشته شده بود نفس لرزونشو بیرون داد"ممنونم" هوسوک فنجونشو توی نلبکی گذاشت"خب مکنه....بگو ببینم این سالا رو چطور گذروندی؟" جونگکوک که حالا کاملا از اون جو سنگین خارج شده بود لبخندزد"چیز زیادی برای گفتن نیس...بیشتر وقتمو صرف رقص کردم" هوسوک ناراضی از جواب های کوتاهی که تو هرسوال میگرفت اخم کرد"میمیری بیشتر بگی؟همش من حرف میزنم که....ینی هیچ چیز خاصی تو زندگیت نیس؟دوست دختری؟چیزی!!!" جونگکوک خندید"شاید بوده" هوسوک انگار به پیروزی بزرگی دست یافته بود که مشتشو تو هوا تکون داد"دیدی گفتم" جونگکوک لبخندزد"تو هم مثل جین هیونگی....تا چیزی که میخوای نفهمی دست بردار نیستی هیونگ" هوسوک با شنیدن اسم جدیدی تکیشو از پشتی مبل گرفت"جین هیونگ؟" جونگکوک سرتکون داد"جین هیونگ کسیه که تا حالا کمکم کرده ویجورایی همه ی موفقتیمو مدیون حمایت های اونم" هوسوک لبخند غمگینی زد"دلم میخواست کنارت میبودم اما خب خوشحالم که تنها نبودی" جونگکوک لبخندی به چهره ی غرق فکر هوسوک زدوبه طرفش رفت"هیونگ" هوسوک به جونگکوکی که پایین پاش نشسته بود نگاه کرد"من الان اینجام...میخوام جبران کنم...دیگه نمیخوام جدابشیم" هوسوک لبخندی به چشمهای امیدوار جونگکوک زد"حتی اگه بخوای بری جلوتو میگیرم"
****
"اسمشو چی میخوای بزاری؟" همونطور که سگ کوچولوی توی بغلشو نوازش میکرد پرسید یونگی دنده رو عوض کرد"نمیدونم بهش فکرنکردم" جیمین دستی به پشت گوش های سفیدش کشید"فکر کنم خیلی خوب با هم کنار بیایید هیونگ...اونم مثل تو خیلی خوابو دوست داره" یونگی بی توجه به حرف جیمین پرسید"هولی چطوره؟" جیمین لباشو جمع کرد"هوممم...مین هولی...عالیه"
*
"نه یبار دیگه" جونگکوک دستشو جلوی دهنش نگه داشت وبا تمرکز به جیمین که سعی میکرد یبار دیگه اون قسمتو تکرارکنه نگاه کرد"نه این کافی نیس" جیمین عصبی هووفی کشید"نمیدونم چرا هربار هیونگ تو رو میزاره تمرینامو چک کنی!!!اخه تنها کاری که تو میکنی غر زدنه...خب بیا نشونم بده" جونگکوک چشم غره ای به چهره ی اخموی جیمین رفت"بعضی وقتا لبخند بزنی هم بد نیستا...ازالان پیشونیت چروک میشه" جیمین نفس عمیقی از بینی کشید"بازشروع نکن" جونگکوک پشت جیمین ایستاد وبا لحنی که خنده توش کاملا مشخص بود گفت"بخاطر خودت میگم خب...یه آیدول بدون چهره اش نمیتونه فعالیت کنه" جیمین سرخ از عصبانیت به جونگکوک تو آینه خیره شد"تا وقتی تو،تو این صنعتی ترجیح میدم بازنشسته شم" جونگکوک خندید"اینقدر از من بدت میاد؟" جیمین سکوت کرد جوابی برای این سوال نداشت لبخند جونگکوک با سکوت ناگهانی جیمین از روی لباش پاک شد سرشو بالا گرفت وبه جیمینی که ازآینه بهش نگاه میکرد نگاه کرد"قراربود نشونم بدی چطور درست انجامش بدم" جونگکوک پلک زد وسرشو پایین انداخت به نرمترین شکل ممکن دستاش از دوطرف روی پهلوهای جیمین نشست جیمین که انتظار همچین حرکتی نداشت نفس تو سینه اش حبس شد"هماهنگ با من تکون بخور" جونگکوک پچ پچ کرد"به من نگاه کن" جیمین مردمک های لرزونشو به چهره ی سخت جونگکوک دوخت با حرکت جونگکوک وفشاری که به پهلوهاش وارد میشد باهاش همراه شد اما اصلا تمرکزی روی کاری که میکرد نداشت صدای ضربان قلبش بلندتر از صدای جونگکوک تو گوشاش میپیچید"حواست کجاست؟" جونگکوک متوقف شد اما دستاشو برنداشت یه قدم دیگه بهش نزدیک شد وچسبیده به گوشش زمزمه کرد"به حرفام فکرکردی؟" "ک..کدو..م...حرف؟" به سختی کلماتو ادا کرد وسعی کرد ازش دورشه اما جونگکوک که متوجه قصدش شده بود محکمتر نگهش داشت"یعنی به همین زودی فراموش کردی جیمین شی؟" جیمین به چهره ی جونگکوک نگاه کرد وغرید"برو عقب" جونگکوک نیشخندزد"جوابمو بگیرم میرم...بگو جیمین...هنوز جواب سوالی که اونشب پرسیدم ندادی" قلب جیمین انگار توسینه جا نمیشد قسمتهایی از بدنش که اسیر دست جونگکوک بود انگار از گرما درحال ذوب شدن بود دستهای جونگکوک آنچنان گرم بود یا دمای بدن خودش بود که هرلحظه بالاتر میرفت کلافه دستشو روی دستای جونگکوک گذاشت"جونگکوک" جونگکوک به چشمهایی که با نگرانی بهش دوخته شده بودن نگاه کرد"ازمن میترسی؟" جیمین نالید"اگه الان یکی واردشه ومارو اینطوری ببینه" جونگکوک خونسرد جواب داد"میگیم استیجمونو تمرین میکنیم مگه همینکارو نمیکنیم؟" فشاری به انگشتهای جیمین وارد کرد جیمین خسته از تقلای بی نتیجه اش تسلیم شد وسرشو پایین انداخت"اگه جواب بدم این گروگان گیریت تموم میشه؟""البته" جیمین با چهره ی برافروخته ای بهش نگاه کرد"لازم نبود فکرکنم چون من قبلا جواب این سوالتو دادم" جونگکوک عصبی دندوناشو روی هم فشرد دستای جیمینو رها کرد وازش فاصله گرفت جیمین به طرفش چرخید"حالا که دوست داری بازم بشنوی میگم...من ازت متنفرم جئون جونگکوک"
*
"کوک...منو جین هیونگت خیلی خوب باهم کنارمیاییم چرا زودتر مارو به هم معرفی نکردی؟" جونگکوک سرشو بالا گرفت ونیم نگاهی به هوسوک انداخت"نمیدونم" هوسوک نگران روبروش نشست"هی کوک...چی شده؟" جین که حالا بهشون ملحق شده بود با این سوال هوسوک به جونگکوک نگاه کرد"چی شده؟" هوسوک سری تکون داد"نمیدونم...حرفی نمیزنه" جونگکوک صندلیشو به عقب هل داد"من اشتها ندارم...میرم استراحت کنم...ببخشید که نمیتونم همراهیتون کنم" هوسوک نگاه نگرانی به جین انداخت جین نگاهشو از هوسوک گرفت ونفس عمیقی کشید"هرروز شاهد آب شدنشم...فکرمیکردم این وضع تموم شده ولی" هوسوک غمگین نگاش کرد"حال جیمین هم بهتر ازاون نیس"
*
بالشتو زیر سرش مرتب کرد"بهش فکر نکن جیمینا...همش چندهفته دیگه مونده ازش خلاص میشی...دیگه همو نمیبینید" جیمین آهی کشید"دیگه نمیتونم یه روزهم تحملش کنم...تو میگی چندهفته؟" تهیونگ همونطور که پیامهاشو یکی یکی چک میکرد نیم نگاهی به جیمین انداخت"هی...چیزی شده تو به من نمیگی؟اون پسره کاری کرده؟اذیتت کرده؟" "هوم" تهیونگ نیم خیزشد"چی؟چه غلطی کرده؟بگو تا برم همین الان" جیمین وحشت زده از صدای داد تهیونگ نگاش کرد وسعی کرد آرومش کنه"هی...آروم تر...اذیتم نکرده...منظورم این نبود...فقط من نمیتونم باهاش کناربیام واون سعی میکنه بهم نزدیک شه...اینه که اذیتم میکنه" تهیونگ آروم گرفت اما اخم کرد"بزار یبار برای همیشه این داستانو تمومش کنم" جیمین کلافه به تهیونگ نگاه کرد"تو نمیتونی آروم حرف بزنی ته...خودم از پسش برمیام...ازاینکه باهات حرف میزنم پشیمونم نکن" تهیونگ ناراضی از اینکه جیمین مانعش شده بود به تخت تکیه داد وغرزد"تو همیشه جلومو میگیری اما خودتم میدونی نمیتونی مقابلش بایستی...تو همیشه مقابل اون کم میاری" جیمین غمگین نگاشو به دستهاش دوخت تهیونگ نفسشو فوت کرد ودستهای جیمینو گرفت"تو دیگه مثل قبل ازش متنفر نیستی نه؟" جیمین به چشمهای تهیونگ نگاه کرد"جیمین تو هنوزم..."
***
"شونه ها باز...بسته...باز بسته...خوبه" هوان بطری آبی برداشت"جیمین دستات مقابل صورتت....جونگکوک نرم تر برقص"
"هیونگ دونسنگ منو بهم قرض نمیدی؟" با صدای نامجون همه به طرفش چرخیدن هوان لبخند زد وبه طرفش رفت"خیلی وقته ندیدمت پسر...معلوم هس تو کجایی؟" نامجون لبخندزد"من که برات بلیط فرستادم هیونگ" "خیلی دلم میخواست بیام ولی برنامه هام پشت سرهم چیده شدن...وقت سرخاروندن ندارم" با قطع شدن موزیک جونگکوک هم به طرفش رفت وجیمین همونجا ایستاد"هیونگ" صدای پرانرژی جونگکوک باعث شد سرنامجون به سمتش برگرده ودستاشو از دو طرف باز کنه جونگکوک محکم نامجونو به آغوش کشید نامجون با صدای خفه ای خندید"پسر فقط یه ماه نبودم...خیلی قوی نشدی؟صدای ترک برداشتن استخونامو میشنوم" جونگکوک هم خندید وازش فاصله گرفت"چون یه ماه نبودی باید استخونات ترک برداره" هوان برای راحت تر بودنشون سالنو ترک کرد تا بعد از یه استراحت کوتاه دوباره تمرینو شروع کنن نامجون پچ پچ کرد"خودشه؟" جونگکوک سرتکون داد جونگکوکو دور زد وروبروی جیمین ایستاد دستشو مقابلش دراز کرد"شما باید جیمین شی معروف ما باشید" جیمین که نمیدونست باید حرفی بزنه یا نه با دیدن برخورد نامجون لبخندراحتی زد ودستشو جلو برد"جیمین معروف شما؟" جیمین با خنده ی گیجی پرسید جونگکوک اون پشت با چشمهاش برای نامجون خط ونشون میکشید واصرارداشت چیزی نگه اما نامجون سری به تایید حرف قبلیش تکون داد"اوهوم....جونگکوک زیاد ازت حرف میزنه یعنی قبل ازاینکه رسما آشناشیم من باهات آشنا شده بودم" جیمین خجالتزده لبخندزدونامجون ادامه داد"درست همونطور که همه میگن....بی نهایت زیبا" جیمین با شرم دستشو پشت گردنش برد"عاااح...ممنون" نامجون لبخند مهربونی زد میدونست خجالتزدش کرده پس ادامه نداد"از اینکه دیدمت خوشحال شدم" جیمین هم سرتکون داد"منم از آشنایی با شما خوشبختم" نامجون ناراضی از رسمی حرف زدن جیمین اخم ریزی کرد"میشه فقط هیونگ صدام کنی؟اینطوری معذبم" جیمین با خنده ی قشنگی ازاین پیشنهاد استقبال کرد"باشه هیونگ" نامجون انگشت اشاره اشو به سمت جیمین گرفت"حالا بهترشد" عقب ایستاد وروبه جونگکوک که پشت ایستاده بود پرسید"خب برنامتون چیه؟بریم با هم ناهار بخوریم؟" جونگکوک سرتکون داد"فقط چنددقیقه وقت ناهار داریم وبعدش باید برگردیم سرتمرین...نمیتونیم" نامجون هومی کرد"پس دفعه ی بعد...ولی ناهار امروزتون با من" جیمین لبخندزد"لازم نیس آخه" نامجون حرفشو قطع کرد"دوس داشتم باهم ناهار بخوریم ولی نشد پس لازمه....آه راستی...یه روز حتما باید باهم بریم بیرون جیمین...دوتایی" به جونگکوک نگاه کرد ولبخند زد جیمین که از صمیمیت نامجون خوشش اومده بود لبخندزد"حتما خوشحال میشم"
نامجون درمقابل اخم های جونگکوک لبخندکوچیکی زد وهمونطور که دست تکون میداد به طرف دررفت"میبینمتون"
جونگکوک تا در برای بدرقه اش رفت عصبی غرید"لازم نبود اونقدراهم صمیمی بشید حالا" نامجون خندید"چیه نمیشه با جیمینت دوست شد جونگکوک اینقدر حسودی خوب نیستا...این چیزا تو رابطه سمن" جونگکوک وحشت زده به جیمین نگاه کرد تا ببینه چیزی از حرفاشون شنیده یا نه اما جیمین مشغول چک کردن گوشیش بود به طرف نامجون نگاه کرد ونالید"هیووونگ...میخوای بیشتر داد بزنی؟فکرکنم بچه های طبقه پایین نشنیدن" نامجون که از حرص دادن جونگکوک لذت میبرد با صدای خفه ای خندید"هومم فکربدی نیست" بعد با صدای بلندی داد زد"بچه ها میدونید جونگکوک..." جونگکوک ترسیده دستاشو روی دهن نامجون گذاشت"فقط برو!!!" درو بست وخسته به درتکیه داد دستشو روی قلبش گذاشت انگار از نبرد بزرگی جون سالم به در برده بود"فکرنمیکردم همچین شخصیتی داشته باشه...چیزی که تو رسانه ها همیشه میگن اینه که سردوخشکه...اما برعکس خیلی خوش برخورده" جونگکوک چشماشو تو کاسه چرخوند"اره خیلیم پرحرفه"
.
.
ریدرای قشنگم برای دیده شدن فیک باید این ستاره ی کوچولوی پایینو لمس کنید وبه فیک ووت بدین مرسی 😍💕

Sorry that I left 2Donde viven las historias. Descúbrelo ahora